جمع باصفای
اسطوره ها و دلاوران
سپاه پاسداران مریوان
از راست :
🇮🇷"شهید جعفر نوری جوینانی"
متولد : جوینان کاشان
شهادت : ۱۳۶۰/۳/۱۰
🇮🇷"جاویدالاثر" #حاج_احمد_متوسلیان
متولد : مولوی تهران
🇮🇷"شهید محمد توسلی"
دلاوری از خانی آباد
پایین شهر تهران (شرافت تهران)
شهادت : ۱۳۵۹/۷/۸
#احمد_متوسلیان
✳️حافظان امنیت ✳️
.
بسم رب الشهدا
.
با معرفت
آن دم آخری
لا اقل
«رویت را برمیگرداندی»
چه کاری بود آخر
این چشم در چشم شدنت
.
حالا
«با نگاه خیره ی جا مانده ات چه کنیم مرد؟»
که هی میخراشدمان
که هی مینوازدمان
که هی میسوزاندمان
.
زخمی شده ایم بخدا
دست نگاهت بد سنگین است خوش انصاف
میماند ردش به روی صورت
آن قَدَر نواخته ما را
که ورد زبان مان شده شرمندگی
.
دیگر
«دزد شده ایم»
«از بس دزدیده ایم چشمان مان را»
تا چشم در چشمت نشویم
وصیت هایت کم نبود؟
که زیر بارشان کمرهایمان گرفت و زانوهایمان کم آورد
نوبت رسیده به چشم هایمان که درد بگیرد؟
تا کی بچرخانیمشان
که نگاه در نگاهت نشویم؟
.
خدا خیرت بدهد اخوی
«زیادی نگاهت به آسمان بود»
سر به هوا بودنت کار دست مان داد
کاش آن دم آخر
حواست را کمی جمع میکردی
و هنگام رفتن
کوله ات را
سلاحت را
وصیت هایت را
و « نگاهت را هم »
می بردی با خودت
که اینگونه ما آشنایان به حرف و
غریبه ها به عمل را
«شرمنده نکنند»
و هی تنبلی هایمان را به رخ مان نکوبند
.
#محمود_مرادزادگان
.
پ ن :
طبق معمول
#دلنوشته ای که همین اواخر نوشتم ش
پ ن :
ممنون از دوست عزیزی که این عکس رو برای این متن پیشنهاد کرد
پ ن :
اونجایی دزد شدیم
دزدی دیدیم
دزدی کردیم
.
که نگاه مون رو از نگاه شهدا دزدیدیم
.
#شهید_ابراهیم_هادی#شهیدهمت
#شهید_صیاد_شیرازی#شهید_مصطفی_چمران#شهید_چمران#شهید_محمود_کاوه#حاج_احمد_متوسلیان#حاج_حسین_خرازی#شهید_حسین_خرازی#شهید_احمد_کاظمی#شهید_آوینی#تهران#شلمچه#فکه#کانال_کمیل#شهید_باکری#شهید_حسن_باقری
47.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستندی از برنامه #تونل_زمان در مورد #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
● در این مستند کاملاً موشکافانه توضیح داده میشود که چرا حکومت ایران، اجازهٔ مبادلهی #حاج_احمد_متوسلیان را با #دیوید_داج آمریکایی: رئيس دانشکده آمریکایی لبنان و جاسوس بزرگ CIA نمیدهد؟!!
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور/کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور (حافظ)
روز مادر را به مادر گرامی #حاج_احمد_متوسلیان تبریک میگوییم،ان شاء الله چشمتان به جمال فرزند عزیزشما روشن بشود
#احمد_متوسلیان
#مادران_چشم_انتظار
#به_پدرمادرت_چی_بگم ؟ 😔
☆
♡
● #احمد ابلاغ کرده بود کسی حقی سیگارکشیدن ندارد. سیگاریها رعایت میکردند و جلوی احمد سیگار نمیکشیدند. یک آن احمد فهمید بوی #سیگار میآید. رد آن را زد و دید نوجوانی لب سکّو نشسته و سیگار میکشد. یک کشیده خواباند زیر گوشش و پسرک نقش بر زمین شد و گریهاش گرفت.
- چرا منو میزنی؟ به تو چه مربوطه؟؟ چهکارهای تو؟؟؟ الآن میرم پیش برادر احمد میگم چه برخوردی باهام کردی...!
انگار آب سردی روی احمد ریخته باشن، کمی شل شد.
- میدونی اگه برادر احمد میومد و تو رو توی این وضع میدید، ده برابر بدتر از من برخورد میکرد؟!! تو رو سالم تحویل دادن، حالا سیگاری تحویل بگیرن!!؟؟؟ عیب نداره؛ تو برو شکایت منو بکن، منم میگم سیگار کشیدی. اون خودش بین ما تصمیم میگیره؛ اما من باهات میخوام معامله کنم.
- چه معاملهای؟
تو به احمد نگو، منم نمیگم سیگار کشیدی.
سرش را به نشانه تایید تکان داد.
در همین حین، یکی آمد پیش احمد.
- برادر احمد، ماشین حاضره.
- چی؟ تو خود برادر احمدی؟
پسرک بغضش ترکید و زد زیر گریه.
- چرا بهم نگفتی خود برادر احمدی؟؟
پرید بغل احمد و همدیگر را در آغوش کشیدند. احمد محکم او را به سینه خود چسباند و در حالیکه نوازشش میکرد:
- تو عزیز ما هستی. منو حلال کن. دست خودم نبود. تو امانتی دست ما. اگه سیگاری بشی و برگردی، اونوقت پدر مادرت میگن اینم سوغات جبههشون!!!...قول بده دیگه نفهمم و نشنوم جایی سیگار کشیده باشی! باشه؟
پسرک درحالیکه هنوز میگریست:
- غلط کردم! بیجا کردم! بازم منو بزن. من دیگه دست به سیگار نمیزنم!
☆
♡
● به روایت سعید طاهریان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #میخواهم_با_تو_باشم با اختصار و تخلیص از صفحات ۷۰ و ۷۱.
☆
♡
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#
#مردم_نباید_به_نظام_بدبین_بشن 🤜
★
♥︎
▒ بعد از ورود احمد به مریوان، بلافاصه چند عملیات پیدرپی و فلجکننده علیه ضدانقلاب انجام داد و شهر را از دست آنها درآورد. بعد از هر عملیاتی که انجام میداد، زنگ میزد تهران و درخواست قند و روغن و شکر و برنج و سوخت برای مردم میکرد.
میگفت: «اگر به این مردم رسیدگی نکنیم، آنها به نظام بدبین میشوند.»
او با این تدابیر، محبوبیت شدیدی بین مردم و نیروهای بومی پیدا کرد و توانست همه را جذب خود کند؛ حتی آنهایی که به سمت دشمن گرایش پیدا کرده بودند، میآمدند سلاحهایشان را تحویل سپاه میدادند و با احمد همکاری میکردند.
⊱۞⊰
ᰩ⫎᯽
▧ به روایت سردار حسن رستگارپناه مندرج در صفحه ۴۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم با اختصار.
∞ᷧ
❆
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#باز_نشر
#همکلاسی_بیشرف 👤
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🟢 کومله نیمهشب به نیروهای توی خط مریوان حمله کرده بود و ۱۰ نفر به شهادت رسیده بودند. احمد سخت عصبانی بود و خون، خونش را میخورد. پیگیر ماجرا که شد، بهش خبر دادند که ۲ نفر از کومله هم در این حمله به درک واصل شده. دستور داد جنازههای این دو نفر را به مریوان منتقل کردند. شخصاً در سردخانه حاضر شد و لحظاتی به جسد کریهالمنظر اینها نگاه کرد. از در که بیرون آمدیم، لحظهای ایستاد و تامل کرد. دوباره برگشت به سرخانه:
- یه بار دیگه کشوی دوم رو بکش بیرون!
خوب به جنازه خیره شد:
- جیباشو بگردید! فکر کنم حمید تبریزی باشه!
خودش بود؛ حمید تبریزی؛ همانی که توی دانشگاه با احمد همکلاسی بود و دوتا میز پشت سرش مینشست. حالا آمده بود و کومله شده بود.
❁✧═┅
═┅❁✧
◇ به روایت سردار حاجعباس برقی(حفظهاللهوتعالی) مندرج در صفحات ۷۵، ۷۶ و ۷۷ کتاب ارزشمند و خواندنی #میخواهم_با_تو_باشم
به قلم علی اکبری مزدآبادی با تخلیص و اختصار.
.•°``°•.¸.•°``°•.
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#باز_نشر
#جرأت_داری_نبر 🤪
✿࿐ྀུ༅𖠇༅➼══┅──
🔵 نیروها توی پادگان مانده و خسته و کلافه شده بودند. یکی از همین روزها، فرمانده هوانیروز باختران جهت بازدید و انتقال نیروها از بانه به باختران، به پادگان آمد. احمد به او گفت:
«هماهنگ کنید این هلیکوپترها نیروهای ما را هم ببرند.»
فرمانده در ابتدا پذیرفت ولی وقتی برگشت چیز دیگری گفت و با حالت طلبکارانهای درخواست احمد را رد کرد.
احمد چیزی نگفت و برگشت سمت ما گفت که هرچه نارنجک دم دست داریم بیاوریم. همگی رفتیم سمت فرمانده ارتشی. خودش ضامن نارنجک را کشید و به او گفت:
«یا بچههای ما رو میبری یا خودتو با هلیکوپترهاتو با نیروها و پادگانت یه جا میفرستم هوا!»
فرمانده ارتشی که با روحیات احمد کاملاً آشنا بود و نزدیک بود شلوارش را خیس کند، با ترس و لرز گفت که هرچه شما بگویید قبول است. آرام باشید و عکسالعملی نشان ندهید.
با این روش، بالاخره بعد از دو ماه نیروهای ما به عقب برگشتند.
☆
♡
◻ به روایت تقی سلطانی مندرج در صفحهٔ ۳۲ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم ؛ ویراست جدید به اهتمام علی اکبری مزدآبادی با اختصار و تلخیص
★
°•°
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#باز_نشر
#من_با_کسی_شوخی_ندارم 🗣
┄═❈๑๑๑❈═┄
🟠 بعد از اینکه هیئت #حسن_نیت با ضدانقلاب توافق کرد که س.پ.اه از مناطق تحت سلطهی آنها خارج شود، ما به پادگان ارتش رفتیم. حمام هم نداشت و بچهها واقعاً عاصی شده بودند.
ضدانقلاب برای اینکه پ.اس.دارها را از ارتشیها تشخیص دهد، زنان آرایشکرده و زیبا را جلو میفرستاد. وقتی اینها با پ.اس.دارها روبرو میشدند، آنها طبیعتاً به صورت زنها نگاه نمیکردند و سرشان را پایین میانداختند و بدین ترتیب سه نفر از پ.اس.دارها را اسیر گرفتند.
وقتی #احمد متوجه این قصّه شد، به رابط آنها گفت:
"برو به اینها بگو اگر تا نیمساعت دیگر بچههای ما را آزاد نکنند، با این توپها شهر را با خاک یکسان میکنیم."
طرف چندبار رفت و برگشت. دفعهی آخر احمد با تحکم و تندی گفت:
"اگر این بار دستِ خالی برگردی، توپها شلیک میکنند! میدانید که #متوسلیان با کسی شوخی ندارد."
او رفت و با سه نیروی ما برگشت.
꧁...💕🌸💕... ꧂
● به روایت تقی سلطانی؛ از همرزمان نزدیک #حاج_احمد_متوسلیان مندرج در کتاب عزیز و خواندنی #میخواهم_با_تو_باشم ، با اختصار و تخلیص از صفحات ۲۹ و ۳۱.
。◕‿◕。
#احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#حاج_احمد
#باز_نشر
#راز_غیب_شدن
« هر بار که بچه ها به #عملیات می رفتند، #حاج_احمد تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ #قرارگاه ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم.
حالا دیگر #حاج_احمد هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان #خداحافظی کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، #تکبیر هاتون نباید یه #الله_اکبر ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک #لشکر عمل کنه.»
بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از #حاجی برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم.
پشت صخره ای پنهان شدم٬ #حاج_احمد کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و #وضو گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای #دعا و #گریه #حاج_احمد که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد:
« #خدایا ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این #بسیجیان عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. »
📔 منبع : کتاب #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۶۵
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر
💠 #حاج_احمد_متوسلیان، براساس شناسنامه ۱۵ فروردین ۱۳۳۲، در محله "امامزاده اسماعیل" تهران به دنیا آمده است.
🔸فریده متوسلیان (خواهر حاج احمد):
«تاریخ اصلی تولد حاج احمد آقا، اول بهمن ۱۳۳۱ است که متأسفانه پدر مرحومم این تاریخ را در شناسنامه برادرم اشتباه قید کردهاند. ولی دایی مرحومم اصل تاریخ را در پشت یک قرآن نفیسی که داشتیم به این گونه رقم زدهاند که "تاریخ تولد نور چشمی میرزا احمد متوسلیان در اول بهمن ۱۳۳۱" یزدیها فرزندان پسر خود را که مادرانشان سید و پدرانشان عام هستند، میرزا مینامند.»
✍ پینوشت: به دلیل تاخیر در اخذ شناسنامه تاریخ تولد اصلی حاج احمد ۱۳۳۱/۱۱/۱ میباشد.
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#اول_بهمن_1331
#سالروز_ولادت
#باز_نشر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 فیلم کمتر دیده شده از مصاحبه #حاج_احمد_متوسلیان و صحبت های او درباره جریانات سیاسی در کردستان
(قبل و بعد از انقلاب اسلامی)
#احمد_متوسلیان