آیتالله بهجت اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه میکرد و میگفت: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهای برای او میرسید».
شیوه خواندن نماز از کتاب جمالالاسبوع سیدبنطاووس
چهار رکعت (دو نماز دورکعتی)
۱- در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید
۲- در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید
۳- در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید
۴- در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید
۵- بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید
۶- و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند
۷- و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه میخواهد از خدا درخواست کند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود میشود؛
نزول باران را بخواهد بهیقین باران نازل میشود؛
همانا هیچچیز مانع میان او و خداوند نیست؛
خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند.
برگرفته از کتاب بهجت الدعا، صفحات ٣٨٠ـ٣٨١
#شهیدانه
@karbala_ya_hosein
#پدرانه
به کویَت گر چنین
آشفته میگردم ، مکن منعم
دلی گم کردهام اینجا و میجویم
نشانش را . . .
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#شهدا_را_یاد_ڪنید
#با_ذڪر_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#شهیدانه
@karbala_ya_hosein
#شهید_ابوتراب_عاشوری
#حجت_الاسلام_شهید_ابوتراب_عاشوری
تاریخ شهادت
#09_13
#ختم_ده_صلوات
هدیه به
شهید ابوتراب عاشوری
وشهدای که امروزسالروز ولادت یاشهادتشونه
@Karbala15
شـــهــیــدانـــه🌱
📿 قرائت «دعای هفتم #صحیفه_سجادیه » 🗓 روزسی سوم
دوستانی که دعای هفتم خوندن اطلاع بدن👇
@Karbala15
#هشت_عاشقی
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ .
#شهیدانه
@karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
#ختم_صلوات #یک_دعافرج به نیابت ازشهدا هدیه به آقــــارســـول الله حضرت زهرا(س) حضرت علی(ع) امام حس
تعدادصلوات تاالان💐1430
تعداددعای فرج💐14
شـــهــیــدانـــه🌱
📿 قرائت «دعای هفتم #صحیفه_سجادیه » 🗓 روزسی سوم
تعداددعای هفتم تاالان💐12
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫
#قــسمــتــــ_هــشــتاد_ششـــ
✨حـــــامـــــی مــــن💫
بعد از رسیدن به شهر مقدس مشهد به خاطر مسافرهای زیادی که به پابوس آقا امام رضا اومده بودن چند ساعتی گشتیم تا بالاخره تونستیم یه خونه نزدیک به حرم پیدا کنیم و مستقر بشیم
همگی نوبتی به حمام رفتیم که هم خستگی راه از تنمون در بره هم برای عرض ادب خدمت امام رضا(ع) با خستگی و بی حالی به حرم نریم
همگی داخل کوچه منتظر دایی رضا بودیم که به سمت حرم حرکت کنیم
بالاخره دایی افتخار داد و اومد
نگاهی به جمع کردم و گفتم:
_بعد بگید خانما دیر آماده میشن
_نگاه کن تو روخدا, بجا اینکه طرف من رو بگیری و بگی دایی چرا عجله کردی, سر فرصت کارات رو انجام میدادی بعد میومدی, تیکه هم میندازی؟
دایی جان حالا اگر بقیه هم بودن همین طوری تیکه مینداختی؟
یه لحظه حرف دایی رو توذهنم حلاجی کردم, بقیه یعنی کیا؟ وای نکنه منظورش حامی ؟
_بله دایی جان هرکس دیگه ایم بود همین حرف رو میزدم, البته بجز آقاجون و بابا و شوهرخاله
_اها پس فقط به من و حامی اینجا غریبه ایم, اهان میعاد هم هست
با لبخند و شیطنت گفتم:
_دیگه ببخشید دایی جونم, همینیه که هست
دایی می خواست یه چیز دیگه بگه که صدای آقاجون در اومد
_شما توانایی حرف زدن تو مسیر رو ندارید, دِ یالا راه بیوفتید دیگه
یه زبون برا دایی در اوردم و دست اقاجون رو گرفتم که کمکش کرده باشم, بنده خدا حسابی تو مسیر خسته شده بود، به سمت حرم رفتیم
مسیر خونه تا حرم رو مشغول نگاه کردن به بازار و مغازه های اطراف حرم بودم
آقاجون دستش رو از دستم جدا کرد نگاهی به آقاجون کردم
که گفت:
_بابا جان برو کنار مادراینا از قسمت خانم ها باید وارد حرم بشید
_چشم آقاجون, اصلا حواسم نبود که رسیدیم رو به روی در ورودی حرم
از کنار آقاجون رد شدم, با مامان اینا به قسمت ورودی خانما رفتیم که بعد از بازرسیمون توسط خادمای انتظامات وارد صحن حرم بشیم, یکی از خادمای حرم چادری به طرفم گرفت و با لبخند و خوش رویی که باعث شد منم لبخند بزنم بهم گفت:
_خیلی خوش اومدی, بفرما چادر گل دختر, التماس دعا
♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️
💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫
♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
♥️💫براساس واقعیت♥️💫
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/8214
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫
#قــسمــتــــ_هــشـــتاد_هـــفتـــــ
✨حــــامـــــی مــــن💫
چادر رو گرفتم و روی سرم انداختم و با لبخندی که به لبم نشسته بود تشکر کردم
مردای خانواده داخل حیاط منتظرمون بودن
به سمتشون رفتیم, بابا جلو امد
یکی از درب های خروجی حرم رو نشون داد که بعد از زیارت همگی اونجا جمع بشیم, لحظه آخری که از جمع آقایون جدا شدیم که به سمت ورودی حرم بریم, حامی با کمی فاصله با آروم ترین صدا گفت:
_التماس دعا
نگاهی بهش انداختم, سرش پایین بود یه لحظه احساس کردم شاید اشتباه شنیدم یا شاید این چند روز انقدر جلو چشمم بوده و بهش فکر کردم که حتما توهم زدم یا شاید کلا با کس دیگه ای بوده
بدون اینکه جوابی بدم رد شدم و همراه مامانینا شدم ولی خدا میدونه که چقدر فکرم درگیر شده بود
پیش خودم گفتم اگه واقعا توهم نزده باشم و به من التماس دعا گفته باشه, من چه دعایی میتونم براش بکنم؟
یه لحظه فکری به سرم زد
نکنه کسی رو دوست داره و به خاطر اون گفته براش دعا کنم
همینطور با خودم در حال کلنجار رفتن بودم که دستی روی شانه ام خورد, برگشتم عقب رو نگاه کردم, مامان بود
_حواست کجاست؟ کفشاتو تحویل بده, مردم پشت سرت منتظر وایسادن
_چشم الان, ببخشید
♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️
💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫
♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
♥️💫براساس واقعیت♥️💫
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/8214