eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
71.2هزار عکس
12هزار ویدیو
183 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷در زندگـــــی ... دنبالِ ڪسانی حرڪت ڪنید ، ڪہ هرچه به جنبه‌های خصوصی‌ترِ زندگـی ایشـان نزدیڪ شوید تجلـی ایمـــان را بیشتـر ببینیـد . مظلوم _آیت_الله_بهشتی ┄┅─✵🕊✵─┅┄ نمیشوےاگر شهدانباشی خودت را شبیه ترین ڪن تا ڪنند رفاقت تا شهادت
میکنم که ..... میشود مرا کنید گم شده ام.....درکجا نمیدانم..... بیش از همه در خودم... شما را به آن هایتان تفحصم کنید... آخر که چه؟ مگر نه این است که از آمدم و به خاک میروم؟ پس چه بهتر که خاکی بروم ... دیگر تحمل ندارم قلبم پر از ست چشمانم که هنوز است دستانم هنوز به سوی شماست پاهایم هنوز در راهتان است گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود پس تا دیر نشده به داد این تن برسید... ... گم شده ام و به نگاه شما محتاجم... ... شما را به سر بندهایتان قسم تفحصم کنید و در آخر
‍ 📝راوی:سیدمنصورحسینی 🔹می گفت : اهل بودم و عضو گروه و پدرم از تجار بازار تهران. 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان بعد از چند ماه ، خانه ای در ا اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با مختصر گروه تفحص میگذراندیم سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد شاد بود و زندگیمان ، با عطرآگین تا اینکه... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و ما خواهند شد آشوبی در دلم پیدا شد حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با گرفتن از بازار گذرانده بودم نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم. 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شدیم. 🔹 بعد از و به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی و شهیدی نمایان شد. 🔹 🌷 فرزند سید حسین اعزامی از گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من... 🔹استخوان های مطهر را به انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به ، به تحویل دهم. 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند. 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم. 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم " گفتم و کردم. 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید بی ادبی و جسارتم را ببخشید » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم. هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول داده ام. با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده. 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم. به قصابی رفتم خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است به میوه فروشی رفتم به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم. جواب همان بود بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد. 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم اعتراض کردم که چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود بخدا خودش بود کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود به خدا خودش بود گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز؟🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم. به کارت شناسایی نگاه می کردم. وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 🔹 😔
گفت: تا کی می آورند؟ تا کی ؟! گفتمش: تا وقتی ی هنوز چشم انتظار است.. شادی روح پاک صلوات برگرفته از استوری میدونے یعنے چے؟! یعنے... وقٺے گناه درِ قلبٺ رو میزنہ یاد نگاهش بـے افٺے... و درو باز نڪنے... یعنے محـــرم اسرار قلبٺ باشہ اون اسرارے ڪہ هیچڪس نمے دونہ... بین خــودٺ و... خـــــــدا و... دوسٺ‌شهیــــــدت این ڪانال در انٺخاب دوسٺ شهید ڪمڪٺ میڪنہ ... شہدا دعوٺٺ ڪردند دعوٺشون رو رد نڪن دعــــایمان؛ تنها با آمین |تو| از نردبانِ اجابت، بالامےرود! مـــادر! مےدانے ڪه ما چند در انتظار...! و او چند فاطمیه در است...! خان‌طومان آزاد شد! محل عروج غریبانه شهدای مدافع حرم لشکر 25 مازندران و مجید قربانخوانی ها و محمد بلباسی ها، پس از 4 سال آزاد شد..مجلس ختم گرفتیم برایت زهرا (س) ! روضه ات را حسنت خواند ، حسینت غش کرد.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟... ما شما را ... یا شما ما را ؟... اصلا کداممان گم شده ایم ؟... ما یا شما ؟ میپندارم ... ما گم کرده ایم و شما ... روح مان میخواهد و جسمتان .... ما محو در زمانیم و شما محو در زمین... شما در و ما در پی پس ای ... قرارمان باشد : از ما از شما ما بر جسم تان شما با روح مان ... 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🎥شهید شهیدی که در قبر خندید. راز این را در این کلیپ مشاهده کنید شهید بچه است. متولد ۱۴ آذر ۱۳۴۴ در شب ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتے به شهادت رسید. برادر او یعنے «محمود رضا حقیقی» (متولد ۱۳۴۶) هم در عملیات کربلاے۴ به رسید ولے فرقش با برادر خود این بود که ۱۴ سال بر سر سفره حضرت فاطمه زهرا نشست و بقایاے پیکرش پس از ، در کنار مزار برادرش در گلزار شهدای اهواز به خاڪ امانت داده شده. وقتے مردمے که براے تشییع پیکر محمد رضا حقیقے آمده بودند تمام شد، پیکر به آرامے از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتے بعد محمد رضا آرام تر از همیشه درون قبر خوابیده بود. تا این لحظه همه چیز روال عادے خود را طے مےکرد. اما هنوز فرازهاے اول تمام نشده بود که عموے شهید فریاد زد: «الله اکبر! شهید مے خندد!» اوکه خم شده بود تا براے آخرین بار چهره پاک، آرام و نورانے محمد رضا را ببیند، متوجه شده بودکه لب هاے محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان هاے محمدرضا یکے پس از دیگرے در حال نمایان و ظاهرشدن است. عموے او مےگفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه هاے اشڪ در چشمان من است که باعث مےشود لب هاے شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشڪ هایم را پاڪ کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم. لب هاے او در حال باز شدن بود و گونه هاے او گل مےانداخت. پدرومادر شهید را خبر کردند. آنها هم آمدند و به چهره ے پاڪ فرزند دلبندشان نگریستند. اشڪ شوق از دیدن چنین منظره اے به یڪ باره بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آنها بیرون آورد. مادرش فریاد زد: «بگذارید همه بیایند و این کرامت الهے را ببینند» تمام کسانے که براے تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند، یکے پس از دیگرے بالاے محمدرضا آمده و لبخند زیباے او را به چشم دیدند. روے قبر را پوشاندند، درحالے که دیگر آن لب ها بسته نشد و تبسم شیرین و لب هاے باز شده شهید باقے بود. دست نوشته شهید در دفترچه یادداشت: ‌ روی بنما و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را گو همه باد ببر روز مرگم نفسے وعده ے دیدار بده وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر این سخن شهید در خصوص لحظه است که پس از شهادت در خواب به مے گوید: مادرم! آن چه را که شما فکر مےکنید در دنیا و آخرت بهتر از آن نیست، مشاهده کردم.
جامعه‌ی کشور در دوره‌ی جنگ هشت ساله، حدود ۲۰۰۰ تقدیم کشور کرده‌ و دین خود را به ادا کرده‌اند .
مروری بر زندگی یک قهرمان ۲۵ اسفند 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 بسم_الله_الرحمن_الرحیم اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. #حرم سبک_زندگی_شهدا #شهید#نوجوان شهید_مدافع_وطن
✍فرازی از نامه حسین : ✔️وصیت نامه اول : 🥀از مردم می‌خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می‌خواهم که ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس ایثار دادند. 🌷با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید. . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت     #شهادت_طلبی #
سلام بگوش باش " اینجا است ، قرن ۲۱ " صــدای آهنــگ هـای پـاپ لس‌آنجـلس و غـرب زده آنقدر بلند است که فــریـادهـای سوزناک حـاج حسین به گوش نمی رسد - اینجا همه حاج ابراهیم را با اتوبان همت می شناسند - اینجا کسی نمی داند ، ، رتبه چهار کنکور سراسری بود- اینجا کسـی نمی داند، تکـــه های پیکـر را درون گــونی بـرای خانواده‌اش فرستاده بودند- اینجا بر دیوار شهر روی عکس پوستر تبلیغاتی میچسبانند- اینجا نام شهید را برای اینکه بچه‌ها خشـونت طلب و جنگ طلب بار نیـایند از کوچه‌ها برداشته و نام نگین و جاوید میگذارند- اینجا کسی نمیداند، ، دکترای ای را داشت و یکی از نخبگان ایران بود - اینجا ستارگان درخشـان هــالیوود آنقـدر زیاد شده‌اند که دیگر کسی ستـارگان پــُر فـروغ را نمی‌بیند - اینجا دیگر کسی نمی‌خواهد بماند ، همه به دنبال کسب نام هستند(به هربهایی) - اینجا کسی نمی داند که حاج مهدی در وصیت‌نـامه خود از خدا خواسته بود جسدش برنگردد و تکه‌ای از زمین را اِشغال نکند - اینجا کسی نمی‌خواهد با صدای (الله اکبر) لرزه بر تن بیندازد - اینجا در پناه میز هستیم و دیگر کسی پشت خاک ریز پناه نمی گیرد - اینجا به خــاطر نداشتن پـول ، در بیمارستــان پذیرش نمی‌گـردد و می‌نوشد - اینجا کسی نمیداند شب حاج مهدی بـاکری ، برادرش حمید باکری را جا گذاشت و رفت - اینجا ها هر روز کوچکتر میشود و ها هر روز تنگ‌تر و کوتاه‌تر - اینجا دختــرها ، شده‌اند و پســران ، مــردان شده‌اند و زنها شده‌اند ...اینجاهرگناهی علنی وعادی شده است- اینجا بی‌آبرویی مدوکلاس شده است- حرف زدن نالازم وزل زدن به روشن فکری است دود و مستی تفریح شده است...بی آبرویی آبروشده است...بی فرهنگی فرهنگ است.. پشت به اعتقاد‌ها وارزش‌ها رشد شده است...گرگ بودن رمز موفقیت ومظلوم وساده بودن عامل شکست شده است- اینجا دیگر کسی ، احترامی برای قائل نیست اینجاخوبی وخوب بودن حماقت وعاروبدی وبدکردن زرنگی ودرستی است - اینجا را فراموش کرده‌ایم ، زمان ندبه و سمات را گم کرده‌ایم ... - اینجا برای زیباسازی شهر میلیونی هزینه میشود اما برای تعویض سنگ قبر بودجه‌ای نداریم - اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی،حقیقت به مسلخ مصلحت میرود