🥀🥀
#شهیدانہ
میگفتاگھبرآیخدآڪارڪنۍ🖐🏼
شھآدتمیآدبغلتمےگیرھ :)
آخرشمیشےالگویِچندتاجوون🍃
ڪھآرزویشھآدتدآرن!
همینقدرقشنگودلبر♥️
خدآهمہچیومیچینھ وآست☕️•
توفقطبآیدبرآیخودشڪآرڪنے... !
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هعیییی💔🍃
جاماندهمنم🚶♀
🥀🥀
چندنفر از رفقای قبل از انقلاب را جذب کمیته کرده بود. یکی از آنها پرسید: « شاهرخ!
اینکه میگن همه باید مطیع امام باشن رو تو قبول داری؟ آخه مگه میشه یه پیرمرد هشتادساله کشور رو اداره کنه؟»
شاهرخ کمی فکر کرد و گفت: «ببین! شما قبل از انقلاب روی حرف من حرف نمیزدید؛ درسته؟» آنها تأیید کردند.
بعد ادامه داد: «هرجایی احتیاج داره یه نفر حرف آخر رو بزنه؛
کسی هم روی حرف اون حرف نزنه. این یه نفر تو مملکت ما عالم دین و بنده واقعی خداست؛ خدا هم پشت و پناه ایشونه.»
بعد از کمی مکث گفت: «به نظر شما، غیر از خدا کسی میتونست شاه رو از مملکت بیرون کنه؟ پس همین نشون میده که پشتیبان ولایت فقیه خداست.»🕊
این استدلالهای ساده او کار خودش را کرد.
منبع؛ کتاب شاهرخ حر انقلاب اسلامی
شهید شاهرخ ضرغامی
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
●➼┅═❧═┅┅───┄
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت ششم(سفید پوش زیبا)👇
🌷همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد. عکس ها و آزمایش های متعدد از من گرفتند.
🍁تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است...
پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد میدانستند اما با اصرار من قرار شد که عمل انجام بگیرد. عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ دریکی از بیمارستان های اصفهان انجام شد.
🌷با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم.
🍁تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....
🌷احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود.
🍁با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم.
🌷از لحظه های کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را میدیدم.
🍁در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست. او را کجا دیدم؟!
🌷سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم.
التماس دعای فرج 🍃🌹
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
توقنادیڪارمیکردم،
یکباراومدپیشموگفت:
مجید،جاییسراغندارۍبرم کــار کنـم
گفتمچرا،همینآقاییڪهتوقنادیشڪار میکنم
دنبالشاگردمیگردهمیایی
نپرسیدچقدرحقوقمیده،نپرسیدروزیچقدر باید
ڪارکنه،نپرسیدبیمهعمرمیکنهیان؟
فقطگفت:مـوقـعاذانمیذارهبــرمنمــازمرو بخـــونم
-
شھیدمحسنحججے
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
شهید محمد بروجردی هستند
👈شانزده ساله که شد، ورد زبانش امام خمینی (ره) بود.
میگفت: امام خمینی همه چیز من است.
به خاطر امام خود را به هر آب و آتشی میزد. یک روز صاحب کارمان گفت: به این محمد آقا بگویید این قدر از آقای خمینی حرف نزند؛
من میدانم که این حرفها آخرش ما را گرفتار میکند و ساواک را میکشاند به اینجا.
موضوع را با محمد درمیان گذاشتیم.
گفت: غیر ممکن است از راهی که در پیش گرفته ام، یک قدم عقب نشینی کنم!
📚مسیح در کردستان
#ولایت_مداری
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داداشعباسمن💔😭
یادمباشہ🌱
گناهڪردموگذاشتم پایجوانیام
تصویرزیبایتروتجسمڪنم:)
وشــــــــࢪمڪنمازجوانےام🥀
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
💢هلاکت یک قاچاقچی در درگیری با پلیس سیب و سوران
صبح روز گذشته چهار بهمن ماه 1400 ماموران پلیس مبارزه با موادمخدر سیستان و بلوچستان با رد زنی اعضای یک باندقاچاقچی مسلح که قصد انتقال مقادیر قابل توجهی موادمخدر از شهرستان سیب و سوران به نقاط مرکزی کشور را داشتند درگیر می شوند
در این درگیری که حدود نیم ساعت ادامه داشت بر اثر آتش پر حجم تکاوران پلیس، یک نفر از سوداگران مرگ به هلاکت رسید و دیگر قاچاقچیان با تنگ شدن عرصه بر خود، با استفاده از تاریکی شب به اطراف متواری شد.
در این درگیری بیش از 800 کیلوگرم موادمخدر و همچنین تعدادی سلاح کشف گردید و متاسفانه سرگرد وحید سالاری که بر اثر اصابت گلوله مجروح گردیده بود امروز صبح بر اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل گردید
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
#خاطرات_شهید
پدرش براش بارانے خریده بود.اماعلے نمے پوشید. هرڪارے ڪردم نپوشید.... مے گفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمے پوشم...
پسرهمسایه مون رو مے گفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـراے بچه هـاش بارانے بخره. علے هم نمے پوشید.....
#شهید_علی_صیاد_شیرازی🌷
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
إنّا یُحیطُ عِلمُنا بأنبائِکُم و لایعَزُبُ عَنّا شَیءٌ مِن أخبارِکُم
ما از همه خبرهای شما آگاهیم و چیزی از خبرهای شما از ما پنهان نیست.
#امام_زمان(عج)|
بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۷۵📚
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🌹مجید ۱۵ ساله بود که آقا مهدی او را با خودش برد جبهه. ما از فعالیتهای آقا مهدی زیاد می شنیدیم اما از مجید نه. انگار که در ابرها زندگی می کرده که هیچ اسمی از او نیست. هیچ وقت حاضر نشده از او فیلمی و مصاحبه ای بگیرند. با اینکه در اطلاعات عملیات لشکر هم بوده و مدام هم چه بود.
🌹از این پنج سال جبهه مجید جز رنگین کمانی کمرنگ چیزی باقی نمانده. مجید دلش میخواست بی نام و خالصانه باشد که همین طور هم شد.
"شهید مجید زین الدین"
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
●➼┅═❧═┅┅───┄
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
📌قسمت هفتم (پایان عمل جراحی)👇
🌷زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش ... شب قبل از سفر مشهد ... عالم خواب ... حضرت عزرائیل!
با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند.
🍁محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم
با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: دیگه فایده نداره. مریض از دست رفت ... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه.
🌷یکی از پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیارید ... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می توانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد.
🍁من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را می دیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود و ذکر می گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت.
🌷اما از آن عجیب تر اینکه حتی ذهن او را می توانستم بخوانم! او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگردد. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!؟
🍁کمی آنسوتر داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. من او را هم می دیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد. او را می شناختم قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم.
🌷این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد اما من نه. یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه می شوم. نیت ها و اعمال آن ها را می بینم و ... بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟
التماس دعای فرج 🍃🌹
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
مسئول واحد بسیج لشکر ۴۱ ثارالله کرمان.
ولادت: کرمان، ۱۳۳۵/۱۱/۵
شهادت: عملیات کربلای چهار، جزیره ام الرصاص ۱۳۶۵/۱۰/۵
مزار: گلزار شهدای کرمان
#شهید_عبدالله_مغفوری
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قࢪبونڪبوتراۍحرمتامامرضاع😢💔