🌷 #پلاک | شهید مسعود
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: امثال شهید دکتر علیمحمدی و اینهایی که از دنیای علم به وادی شهادت وارد شدند، به محیط علمی ما آبرو بخشیدند. یعنی نشان دادند که محیط دانش کشور -آن هم این دانشهای پیشرفتهای که اینها دنبال میکردند- به وسیلهی چه کسانی دارد اداره میشود، کسانی که در عداد شهدای ما قرار میگیرند. ۱۳۸۹/۱۰/۳۰
🔹️ رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت سالروز شهادت دانشمند هستهای، شهید مسعود علیمحمدی لوح «شهیدِ مسعود» را بازنشر میکند.
در سال 1371 سربازی که در #معراج_شهدا خدمت میکرد و اسمش رنجبر بود، با چشمهایی گریان آمد و گفت شب گذشته در یک رویا یکی از #شهدای_گمنام به من گفت: میخواهند مرا به عنوان #شهید_گمنام دفن کنند، اما وسایل و پلاکم همراهم است.
به آن سرباز جوان گفتم: تو خستهای، الان باید استراحت کنی آن سرباز رفت.
صبح که آمد دوباره گفت: آن شهید دیشب به من گفت در کنار جنازهام یک #بادگیر آبی رنگ دارم که دور آن را گِل، پوشانده است داخل جیب آن، #پلاک هویت، جانماز، کارت پلاک و چشم مصنوعی ام است.
به آن جوان گفتم: برو سالن #معراج_شهدا اما اگر اشتباه کرده باشی باید بروی و #شلمچه را شخم بزنی!.
سرباز پیکرها را یکی یکی بررسی کرد تا اینکه پیکر شهید مورد نظر را با نشانههایی که داده بود، یافت.
پس از اطلاع دادن این جریان به مسئولان و پیگیری قضیه، توانستم خانواده شهید را پیدا کنم.
با برادر شهید تماس گرفتم و به او گفتم برادر شما جانباز ناحیه چشم بوده و در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و #مفقود شده است؟
گفت: بله تمام نشانههایی که میگویید، درست است به او گفتم برای شناسایی به همراه #مادر به معراج شهدا بیایید؛
فردای آن روز دیدیم یکی از برادرها به همراه مادر شهید به معراج آمدند؛ بچهها به مادر چیزی نگفته بودند و مادر شهید با صلابتی که داشت، رو به من کرد و گفت:
شهید #گمنام در اینجا دارید؟
گفتم: بله تعدادی از شهدای #تفحص شده در معراج هستند که گمناماند مادر شهید مفقود گفت میتوانم شهدا را ببینم؟
گفتم: بفرمایید.
مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پیکرهایی که فقط تکههایی از #استخوان از آن باقی مانده بود، نگریست و خود را به پیکر همان شهیدی که آن سرباز جوان نیز او را شناسایی کرده بود، رساند.
گفتم شما از کجا مطمئن هستید که این فرزند شماست؟ ابروهایش را توی هم کرد و گفت: من مادرم و بوی بچهام را احساس میکنم.
برای اینکه از این موضوع یقین پیدا کنم و احساس مادری را در وی ببینم، به مادر شهید مفقود گفتم:
اگر برای شما مقدور است لحظهای از سالن خارج شوید، ما اینجا کار داریم.
مادر شهید از سالن بیرون رفت و در گوشهای نشست؛ در این فاصله پیکر مطهر شهید را جابجا کردم؛ بعد از مدتی به وی گفتم: الآن میتوانید بیایید داخل.
#مادر_شهید وارد شد و بدون هیچ تردیدی به سمت پیکر فرزند شهیدش رفت درحالی که ما جای او را تغییر داده بودیم؛ و به ما گفت من یقین دارم که این پسرم است؛ او به
من گفته بود که برمیگردد غوغایی در معراج شهدا به پا شد...
#شهید_محمدرضا_فیاضی
#مذهبی #شهدا #شهادت_آرزومه 🌏🌏🌏🌏🌏
#معــــــــــــــــراج_شهــــــــــــــــدا🌼🌼🌼
(🌼)اللّهُمَّ
🍃(🌼)صَلِّ
🍃🍃(🌼)عَلَی
🍃🍃🍃(🌼)مُحَمَّدٍ
🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ آلِ
🍃🍃🍃🍃🍃(🌼) مُحَمَّدٍ
🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ عَجِّلْ
🍃🍃🍃(🌼)فَرَجَهُمْ
🍃🍃(🌼)وَ اَهْلِکْ
🍃(🌼)اَعْدَائَهُمْ
(🌼)اَجْمَعِین
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_شهاده_فی_سبلیک
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
🌕💔🌕یا
🌕💔🌕رب
🌕💔🌕الحسین
🌕💔🌕بحق
🌕💔🌕الحسینِ
🌕💔🌕اشف
🌕💔🌕الصدر
🌕💔🌕الحسین
🌕💔🌕بظهور
🌕💔🌕الحجه
🌕💔🌕اللهم
🌕💔🌕عجل
🌕💔🌕لولیک
🌕💔🌕الفرج
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
#معـــــــــــــــــــراج_شهدا🍃🍃🍃🍃🌼🏵🍁
طی عملیات #تفحص در منطقه #چیلات ، پیکر دو #شهید پیدا شد، یکی از این #شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
خوب، #پلاک داشتند، پلاکها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند. معمولاً اینها که با هم خیلی #رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، #پدر است و آن شهیدی که درازکش است، #پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
#شهید_سید_ابراهیم_اسماعیل_زاده موسوی پدر و #شهید_سید_حسین_اسماعیل_زاده پسر است، اهل روستای باقر تنگه #بابلسر .
" شنیدهام عاشقا مخلصو و بیریا بودن؛ من هنوزم نفهمیدم که شهدا کیا بودن؛ همیشه سرگرم دم یا #فاطمه مدد بودن؛ نشون دادن که راههای آسمونو بلد بودن؛ کبوترای رویاییِه آسمون بودن؛ تمومشون مصداقی از وسابقون بودن؛ مُقربون بودن؛ ای دل، ای دل، امون از دست دنیا، ای دل،ای دل، کجا رفتن شهیدا "
#شهدای_مدافع_وطن #شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_بسیجی #پنجشنبه_های_شهدایی #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
تا ابد به آنان که پلاکشان را از گردن خویش در آوردند تا #گمنام و بی #مزار بمانند مدیونیم
روز بزرگداشت #شهدا را به خانواده #شاهد تبریک و تسلیت می گوییم
#شهدا
#روز_شهدا
#بیست_و_دوم_اسفند
#پلاک
#گمنام
#شهدای_گمنام
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_امنیت
#عکس
#عکس_نوشته
🇮🇷 دو شهید با پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ 🇮🇷
🌺🍃طی عملیات #تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو #شهید پیدا شد...
یکی از این #شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
لباس زمستانی هم تنش بود و سر #شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت
🌺🍃معلوم بود که #شهيدِ دراز کش #مجروح بوده است. خوب، پلاک داشتند، #پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است.
555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم #پلاک گرفته اند.
معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند #پلاک می گرفتند.
🌺🍃اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن #شهیدی که نشسته است، پدر است و آن #شهیدی که درازکش است، #پسر است...
#پدری سر پسر را به دامن گرفته است...😭😭
#شهید_سید_ابراهیم_اسماعیل_زاده_موسوی پدر
و #سید_حسین_اسماعیل_زاده
پسر است
اهل روستای باقر تنگه بابلسر..
⭕️ کاش از ما نپرسند که بعد از #شهدا چه کردیم...😔
🌹 شادی روح #شهدا صلوات 🌹
✨🌹✨🌹✨🌹✨
✨🌹✨🌹✨🌹✨
🌷 #پلاک | شهید مسعود
✏️ حضرت آیتالله خامنهای: امثال شهید دکتر علیمحمدی و اینهایی که از دنیای علم به وادی شهادت وارد شدند، به محیط علمی ما آبرو بخشیدند. یعنی نشان دادند که محیط دانش کشور -آن هم این دانشهای پیشرفتهای که اینها دنبال میکردند- به وسیلهی چه کسانی دارد اداره میشود، کسانی که در عداد شهدای ما قرار میگیرند. ۱۳۸۹/۱۰/۳۰
🗓 بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت شهید مسعود علیمحمدی
📝راوی:سیدمنصورحسینی
🔹می گفت : اهل #تهران بودم و عضو گروه #تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به #شهدا حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان بعد از چند ماه ، خانه ای در ا#هواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با #حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد #خدا شاد بود و زندگیمان ، با #عطر_شهدا عطرآگین تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و #مهمان ما خواهند شد آشوبی در دلم پیدا شد حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با #نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم #شلمچه شدیم.
🔹 بعد از #زیارت_عاشورا و #توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی #استخوان و #پلاک شهیدی نمایان شد.
🔹 #شهید_سید_مرتضی_دادگر 🌷
فرزند سید حسین اعزامی از #ساری گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من...
🔹استخوان های مطهر #شهید را به #معراج_شهدا انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به #خانواده_شهید ، به #بنیاد_شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم " گفتم و #گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید بی ادبی و جسارتم را ببخشید »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم. هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول #قرض داده ام. با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم. به قصابی رفتم خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است به میوه فروشی رفتم به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم. جواب همان بود بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم اعتراض کردم که چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود بخدا خودش بود کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود به خدا خودش بود گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز؟🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم. به کارت شناسایی نگاه می کردم.
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🔹#شهدا_شرمندهایم 😔
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#عاشقانه_شهدا
#تفحص
#تلنگر
براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟...
ما شما را ... یا شما ما را ؟...
اصلا کداممان گم شده ایم ؟... ما یا شما ؟
میپندارم ...
ما #روح گم کرده ایم و شما #جسم...
روح مان #تلنگر میخواهد و جسمتان #تفحص ....
ما محو در زمانیم و شما محو در زمین...
شما در #افلاک و ما در پی #پلاک
پس ای #شهید...
قرارمان باشد :
#تفحص از ما
#تلنگر از شما
ما بر جسم تان
شما با روح مان ...
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
طی عملیات #تفحص در منطقه #چیلات ، پیکر دو #شهید پیدا شد، یکی از این #شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
خوب، #پلاک داشتند، پلاکها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند. معمولاً اینها که با هم خیلی #رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
#شهید_سید_ابراهیم_اسماعیل_زاده موسوی پدر و #شهید_سید_حسین_اسماعیل_زاده پسر است، اهل روستای باقر تنگه #بابلسر .
" شنیدهام عاشقا مخلصو و بیریا بودن؛ من هنوزم نفهمیدم که شهدا کیا بودن؛ همیشه سرگرم دم یا #فاطمه مدد بودن؛ نشون دادن که راههای آسمونو بلد بودن؛ کبوترای رویاییِه آسمون بودن؛ تمومشون مصداقی از وسابقون بودن؛ مُقربون بودن؛ ای دل، ای دل، امون از دست دنیا، ای دل،ای دل، کجا رفتن شهیدا "
#شهدای_مدافع_وطن #شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_بسیجی #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
طی عملیات #تفحص در منطقه #چیلات ، پیکر دو #شهید پیدا شد، یکی از این #شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
خوب، #پلاک داشتند، پلاکها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند. معمولاً اینها که با هم خیلی #رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، #پدر است و آن شهیدی که درازکش است، #پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
#شهید_سید_ابراهیم_اسماعیل_زاده موسوی پدر و #شهید_سید_حسین_اسماعیل_زاده پسر است، اهل روستای باقر تنگه #بابلسر .
" شنیدهام عاشقا مخلصو و بیریا بودن؛ من هنوزم نفهمیدم که شهدا کیا بودن؛ همیشه سرگرم دم یا #فاطمه مدد بودن؛ نشون دادن که راههای آسمونو بلد بودن؛ کبوترای رویاییِه آسمون بودن؛ تمومشون مصداقی از وسابقون بودن؛ مُقربون بودن؛ ای دل، ای دل، امون از دست دنیا، ای دل،ای دل، کجا رفتن شهیدا "
#شهدای_مدافع_وطن #شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_بسیجی #پنجشنبه_های_شهدایی #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
در سال 1371 سربازی که در #معراج_شهدا خدمت میکرد و اسمش رنجبر بود، با چشمهایی گریان آمد و گفت شب گذشته در یک رویا یکی از #شهدای_گمنام به من گفت: میخواهند مرا به عنوان #شهید_گمنام دفن کنند، اما وسایل و پلاکم همراهم است.
به آن سرباز جوان گفتم: تو خستهای، الان باید استراحت کنی آن سرباز رفت.
صبح که آمد دوباره گفت: آن شهید دیشب به من گفت در کنار جنازهام یک #بادگیر آبی رنگ دارم که دور آن را گِل، پوشانده است داخل جیب آن، #پلاک هویت، جانماز، کارت پلاک و چشم مصنوعی ام است.
به آن جوان گفتم: برو سالن #معراج_شهدا اما اگر اشتباه کرده باشی باید بروی و #شلمچه را شخم بزنی!.
سرباز پیکرها را یکی یکی بررسی کرد تا اینکه پیکر شهید مورد نظر را با نشانههایی که داده بود، یافت.
پس از اطلاع دادن این جریان به مسئولان و پیگیری قضیه، توانستم خانواده شهید را پیدا کنم.
با برادر شهید تماس گرفتم و به او گفتم برادر شما جانباز ناحیه چشم بوده و در عملیات کربلای پنج به شهادت رسیده و #مفقود شده است؟
گفت: بله تمام نشانههایی که میگویید، درست است به او گفتم برای شناسایی به همراه #مادر به معراج شهدا بیایید؛
فردای آن روز دیدیم یکی از برادرها به همراه مادر شهید به معراج آمدند؛ بچهها به مادر چیزی نگفته بودند و مادر شهید با صلابتی که داشت، رو به من کرد و گفت:
شهید #گمنام در اینجا دارید؟
گفتم: بله تعدادی از شهدای #تفحص شده در معراج هستند که گمناماند مادر شهید مفقود گفت میتوانم شهدا را ببینم؟
گفتم: بفرمایید.
مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پیکرهایی که فقط تکههایی از #استخوان از آن باقی مانده بود، نگریست و خود را به پیکر همان شهیدی که آن سرباز جوان نیز او را شناسایی کرده بود، رساند.
گفتم شما از کجا مطمئن هستید که این فرزند شماست؟ ابروهایش را توی هم کرد و گفت: من مادرم و بوی بچهام را احساس میکنم.
برای اینکه از این موضوع یقین پیدا کنم و احساس مادری را در وی ببینم، به مادر شهید مفقود گفتم:
اگر برای شما مقدور است لحظهای از سالن خارج شوید، ما اینجا کار داریم.
مادر شهید از سالن بیرون رفت و در گوشهای نشست؛ در این فاصله پیکر مطهر شهید را جابجا کردم؛ بعد از مدتی به وی گفتم: الآن میتوانید بیایید داخل.
#مادر_شهید وارد شد و بدون هیچ تردیدی به سمت پیکر فرزند شهیدش رفت درحالی که ما جای او را تغییر داده بودیم؛ و به ما گفت من یقین دارم که این پسرم است؛ او به
من گفته بود که برمیگردد غوغایی در معراج شهدا به پا شد...
#شهید_محمدرضا_فیاضی
#مذهبی #شهدا #شهادت_آرزومه 🌏🌏🌏🌏🌏
معــــــــــــــــراج_شهــــــــــــــــدا🌼🌼🌼
(🌼)اللّهُمَّ
🍃(🌼)صَلِّ
🍃🍃(🌼)عَلَی
🍃🍃🍃(🌼)مُحَمَّدٍ
🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ آلِ
🍃🍃🍃🍃🍃(🌼) مُحَمَّدٍ
🍃🍃🍃🍃(🌼)وَ عَجِّلْ
🍃🍃🍃(🌼)فَرَجَهُمْ
🍃🍃(🌼)وَ اَهْلِکْ
🍃(🌼)اَعْدَائَهُمْ
(🌼)اَجْمَعِین
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_شهاده_فی_سبلیک
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
🌕💔🌕یا
🌕💔🌕رب
🌕💔🌕الحسین
🌕💔🌕بحق
🌕💔🌕الحسینِ
🌕💔🌕اشف
🌕💔🌕الصدر
🌕💔🌕الحسین
🌕💔🌕بظهور
🌕💔🌕الحجه
🌕💔🌕اللهم
🌕💔🌕عجل
🌕💔🌕لولیک
🌕💔🌕الفرج
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد 🌺
#معـــــــــــــــــــراج_شهدا🍃🍃🍃🍃🌼🏵🍁