🌹🕊🌷🌺🌷🕊🌹
#بازگشت_قهرمان
#دلنوشته
#به_یاد_شهید_والامقام
#سعادت_حاج_علی_عسکری
مادر جان
شرق #بصره ، مدفن عاشقان #بی_نشانی است که متواضعانه سر در نقاب خاک کشیده اند و اینک بعد از 37 سال ، #اذن بازگشت یافته اند.
و امروز #سعادت زندگیت ، گرچه آخرین حجم زمینی اش ، چند تکه #استخوان است ، با #سر به سویت می آید.
#مادر_جان
چند روز پیش #بابا را دیدم
#بابا می گفت قد رعنایت #خمیده شده ، #موهایت سپید و #چشمانت کم سو گشته ، اما هنوز با همین چند تکه #استخوان ، #فرزند توام و تو با #جسمی که رنگ #پیری گرفته است هنوز #مادر مهربانم هستی .
#مادر_جان
امروز که خدا رخصت #بازگشت داده به سویت می آیم تا آلامت را #مرهم باشم
به خانه برمی گردم تا دوری #پدر را کمتر احساس کنی
می آیم تا سنگ #صبورت باشم و #گوش شنوای دردهایت
می آیم تا لباس #انتظار را از تن در آوری و باز مثل #کودکی_هایم مرا در #آغوش بگیری و برایم #لالایی بخوانی
#مادرجان
آغوش بگشای که #یوسفت به سویت می آید
فکر کنم ، لحظه ی #دیدارمان تمام شهر برایمان بخوانند :
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊 #سعادت_جان 🕊🌹
🌺🌼 #خوش_آمدی 🌼🌺
🌹🕊🌷🌺🌷🕊🌹
🌹🕊🌷🌺🌷🕊🌹
#چند_خاطره
🔸علیرضا بسیار مهربان بود...
🌼 #لالایی|علیرضا با صدای صوتِ قرآن میخوابید و لالایی او در گهواره نوای دلنشین قرآن بود
🌼 #روحیهلطیف|ملای مکتب میگفت: علیرضا خیلی دست و دلبازه و خوراکیهاش رو با بچهها قسمت میکنه... از همون بچگی به قدری روحیهاش لطیف بود که اگه جانور کوچکی رو میدید که مرده، اون رو دفن، و براش قبر درست میکرد...
🌼 #بازیبابچهها|وقتی از جبهه مییومد به همسایهها سر میزد و با بچهها بازی میکرد. میگفت: پیامبر کودکان رو روی شونههای خود قرار میداد؛ حالا من کی هستم که با بچهها بازی نکنم؟ اهل محبت بود، همسر یکی از همسایههامون فوت شده بود و بچههاش کوچیک بودند، علیرضا بهشون رسیدگی و براشون چیزی میخرید...
🌼 #اخلاص|هر وقت ازش میپرسیدم: توی جبهه چیکار میکنی؟ میگفت: من توی آشپزخونه خدمت میکنم... در حالیکه فرمانده گردان رزمی ۴۱۳ لشکر ثارالله بود.
🌼 #رویای_صادقه|یه بار خواب دیدم از جبهه برگشت، اما جای اومدن به خونه خودمون، رفت خونه همسایه... فرداش خوابم رو برا همسایهمون تعریف کردم، ایشونم گفت: من برا شهید، ختمِ زیارت عاشورا گرفته بودم و حاجت گرفتم.
🌼 #بویعطر|همیشه فکر میکنم هنوز زندهست. هر وقت توی خونه از کنار عکسش رد میشم، عطر عجیبی توی اتاق میپیچه. فکر میکردم اشتباه میکنم؛ اما یه روز که خواهرم اومده بود خونهمون، بوی عطر رو احساس کرد و بهم گفت...
👤خاطراتی از زندگی شهید علیرضا اختراعی
📚منبع: مصاحبه روزنامه کیهان با مادرشهید/ نویدشاهد
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهید_اختراعی #کودک #همسایه #شهدای_کرمان