استاد #فاطمی_نیا :
در همه عمرم تا کنون دعایی به لطافت این دعا ندیده ام
متن دعا :
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ حَبيبَةِ حَبيبِكَ وَ نَبِيِّكَ ، وَ اُمِّ اَحِبّائِكَ وَ اَصْفِيائِكَ ، الَّتِي انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَ اخْتَرْتَها عَلى نِساءِ الْعالَمينَ ، اَللّـهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّها ، وَ كُنِ الثّائِرَ اَللّـهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها ، اَللّـهُمَّ وَ كَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى ، وَ حَليلَةَ صاحِبِ اللِّواءِ ، وَ الْكَريمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى ، فَصَلِّ عَلَيْها وَ عَلى اُمِّها صَلاةً تُكْرِمُ بِها وَ جْهَ أبيها مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، وَ تُقِرُّ بِها اَعْيُنَ ذُرِّيَّتِها ، وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّي في هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلامِ
یقین دارم که مادرت زهرا سلام الله علیها به استقبالت آمد، آسید عبدالله
شادی روح مطهرش صلوات⚘
#ایت_الله_فاطمی_نیا
⚡️مــسـیراشـتـباه⚡️
براساس واقعیت
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
•اَعضایِ جَدید خوش اومدین 🌷
•اَعضایِ قَبلی قُوَتِ قَلبید💛
قسمت اول👇
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/23907
🕌🌤
❤️ ایها العشق،
✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو
🍃 برگ سبزیست که هر روز رسد مَحضرِ تو
✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ
سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨
#صبحتونحسینی🌿
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
🕌🌤
❤️ ایها العشق،
✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو
🍃 برگ سبزیست که هر روز رسد مَحضرِ تو
✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ
سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨
#صبحتونحسینی🌿
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت22🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
مامان با چادر و کیفش از اتاق بیرون اومد و
سمیه نگاهی به مامان انداخت
_مامان جان نپوشید امروز نمیرم خرید هر وقت پیام بتونه باهاش میرم
_نه عزیزم چرا نری همین امروز میریم
_مامان من که خوشحالم میشم با شما برم خرید ولی این همه سبزی که گرفتید تا برگردیم خراب میشن، از صبح کلی زحمت کشیدید حیفه به خاطر یه خرید سبزی ها رو همینطور داخل آب بزاریم
مامان که با حرف سمیه تازه یادش افتاد چقدر سبزی خریده
_پریا مانتو کار بنیت رو بپوش با سمیه برو کم من رو اذیت کن، یه روز می افتم میمیرم اون وقت به خاطر این حرص دادن های من عذاب وجدان میگیری ها
اینا من رو حرص میدن بعد مامان میگه من حرصش میدم، اگر یه ذره امروزی بود یا فکرش رو تغییر میداد نه انقدر من رو عذاب میداد نه خودش
_پریا خانم با توام ها برو عوض کن
قبل از اینکه جواب بدم سمیه لبخند زد
_مامان پریا رو راحتش بزارید بعدا میرم
اگر نرم پیام شاید ازم ناراحت بشه و یه روزی بازم گیر کنم ازش بخوام ببخشه قبول نکنه
_مامان به خدا خوشت میاد الکی گیر بدی سمیه صبر کن الان میام
در کمد دیواری رو باز کردم و مانتو آبی کاربنی رو تو دستم گرفتم
اگر بخوام این رو بپوشم مامان دیگه همیشه بهم گیر میده، فکر میکنه حرفش به کرسی نشسته پس بهتره مانتو زرشکیم رو بپوسم
رژم رو با رنگ زرشکی که به مانتو بیاد تغییر دادم و به هال رفتم
مامان نگاهی به سر تا پام انداخت و سرش رو تکون داد و نفس سنگینی همراه با آه کشید
_زودتر برید که قبل از تاریکی هوا برگردید
از خونه بیرون رفتیم و نزدیک مغازه مازیار سرعت قدم هام رو یواش تر کردم
_پریاجان کمی تندتر راه بیا که برسیم سر خیابون ماشین بگیریم
با دیدن مازیار جلوی در مغازه لبخند روی لبم کش اومد
با تکون خوردن دستم لبخندم رو جمع کردم
_سمیه چی شده ؟
_عزیزم دارم باهات حرف میزنم حواست کجاست؟
_ببخشید رفتم تو فکر چی گفتی؟
_میگم تند راه بیا دیر میشه
_کنار مغازه آقای حیدری وایسیم بگیم به آژانس زنگ بزنه
_ وای نه پریا زشته پیام هم بفهمه میگه چرا از خونه زنگ نزدید...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
♦️ترور یکی از پاسداران مدافعان حرم در تهران
▪️حوالی ساعت ۱۶ امروز یکی از پاسداران مدافعان حرم در کوچههای فرعی خیابان مجاهدین اسلام تهران به دست دونفر موتورسوار با شلیک ۵ گلوله ترور شد و به شهادت رسید.
▪️این ترور در نزدیک خانه این شهید و هنگامی که او قصد ورود به خانه را داشته به وقوع پیوسته است.
▪️ضاربان تحت تعقیب نیروهای امنیتی هستند.
🕌🌤
❤️ ایها العشق،
✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو
🍃 برگ سبزیست که هر روز رسد مَحضرِ تو
✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ
سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨
#صبحتونحسینی🌿
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
⚡️مــسـیراشـتـباه⚡️
براساس واقعیت
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
•اَعضایِ جَدید خوش اومدین 🌷
•اَعضایِ قَبلی قُوَتِ قَلبید💛
قسمت اول👇
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/23907
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت23🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
بالبخندی که مازیار بهم زد ذوق زده شدم لبخندروی لبام کش اومد
سمیه دستم روگرفت
_پریاجان پارک نیومدیم ها قدم میزنی بدوبریم
_سمیه چراانقد عجله میکنی خوب داریم میریم
_یه ساعت دیگه هواتاریک میشه باید زود برگردیم پیام بدمش میاد وقتی خودش باهامون نباشه هواتاریک بشه برگردیم
_وای سمیه تومامان کشتید من رو انقد که پیام پیام میکنید ازبس برای هرکاری ازش اجازه میگیرید پرروشده توهرکاری میخواد نظربده
سمیه لبخندی زد اخم نمایشی کرد آروم روی دستم کوبید
_پری بارآخرت باشه راجب آقای من اینطور حرف بزنی ها بیچاره شوهرمن که چقد تورودوست داره
_عه چرامیزنی سمیه اگرشوهرخوبی داشتی چکارمیکردی بعدشم من که دوست داشتنی درپیام ندیدم
سمیه لبخند زد
_عزیزم شوهرم خیلی هم خوبه بخدا زیاد دوست داره نمیدونم چرانمیخوای باورکنی
اگردوستم داشته باشه نظرمن براش مهمه نه دنبال این باشه ازکارای من ایراد بگیره بگه نکن بکن دوست داشتن ازنظرمن احترام گذاشتن بخواسته های طرف مقابله حالا چه غلط چه درست
بافشاردست سمیه به روی کمرم به سمت تاکسی که دربست گرفت رفتم دوتایی سوارماشین شدیم
سمیه نگاهی به انداخت
_پریا؟
_جانم؟
_ناراحتی باهام اومدی ؟
باصدای بلندی خندیدم
_نه عزیزم چرا ناراحت باشم
_آخه ازاومدیم همش احساس میکنم پکری دوست ندارم هیچ وقت به اجبار باهام بیایی یاازدستم ناراحت باشی
_نه عزیزم من ازهرکی ناراحت بشم ازتونمیشم تنهاکسی که همیشه پیشش احساس ارامش دارم تویی
_ای نامرد پس مامان وپیام
_مامان هم خوبه ولی بعضی وقتابا گیردادن هاش رواعصاب راه میره یه نمونه ش خرید ماه پیش یه مانتوانتخاب کردم خرید رفتیم یه بوتیک دیگه ازیه مانتوخوشم اومدم پیش فروشنده چیزی نگفت خریدیش بعداومدیم بیرون میگه فکر پیام رونمیکنی لباس گرون میخری دخترکارخانه دارا مثل توخرج نمیکنن پیام تنهاجایی که چیزی نمیگه برای خریدکردنمه
_اشکال نداره به دل نگیره مامان خیلی دوست داره
راننده جلوی پاساژی که سمیه گفت پارک کرد باقی مانده کرایه روپس داد ازماشین پیاده شدیم به داخل مجتمع خرید رفتیم
_سمیه میخوای چی بخری؟
_یه مانتو وتونیک شومیز
_پس بریم طبقه دوم اونجا شومیز وتونیک هاش شیکن مانتوهم بریم مجتمعی که باپیام میریم اونجا مانتوهاش قشنگن
_نه پریا دیرمیشه تااونجا بریم
_نه بابا چی رودیرمیشه چندخیابون این ور اون ور
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🕌🌤
❤️ ایها العشق،
✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو
🍃 برگ سبزیست که هر روز رسد مَحضرِ تو
✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ
سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨
#صبحتونحسینی🌿
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
مثل بید میلرزید....
پرسید: تو کدام عملیاتها بودی؟ اسیر جواب داد: فتح خرمشهر.... علیآقا جواب داد: حالا تو فاو هستیم، اما ما برای فتح خاک نمیجنگیم.
اسیر عراقی گفت: ما برای اسرای ایرانی توی خرمشهر جوخههای اعدام داشتیم! علیآقا زخم عراقی رو بست و گفت: مرز اسلام و کفر همین جاست!
#شهید_علی_چیت_سازیان🕊🌷
ایشون فقط ۲۷سال داشتن که ۳۴روز با نیروهاشون دست خالی جلوی یه ارتش ایستادن
ما چند سالمونه؟!
چند تا #خرمشهر رو حفظ کردیم؟!
چند تا خرمشهر آزاد کردیم؟!
یادمون هست که فرمودند خرمشهرها در پیش است؟!
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت24🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
پاکتی که شومیز وتونیک سمیه داخلش بود رو ازروی میز برداشتم سمیه کارت عابربانک ورسید خرید رو ازفروشنده گرفت
_پریاجان تونیک یالباسی نمیخوای بخری؟
_نه عزیزم
ازبوتیک بیرون اومدیم سمیه نگاهی به ساعت روی صفحه گوشیش انداخت
_پریا بیا چندتازمغازه های اینجارونگاه کنیم شاید یه مانتو قشنگ دیدیم خریدم
_سمیه ازبین این مغازه ها داخل ویترین کدومشون یه مانتو شیک درست وحسابی دیدیم
_شاید طبقه بالا داشت
_نداره من همه این مجتمع وخریدهارومثل کف دستم بلدم کجا کدوم لباسش خوبه کجاخوب نیست بیابریم دربست میگیریم زودمیرسیم میخری ازهمونجاهم تاخونه دوباره دربست میگیریم
_به ترافیک نخوریم
_نمیخوریم اگرم خوردیم میگیم ترافیک بود مردم الان میان خرید بعد ماباید قبل تاریکی هوا خونه باشیم
_پریاجان ماهم اگر پیام باهامون بود اشکالی نداشت دیرتر بریم ولی الان یه مرد باهامون نیست پس بهتره زودتربرگردیم
چقدحرصم میگیره ازاین آدمای که تاچپ یا راست برن به شوهراشون گزارش میدن من ازدواج کنم عمرا اگر اجازه بدم شوهرم انقد تو هرکاری دخالت کنه
سمیه به سمت ماشینای آژانس کنارمجتمع رفت بعدازگفتن آدرس مرکزخرید رانندبه ماشینش اشاره کرد به سمت ماشین رفتیم
ازاضطراب سمیه کلافه شدم
_سمیه چرا انقد پریشونی؟
_پریا دیر برسیم مامان و پیام نگران میشن
خدایامن چه گیری افتاده تو این خانواده انگار اومدیم کجا که پیام بخواد نگران بشه
_سمیه سوزنت رو دیر میرسیم گیرکرده ها خوب یه زنگ به پیام بزن
_عه راست میگی هاچرا بفکرخودم نرسید
_آخه اصلافکرنمیکنی فقط از اومدیم پشت سرهم داری میگی دیرنشه
سمیه کیفش روباز کرد چندباری کنارای کیف روگشت
_چراگوشیم نیست
_یعنی چی گوشیت نیست خونه جاش نذاشتی
_نه بابا گذاشتم داخل کیفم
_خب یه باردیگه بگرد
سمیه یکی یکی وسایلی که توی کیفش بود روبیرون آورد به محض بیرون آوردن کیف پولش با صدای زمین خوردن چیزی هردو شوکه شدیم چشممون به گوشی افتاده روی آسفالت خشک شد
سریع خم شد وگوشی رو برداشت بادیدن صفحه سیاه شده وترک خورده گوشی بادست به پشیونیش زد
_وای پریا گوشیم نابود شد
_فدای سرت یه بهترش رومیخری
_گوشی بخوره توی سرم حالا چطوری زنگ بزنیم
_بریم داخل آژانس به خونه زنگ بزنیم به مامان بگیم به پیام بگه
دوتایی به سمت پسری که پشت میزنشسته بودرفتیم
_ببخشید آقامیشه ازاینجا یه زنگ به همسرم بزنم
منشی آژانس تلفن روجلوی دست سمیه گذاشت
_بفرمایید
تند تند شماره خونه روگرفت بعداز دوبار جواب ندادن
باصدای آهسته ای گفت
_کسی گوشی رورنمیداره
_خوب شماره پیام رو بگیرچاره ای دیگه ای نداریم
شماره روگرفت
باصدای آرومی که کسی نشونه باپیام حرف زد و تلفن روقطع کرد
_آقا دستتون دردنکنه آدرس مسیری که میریم عوض کنید
_باشه الان ادرس رومیدم به راننده
آستین مانتوسمیه روکشیدم
_مگه به پیام نگفتی میریم مرکزخریدچرا آدرس خونه روبه آژانس دادی؟
_پیام انقدنگران شده بود که اصلا نتونستم بگم مرکزخرید میریم
_چرا؟
_چندبار به گوشیم زنگ زده حواسم نبود گوشی رو روی زنگ بزارم الانم فقط تونستم بهش بگم گوشیم شکسته از یه آژانس دارم زنگ میزنم که گفت فورأ سوار ماشین میشید میاید خونه
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت24🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ پاکتی که شومیز وتونیک سمیه داخلش بود رو ا
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت25🍁🍃🍂🍁
⚡️مسـیـراشـتـباه⚡️
راننده نگاهی به ماشین های پارک شده داخل کوچه انداخت
_خانم میشه همین جا پیاده بشید بخوام بیام داخل کوچه نمیشه راحت دور بزنم باید تا ته کوچه برم مسیرم طولانی میشه
سمیه کرایه رو از داخل کیفش بیرون آورد و سمت راننده گرفت
_ایرادی نداره ممنون همین جان پیاده میشیم
دست گیره در رو کشید و هر دو از ماشین پیاده شدیم
سمیه به قدری توی راه رفتن عجله می کرد که معترض گفتم
_چه خبرته مگه مسابقه دو میدانی اومدیم؟
سمیه مضطرب نگاهی بهم کرد و دستش رو سمتم دراز کرد تا به سرعتی که کم کردم اضافه کنه، من رو سمت خودش کشید و گفت:
_بدو زودتر برسیم خونه
از لحن طلبکارنه ام کم نکردم
خب داریم میریم دیگه اینطوری که راه میری بی افتیم یا گردنمون میشکنه یا پامون، اون وقت دیگه به جا خونه باید بریم بیمارستان
سمیه بدون اینکه از سرعت قدم هاش کم کنه با صدای بلند خندید
_از دست تو پریا من دارم از استرس میمیرم تو انقدر خونسرد و حرف میزنی
_حرفای من کجاش خنده داره بیا اینم از خونه رسیدیم
سمیه با کلید درحیاط رو باز کرد
_خودتم خوب میدونی من آدم عجولی نیستم ولی الان هوا تاریک شده پیام و مامان هم نگران شدن، نمی شد قدم زنان برگردیم
_من هر چی بگم شما قانع نمیشید
_کیا؟
_تو، پیام و مامان
_بیا انقدر غر نزن
🍁🍃
🍁🍃
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
⚡️براساس واقعیت⚡️
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
آشنایی با علی بن مهزیار.mp3
698.4K
🔴 توضیحاتی پیرامون علی بن مهزیار که در سرود #سلام_فرمانده از آن نام برده می شود؟
🎙 #استاد_اباذری