#خاتون_و_قوماندان8️⃣2️⃣
#فصل_اول_ایران
عادتم شده بود که خانه را خالی نگذارم.
البته خالی که نبود،
خانم حاجیاحمد و مرتضی بودند؛
اما دلم میخواست چراغ اتاق خودمان روشن باشد.
اگر طی روز بیرون میرفتم،
شب حتماً بر میگشتم خانه.
مادرم و خواهرها و بیبی فهمیده بودند
حتی الان که علیرضا هم نیست،
باید خانه خودم باشم.
خلوتی ساعتهای تنهایی را
با هیچ چیزی عوض نمیکردم.
ساعتهایی که
با نامه نوشتن
و نماز و دعایتوسل خواندن پر میشد.
اخبار غیررسمی درباره عملیاتهای مجاهدین افغانستان به دستم میرسید.
بعضیها را تلویزیون هم میگفت.
در این بحبوحهها آش من به راه بود.
هر دفعه هم بهتر میشد.
نبودن علیرضا به سه ماه رسید.
کل پاییز را نبود.
شب چلهمان را هم از سر باز کرده بودیم.
نیمههای ماه دی بود،
خانم حاجیاحمد و مرتضی داخل اتاق خودشان بودند.
سجادهام پهن بود.
کتاب دعا دستم بود
و «یا غیاث المستغیثین» میخواندم
که صدای در آمد.
میدانستم مرتضی بهدو🏃♂️ میرود سمت در.
صدای لخلخ دمپایی هایش را شنیدم.
منتظر شنیدن صدای مادرم بودم
که فریاد شادمانه مرتضی بلند شد:
«سَبید(مژدگانی)بدهید، سبید بدهید.
عمو آمد، عمو آمد».
علیرضا بود.
هیچ نتوانستم بگویم.
بیاختیار اشکهایم سرازیر شد.
چادر نماز از روی سرم افتاده بود.
علیرضا میخندید و میگفت:
«كريسمس مبارک! کریسمس مبارک!»
سنگینی بکسش پیدا بود.
پرواز برگشت را از تاجیکستان آمده بود
و تحت تأثیر مسیحیان آنجا که جشن کریسمس داشتند،
برایمان کریسمس مبارک میگفت.
پالتویی ضخیم روی لباس افغانیاش پوشیده
و صورتش سرماسوز شده بود.
مادر مرتضی احوال پرسیای کرد
و دست مرتضی را گرفت و گفت:
«ما میرویم از مامان جان و آقاجان سبید بگیریم».
فرصت کوتاهی تا برگشتن آنها باقی بود،
اما من همچنان داشتم اشک میریختم.
نتوانستم چیزی بگویم.
علیرضا میخندید که:
«چرا گریه میکنی؟ اگر ناراحتی برگردم».
این صورت تکیده و سرمازده و
چشمهای سرخ
و لبهای ترک خورده
و دستهای خشکی زده،
یک مرد خسته و مانده را رقم زده بود.
نمازش را خواند.
خواست برایش غذا درست کنم. سفارش املت عسلی داد.
به اندازه ده مرد گرسنه بود.
گفت: «به خاطر اینکه برسم به غذای خانه
و دست پخت تو را بخورم،
از صبح گرسنگی کشیدم».
- کاش خبر میدادی
تا غذای خوبی درست میکردم...
پرواز که نباید این قدر خستگی داشته باشه.
چرا این قدر کوفتهای؟!
- از وقتی مشخص میشود
که میخواهیم سمت خانه بیاییم
تازه کارهای ما شروع میشود.
خلاصه که دو سه روزی میدوم
تا کارها انجام بشود و بتوانم بیایم.
کاش پدر و مادرت فردا بیایند؛
به شدت خستهام.
اما پدر و مادرم آمدند. دخترها هم.
نیم ساعت نشد که همه به خانه ما ریختند.
جیغ و داد و سروصدا.
همه از برگشتنش خوشحال بودند.
چایی خوردیم
و از هر دری صحبت شد.
علیرضا اشاره میکردکه رُخصتشان کن بروند!
فردا صبح زود
خودش خواست به شکرانه سلامتی و بازگشت،
اول برویم زیارت.
بازهممن در«زیارت قبول» گفتن پیشافتادم.
از آنجا هم به خانه مادرم رفتیم.
همه ازش سوغاتی میخواستند.
میگفت:
«ما آنجا موشک و نارنجک و گلوله داریم
که نمیشود بیاورم.
پوکههای فشنگ را هم اجازه نداریم بیاوریم.
شهر زیارتی همکه نیست تا مهر و تسبیح بخرم؛
پس من خودم را سوغات آوردم».
یادم آمد که چمدانش را باز نکردیم!
وقتی برگشتیم خانه،
چمدان را باز کرد.
کالاهای زمستانیِ رنگو رو رفته را
که فقط کارکرد گرمایی داشتند
-آن هم در سرمای کوه و دره
و نمیشد در کوچه و خیابان پوشیدشان- کنار گذاشت.
یکپارچهمخملجگری راهراه
به دست من داد و گفت:
«زحمت دوختش با خودت».
یک پارچه چادری مشکی هم به سفارش خودم آورده بود.
چادر مشکیهای هرات معروف است.
برخلاف اینکه زنهای افغان
رنگ مشکی نمیپوشند
و به بُرقع(چادرهای مخصوص زنان افغانستانی) علاقه دارند،
اما پارچههای چادر مشکیشان
متنوع و چشم نوازند.
طرحش زیبا بود.
آن را برای مادرم گذاشتم
تا دامادش دست خالی نیامده باشد.
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
#خاتون_و_قوماندان9️⃣2️⃣
#فصل_اول_ایران
از دفتر خاطرات خاتون📝
ساعت ۹ شب نیمه شعبانالمعظم است.
تقریباً چندین دور آلبوم عروسیمان را نگاه کردم
و به یاد ۷۹/۱۲/۲۶ رفتم؛
به حال و هوای آن روز پرخاطره.
راستی، اول عکسهای عقدی چیده شده ۷۹/۱۱/۱۳؛
اولین عکس همیشه مرا به لبخند وا میدارد.
وقتی از پلهها به طرف بالا میآمدم؛
عکس جالب و مامانی؛
و همین طور تکتک عکسها؛
هرکدام برای خودش
لحظاتی شادیآفرین را برایم یادآورند
و دوستشان دارم
و دوستدارم کسی را که درکنارم
در یکیک عکسها
همچون ماهی در شبچهارده میدرخشد؛
او که بهتمام و کمال تک و یگانه است
و بهنام علیرضا است.
میدانم که او میداند.
و باید این را بدانیم که بدون او هرگز؛
که بهآبروی همان کتابمقدس
که در صفحهسوم آلبومم
حاکی از این است که
دعایی را تلاوت میکنیم از سوره مبارکه نور،
قسمکه همیشه تا آخرین لحظه زندگی
اینگونه باشیم.
همین طور که آلبوم را ورق میزنم
هرلحظه خاطرات برایم شیرینوشیرینتر میشود؛
مخصوصاً عکسی که
مثلاً چشمدرچشم یکدیگر نگاه میکنیم،
یا آن عکسی که فیلم اندر فیلم شده؛
که عزیزم میگفت
من این عکس را دوست دارم،
زیرا در این عکس بین دو بنین نشستم
و دو زن دارم!
رو به دوربین، کنار سفره عقد،
دست در دستهم،
به امید فرداهای خوب،
بسیار صمیمیتِ همهکس پسند را مینمایاند.
و ياعكس مهآلود رؤیاییِ آخرین فیلم که خیلی زیبا و قشنگ است
و چیزی به سوختنش نمانده بود.
و عکسهای جالب و قشنگ شاهکردن دامادم
که پدر خانمش درحال بازکردن لباسها
و پوشاندن به دامادش است
و با ژستهای کاملاً طبیعیِ خودش
خیلی قشنگ آمده
و لبخندهای زیبایش مرا آرامش میدهد
٨١/٧/٣٠
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
1403101002.mp3
45.08M
سخنرانی
پنجمین سالگرد
شهادت حاج قاسم سلیمانی
دوشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۳
سخنران :
حجت الاسلام دکتر ناصر رفیعی
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
🌹 حلقه معرفتی
#کانون فرهنگی شهدای فاطمیون اصفهان
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره کیمیاگری دیجیتال
#آموزش فرآیند تبدیل ایده به محتوا با استفاده از ابزار هوش مصنوعی.
آخرین بخش 12 معرفی ابزارهای haiper
ساخت ویدیو
هوش مصنوعی تراز انقلاب
@resane1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بررسی مکتب و منش حاج قاسم از نگاه رزمندگان افغانستانی
به همت کانون فرهنگی شهدای فاطمیون و پایگاه بسیج شهدای فاطمیون در مشهد مقدس برگزار گردید.
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
■مراسم پنجمین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی
●با حضور خانواده معزز شهدا و رزمندگان فاطمیون
○چهارشنبه ۱۹ دی، بعد از نماز مغرب و عشاء
○قم، گلزار شهدا، مجتمع امام خمینی(ره)
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن