eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد : در همه عمرم تا کنون دعایی به لطافت این دعا ندیده ام متن دعا : اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ حَبيبَةِ حَبيبِكَ وَ نَبِيِّكَ ، وَ اُمِّ اَحِبّائِكَ وَ اَصْفِيائِكَ ، الَّتِي انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَ اخْتَرْتَها عَلى نِساءِ الْعالَمينَ ، اَللّـهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّها ، وَ كُنِ الثّائِرَ اَللّـهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها ، اَللّـهُمَّ وَ كَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى ، وَ حَليلَةَ صاحِبِ اللِّواءِ ، وَ الْكَريمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى ، فَصَلِّ عَلَيْها وَ عَلى اُمِّها صَلاةً تُكْرِمُ بِها وَ جْهَ أبيها مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، وَ تُقِرُّ بِها اَعْيُنَ ذُرِّيَّتِها ، وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّي في هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلامِ یقین دارم که مادرت زهرا سلام الله علیها به استقبالت آمد، آسید عبدالله شادی روح مطهرش صلوات⚘
⚡️مــسـیراشـتـباه⚡️ براساس واقعیت ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ •اَعضایِ جَدید خوش اومدین 🌷 •اَعضایِ قَبلی قُوَتِ قَلبید💛 قسمت اول👇 https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/23907
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌🌤 ❤️ ایها العشق، ✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو 🍃 برگ سبزی‌ست که ‌هر روز رسد مَحضرِ تو ✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨ 🌿 @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌🌤 ❤️ ایها العشق، ✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو 🍃 برگ سبزی‌ست که ‌هر روز رسد مَحضرِ تو ✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨ 🌿 @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ مامان با چادر و کیفش از اتاق بیرون اومد و سمیه نگاهی به مامان انداخت _مامان جان نپوشید امروز نمیرم خرید هر وقت پیام بتونه باهاش میرم _نه عزیزم چرا نری همین امروز میریم _مامان من که خوشحالم میشم با شما برم خرید ولی این همه سبزی که گرفتید تا برگردیم خراب میشن، از صبح کلی زحمت کشیدید حیفه به خاطر یه خرید سبزی ها رو همینطور داخل آب بزاریم مامان که با حرف سمیه تازه یادش افتاد چقدر سبزی خریده _پریا مانتو کار بنیت رو بپوش با سمیه برو کم من رو اذیت کن، یه روز می افتم میمیرم اون وقت به خاطر این حرص دادن های من عذاب وجدان میگیری ها اینا من رو حرص میدن بعد مامان میگه من حرصش میدم، اگر یه ذره امروزی بود یا فکرش رو تغییر میداد نه انقدر من رو عذاب می‌داد نه خودش _پریا خانم با توام ها برو عوض کن قبل از اینکه جواب بدم سمیه لبخند زد _مامان پریا رو راحتش بزارید بعدا میرم اگر نرم پیام شاید ازم ناراحت بشه و یه روزی بازم گیر کنم ازش بخوام ببخشه قبول نکنه _مامان به خدا خوشت میاد الکی گیر بدی سمیه صبر کن الان میام در کمد دیواری رو باز کردم و مانتو آبی کاربنی رو تو دستم گرفتم اگر بخوام این رو بپوشم مامان دیگه همیشه بهم گیر میده، فکر میکنه حرفش به کرسی نشسته پس بهتره مانتو زرشکیم رو بپوسم رژم رو با رنگ زرشکی که به مانتو بیاد تغییر دادم و به هال رفتم مامان نگاهی به سر تا پام انداخت و سرش رو تکون داد و نفس سنگینی همراه با آه کشید _زودتر برید که قبل از تاریکی هوا برگردید از خونه بیرون رفتیم و نزدیک مغازه مازیار سرعت قدم هام رو یواش تر کردم _پریاجان کمی تندتر راه بیا که برسیم سر خیابون ماشین بگیریم با دیدن مازیار جلوی در مغازه لبخند روی لبم کش اومد با تکون خوردن دستم لبخندم رو جمع کردم _سمیه چی شده ؟ _عزیزم دارم باهات حرف میزنم حواست کجاست؟ _ببخشید رفتم تو فکر چی گفتی؟ _میگم تند راه بیا دیر میشه _کنار مغازه آقای حیدری وایسیم بگیم به آژانس زنگ بزنه _ وای نه پریا زشته پیام هم بفهمه میگه چرا از خونه زنگ نزدید... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
♦️ترور یکی از پاسداران مدافعان حرم در تهران ▪️حوالی ساعت ۱۶ امروز یکی از پاسداران مدافعان حرم در کوچه‌های فرعی خیابان مجاهدین اسلام تهران به دست دونفر موتورسوار با شلیک ۵ گلوله ترور شد و به شهادت رسید. ▪️این ترور در نزدیک خانه این شهید و هنگامی که او قصد ورود به خانه را داشته به وقوع پیوسته است. ▪️ضاربان تحت تعقیب نیروهای امنیتی هستند.
مادرش بستر شهادتش را دید خدا کند فرزندانش نبینند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌🌤 ❤️ ایها العشق، ✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو 🍃 برگ سبزی‌ست که ‌هر روز رسد مَحضرِ تو ✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨ 🌿 @karbala_ya_hosein
تعدادصلوات تاالان🥀2028
⚡️مــسـیراشـتـباه⚡️ براساس واقعیت ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ •اَعضایِ جَدید خوش اومدین 🌷 •اَعضایِ قَبلی قُوَتِ قَلبید💛 قسمت اول👇 https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/23907
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ بالبخندی که مازیار بهم زد ذوق زده شدم لبخندروی لبام کش اومد سمیه دستم روگرفت _پریاجان پارک نیومدیم ها قدم میزنی بدوبریم _سمیه چراانقد عجله میکنی خوب داریم میریم _یه ساعت دیگه هواتاریک میشه باید زود برگردیم پیام بدمش میاد وقتی خودش باهامون نباشه هواتاریک بشه برگردیم _وای سمیه تومامان کشتید من رو انقد که پیام پیام میکنید ازبس برای هرکاری ازش اجازه میگیرید پرروشده توهرکاری میخواد نظربده سمیه لبخندی زد اخم نمایشی کرد آروم روی دستم کوبید _پری بارآخرت باشه راجب آقای من اینطور حرف بزنی ها بیچاره شوهرمن که چقد تورودوست داره _عه چرامیزنی سمیه اگرشوهرخوبی داشتی چکارمیکردی بعدشم من که دوست داشتنی درپیام ندیدم سمیه لبخند زد _عزیزم شوهرم خیلی هم خوبه بخدا زیاد دوست داره نمیدونم چرانمیخوای باورکنی اگردوستم داشته باشه نظرمن براش مهمه نه دنبال این باشه ازکارای من ایراد بگیره بگه نکن بکن دوست داشتن ازنظرمن احترام گذاشتن بخواسته های طرف مقابله حالا چه غلط چه درست بافشاردست سمیه به روی کمرم به سمت تاکسی که دربست گرفت رفتم دوتایی سوارماشین شدیم سمیه نگاهی به انداخت _پریا؟ _جانم؟ _ناراحتی باهام اومدی ؟ باصدای بلندی خندیدم _نه عزیزم چرا ناراحت باشم _آخه ازاومدیم همش احساس میکنم پکری دوست ندارم هیچ وقت به اجبار باهام بیایی یاازدستم ناراحت باشی _نه عزیزم من ازهرکی ناراحت بشم ازتونمیشم تنهاکسی که همیشه پیشش احساس ارامش دارم تویی _ای نامرد پس مامان وپیام _مامان هم خوبه ولی بعضی وقتابا گیردادن هاش رواعصاب راه میره یه نمونه ش خرید ماه پیش یه مانتوانتخاب کردم خرید رفتیم یه بوتیک دیگه ازیه مانتوخوشم اومدم پیش فروشنده چیزی نگفت خریدیش بعداومدیم بیرون میگه فکر پیام رونمیکنی لباس گرون میخری دخترکارخانه دارا مثل توخرج نمیکنن پیام تنهاجایی که چیزی نمیگه برای خریدکردنمه _اشکال نداره به دل نگیره مامان خیلی دوست داره راننده جلوی پاساژی که سمیه گفت پارک کرد باقی مانده کرایه روپس داد ازماشین پیاده شدیم به داخل مجتمع خرید رفتیم _سمیه میخوای چی بخری؟ _یه مانتو وتونیک شومیز _پس بریم طبقه دوم اونجا شومیز وتونیک هاش شیکن مانتوهم بریم مجتمعی که باپیام میریم اونجا مانتوهاش قشنگن _نه پریا دیرمیشه تااونجا بریم _نه بابا چی رودیرمیشه چندخیابون این ور اون ور 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌🌤 ❤️ ایها العشق، ✋🏻 سلام از طرفِ نوكرِ تو 🍃 برگ سبزی‌ست که ‌هر روز رسد مَحضرِ تو ✨ أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ سـلام بر ساکنِ كربلاء ✨ 🌿 @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
مثل بید می‌لرزید.... پرسید: تو کدام عملیات‌ها بودی؟ اسیر جواب داد: فتح خرمشهر.... علی‌آقا جواب داد: حالا تو فاو هستیم، اما ما برای فتح خاک نمی‌جنگیم. اسیر عراقی گفت: ما برای اسرای ایرانی توی خرمشهر جوخه‌های اعدام داشتیم! علی‌آقا زخم عراقی رو بست و گفت: مرز اسلام و کفر همین جاست! 🕊🌷
ایشون فقط ۲۷سال داشتن که ۳۴روز با نیروهاشون دست خالی جلوی یه ارتش ایستادن ما چند سالمونه؟! چند تا رو حفظ کردیم؟! چند تا خرمشهر آزاد کردیم؟! یادمون هست که فرمودند خرمشهرها در پیش است؟!
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ پاکتی که شومیز وتونیک سمیه داخلش بود رو ازروی میز برداشتم سمیه کارت عابربانک ورسید خرید رو ازفروشنده گرفت _پریاجان تونیک یالباسی نمیخوای بخری؟ _نه عزیزم ازبوتیک بیرون اومدیم سمیه نگاهی به ساعت روی صفحه گوشیش انداخت _پریا بیا چندتازمغازه های اینجارونگاه کنیم شاید یه مانتو قشنگ دیدیم خریدم _سمیه ازبین این مغازه ها داخل ویترین کدومشون یه مانتو شیک درست وحسابی دیدیم _شاید طبقه بالا داشت _نداره من همه این مجتمع وخریدهارومثل کف دستم بلدم کجا کدوم لباسش خوبه کجاخوب نیست بیابریم دربست میگیریم زودمیرسیم میخری ازهمونجاهم تاخونه دوباره دربست میگیریم _به ترافیک نخوریم _نمیخوریم اگرم خوردیم میگیم ترافیک بود مردم الان میان خرید بعد ماباید قبل تاریکی هوا خونه باشیم _پریاجان ماهم اگر پیام باهامون بود اشکالی نداشت دیرتر بریم ولی الان یه مرد باهامون نیست پس بهتره زودتربرگردیم چقدحرصم میگیره ازاین آدمای که تاچپ یا راست برن به شوهراشون گزارش میدن من ازدواج کنم عمرا اگر اجازه بدم شوهرم انقد تو هرکاری دخالت کنه سمیه به سمت ماشینای آژانس کنارمجتمع رفت بعدازگفتن آدرس مرکزخرید رانندبه ماشینش اشاره کرد به سمت ماشین رفتیم ازاضطراب سمیه کلافه شدم _سمیه چرا انقد پریشونی؟ _پریا دیر برسیم مامان و پیام نگران میشن خدایامن چه گیری افتاده تو این خانواده انگار اومدیم کجا که پیام بخواد نگران بشه _سمیه سوزنت رو دیر میرسیم گیرکرده ها خوب یه زنگ به پیام بزن _عه راست میگی هاچرا بفکرخودم نرسید _آخه اصلافکرنمیکنی فقط از اومدیم پشت سرهم داری میگی دیرنشه سمیه کیفش روباز کرد چندباری کنارای کیف روگشت _چراگوشیم نیست _یعنی چی گوشیت نیست خونه جاش نذاشتی _نه بابا گذاشتم داخل کیفم _خب یه باردیگه بگرد سمیه یکی یکی وسایلی که توی کیفش بود روبیرون آورد به محض بیرون آوردن کیف پولش با صدای زمین خوردن چیزی هردو شوکه شدیم چشممون به گوشی افتاده روی آسفالت خشک شد سریع خم شد وگوشی رو برداشت بادیدن صفحه سیاه شده وترک خورده گوشی بادست به پشیونیش زد _وای پریا گوشیم نابود شد _فدای سرت یه بهترش رومیخری _گوشی بخوره توی سرم حالا چطوری زنگ بزنیم _بریم داخل آژانس به خونه زنگ بزنیم به مامان بگیم به پیام بگه دوتایی به سمت پسری که پشت میزنشسته بودرفتیم _ببخشید آقامیشه ازاینجا یه زنگ به همسرم بزنم منشی آژانس تلفن روجلوی دست سمیه گذاشت _بفرمایید تند تند شماره خونه روگرفت بعداز دوبار جواب ندادن باصدای آهسته ای گفت _کسی گوشی رورنمیداره _خوب شماره پیام رو بگیرچاره ای دیگه ای نداریم شماره روگرفت باصدای آرومی که کسی نشونه باپیام حرف زد و تلفن روقطع کرد _آقا دستتون دردنکنه آدرس مسیری که میریم عوض کنید _باشه الان ادرس رومیدم به راننده آستین مانتوسمیه روکشیدم _مگه به پیام نگفتی میریم مرکزخریدچرا آدرس خونه روبه آژانس دادی؟ _پیام انقدنگران شده بود که اصلا نتونستم بگم مرکزخرید میریم _چرا؟ _چندبار به گوشیم زنگ زده حواسم نبود گوشی رو روی زنگ بزارم الانم فقط تونستم بهش بگم گوشیم شکسته از یه آژانس دارم زنگ میزنم که گفت فورأ سوار ماشین میشید میاید خونه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت24🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ پاکتی که شومیز وتونیک سمیه داخلش بود رو ا
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مسـیـراشـتـباه⚡️ راننده نگاهی به ماشین های پارک شده داخل کوچه انداخت _خانم میشه همین جا پیاده بشید بخوام بیام داخل کوچه نمیشه راحت دور بزنم باید تا ته کوچه برم مسیرم طولانی میشه سمیه کرایه رو از داخل کیفش بیرون آورد و سمت راننده گرفت _ایرادی نداره ممنون همین جان پیاده میشیم دست گیره در رو کشید و هر دو از ماشین پیاده شدیم سمیه به قدری توی راه رفتن عجله می کرد که معترض گفتم _چه خبرته مگه مسابقه دو میدانی اومدیم؟ سمیه مضطرب نگاهی بهم کرد و دستش رو سمتم دراز کرد تا به سرعتی که کم کردم اضافه کنه، من رو سمت خودش کشید و گفت: _بدو زودتر برسیم خونه از لحن طلبکارنه ام کم نکردم خب داریم میریم دیگه اینطوری که راه میری بی افتیم یا گردنمون میشکنه یا پامون، اون وقت دیگه به جا خونه باید بریم بیمارستان سمیه بدون اینکه از سرعت قدم هاش کم کنه با صدای بلند خندید _از دست تو پریا من دارم از استرس میمیرم تو انقدر خونسرد و حرف میزنی _حرفای من کجاش خنده داره بیا اینم از خونه رسیدیم سمیه با کلید درحیاط رو باز کرد _خودتم خوب میدونی من آدم عجولی نیستم ولی الان هوا تاریک شده پیام و مامان هم نگران شدن، نمی شد قدم زنان برگردیم _من هر چی بگم شما قانع نمیشید _کیا؟ _تو، پیام و مامان _بیا انقدر غر نزن 🍁🍃 🍁🍃        "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ⚡️براساس واقعیت⚡️ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
آشنایی با علی بن مهزیار.mp3
698.4K
🔴 توضیحاتی پیرامون علی بن مهزیار که در سرود از آن نام برده می شود؟ 🎙