eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
از روىِ حسـین تا نقاب افکندند در عالمِ عشـق، انقلاب افکندند   تبریک به طوفان‌زدگانِ غم و درد؛ کشتیِّ نجـات را به آب افکندند..💚
هدایت شده از دُرنـجف
به یمن قدوم ارباب...😍✨
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ جلوی در دارو خانه ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم و داخل رفتیم سمت پذیرش رفتم سلام کردم و جواب گرفتم کد نسخه ای که عمو فرستاده بود با اسم و فامیل بابا رو برای خانمی که قسمت پذیرش بود گفتم _چند لحظه صبر کنید سمت قفسه های دارو رفت و با پلاستیک سفیدی برگشت _هزینه داروها سه میلیون و سیصد هزار تومن میشه برید صندوق پرداخت کنید رسید رو بیارید داروها رو تحویلتون بدم فروغی نسخه رو برداشت قبل از من سمت صندوق رفت کارت عابر بانکش با نسخه رو روی میز گذاشت خودم رو بهش رسوندم کارت عابر بانکم رو روی میز گذاشتم _ممنون خودم حساب میکنم نگاه زیر چشمی بهم انداخت _برش دار مسئول صندوق نگاهی به مبلغ نسخه انداخت _دستگاه کارتخوانمون خرابه فعلا نیومدن درستش کنن لطف کنید هزینه رو نقدی حساب کنید نفس کلافه ای کشیدم _عابر بانک سه میلیون وسیصد هزار پول نمیده باید برم بانک فروغی کارت رو از روی میز برداشت و گفت _نمیشه برای شماره کارت دکترتون واریز بزنم؟ _خانم دکتر نیستن سرش رو تکون داد به صندلی ها اشاره کرد _بشین برم پول بیارم _از کجا؟ _احتمالا عابر بانک همین اطراف هست _خب نهایتش دویست تومن میشه از عابر بانک بگیری _کارت باهام هست یه کاریش میکنم روی صندلی نشستم و منتظر اومدن فروغی شدم با تکون خوردن پایه صندلی از پشت سر سرم رو برگردونم با پسری که با نیش باز بهم خیره شده بود روبرو شدم ابروهام رو توی هم گره زدم از روی صندلی بلند شدم یه ردیف جلو تر رفتم و نشستم سریع پشت سرم اومد روی صندلی کناریم نشست "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
❤️ صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین است ای جان دلم صبح من آن روز بخیر است 🌿
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت695 گذر از طوفان✨ فروغی با چشم های قرمز و اخمی که روی پیشونیش ن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ صورتم رو سمت دیوار گرفتم با برخورد کاغذی به انگشتم ترسیدم تند از روی صندلی بلند شدم پسر سریشی که مزاحمم شده بود بلند شد روبروم وایساد کاغذی که دستش بود رو سمتم گرفت با لبخند چندشی که روی لبش بود گفت _شماره مه گوشی که داری؟ با حال دستپاچگیم سمت در قدم برداشتم همزمان با رسیدنم به جلوی در فروغی داخل اومد نگاهش توی صورتم چرخید _چی شده؟ هول کردم بهش نزدیک تر شدم _هیچی پسره جلوتر اومد خودم رو پشت فروغی پنهون کردم متوجه ترسم شد نگاهش سمت دست پسره با شماره ای که روی کاغذ نوشته شده بود رفت با اخم گفت _داری کجارو نگاه میکنی ؟ با لحن پررویی گفت _مگه کلانتر محله هستی ؟ تند سمت پسره رفت قبل از اینکه فروغی بهش برسه در داروخانه رو باز کرد فرار کرد نگاه فروغی روم ثابت موند سرم رو پایین انداختم دستش رو محکم روی مچ دستم گذاشت سمت صندوق رفتیم هزینه رو حساب کرد فیش مهر شده رو تحویل گرفت داروهارو از پذیرش تحویل گرفت از داروخانه بیرون رفتیم در ماشین رو باز کرد سوار شدیم با یه حرکت تند ماشین رو راه انداخت با اخم گفت _وقتی دیدی اون پسره مزاحمت شده چرا بیرون نیومدی ؟ زبونم رو روی لبم کشیدم وگفتم _ترسیدم پشت سرم بیاد با صدای زنگ گوشیش نفس کلافه ای کشید گوشی رو برداشت تماس رو وصل کرد و بلند گو رو فعال کرد صدای طیب پخش شد _سلام طاها جان کجایی؟ _سلام داداش توی خیابون میخوام بیام شرکت چطور؟ چیزی شده؟ _پوشه پروژه سهند رو پیدا نمیکنم فکر کنم خونه باشه میتونی بری بیاریش؟ _باشه چشم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت697 گذر از طوفان✨ صورتم رو سمت دیوار گرفتم با برخورد کاغذی به
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ خداحافظی کرد بلوار رو دور زد فوری گفتم _آقای فروغی اگر این اطراف آژانسی دیدید منو پیاده کنید برم شرکت با اخم نیم نگاهی بهم انداخت _اول میریم خونه طلبکار گفتم _من چرا بیام ؟ محکم و خشک گفت _ چون به لطف رو اعصاب بودن سرکار خانم تمرکزم ریخته بهم بین اون چند تا کیف و پوشه نمیدونم پوشه پروژه کجاست دوتایی بگردیم پیداش کنیم جوابش رو ندادم صورتم رو سمت شیشه چرخوندم تا رسیدن به پارکینگ مجتمع حرفی بینمون رد وبدل نشد ماشین رو پارک کرد و گفت _پیاده شو زودتر ازش پیاده شدم با دیدن چند تا از همسایه هاشون جلوی در آسانسور سمت پله ها رفتم فروغی با قدم های بلند بهم رسید سر زنش وار گفت _صد بار بهت گفتم داخل مجتمع پا به پای خودم راه برو جلوی در آپارتمان وایسادم و سمتش چرخیدم _امروز خسته نشدید انقد غر زدید ؟ نفس عمیقی کشید در رو باز کرد سمت اتاق رفت روی مبل نشستم به در اتاق که باز بود خیره شدم کیف نقشه هارو یکی یکی کنار گذاشت دوتا کیف بزرگ رو با چند پوشه برداشت و از اتاق بیرون اومد _ببین داخل یکی از این کیف ها نیست کیف رو سمت خودم کشیدم بازش کردم پوشه هارو زیرو رو کردم _داخل این کیف نبود دوتا از پوشه ها رو جابجا کرد نگاهم روی پرونده ای که اسم سهند نوشته شده بود افتاد با لحن تندی گفتم _همین پوشه آبی رنگه س ،خودتونم میتونستید پیداش کنید من این همه راه رو نیام از لحن حرف زدم جا خورد _تنها میذاشتم برگردی شرکت راه زیادی نبود؟ _تاالان رسیده بودم شرکت شماهم نبودید اخم کنید وهمش گیربدید _نورا هرچی هیچی نمیگم داری بدتر از دیشب رو اعصاب راه میری طلبکار گفتم _من کاری نکردم رو اعصاب شما باشم با چشم های گرد شده ش گفت کاری نکردی؟ "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت698 گذر از طوفان✨ خداحافظی کرد بلوار رو دور زد فوری گفتم _آقای
🌸✨🌸✨🌸🌸✨🌸🌸✨🌸 ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ عصبانی تر از قبل از روی مبل بلند شد و قدمی سمتم اومد _پس من بودم دیشب تا دیر وقت بیرون بودم برای لحظه ای احساس امنیت نکردم محتاطانه نگاهی به صورت عصبانیش انداختم و آروم گفتم _مگه هر وقت گوشی روجواب ندم بیرون هستم؟ صداش بلند تر شد و گفت _نورا از دروغ گفتن و دروغ شنیدن منتفرم خودم دیشب دیدم آخر شب با خانم خجسته با اون ماشین ال نود برگشتید خونه از شنیدن حرفش دهنم خشک شد وای خدا یعنی دیشب فروغی تعقیبم میکرده چطوری به خودش اجازه داده هرجا میرم پشت سرم بیاد ببینه کجا میرم و کی برمیگردم اگر جلوش کم بیارم بازم این کارشو تکرار میکنه باید همین امروز یه جواب محکم بهش بدم که از فکر پشت سرمن راه افتادن در بیاد چند قدمی رو عقب رفتم و محکم گفتم _کارتون خیلی زشته با اخم نگاهی متعجب بهم انداخت _کارمن زشته یا پنهان کاری تو؟ زبونم رو روی لبم کشیدم _کار شما که پشت سرمن راه افتادید ببینید کجا میرم چکار میکنم واقعا که پوز خند عصبی زد _با این همه کار و مشغله بیکار نیستم توی این خیابونا راه بی افتم ببینم کجا میری کی بر میگردی ذهنیتم انقد منفی نیست که بخواد به کسی اعتماد کنم بعد یواشکی زیر ذر بین بگیرمش دیشب اگر میدونستم کجایی می اومدم همون جا یه طوری برت میگردونم خونه تا یاد بگیری کسی رو نگران نکنی مکثی کرد و ادامه داد _البته اگر نگران شدن برات مهم بود تا نصف شب بیرون نمی موندی و جواب ندی که من از وسط مهمونی خونه خواهرم شام نخورده بلندشم این خیابون ها و کوچه تون ده بار دور بزنم توی راهی گیر کنم برم زنگ در خونه رو بزنم ببینم خونه س حاجی طورش نشده باشه نورا معده ش درد نگرفته باشه بعد تا برگشت خانم سر خیابون توی ماشین بشینم که آخر سر با حاضر جوابی بگی کارمن اشتباه بود "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از دُرنـجف
تولدت مبارک مَرد رشید ام البنین (سلام الله علیها) 😍❣ (علیه السلام)
شـــهــیــدانـــه🌱
🌸✨🌸✨🌸🌸✨🌸🌸✨🌸 ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت699 گذر از طوفان✨ عصبانی تر از قبل از روی مبل بلند شد و قدمی سمتم اومد
🌸✨🌸✨🌸🌸✨🌸🌸✨🌸 ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ _شما اصلا به آبروی من فکر نمیکنید رو چه حسابی بلند شدید رفتید در خونه ما اگر کسی اونجا میدیدتون چه جوابی میتونستید بدید ابروهاش رو بالا انداخت _عجب من بیام در خونه باعث آبرو ریزی میشه بعد نصف شب برگردی خونه کسی ببینه بگه تا این ساعت شب کجا بودی باعث آبرو ریزی نمیشه؟ نفسم رو بیرون فرستادم _باید صبر میکردید جواب بدم بعد میگفتم آشپزخونه بودم با شنیدن حرفم نگاه غضبناکی بهم انداخت از روی حرص پرسید کجا بودی ؟ از عصبانیتش ترسیدم و زبونم تکون نمیخورد تن صداش رو بلند تر کرد یه قدم به سمتم برداشت _لالی مگه،جواب منو بده با قدم های بلند تر بهم نزدیک شد و تن صداش هم هرلحظه بالا میرفت هر قدمی که جلوتر می اومد از شدت عصبانیتش لرزش دستهام و زانو هام بیشتر احساس میکردم و یهوی اشک چشم هام سرازیر شد روبروم وایساد و محکم روی بازوی سمت راستم زد به سمت راست منحرف شدم و دستم رو روی بازوم که درد گرفته بود گذاشتم ترسیده توی چشماش نگاه کردم _باتوام میگم کجا بودی ؟ از ترس چند قدمی رو عقب رفتم خودم رو به آینه کنار دیوار رسوندم به سختی چشم هام رو بستم با لرزشی که توی صدام بود گفتم _چرا اینجوری میکنید رفته بودم آشپزخونه آقای صامتی از شنیدن حرفم نگاهش برزخی شد نا باورانه گفت _مگه نگفتم دیگه اونجا نرو،هااان زبونم که خشک شده بود رو بزور تکون دادم با صدای لرزون بین هق هق گریه م _خب مجبور بودم با فریاد و عصبانیت که هر لحظه بیشتر خودش رو توی صورتش نشون میده دستش هاش رو روی بازوهام گذاشت و تکونم داد _این همه پول خرج شده حالا تو لنگ پس دادن پول اون آشپزخونه بودی چرا نگفتی پسش بدم چرا هر حرفی میزنم بهش بی توجهی از نزدیکی زیادش زبونم قفل کرده بود اشک هام تند تند پشت سرهم روی صورتم غلت میخورد باشتاب رهام کرد به عقب پرت شدم تعادلم رو از دست دادم دست از دیوار پشت سرم گرفتم سمت میز عسلی رفت گلدان وسط میز رو برداشت دستش و گلدان رو محکم توی شیشه میز عسلی کوبید از صدای شکسته شدن گلدان چشم هام از ترس جمع شد "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرود سلام فرمانده ۳ منتشر شد سلام فرمانده مهدی، سلام آقای خوبم انتشارباشما🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جمهوری اسلامی ایران گفتیم آری به هر چه غیر جمهوری اسلامیست گفتیم نه!⁦🇮🇷⁩
شـــهــیــدانـــه🌱
#صدقه‌اول‌ماه‌قمری‌فراموش‌نشه دوستانی که واریز میزنن بگن برای بدهی این بنده خداست یا قربانی اول ماه
عزیزان فعلا برای این مادر۲۲میلیون جمع شده۱۸میلیون دیگه کمه اگر هر عزیزی در توانش هست بنر برای اطرافیانش بفرسته بتونیم توی این ایام دلش رو شاد کنیم
هدایت شده از دُرنـجف
این دستانِ جانبازه که از حرم جمهوری‌اسلامی تا ظهور، پاسداری می‌کنه …
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد باسعادت چهارمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت امام سجاد علیه السلام مبارک باد
هدایت شده از دُرنـجف
‹ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُك › و صدایم را بشنو گاهى که صدایت میکنم •مناجات‌ شعبانیه
شـــهــیــدانـــه🌱
🌸✨🌸✨🌸🌸✨🌸🌸✨🌸 ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت700 گذر از طوفان✨ _شما اصلا به آبروی من فکر نمیکنید رو چه حسابی بلند ش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ از دیدن دست خونیش ترسم بیشتر شد و وحشت زده شدم دوباره دستش رو روی میز عسلی گذاشت و سینی و استکان های که روی میز بود رو وسط هال پرت کرد بین گریه و هق هقم جیغ خفه ای کشیدم باچشم قطره های خونی که روی زمین ریخته شده بود رو دنبال کردم به دست زخمیش که شدت خون ریزیش بیشتر شده بود رسیدم ناخواسته صدای هق هق گریه م بلند شد و توانای کنترل کردنش رو نداشتم چرا گلدان روشکست کاش من رو میزد ولی دستش اینطور نمیشد با این وضع خونریزی دستش حالش بد بشه نمیتونم کاری بکنم دستم رو روی صورت خیس در اشکم کشیدم با صدای خیلی ضعیفی گفتم _ازدستتون داره خون میره اهمیتی به صدام نداد چرا دستش رو نگاه نمیکنه حتما صدام رو نشنیده با ترس قدمی به سمتش رفتم بی جرأت گفتم _آقای فروغی؟ جلوتر رفتم با صدای ضعیف تری گفتم _آقای فروغی آب دهنم که خشک شده بود رو بزور قورت دادم _آقا طاها خون دستتون داره روی فرش میریزه نگاهی به دست زخمیش انداخت دست دیگه ش رو بلند کرد زیر دستش گذاشت بینیم رو بالا کشیدم آستین مانتوم رو روی صورتم کشیدم باید با یه چیزی دستش رو پانسمان کنم جلوی خونریزش گرفته بشه پاهام که انگار خشک شده بودن و به فرش چسبیده بودن رو بزور از روی زمین برداشتم جعبه دستمال کاغذی رو برداشتم چند برگ بیرون کشیدم سمتش گرفتم به دستم که دراز شده بود توجهی نکرد آروم دستمال ها رو روی زخم دستش گذاشتم نگاه دلخور و عصبیش بین صورتم و دستم که روی دستش بود جابجا شد دستش رو روی دستمال کاغذی که روی زخمش بود گذاشت بلندشم سمت آشپزخونه رفتم جعبه کمک های اولیه رو قبلا دیدم الان چرا یادم نمیاد کجاست دست از پا دراز تر از آشپزخونه بیرون رفتم باید یه پارچه یا دستمال پیدا کنم ،سمت اتاق رفتم در باز کردم و داخل رفتم نگاهی به کل اتاق انداختم اینجا که فقط کتاب و جزوه به چشم میاد سمت کمد رفتم درش رو باز کردم چند باری لباس ها رو باچشم رصد کردم چشمم به پاکتی که لباس های که برای محضر رفتن برام خریده بود افتاد دستم رو دراز کردم و پاکت رو برداشتم و بازش کردم روسری داخلش رو بیرون آوردم از اتاق بیرون رفتم آروم از کنارش ردشدم داخل آشپزخونه رفتم وچاقوی رو از داخل کشو کابینت برداشتم روی لبه روسری گذاشتم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫