eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.3هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
هین رجعت خیبر و حنین را نگرید تکرار حماسه ی را نگرید پیروز شد ست خون بر شمشیر امروز این معجزه پیر را نگرید در چشمه نور شسته شو کرد بر قبله ی انتخاب رو کرد شهید آن گاه نماز عشق را قامت بست پس به خاک کوی او کرد شهید
در نیمه شب یکشنبه ۲۷ تیرماه سال ۱۳۶۱، محور گردان های درگیر در مرحله دوم عملیات رمضان به دلیل گذشت زمان و نزدیک شدن صبح، از تعدادی نیروهای داوطلب می خواهند که از میدان مین پیش رو سریع تر گذر کرده و معبری برای عبور دیگر رزمندگان باز کنند... از میان ۱۵۰ نفر داوطلب به ۲۰ نفر از آنان اجازه عبور از میدان مین داده می شود و اغلب این ۲۰ نفر نیز به  رسیدند... علی فریدونی عکاس این صحنه می گوید: "يكی از عكس‌هايی را كه از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام  اجازه انتشار گرفت رزمنده‌ها با حالت‌های زیبایی به شهادت رسيده بودند يكی از آنها با مشت گره شده شهيد شده بود و اين نشان از تعصب او داشت، دستش خشك شده بود و مجبور شدند استخوانش را بشكنند بعد او را دفن كنند يكی ديگر از شهدا به حالت  افتاده بود ديدن اين صحنه برايم بسيار سخت و تلخ بود من در طول عمرم دوباره صحرای كربلا را درك كردم كه يك دفعه در اين روز بود." منبع: تارنمای فارس نیوز
بسم رب الشهید لازم نبود که فریاد بزند بچه ها! نماز به جماعت بخوانید یا در نماز اخلاص داشته باشید؛ وقتی نیروها می دیدند این بزرگوار با آن اخلاص غیر قابل توصیف سر به می گذارد و در رکوع می گوید:«اِنّا لله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون» با شوق و رغبت عجیبی برای مخلص شدن تلاش می کردند چون می دانستند کلام بنده ای را می شنوند که ذره ای به دنیا وابسته نیست... گفت: «دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم» یکی از دوستانش می گفت: در حال عکس گرفتن بودم که دیدم  یک نفر به حالت پیشانی به خاک گذاشته است فکر کردم نماز می خواند؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته است همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت... جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد دیدم گلوله ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده... آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم با خودم گفتم: "این که یوسف شریف است" نماز اول وقت مهر قبولی شهادت است...
در لشکر دوستی داشتیم به ساجد لشکر معروف بود چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا می‌کرد برای شکرگذاری به سجده می‌رفت... یک شب که خود را برای عملیاتی آماده می‌‌کردیم نمی‌دانم چرا اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد بنابراین من پشت سر او به راه افتادم بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بیست متر را می‌دویدم تا به یک خاکریز برسیم من صدای زوزه‌ی گلوله‌هایی را که از کنار سرم می‌گذشت می‌شنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنی‌ام از سرم افتاد یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به افتاد در همان حال که داشتم فیلم می‌گرفتم در ذهنم گفتم توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه؟! که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانی‌اش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت می‌شد اما او به سجده در آمده بود بعدها در وصیت‌نامه‌اش خواندم که نوشته‌بود: "خدایا! بچه‌های لشکر من را ساجد لشکر صدا می‌زنند من خجالت می‌کشم، اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم می‌خواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم" و دیدم که دقیقا همین اتفاق افتاد...
داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم را گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا بخونیم و حرڪت ڪنیم ، منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران شروع شد . توے چادر مشغول خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ درحال بود یڪهو بہ رفت و همانطور ماند ... دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد یاد ضربت خوردن افتادم . این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے هم بود ... 🌹 🌼🌹
‌ پدرش می‌گفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت. نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش.... سر گذاشته بود به و بلند بلند گریه می‌کرد. می‌گفت: خدایا! اگر را نصیبم کردی، می‌خواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عبا (ع) بی دست شهید شوم ... دعایش مستجاب شد و یک‌جا سر و دستش را داد... راوی: پدر سردار بی سر
👆خاکریز خاطرات ۲۴۶ 🌺 سجده‌های راهگشایِ شهید خرّازی...
👆خاکریز خاطرات ۲۴۶ 🌺 سجده‌های راهگشایِ شهید خرّازی... 🇮🇷
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 اگر بنا بود ، را سجده کنیم ، نمی کردیم ، ما بنده هستیم و فقط برای او می‌کنیم ، سر هم ایستاده‌ایم ! اگر همه‌ ما را محاصره و کنند ، باکی نیست # سلاحِ ما ماست .. ! 🌴
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت ، به همین خاطر پهلو ، دست و صورت سمت راستش در آن انفجار هدیه شد . به طوری که من در شناسایی مشکل داشتم . خودش خواسته بود ، یک عمری خدا گفته این‌ها کردند ، یک بار هم این‌ها در به خدا گفته اند و خدا کرده است . در ۱۷ سالگی با ما به راهیان نور آمد . با هم به سمت گردان تخریب رفته بودیم ، به گفتم ببین اینجا ما بود ، دراین سمت می‌بینی که برای خود کنده بودند ، حالا رفته اند و اینجا غریب مانده است. هم زمان با صحبت‌های من ظهر شد ، رفتیم جماعت و بعد آن متوجه شدیم نیست . وقتی پی او گشتیم دیدیم داخل یکی از رفته ، را روی سرش کشیده و‌های های می‌کند در حالی که کرده است. این صحنه برای ما تبدیل به شد . من همان موقع تنها کاری که توانستم انجام دهم ثبت آن لحظه توسط عکاسی بود . که الان به دیوار اتاقش که به موزه تبدیل شده، است . راوی : 🌸 @kakamartyr3🕊
🌷 داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخونیم و حرڪت ڪنیم منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران شروع شد توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ رفت وهمانطور ماند... دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد یاد ضربت خوردن حضرت علے(ع) افتادم این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے شهادتشان هم بود... 🕊🕊