eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.7هزار عکس
11.3هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
سوء استفاده از ▪️وقتی سردار در سرمای ترجیح می‌دهد پیاده همسرش را به بازار ببرد ولی از بیت المال استفاده نکند... ‌ ‌ ‌
: علی هیچ وقت از مسوولیتش در جبهه حرفی نزد. خودش را یک بسیجی حساب می‌کرد. من هم فکر می‌کردم واقعا یک بسیجی ساده است. کم‌کم می‌دیدم که مسوولان به اتفاق همسرم به منزل می‌آیند. از روی مشغله های کاری که علی داشت کم‌کم فهمیدم فرمانده است اما از مسوولیتش باخبر نبودم. . رابطه علی با من بسیار خوب بود. همیشه با احترام زیاد با من برخورد می‌کرد، به خصوص در حضور فرزندان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نزد. همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا زد. . یادم نمی‌آید که یک بار با صدای بلند صحبت کرده باشد. اگر اشتباه از من یا خانواده‌اش می‌دید جلوی جمع مطرح نمی‌کرد. همیشه در جای خلوت نصیحت می‌کرد. . سردار 🌷🌷 . 📚منبع: دفاع پرس . 🌼شادی ارواح مطهر شهدا 🌼 . 🌹 . . . 🕊️ . .
❄️ برف آهسته می‌بارید ، زمین پیراهن سفید به تن کرده بود و هلهله کنان پذیرای بود. مادر از پنجره زمستان را تماشا می‌کرد. . ✨ موهای سپید درخت پرتقال را می‌نگریست گیسوان او هم دست کمی از موهای درخت نداشت...زمین را نگاه می‌کرد هنوز رد پایش در حیاط به یادگار مانده بود بعد از سه سال صدای خنده ها و شیطنت های محمد حسین همان طراوت قبل را داشت. ذهنش به بیست و پنج سال پیش رفت آن زمان که صدای گریه نوزادی در خانه پیچید اذان و اقامه در گوشش خواندند و نامش را محمد حسین نهادند. لحظه ای را به یاد آورد که دردانه اش را به آغوش کشید و جاذبه کاری کرد که پیوندی وَرای پیوند مادر فرزندی میان او و محمد حسینش ایجاد شود😍 . ❄️ آرزوی مادر دیدن محمد حسین در لباس خادمی بود و خداوند چه زود مادر را به آرزویش رساند. به فراز بأبی أنتَ وَ اُمی و نَفسی و... زیارت عاشورایش جامه عمل پوشاند و به فرزندش که اذن پرواز میخواست این اجازه را داد پرواز به سوی ، جایی که عباس های زینب گرد هم آمده بودند پسر او هم یکی... . ✨ و تقویم به اسفند نود و شش میرسد و دوباره را در تهران به تصویر میکشد ، هوا گرگ و میش است و صدای اذان صبح در خیابان پاسداران می‌پیچد. تنی چاک چاک کف خیابان افتاده ، مادر این صحنه را میبیند و قتلگاه پیش چشمانش جان میگیرد ، تنی تیر باران که خون سرخش فرش خیابان شده ، کفتار ها بوی خون مشامشان را پر کرده و هیچ جوره نمی‌شود از دور پیکر دورشان کرد که با پنجه های تیزشان تنش را می‌درند و آخرین نفس های خیسش به گوش می‌رسد که همراه اذان زمزمه می‌کند: أشهَدُ‌أن‌لاإلهَ‌إللّٰه وَ أشهَدُ‌أنَّ‌مُحَمَّدًرَسول‌ُاللّٰه... و آرام چشمانش را میبندد ، در اُمُّ‌القُری جهان اسلام ، خیابان پاسداران دوباره به پا شد و تولدی دوباره برای خادم رایت‌العباس رقم خورد... تولدت مبارک مدافع امنیت...♥️ . ✍نویسنده: . 🌸به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد: ٢٣ دی ۱٣٧۴ . 📅تاریخ شهادت: ۱ اسفند ۱٣٩۶ . 📅تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید: امامزاده علی اکبر چیذر .
🍃گاهی همه چیز، بعد از آغاز می‌شود! مثلا، سهم آنهایی که پشتِ پایِ عزیزشان دل ریخته اند، می‌شود انتظار و چشم به راهی... 🍃سید احسان اویی که مادرش خوابِ شهادت را برایش دیده بود، بعد از شهادت همه چشم هارا به راهِ بازگشتِ پیکرش منتظر گذاشت، چه انتظار سختی! 🍃بعد از شهادت، گویی کوچه باغِ انار را زمستان به آغوش کشید! نه شکوفه ای، نه جوانه ای،نه رسیدنی... بر سر دخترها، گرمایِ دست کم بود و میانِ خنده هایشان، همیشه بغضی جولان می‌داد که ای کاش بابا بود... 🍃این میان اما همسری، عاشقانه ها را به خلوت می‌برد و غصه نبود مَردَش را در خفا و ذره ذره می‌خورد. برایِ دخترها پشت و پناه بود در نبود بابا و برایِ پدر مادرِ احسان، مرهمی بر قلب منتظرشان♡ 🍃سید احسان، طلسم ماندن‌ها را شکست و او اولین پیکری بود که از خاک سوریه به آغوش خانواده بازگشت، حالا وقتش بود بارِ پدر بودن را، استخوان‌های تازه برگشته به دوش بکشند. 🍃آمد و در روزِ شهادتِ مظلومانه عالمین، به آغوش خاک سپرده شد، قلبها آرام شده است. جایش را به دلخوشی داده. دلخوشیِ بودنِ بابا برایِ دخترها، حتی زیر خروارها خاک دلخوشی به مزاری سرد که حالا مامنی برای دردِ دل است، دردِ دلِ همسری که سنگینی نگاهِ همیشه همراهِ احسان را، از قابِ عکسِ شیشه ایِ هم لمس می‌کند. 🍃انار ها شکوفه داده اند و کوچه باغ سرسبز است. هرسال، همین حوالی که می‌شود، عطر سید احسان که می‌پیچد، غنچه انار ها ترک می‌خورد به لبخندی سرخ، است اما، بویِ بهار در پیچ و خمِ کوچه پیچیده🌺 🍃کوچه باغِ انار، شاید به ماندنت عادت نداشته باشد اما، عطرت را سخت به آغوش کشیده. ؛ علتِ لبخند انارها🙃 * ؛ کتابِ زندگینامه شهید🍀 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بی بی زبیده_قرچک
هم خودشان خاکی بودند هم لباس هایشان! کافی بود باران🌧 ببارد تا عطرشان در سنگرها بپیچد ...
رزمنده‌ای که ۲۴ ساعت در سرمای استخوان سوز و سنگری از برف ماند..!! این عکس مربوط به عملیات والفجر ۷ منطقه‌ حاج عمران در سال ۱۳۶۳ است. در این محل با وجود برف بیش از ۲متری، رزمندگان عملیات پیروزمندانه‌ای انجام دادند. وقتی در کوهای پُر از برف راه می‌رفتم، چشمم به سنگری از برف افتاد که رزمنده‌ای در آن آتش روشن کرده بود. به او گفتم: «چطوری این همه سرما را تحمل می‌کنید؟» سرباز رزمنده گفت: «وظیفه‌مان را انجام می‌دهیم، کشته شویم یا زنده بمانیم باید به وظیفه‌مان عمل کنیم». این رزمنده در ادامه به شدت سرمای منطقه اشاره کرد و گفت: «۲۴ساعت در اینجا ماندن مثل یک سال زمستانِ تهران است» ▫️راوی و عکاس: اباصلت بیات
رزمنده‌ای که ۲۴ ساعت در سرمای استخوان سوز و سنگری از برف ماند..!! این عکس مربوط به عملیات «والفجر ۷» منطقه‌ حاج عمران در سال ۱۳۶۳ است. در این محل با وجود برف بیش از ۲متری، رزمندگان عملیات پیروزمندانه‌ای انجام دادند. وقتی در کوهای پُر از برف راه می‌رفتم، چشمم به سنگری از برف افتاد که رزمنده‌ای در آن آتش روشن کرده است. به او گفتم: «چطوری این همه سرما را تحمل می‌کنید؟» سرباز رزمنده گفت: «وظیفه‌مان را انجام می‌دهیم، کشته شویم یا زنده بمانیم باید به وظیفه‌مان عمل کنیم». این رزمنده در ادامه به شدت سرمای منطقه اشاره کرد و گفت: «۲۴ساعت در اینجا ماندن مثل یک سال زمستانِ تهران است» راوی و عکاس: اباصلت بیات