🌹🕊🌷🌺🌷🕊🌹
#بازگشت_قهرمان
#دلنوشته
#به_یاد_شهید_والامقام
#سعادت_حاج_علی_عسکری
مادر جان
شرق #بصره ، مدفن عاشقان #بی_نشانی است که متواضعانه سر در نقاب خاک کشیده اند و اینک بعد از 37 سال ، #اذن بازگشت یافته اند.
و امروز #سعادت زندگیت ، گرچه آخرین حجم زمینی اش ، چند تکه #استخوان است ، با #سر به سویت می آید.
#مادر_جان
چند روز پیش #بابا را دیدم
#بابا می گفت قد رعنایت #خمیده شده ، #موهایت سپید و #چشمانت کم سو گشته ، اما هنوز با همین چند تکه #استخوان ، #فرزند توام و تو با #جسمی که رنگ #پیری گرفته است هنوز #مادر مهربانم هستی .
#مادر_جان
امروز که خدا رخصت #بازگشت داده به سویت می آیم تا آلامت را #مرهم باشم
به خانه برمی گردم تا دوری #پدر را کمتر احساس کنی
می آیم تا سنگ #صبورت باشم و #گوش شنوای دردهایت
می آیم تا لباس #انتظار را از تن در آوری و باز مثل #کودکی_هایم مرا در #آغوش بگیری و برایم #لالایی بخوانی
#مادرجان
آغوش بگشای که #یوسفت به سویت می آید
فکر کنم ، لحظه ی #دیدارمان تمام شهر برایمان بخوانند :
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊 #سعادت_جان 🕊🌹
🌺🌼 #خوش_آمدی 🌼🌺
🌹🕊🌷🌺🌷🕊🌹
🌹🕊🌷🌺🌷🕊🌹
#خاطرات_آزادگان
#شکنجه_اسرای_ایرانی
#در_زندان_های_صدام
در زندان عراقی های بعثی یه #شکنجه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم #صندلی_جنون..
این چطور بود..
به این صورت که یه #اتاقی بود #اسیر رو می بردن توی این #اتاق روی #صندلی می نشودن ، #دست و #پاشو می بستن ، یه #کلاه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی #سرش ک بالای این #کلاه ، آهنی بود که قشنگ میومد روی #فرق_سر_اسیر ، دو رشته #سیم وصل می شد به #دستگاه_برق .
#دستگاه_برق رو #روشن میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این #دستگاه وارد می شد ، بدن #اسیر شروع می کرد #لرزیدن و رعشه گرفتن .
#مغز_اسیر در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این #اسیر ناخودآگاه تا چند ماه #دیوانه می شد تا این سلول های مغز #اسیر خودشون رو بازیابی کنن #مدتی طول میکشید .
اوضاع و احوالی می شد .
حال #بعضیاشون خیلی #بد می شد . طوری که نمی شد #کاری براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی #اردوگاه بالا سرشون می نشستیم و زار زار #گریه می کردیم .
حاج آقا #اسحاقی می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:.
دل تو دلم نبود ، خدایا چه #بلایی میخاد به سرم بیاد . خیلی #ترسیده بودم .
تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه #گریه کردم ، نه #فریاد زدم ، نه #التماس کردم ، نه #دادی زدم ، نه #خواهشی و نه #تمنایی ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل #شاد بشن . تا اینکه منو بردن توی اون #اتاق و نشوندن روی #صندلی .
دست و پام رو #بستن .
دیدید وقتی انسان خیلی #می_ترسه ازش #می_پرسن اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد .
هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای #سلامتی_امام_زمان_عج رو خوندن .
بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای #دعا که رسیدم ، اونا #برق رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به #لرزیدن ، فکم به همدیگه می خورد . تمام #قدرتمو توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای #سلامتی_امام_زمانم رو به پایان ببرم .
صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه .
نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این #دعا رو تموم کنم ، اما تموم کردن #دعای من همانا و #قطع کردن #برق بوسیله ی #بعثی_های عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، #بعثی عراقی اومد #کلاه رو از #سرم برداشت ، حالا منتظره که من #دیوانه بازی در بیارم ، #مجنون بشم #دیوانه بشم ، اما من #دیوانه نشدم ، خیلی براشون #تعجب آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این #شکنجه رو می دید #دیوانه می شد.
با این وضع قرار شد ، دوباره این #شکنجه رو به من بدن ، این یکی #بعثی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم #کلاه_آهنی به فرق سرم ، #دستگاه برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من #صندلی رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو #مغز و #سرم من #دعای_سلامتی_امام_زمانم رو می خوندم و بار دیگه #برق رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل #آب_بدنم داشت #خشک می شد ،
دیگه با اون #نیمه_جانی که داشتم فقط چشمام کمی باز بود .
اومدن #کلاه رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این #شکنجه روی این شخص #تاثیری نداره ، اومدن #مشت و #لگد حواله #سر و #صورتم می کردن .
با #مشت و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه #زندان .
می گفت اون لحظه من پاهای #خودمو جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به #گریه کردن ، اما این #گریه ، #گریه ترس نبود ، #گریه نا امیدی نبود ، #گریه امید بود و #گریه تشکر از #امام_زمانم ، به #امام_زمانم می گفتم #یابن_الحسن نمی دونم کجای عالم برای من #دعا کردی #آقاجان نمی دونم کجای #عالم برای من اون #دستای_قشنگتو بالا آوردی ، برای #سلامتی من_دعا کردی ،
#آقا_ممنونتم
#آقا_متشکرم
🌺🍃🌺🌼🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🌼🌺🍃🌺
#مدرسۀ_عشق
در مدرسہ ے عشق أبا عبداللہ
یڪ واحد درس است...!!!
گذشتن از #ســـــر
#شبتـــــون_آرام_بایاد_شھـــــدا🌹
💠
وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيم
عشـق است . . .
که دل به راه دلبر دادن
جان را به هوای آل حیـدر دادن
این کارِ بزرگ، کار مردان خداست
ماننـد حسین بن علـے #سـر دادن
مادر شهید میگفت: همرزمش گفته ڪه رضا شب قبل از شهادتش خـوابی دیده و همه را بیدار ڪرد.
گفت: بیدار شوید، بیدار شوید من می خواهم #شهید بشوم...
دوستانش گفتند: حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! ڪو شهادت؟
گفت: من خواب دیدم #امام_حسین(ع) به خوابم آمد و فرمود: "رضا تو شهید می شوی، اگر ســرت را بریدند، نترس، درد ندارد..."
وقتی من این را شنیدم واقعاً آرام شدم... تسلی پیدا کردم...مطمئنم ڪه خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته...
#شهید_مدافع_حرم_رضا_اسماعیلی
#اولین_ذبیح_فاطمیون
#شهادت: ۹۲/۱۱/۸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌓 #باز_شب_شده
❤️ #دلم_بهانه_می_گیرد
مسیر سبزت ، رایحه #گلهایی است که نوید #آزادی و #سبکباری را می دهد .
#همقدم شدن با تو ، #پا گذاشتن در سرزمینی از جنس #نور است و پایان تمام #شبهایی است که #نهایتشان به ناکجا آباد می رسد .
من از #دیار نحس تظلم به امید گوشه #چشمی از تو به دامانت #پناه می آورم .
اینبار نه برای #اجابت آرزوهایم ، بلکه فقط و فقط بخاطر اینکه تو را #لایق دوست داشتن می دانم ، به #سویت می آیم .
🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹
برای #یافتنت به #قلبی رجوع می کنم که هر زمان از زمانه #میگیرد با #ندایی به سمت #اقلیم تو با سر می دود .
حال و روزم را ببین : #سر سپرده ، #دل سپرده و در انتظار #نگاهی از #سمت تو .
#دعایم کن تا اندکی #شبیه تو شوم ، شاید آنزمان #لیاقت_نگاهت را داشته باشم .
من می گویم
🌴 شب #بهشتی تو #بخیر
تو بگو عاقبت شما
🌹 #ختم به #خیر و #شهادت
🌷 #شهید_عزیزم
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #شهید_والامقام
🌹 #علیرضا_شریفی
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
✳️حافظان امنیت ✳️
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
🌿پیکر شهیدی که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز قطع شده بود
⚘در حالی که به عقب برمی گشتم در سه راهی چشمم به پیکر شهیدی افتاد که #سر در بدن نداشت و یک #دست او نیز از بدن قطع شده بود. از روی لباسهای او متوجه شدم که پیکر مطهر حاج همت است اما از آنجا که شهادت ایشان برایم خیلی دردناک بود همان طور که به عقب میآمدم خود را دلداری میدادم که نه این جنازه حاج همت نبود. وقتی به قرارگاه رسیدم و متوجه شدم که همه دنبال حاجی میگردند به ناچار و اگر چه خیلی سخت بود اما پذیرفتم که او شهید شده است.
⚘شب همان روز بدن پاک حاجی به عقب برگشت و من به قرارگاه فرماندهی که در کنار جاده فتح بود رفتم. گمان میکردم همه مطلع هستند اما وقتی به داخل قرارگاه رسیدم متوجه شدم که هنوز خبر شهادت حاجی پخش نشده است. روز بعد متوجه شدم که جنازه حاجی در اهواز به علت نداشتن هیچ نشانهای #مفقود شده است. من به همراه شهید حاج عبادیان و حاج آقا شیبانی به اهواز رفتیم. علت مفقود شدن جنازه حاج همت نداشتن سر در بدن او بود.
#شهید_محمدابراهیم_همت♥️🕊
#سالروز_شهادت
♡ #آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
🍃هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت #علی (ع) آویزِ نخل ها میکردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش #عشق به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!!
🍃بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش #دنیا چشم گشود...نامش را #میثم نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع)❤
🍃برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع) و دست پرورده مادری که با شیره جان، عشق #حسین(ع) را به کامِ شیر پسرش میداد🙂
🍃به واسطه پدر پایش به #مسجد و #هیئت و #بسیج باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به #حرم_آل_الله(علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود.
🍃بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی #زینبیاش میسپرد و خود راهی دیار #عشق میشد. از #حضرت_زینب(س) خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله) نشود که نشد.
🍃بعد از مقاومت بسیار، حین برگرداندن #پیکر همرزمش، خود نیز شهد شیرین #شهادت را نوشید. تیری که سرِ میثم را به پای #نگارَش انداخت...
🍃روزی که در #معراج پیکرش را به آغوش برادرانش سپردند، دستی در بدن نداشت. میثم، بر نخلِ عشقش به علی(ع) آویز شد و میثم وار، نه زبان و دست که #سر و دست هایش را در راه معشوقش فدا کرد😔
🍃وصیت کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب"رویش نقش بزنند. حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل میکند تا دخترها طعمِ شیرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ #پدرِ آسمانی خود🌺
♡ #تولدت_مبارک،بابا میثمِ فاطمه ها♡
✍تویسنده : #زهرا_قائمی
🍃به مناسبت سالروز #تولد #شهید_میثم_مدواری
📅تاریخ تولد : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴.حلب
📅تاریخ انتشار : ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
🥀مزار : قطعه ۲۹ بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_علی_منیعات 🕊🌺
🌸علی خودش که خیلی خوب بود بعد از 4 ماه خوبتر شده بود.
علی از اول خیلی خالص بود. به تیپ و لباسش نمیخورد که بچه مذهبی باشه ولی اعتقاداتش تو قلبش بود.
🍃 #کمک میخواست به کسی بکنه #بدون اینکه #کسی بفهمه انجام میداد. مثلا نمیگفت من امروز رفتم به فلانی کمک کردم یا پول به فلانی دادم یا مشکل فلانی رو حل کردم ، ریاکار نبود. #کاری که میخواست انجام بده #فقط #برای #رضای #خدا انجام میداد.من همیشه میگم چون خدایی کار میکرد خدایی نتیجه گرفت.خیلی واقعا خدایی بود خیلی.
🌸مثلا اگه از یه نفر یه خطایی میدید #چشم_پوشی میکرد ،نمیومد بگه که مثلا فلانی همچین کاری کرد یا فلانی رو بافلان نفر دیدم یعنی واقعا از عیبهای مردم، از چیزایی که میدید چشم پوشی میکرد
🍃وقتی بعد از 4 ماه برگشت، خیلی تغییر کرده بود. نگاهاش، طرز رفتارش با ما، نمیدونم حالا شاید یه خرده ازمون دور شده بود، شاید بیشتر قدر خونه و قدر نعمتی که داشت رو بدونه و واقعا از لحاظ ایمانی خیلی ایمانش قوی تر شده بود.
🌸حالا #نمازهاش رو خیلی تاکید میکرد که #سر وقت بخونه، مخصوصا نماز #صبح رو. منو بیدار میکرد میگفت پاشو نماز صبحت رو اول وقت بخون . کسی که ملتزم به نمازش و به مسائل مذهبیش نباشه نمیتونه جهادگر خوبی باشه.
#همسر_شهید
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهادمطالعه👇
#به_روایت_ازمادرشهید
🔸خدا نکند که خاطره شهادت تازه شود آن وقت است قلب مادر از جا کنده میشود
#مادری که در #سردشت سرگردان بود تا محل شهادت فرزندش را ببیند.من که جان از بدنم رفت،سردشت تو با دل مادر چه کردی.!😭
روزی که به محل شهادت رفتم حس کردم در دنیای دیگری هستم حال خوبی نداشتم اما خدا ی مهربان کسانی را سرمسیرمن قرار داده بود که هوای من را داشته باشند
کم کم به محل #شهادت نزدیک شدم مدام به خودم دلداری میدادم امامگر میشد!! داشتم از درون میسوختم کم کم که نزدیک ترشدم تپش قلبم بالا تررفت کوله پشتی محمدم روی دوشم بوداما آنقدردرخودم غرق بودم که ناگهان دیدم نه کوله دستم هست نه کیفم.
با توکل برخدا هرچه بالاترمیرفتیم #بوی_شهدا راحس میکردم دائم ذکر#صلوات را میگفتم تاازته قلبم دادنزنم...
به #قله_جاسوسان که رسیدم
دل تودل نداشتم از خداخواستم که بردلم رحم کندکه باآرامش به محل شهادت محمدم بروم..
قلبم ازخودم بیشتر عجله داشت،تپش قلب امانم رابریده بود #چادرم رابستم به #کمرشکسته_ام داشتم بالامیرفتم دیدم #بوی_محمدم راحس میکنم با صدای بلند گفتم #یا_زهرا
محمدم کجا افتاده بودی مادر؟ دیدم یکی از برادرها گریه کنان گفت مادرجان من شرمندتم دقیقازیرپای شما محمدشهید شده بودگفتم یا زهرا یازهراسجده زدم برجایی که محمدم #سر به سنگ های سردشت گذاشته بود،پسرم چه ناجوانمردانه پرپر شد.
امایک لحضه به یادحضرت زینب افتادم از خودش صبرخواستم تاآرام شوم یک #شاخه_گل_لاله را به نشانه گذاشتم تاوقتی که توان داشته باشم سری بزنم...
«محمدم فدای حضرت علی اکبر»
#شهیدمحمدغفاری
🕊 من مظلومترین مادر شهید هستم،
منافقین، من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم #سر بُریدند، #شکم بچهام را پاره کردند و #جگرش را در آوردند.
با #ساتور بدن فرزندم را #قطعه قطعه کردند و من ۲۴ ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با #دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.
❤️شهید یوسف داورپناه❤️
💐🕊🌹🕊🌹🕊💐
#السلام_علی_الراس_المرفوع
زندگی زیباست
اما با #شهادت زیباتر
در دید قاب #چشمان کوتاه بین من #سر از #بدنت جدا شده است ، اما همانطور که ازمکتب حسین (ع) آموخته ایم ، #سر بر #فراز نی ، #رمزی است میان خدا و #عشاق ....
معنی #عشق بازی این است که #سر "سردارها" بر دارها و از تن ها #جدا شود و این بهانه #دیدن است #دیدن (( معشوق ))
و چقدر خوب #خدا را دیدید که #سر دادید.
ای #مردان مرد ، ای #افلاکیان خاکی ، #سر دادید اما #سنگر ندادید . #سر دادید اما #بالی برای #پرواز بشما داده شد تا راحتر راه های زمینی را به #شوق پرواز برای #شهادت بپمایید .
صورت های #نورانی اما #خسته شما حاکی از آن بود که خسته شده اید از این #دنیای وانفسا ، اما بهانه خوبی بود برای آسمانی شدنتان...
سربندهای #سرخ و #سبزی که بر #پیشانی شما به نام نامی اهل بیت (ع ) #مزین بود از #پیکر پاکتان جدا گشت اما #دست شما به #دامان آنها رسید .
اربابتان ،سالار #شهیدان در راه #وصل به #معبود سر خود را عاشقانه #تقدیمش نمود و شما شاگردان ، به #تاسی از ایشان و با اختیار #قدم در طریق #کربلا گذاشتید و می دانیم که #اسرار جز بر کسانی که #سرهایشان بریده شده ، و بر اغیار #فاش نخواهد شد .
#شهید_عزیزم
#سر دادید اما هزاران #چادر بر سر #زنان ایرانی و #ناموستان شد .
#سرت را دادی اما هنگام جدا شدنش ، حضرت صاحب الزمان (عج) آنرا بر #دامانش گرفت ، خدا هم که #عاشقت شد و چه چیزی #ارزشمندتر از این ....
ما #رزمندگان #جنگ نرم سر افرازانه ، #سردار این روزهای #بارش آتش خشم دشمنانیم و در راه رسیدن به ' الله' ، آن خریدار خوبان ، #سرهایمان همانند شما #آماده جدا شدن است .
#شهدا ...
#شهدا ...
#شهدا ...
فقط و فقط و فقط
#گاهی_نگاهی .....
شادی روح #امام و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#دلنوشته_شهدایی
#بچه بازی است مگر؟
#عشق جگر می خواهد!
به بهانه ی دلتنگی،به دلایل #عاشقانه ؛
سلام!
سلامی به وسعت #روحتان و به بزرگی #قلبتان
راستش نوشتن از #شما که کار ما نیست، جسارتاً با کلمات #بازی می کنیم تا عرض #ارادتی داشته باشیم خدمت شمایی که از #جانتان برای ما گذشتید ، تا ما #حاضر نباشیم از کوچک ترین #گناهمان برایتان بگذریم!
هر بار خواندیم #عکس_شهدا را ببینیم، #عکس_شهدا عمل نکنیم و چه ساده از کنارش رد شدیم و چشممان را به #ناموس مردم دوختیم و #غیرت را به راحتی آب خوردن سر کشیدیم و ریش بلند گذاشتیم غافل از آنکه #ارتفاع ریش ریشه ی خراب را #سامان دهی نمی کند!
از حفظ زمزمه کردیم ما #مدعیان صف اول بودیم ، از آخر مجلس #شهدا را چیدند و هربار #شاهد پرپر شدن دلاورانمان بودیم و از #انتهای ماجرا با دست مشت شده شعار دادیم!
از کوچه خیابان های #مزین شده به #نام شریفتان عبور کردیم که یادمان باشد این که #ایمن در کوچه پس کوچه ها قدم می زنیم ، صدقه ی #سر مبارک شماست و باز #سرمان را مانند کبک در برف #فرو بردیم و هرکسی زبانش به هر #توهینی به شما و راهتان و پیروانتان باز شد به بهانه ای #سکوت می کنیم تا خجالت بکشد #سکوت کردیم!
آری ما چنین #خجالت آور مدعی ادامه دهندگان راه شماییم و چقدر #شرمنده_ایم که مدام #شرمنده_ایم !
کاش اگر #حسینی نیستیم #حسینی نما نباشیم!
التماس تفکر...
#ارسالی_از_اعضاء
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴