{#پــــارت17}
مریم اولین شخصے بود ڪہ به دڪتر رسید
ــــ آقاے دڪتر حال داداشم چطوره؟؟
ــــ نگران نباشید با اینڪہ زخمشون عمیق بود ولے پسر قویے هست خداروشکرخطر رفع شد
مادر شهـــــابـــــ اشک هایش را پاڪ ڪرد
ــــ میتونم پسرمو ببینم
ـــ اگہ بهوش اومد انتقالش میدن بخش اونجا میتونید ببینیدشون
مریم تشکری ڪرد
مهیا نفس آسوده اے ڪشید رو صندلی نشست
مریم نگاهے به مهیا ڪه از ترس رنگ صورتش پریده بود
سردرد شدید مهیا را اذیت کرده بود با دستانش سرش را محڪم فشار می داد
با قرار گرفتن لیوان آبی مقابلش،
سرش را بالا گرفت
نگاهے به مریم که با لبخند اشاره اے به لیوان مے کرد انداخت لیوان را گرفت تشکرے ڪرد و آن را به دهانش نزدیک کرد
ـــ حالت خوبہ عزیزم
ــــ نہ اصلا خوب نیستم
مریم با اینکہ حال خودش تعریفی نداشت و نگران برادرش بود کہ تا الان به هوش نیامده اما باید کسی به مهیا کہ شاهد همه اتفاقات بود دلدارے مے داد
ـــ من حتے اسمتم نمیدونم
ـــ مـــهـــیـــــا
ـــ چہ اسم قشنگی
مهیا بے رمق لبخندی زد
ـــ نگا مهیا جان برای اتفاقے که افتاده خودت رو مقصر ندون هر کے جای تو بود شهاب حتما اینکارو می ڪرد
اصلا ببینم خونوادت میدونن ڪه اینجایی
مهیا فقط سرش را به دو طرف تکان داد
ـــ ای وای میدونے الان ساعت چنده الان حتما کلے نگران شدن شمارشونو بده خبرشون ڪنم
گوشی که به سمتش دراز شده بود را گرفت
و شماره مادرش را تایپ کرده
مریم دکمہ تماس را فشار داد و از جایش بلند شود و شروع ڪرد صحبت کردن با تلفن.
اتاق عمل باز شد
و تختی کہ شهاب بیهوش روی آن خوابیده بود بیرون آمد
تخت از کنارمهیا رد شد مهیاچشمانش را محڪم بست نمی خواست چیزے ببیند
چشمانش را باز ڪرد مادر شهاب با گریہ همراه تخت حرکت می ڪرد و پسرش را صدا می کرد...
↩️ #ادامہ_دارد...
✍🏻 #نویسنده:
فاطمه امیری
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت17🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
پیامی که روی صفحه افتاده بود رو باز کردم و به جواب مازیارخندیدم
آخه من شما پسرا رو نشناسم که دیگه به درد لای جرز دیوار میخورم، اینطوری نوشتی شما انگار تا به حال با هیچ دختری رل نزده
الان شما گفتن رو نشونت میدم مازیارخان
شیطنتم گل کرد و براش نوشتم
_افتخار آشنایی میدید؟
بعد از چندثانیه پوشه پیام روی صفحه گوشیم افتاد و سریع لمسش کردم
_نخیر مزاحم نشید
اوه اوه آقا بهش نمیاد انقدر گوشت تلخ باشه حالا برای من فیلم بازی میکنی که بگی بچه مثبتی؟
_بزار آشنا بشیم مطمئن باش به دلت میشنیم
هنوز پیامم رو کامل نکرده بودم که اسم
مازیار روی صفحه افتاد و سریع پیام رو باز کردم
_فرشته زمینی، خانم زیبا، میخوای من رو امتحان کنی بدون من به جز شما به کسی نمره موبایلم رو ندادم
از طرز نوشتنش خنده ام گرفت و با صدای بلند خندیدم
مازیارخدا بگم چکارت کنه الان برای خندیدنم چه جوابی به مامان بدم؟
تا مامان نیومده به بهانه آب خوردن برم بیرون یه دروغی سرهم کنم
با لبخندبه داخل هال رفتم مامان با دیدنم نگاهی بهم انداخت
_بسم الله دختر خوبی تو؟
_اره مامان چرا بد باشم
_انگاریه چیزیت شده
با صدای بلند میخندی، با لبخند از اتاق میایی بیرون، آدم رو میترسونی
_نترس مامان جان یاد یه خاطره از بچه های مدرسه افتادم خندم گرفت
_ان شاالله همیشه لبت خندون باشه
کمی آب خوردم و به اتاقم برگشتم
چند دقیقه دیگه مامان بخوابه میشه برم داخل کمد دیواری و به مازیار زنگ بزنم و چند دقیقه باهاش حرف بزنم، قبلش پیام بدم ببینم میتونه حرف بزنه
گوشی رو برداشتم و براش تایپ کردم
_مازیار زنگ بزنم میتونی حرف بزنی؟
همین که پیام رو سین کرد شماره روی گوشیم افتاد آیکون قرمز رو کشیدم
_صبر کن خودم بهت زنگ میزنم
نگاهی دقیق به مامان که روی مبل دراز کشیده بود انداختم، با بالا پایین شدن قفس سینه اش معلوم شد که خوابیده، به طرف در هال رفتم و آروم در رو کلید کردم، پاورچین پاورچین به اتاقم برگشتم و گوشی رو برداشتم و در کمد دیواری رو باز کردم
خدا کنه تا من حرف میزنم مامان بیدار نشه
شماره رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
_سلام به زیباترین خانم
از تعریف مازیار کیف کردم و لبخند به لبم اومد
_سلام میشه با تعریفات انقدر من رو خجالت ندی؟
_آخه وقتی خوشگلی باید ازت تعریف بشه دیگه
فرشته زمینی صدات کنم یا زیبای خفته؟
_همون پریا صدام کنی کافیه
_چشم ما مخلص پریاخانم هم هستیم
_مازیار من نمیتونم زیاد حرف بزنم فقط خواستم شماره ام رو داشته باشی تا خودم بهت زنگ نزدم یا نگفتم بهت زنگ نزن، هر وقت بتونم بهت پیام میدم
_باشه چشم فقط میشه بگی چرا؟
_حالا بعد برات توضیح میدم فعلا کاری نداری
_نه عزیزم کی میتونم ببینمت ؟
_بزار ببینم شرایط بیرون اومدنم چطور میشه بهت خبر میدم
_باشه مواظب قشنگیات باش
دوباره لبخند روی لبم اومد
_چشم توام مواظب خودت باش...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت16 گذر از طوفان✨ بعد از کلی پرس وجو آدرس خونه ای که پرستار میخ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت17
گذر از طوفان✨
خانم جوانی باصورت مهربون سمتمون اومد با دیدنمون لبخند روی لبش نشست
از روی مبل بلند شدیم وسلام کردیم
با خوشرویی جوابمون رو داد
_برای استخدام پرستار اومدید؟
پریسا لبخند ملیحی زد
_بله
از جوابی که شنید خنده ش گرفت
_شما دوتا بچه میتونید کارای پرستاری انجام بدید! اصلا سن شما برای کار کردن نیست
قبل ازاینکه پریسا جواب بده گفتم
_شما بگید چکارهای باید انجام بدیم بدون نقص همه رو انجام میدیم
کسی که دبیرستانی باشه بچه س؟
_آره دختر جون شما باید فعلا درستونو بخونید الانم فصل استراحت وکلاس های تابستونیه
کار پرستاری برای کسی که تجربه شو داشته باشه یه کار راحت هم نیست سختی های زیادی داره
الان میگم میوه وشیرینی بیارن براتون بخورید بعدش آژانس براتون بگیرم برید خونه دیگه م دنبال کار نگردید
پریسا بانگاهش ازم خواست حرف نزنم چند قدم جلوتر رفت
_خانم شما بگید ماباید چه کاری انجام بدیم همین الان ازمون امتحان بگیرید اگر نتونستیم خودمون میریم
_عزیزم این کار برای بچه ها نیست مادر من احتیاج به مراقبت داره باید کسی پرستارش بشه بتونه همه ی کارهاشو انجام بده باید مراقب پدرمم باشه غذاهای پدرم باید رژیمی درست بشن سرساعت قرص و داروهاش روبخوره
وکلی کار دیگه
_شما اجازه بدید ما یه هفته امتحانی دوتامون کارهای که میخواید رو انجام بدیم راضی نبودید حقوق بهمون ندید
_یه هفته که سهل بگید یک ساعت هم اجازه نمیدم
این دست وبدن ظریف شما اصلا نباید کار کنن
پریسا رو کنار زدم وجلوتر رفتم
بغض یهوی به گلوم نشست
_بجز پرستار خدمتکارهم خواستید اونو که دیگه میتونیم انجام بدیم
صدای بغض آلودم باعث شد ناراحت بشه با چهره نگرانی گفت
_دختر چرا بغض میکنی دلم گرفت خدمتکار هم بخوایم برای شمادوتا نمیشه
چشم هام پر اشک شد وصدام پر از التماس
_بخدا الکی اینجا نیومدیم باید کار کنیم وگرنه نه این همه راه رو می اومدیم نه وقت شمارو میگرفتیم
لحن صداش رنگ دلسوزی گرفت
_چرا باید کار کنید خانواده هاتون مجبورتون کردن؟
پریسا جلو اومد دستم رو گرفت
_اومدیم دنبال کار حالا که برای ما نیست خدانگهدار
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫