eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Ifdbudfko @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🤲 دعا سلامتی (عج) بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده مهربان اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن خدایا، ولى ات حضرت حجة بن الحسن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ در این لحظه و در تمام لحظات وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا" و مدت زمان طولانى در آن بهره‏ مند سازى @jihadmughniyeh_ir
🔴 بزرگترین 🔻بزرگترین وظیفه‌ی منتظران امام زمان این است که از لحاظ معنوی و اخلاقی و عملی و پیوندهای دینی و اعتقادی و عاطفی با مؤمنین و همچنین برای پنجه درافکندن با زورگویان، خود را آماده کنند. 🔻کسانی که در دوران دفاع مقدس، سر از پا نشناخته در صفوف دفاع مقدس شرکت میکردند، منتظران حقیقی بودند. کسی که وقتی کشور اسلامی مورد تهدید دشمن است، آماده‌ی دفاع از ارزشها و میهن اسلامی و پرچم برافراشته‌ی اسلام است، میتواند ادعا کند که اگر امام زمان بیاید، پشت سر آن حضرت در میدانهای خطر قدم خواهد گذاشت. ✖️اما کسانی که در مقابل خطر، انحراف و چرب و شیرین دنیا خود را میبازند و زانوانشان سست میشود؛ 👈 کسانی که برای مطامع شخصی خود حاضر نیستند حرکتی که مطامع آنها را به خطر میاندازد، انجام دهند؛ اینها چطور میتوانند منتظر امام زمان به حساب آیند؟ 🔻کسی که در انتظار آن مصلح بزرگ است، باید در خود زمینه‌های صلاح را آماده سازد و کاری کند که بتواند برای تحقق صلاح بایستد. ▪️بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم - ۱۳۸۱/۰۷/۳۰ @jihadmughniyeh_ir
125(1).pdf
حجم: 437.2K
یک ضد راویت برای ایران+سند✔️ 🔴🔴 مشرق نیوز مینویسد،جفری استادیار گروه فلسفه و مطالعات مذهبی در دانشگاه کارولینای جنوبی بوده است 🔵جفری هالرسون با انتشار مقاله ای در سایت مرکز مطالعات دانشگاه آریزونا معتقد است که راهکارهای سخت و نظامی برای براندازی جمهوری اسلامی ایران چندان کارایی نداشته و موضوع نرم را همچون سایر استراتژیست های امنیتی به عنوان بهترین راهبرد پیشنهاد می دهد. 🔴🔴وی در این خصوص عنوان می کند که برای موفقیت در برابر حکومت ایران باید روایت کربلا را برای نظام ایران به یک ضد روایت تبدیل کنیم✔️ 🔷وی معتقد است باید روایت را به صورت و با محوریت ها و جمهوری اسلامی به مورد بهره برداری قرار دهیم. وی می نویسد: یک ضد روایت مؤثر باید سه چیز را دارا باشد. اول) ادعاهای داستان اولیه و اصلی را توسط جلوه دادن و از نو طرح ریزی کردن قیاس ها و تشابهات منتشر کند و نفوذ دهد. ب) در مورد حقانیت آن ایجاد کند ج) آنها را با یک روایت و داستان از واقعه ای بزرگتر جایگزین نماید. 🔴 معتقد است "جریان شیرازی" به عنوان بهترین کاراکتر برای ایفا نمودن نقش طرفداران امام حسین و با یزید ساختگی وی یعنی نظام جمهوری اسلامی می تواند ایفا کند✔️ 🔴🔴🔴این اندیشمند امنیتی برای اثبات مناسب بودن این نقش برای جریان ، دلایل متعددی را عنوان می کند از جمله : ۱)سید بودن این جریان ۲)اهل بودن اکثر طرفداران این طیف ۳)منتقد نسبت به حاکمیت وطبق این نظریه در مقابل اسلام ناب محمدی(ص) قرارگرفت.
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جفری درباره استفاده آمریکا از جریان بعنوان اپوزوسیون مذهبی علیه ایران و اسلام از نگاه استاد احمد حتما ببینید @jihadmughniyeh_ir
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت چهارم داستان دنباله‌ دار فرار از جهنم: 🔵 خشونت از نوع درجه    تمام وجودم آتش گرفته بود … برگ
پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 زندگی در خیابان   شب رفتم خونه … یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون .. شب ها زیر پل یا گوشه خیابون می خوابیدم … دیگه نمی تونستم سر کار پاره وقتم برم … می ترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس گزارش کرده باشن .. اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم … شب ها با هر تکانی از خواب می پریدم … توی سطل های آشغال دنبال غذا و چیزهای دیگه می گشتم … تا اینکه دیگه خسته شدم … زندگی خیلی بهم سخت می گذشت … . با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی … اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمی شد … ترس و استرس وحشتناکی داشت … دفعات اول، تمام بدنم به رعشه می افتاد و تکرر ادرار می گرفتم … کم کم حرفه ای شدیم … با نقشه دزدی می کردیم … یه باند تشکیل دادیم و دست به دزدی های بزرگ تر و حساب شده تر می زدیم … تا اینکه یه روز کین پیشنهاد خرید اسلحه داد و کار توی بالای شهر رو داد … . من از دزدی مسلحانه خوشم نمی اومد … کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط می کشید … توی محله های ما به ندرت پلیس می دیدی … اگر سراغ قاچاقچی ها هم نمی رفتی امنیتش بیشتر بود … اما اونجا با اولین صدایی پلیس می ریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته … . بین بچه ها دو دستگی شد … یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت کین … حرف حالی شون نبود … در هر صورت از هم جدا شدیم … قرار شد هر کس راه خودش رو بره … ✍🏻 ادامه دارد ...   @jihadmughniyeh_ir
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 زندگی در خیابان   شب رفتم خونه … یه سری از وسایلم رو
ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 این تازه اولش بود   یه سال دیگه هم همین طور گذشت … کم کم صدای بچه ها در اومد … اونها هم می خواستن مثل کین برن سراغ دزدی مسلحانه، یه عده هم می خواستن برن سراغ پخش مواد … از دزدی های پایین شهر چیز خاصی در نمی اومد … . برادر جاستین توی یکی از باندهای مواد بود … پول خوبی می دادن … قرار شد واسطه دبیرستان ها بشیم … پلیس کمتر به رفت و آمد یه نوجوون بین بچه های دبیرستانی شک می کرد … . همون روز اول به همه مون چند دست لباس جدید و مرتب دادن … و من بعد از چند سال، بالاخره جایی برای خوابیدن پیدا کرده بودم … جایی که نه سرد بود نه گرم … اما حداقل توی روزهای بارونی خیس نمی شدم … . اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر می شد … کم کم خودم هم کشیده شدم سر مواد … . بیشترین فروش بین بچه ها مال من بود … خیلی از کارم راضی بودن … قرار شد برم قاطی بالاتری ها … روز اول که پام رو گذاشتم اونجا وحشت همه وجودم رو پر کرد … یه مشت آشغال هیکل درشت که همه بدن شون خالکوبی بود و تنها دمخورشون مواد، مشروب و فاحشه ها بودن … اما تازه این اولش بود … . رئیس باند تصمیم گرفت منطقه اش رو گسترش بده … گروه ها با هم درگیر شدن … بی خیال و توجه به مردم … اوایل آروم تر بود … ریختن توی یکی از خونه های ما و همه رو به گلوله بستن … بچه های گروه ما هم باهاشون درگیر شدن … درگیری به یه جنگ خیابونی تمام عیار تبدیل شده بود … منم به خاطر دست فرمونم، راننده بودم … ✍🏻 ادامه دارد ...   @jihadmughniyeh_ir
دوستان این رمانی که میفرستم از نوشته یک شهید مدافع حرم هست رمان واقعی و بسیار جذاب ، زندگی یک فرد امریکایی رو نشون میده که چطوری بعدها مسلمان میشه بسیار زیباست ، لطفا نظرات خودتون در مورد این رمان برامون بفرستید @nabi313
💠 🔰 امام علی علیه السلام : 💢 تَدارَك في آخِرِ عُمُرِكَ ما أضَعتَهُ في أوَّلِهِ؛ تَسعَد بِمُنقَلَبِكَ. ✍🏻 در آخر عمرت، آنچه را در اوّل آن تباه کرده‌‏اى، جبران کن تا در بازگشتگاهت نیک‏بخت باشى. 📚 غرر الحکم: ج۳ ص۳۱۶ ح۴۵۷۲ @jihadmughniyeh_ir
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 این تازه اولش بود   یه سال دیگه هم همین طور گذشت … کم
هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 زندان بزرگسالان   هر شب که چشم هام رو می بستم با کوچک ترین صدایی از خواب می پریدم … چشمم که گرم می شد تصویر جنازه ها و مجروح ها میومد جلوی چشم هام … جیغ مردم عادی و اینکه با دیدن ماها فرار می کردن … کم کم خاطرات گذشته و تصویر آدلر و ناتالی هم بهش اضافه می شد …  فشار عصبی، ترس، استرس و اضطرابم روز به روز شدیدتر می شد … دیگه طاقت تحمل اون همه فشار رو نداشتم … مشروب و مواد هم فقط تا زمان خمار بودن کمکم می کرد … بعدش همه چیز بدتر می شد …  اونقدر حساس شده بودم که اگر کسی فقط بهم نگاه می کرد می خواستم لهش کنم … کم کم دست به اسلحه هم شدم … اوایل فقط تمرینی … بعد حمل سلاح هم برام عادی شد … هر کس دو بار بهم نگاه می کرد اسلحه ام رو در میاوردم … علی الخصوص مواد هم خودش محرک شده بود و شجاعت و اعتماد به نفس کاذب بهم داده بود … در حد ترسوندن بود اما انگار سلطان اون جنگل شده بودم … .  درگیری به حدی رسید که پای پلیس اومد وسط … یه شب ریختن داخل خونه ها و همه رو دستگیر کردن …  دادگاه کلی و گروهی برگزار شد … با وجود اینکه هنوز هفده سالم کامل نشده بود و زیر سن قانونی بودم … مثل یه بزرگسال باهام رفتار می کردن … وکیلم هم تلاشی برای کمک به من یا تخفیف مجازات نکرد … . به 9 سال حبس محکوم شدم … یه نوجوان زیر 17 سال، توی زندان و بند بزرگسال ها … آدم هایی چند برابر خودم … با انواع و اقسام جرم های … . ✍🏻 ادامه دارد ... @jihadmughniyeh_ir
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 زندان بزرگسالان   هر شب که چشم هام رو می بستم با کوچک
هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 هم سلولی عرب   توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم … دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم … تنها … وسط آدم هایی که صفت وحشی هم برای بعضی شون کم بود … . هر روزم سخت تر از قبل … کتک زدن و له کردن من، تفریح بعضی هاشون شده بود … به بن بست کامل رسیده بودم … همه جا برام جهنم بود … امیدی جلوم نبود … این 9 سال هم اگر تموم می شد و زنده مونده بودم؛ کجا رو داشتم که برم؟ … چه کاری بلد بودم؟ …  فشار روانی زندان و اون عوضی ها، رفتار وحشیانه پلیس زندان، خاطرات گذشته و تمام اون دردها و زجرها … اولین بار که دست به خودکشی زدم رو خوب یادمه …  6 سال از زمان زندانم می گذشت … حدودا 23 سالم شده بود … یکی دو ماهی می شد هم سلولی نداشتم … حس خوبی بود … تنهایی و سکوت … بدون مزاحم … اگر ساعات هواخوری اجباری نبود ترجیح می دادم همون ساعت ها رو هم توی سلول بمونم …  21 نوامبر، در سلول باز شد و جوان چهل و دو سه ساله ای اومد تو … قد بلند … هیکل نسبتا درشت … پوست تیره … جرم: قتل … اسمش حنیف بود …. ✍🏻 ادامه دارد ... @jihadmughniyeh_ir