eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
13.5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
(سه) ساعت در ماه مبارک رمضان وجود دارد که خیلی گرانبهاست، پس اگر تو بر آن ها محافظت کنی نهایتا این سه ساعت تا آخر ماه مبارک رمضان میشود (نود) ساعت!!!* که این سه ساعت عبارتند از: ۱:ساعت افطار، افطاری را زود حاضر کن و وقتی برای دعا بزار. چون برای روزه دار دعایی هست که مردود نمیشود پس برای خودت و عزیزانت و مردگان دعا کن ۲:ساعت دوم آخر شب است پس با خداوند خلوت کن که خداوند صدا میزند آیا درخواست کننده ای هست اجابتش کنم آیا استغفار کننده ای هست ببخشمش پس در آن زیاد استغفار کن ۳:و اما ساعت سوم نشستن تو بعد نماز صبح در جایگاه نمازت تا وقت اشراق. این نود ساعت است پس بر بقیه اوقات مداومت کن بر ذکر و دوری از غیبت... نماز های فرض و نافله را بجا بیار که فقط سی روز است و به سرعت میگذرد. سه دعا در سجودتان فراموش نشود 1- اللهم إنی أسألك حسن الخاتمة 2)اللهم ارزقني توبة نصوحه قبل الموت 3)اللهم يا مقلب القلوب ثبّت قلبي علي دينك اگر خواستى اين متن را منتشر كنى نيت خير كن تا شايد خداوند به وسيله اين بلايى از بلاياى دنيا و آخرت از تو دور گرداند. *پیشاپیش حلول ماه مبارک رمضان مبارکباد❤❤
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت193 گذر از طوفان✨ نگاهی به پله های ورودی شرکت انداختم کاش فروغ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پرونده های روی میز رو برداشتم نگاهی به کل اتاق انداختم و بیرون رفتم در اتاق رو قفل کردم سمت میز شفقت رفتم کلید رو روی میزش گذاشتم به کلید خیره شد نفس عمیقی کشیدم وگفتم _بیخشید کلید اتاق بایگانی روبه آقای فروغی تحویل بدید پرونده هارو هم یکساعت دیگه میارم تحویلتون میدم کلید رو برداشت و جلوی دستم گذاشت _آقای فروغی گفتن پرونده هارو ببرید اتاق خودشون تحویل بدید کلافه به شفقت زل زدم _پرونده های شمارو چرا تحویل مدیریت بدم؟ _دیروز گفتن همه پرونده هارو ببرم اتاقشون که بررسیشون کنه بعد بایگانی بشن کلید رو با حرص وجوش روی میز کشیدم وبرش داشتم زیر لب گفتم _چه گیری افتادم شفقت باتعجب پرسید _گیر چی؟ _هیچی _یه طور حرف میزنی و انگار تا اصلا اتاق مدیریت برای انجام کاری نرفتی بی توجه به حرفش پرونده هارو توی دستم مرتب کردم بدون اینکه نگاهش کنم گفتم _آقای فروغی کی میان شرکت؟ _اومدن الان داخل اتاقشون هستن _آها خوبه پس برم کار این پرونده هارو انجام بدم وتحویلش بدم _ببخشید ها زحمتشون افتاد گردن شما دیروز که آقای فروغی شاکی شدن چرا کارای خودم رو به شما سپردم گفتم انجامش میدم قبول نکردن گفتن دیگه خانم نیکجو انجام میده روی پاشنه پا چرخیدم برگشتم سمت اتاق کلید رو داخل قفل چرخوندم و داخل رفتم در رو محکم و باحرص توی هم کوبیدم _بخاطر اینکه حرص من رو در بیار عمدأ نذاشته شفقت پرونده هارو درست کنه به طرف میز رفتم پرونده هارو روی میز پرت کردم تلفن رو برداشتم شماره پریسا رو گرفتم بعد از چند بوق صدای الوش پخش شد _سلام چقد دیر جواب میدی _علیک چرا عصبانی هستی!گوشیم داخل کیفم بود _بعدأ بهت میگم کارم تموم بشه میام _خب پرونده هارو بیار بالا منم کمکت کنم _نه خودم انجام میدم زنگ زدم بگم منتظر نباشی تموم بشه خبر میدم میام پیشت _باشه منتظرتم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت194 گذر از طوفان✨ پرونده های روی میز رو برداشتم نگاهی به کل اتاق
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ بعد از یک ساعت ونیم کار پانچ و مهر پرونده ها تموم شد از روی صندلی بلند شدم کش وقوسی به بدنم دادم پوشه ها و کوله پشتیم رو برداشتم از اتاق بیرون رفتم در رو کلید کردم سمت اتاق مدیریت رفتم چند ضربه به در زدم صدای بفرمایید گفتن فروغی بلند شد دستگیره در رو پایین کشیدم و داخل رفتم زیر لب سلامی کردم جواب داد چند قدم بلند برداشتم جلوی میزش وایسادم پرونده هارو روی میزش گذاشتم کلید رو از داخل جیب پالتوم بیرون آوردم روی اولین پوشه گذاشتم وگفتم _کار پرونده های خانم شفقت هم تموم شد همه کار های اتاق بایگانی هم تا امروز انجام شده کلیدشم خدمت شما همین الان اگر لازم برید چک کنید اگر مشکلی هست یاکاری مونده درستش کنم که اتاق تحویل بگیرید بی توجه به حرفم کلید رو از روی پرونده ها برداشت روی میز گذاشت پرونده هارو سمت خودش کشید نگاه گذری به چند پرونده اول انداخت پرونده بعدی رو باز کرد گلوم روصاف کردم وگفتم _اگر پرونده ها کار دیگه ای ندارن برم پرونده جلوی دستش رو بست به صندلیش تکیه داد به مبل روبروش اشاره کرد حالت دستوری گفت _بشینید چقد پرروه نخوام بشینم باید کی رو ببینم لب زدم _همینطور راحت هستم اگر کاری مونده بگید درستش کنم نگاه زیر چشمی بهم انداخت _بشینید میخوام یه پیشنهادی بهتون بدم _چه پیشنهادی؟ تیکه ش رو از صندلیش برداشت دست هاش رو روی میز گذاشت باهمون جذبه همیشگیش گفت _میشه بجای یکی به دو کردن لطف کنید بشینید چه گیری افتادم نمیخوام بشینم _خب همینطور راحتم امرتون روبفرمایید _اینطوری نمیتونم پیشنهادم رو بگم کوتاه بیانیست بشینم زودترحرفش روبزنه برم کلافه چرخیدم و سمت مبل روبروی میزش رفتم ونشستم طلبکار گفتم _بفرمایید _آدرس بیمارستانی که پدرتون بستری هستن رو بگید کارشون دارم کلافه نوچی کردم و از روی مبل بلند شدم چه غلطی کردی همه چی رو براش تعریف کردم _آقای فروغی میشه یه لطفی در حق من بکنید سرش رو تکون داد _بله _خواهشأهرچیزی که شنیدید رو فراموش کنید اصلا نمیدونم چرا همه چی رو به زبون آوردم هرچی رو که تعریف کردم همین جا خاکش کنید بزارید منم یاخیال راحت از این شرکت برم دستش رو به ته ریشش کشید چند ثانیه ای سکوت کرد وبلاخره به حرف اومد _خیالتون راحت باشه هرچی گفتید هیچ وقت از این اتاق ییرون نمیره الانم میخوام کمک کنم شرایطتتون از این بدتر بهم نریزه _نمیشه یعنی نشدنیه "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای روز اول ماه مبارک رمضان 🌱 التماس دعا...
😊 امام صادق(ع)میفرماید: «هر مؤمنی که گرفتاری مؤمنی را بر طرف کند، خداوند هفتاد گرفتاری دنیا و آخرت را از وی دور می‌کند؛ (مستدرک الوسائل ، ج ۱۲، ص۴۱۳) دوستان برآنیم که این ماه که به نیت سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان عج باکمک وهمراهی شما عزیزان انجام میدیم در روز
شـــهــیــدانـــه🌱
#به‌وقت‌مهربانی😊 #هفتمین‌قربانی امام صادق(ع)میفرماید: «هر مؤمنی که گرفتاری مؤمنی را بر طرف کند، خد
دوستان توجه داشته باشید اگر هزینه ای که به نیت صدقه برای سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان جان واریز میشه به حدنصاب برسه گوسفندبرای قربانی خریداری میشه اگرم هزینه کمتری جمع بشه گوشت قرمز بهمون اندازه خریداری میشه وتوزیع میشه پس از به صدقه بدید مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده 5894631547765255 محمدی رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیدممنون از همراهیتون👇👇👇👇 @Karbala15 اجرتون باحضرت مادر
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت195 گذر از طوفان✨ بعد از یک ساعت ونیم کار پانچ و مهر پرونده ها
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ _شما اجازه بدید پیشنهادم رو بگم بگید میشه یا نمیشه نفس عمیقی کشیدم _چرا فکر میکنید من دوست ندارم مشکلم حل بشه، ولی میدونم کسی جز خودم نمیتونه کاری برام انجام بده لطف کنید بشینید به چندتا سوالی که دارم اگر دوست دارید جواب بدید بعد پیشنهادم رو میگم بهش فکر کنید سمت مبل برگشتم ونشستم دستم رو روی دسته مبل گذاشتم _بفرمایید بپرسید _چقد دیگه باید به طلبکارا بدی که بدهی پدرت تسویه بشه؟ از سوال یهوی و اولش جا خوردم جواب ندم بهتره باز کاش اصلا از زندگیم براش حرف نمیزدم _ترانه خانم باشما هستم _آقا دارم جمعش میکنم زیادش نمونده _گفتم چقده؟ _دوماه دیگه کار کنم تسویه میشه ابروهاشو بهم گره زد _بجای طفره رفتن جوابموبده _سه میلیون و پونصد هزار تومن دیگه بدم تموم میشه اگر بازم قرض نگرفته باشه _فردا کل بدهی رو تسویه میکنم البته اگردوتا شرطی که دارم رو قبول کنی ازشنیدن حرفش خوشحال شدم لبخند به لبم اومد _چه شرطی ؟ _باید تا تموم شدن درست کارای نظافت خونه مون انجام بدید کارای نظافت خونه که سخت نیست وسط حرفش پریدم _ این که کاری نداره باشه قبوله نفس عمیقی کشید دستش رو به گردنش کشید بعد از چند ثانیه سکوت گفت _شرط دوم باید پدرت رضایت بده تادرست تموم میشه چون قرار توخونه ی ما کار کنی صیغه محرمیت بینمون خونده بشه از شنیدن حرف آخرش زبونم خشک شد دهنم باز موند چه فکری راجب من کرده که به خودش اجازه داد این پیشنهاد رو به زبون بیاره "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت196 گذر از طوفان✨ _شما اجازه بدید پیشنهادم رو بگم بگید میشه یا ن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ صدای خانم نیکجو گفتنش روی اعصابم رژه میرفت بزور زبونم که مثل چوب خشک شده بود رو توی دهنم چرخوندم با اخم جواب دادم _بله؟ نگاه مضطربش توی صورتم چرخید _حالتون خوبه؟ تا امروز کسی جرأت نکرده اینطوری حرفی بهم بزنه هرچی دلش خواسته بزن آورده خیال داره حالم بد نشه برای پیشنهاد بی حیایش بشکن هم بزنم صدای خانم نیکجو گفتنش دوباره بلند شد عصبانی شدم سرم رو بلند کردم به چشم هاش خیر شدم با اعصبانیت وبعضی که توی گلوم موج میزد گفتم _متاسفم برای خودم که فکر میکردم رئیس شرکتی که کارمندش هستم آدم حسابیه وحیا داره وخیلی مرده ندونستم از شما نامرد تر نیست چند روز تمام بجون خودم غر زدم و خود خوری کردم که چرا حواسم رو جمع نکردم از مشکلات زندگیم پیش شما حرف زدم الان متوجه شدم شاید لازم بوده این اتفاق بی افته که روی اصلی خودتون نشون بدید منم اون آدم چشم پاک وباوقار ازجلوی چشمم بی افته وسط حرف زدنم یهوی دستش رو محکم روی میز کوبید شوکه شدم وحرف رو قطع کرد باناراحتی گفت _وقتی میگم اجازه بدید حرف بزنم صبرنمیکنید حرفهامو بشنوید نتیجه ش میشه تهمت زدن پوزخندی زدم _تهمت! تازه دارم واقعیت رو میبینم کلافه صندلیش رو عقب کشید _نخیر خانم نیکجو واقعیت اینکه وقتی از مشکلاتتون باخبر شدم چند روز فکر وذهنم درگیره شده یه راه حلی پیدا کنم که شما هم راضی بشید قسط هارو تسویه کنم و اینکه دیگه مشکل مالی براتون پیش نیاد دیشب به این نتیجه رسیدم با پدرتون صحبت کنم اگر اجازه دادن یه محرمیت بین من وشما خونده بشه و دلیل این محرمیت فقط برای مواظبت از شماست اگرم پدرتون موافقت نکردن همه این حرفا همین جا فراموش میشه شماهم میتونید بیاید سرکارتون اگرم با بودن من مشکل دارید دیگه شرکت پایین نمیان "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫