eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
614 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
😘 👇👇👇 هر لحظه که به پایان مرخصی نزدیک می‌شود، نگرانی یونس هم بیشتر می‌شود😢 از گروهبان می‌خواهد: «اگر می‌شود، باز هم برایش مرخصی رد کن؛ من می‌روم راضی‌اش می‌کنم نیاید پادگان😳» گروهبان می‌خندد 😂و می‌گوید: یک ماه است. الان تازه پنج روزش رفته. من چه طور بیست و پنج روز مرخصی برایش رد کنم⁉️» یونس می‌گوید: «از مرخصی‌های من کم کن. اگر را دوست داری، نباید اجازه بدهی تا آخر بیاید پادگان❌ اگر بیاید و اوضاع اینجا را ببیند، حتماً با سرلشکر درگیر می‌شود😠» 6⃣ششمین روز است. چند ساعت تا مانده است⏰ آرام و قرار ندارد. شده است مثل اسفند روی آتش🔥 خبرهایی که از پادگان به گوش رسیده، مردم را عصبانی کرده😡 چه رسد که پادگان است👍 مردم می گویند: «سرلشکر ناجی، را با شلاق و بازداشت مجبور به می‌کند👎 او به زور در گلوی آب می‌ریزد🍶» هر چه فکر می‌کند، بیشتر عصبانی می‌شود😡 اما سعی می‌کند ناراحتی‌اش را از کربلایی و ننه نصرت مخفی کند😣 بند پو تین‌هایش را محکم می‌بندد و ساکش را به دوش می‌اندازد و خداحافظی می‌کند👋 ننه نصرت باز هم می‌گوید👈آخر ننه👇 چه طور شد یک دفعه تصمیم ات عوض شد⁉️ مگر نگفتی تا آخر ماه پیش ما می‌مانی‼️»
💎 پاداش عجیب خواندن در زمان و خوردن عن أَبِي يَحْيَى الصَّنْعَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا مِنْ مُؤْمِنٍ صَامَ فَقَرَأَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقِدْرِ عِنْدَ سَحُورِهِ وَ عِنْدَ إِفْطَارِهِ إِلَّا كَانَ فِيمَا بَيْنَهُمَا كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. حضرت صادق علیه السلام فرمود: هیچ مؤمن روزه داری نیست که در هنگام خوردن سحری و افطارش سوره قدر را بخواند، مگرآنکه بین این دو زمان ثواب کسی را خواهد داشت که در راه خدا در خون خود غلطیده باشد. ( 📚بحارالأنوار، ج97، ص344 به نقل از اقبال
دمِ بہ سمتـــــِ حرَمتـــــ رفت دلمــ🌸 قسمتـــِ ما بشــود ڪرب و بلا اے اربابـــ🌸
گرفتن جرم سنگین‌تری بود، اما آن سال بچه ها تصمیم گرفته بودند ماه و ماه را هم به استقبال از روزه بگیرند. به همین خاطر ظهر را می‌گرفتیم و در یک می‌ریختیم چهار گوشه آن را جمع می کردیم و گره می‌زدیم و این را در زیر پیراهن خود پنهان می‌کردیم و آن ظهر را با مختصری که احیانا در شب می‌دادند, موقع میل می‌نمودیم و تا بعد به همین ترتیب می‌گذشت. چند باری شده بود که موقع تفتیش از چند نفر از بچه ها گرفتند و آنها را کردند. 🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
🏴🥀🕊🌹🕊🥀🏴 هر لحظه که به پایان مرخصی نزدیک می‌شود، نگرانی یونس هم بیشتر می‌شود از گروهبان می‌خواهد: اگر می‌شود، باز هم برایش مرخصی رد کن؛ من می‌روم راضی‌اش می‌کنم نیاید پادگان گروهبان می‌خندد و می‌گوید: یک ماه است. الان تازه پنج روزش رفته. من چه طور بیست و پنج روز مرخصی برایش رد کنم یونس می‌گوید: از مرخصی‌های من کم کن. اگر را دوست داری، نباید اجازه بدهی تا آخر بیاید پادگان ، اگر بیاید و اوضاع اینجا را ببیند، حتماً با سرلشکر درگیر می‌شود ششمین روز است. چند ساعت تا مانده است آرام و قرار ندارد. شده است مثل اسفند روی آتش خبرهایی که از پادگان به گوش رسیده، مردم را عصبانی کرده چه رسد که پادگان است مردم می گویند: «سرلشکر ناجی، را با شلاق و بازداشت مجبور به می‌کند او به زور در گلوی آب می‌ریزد هر چه فکر می‌کند، بیشتر عصبانی می‌شود اما سعی می‌کند ناراحتی‌اش را از کربلایی و ننه نصرت مخفی کند بند پو تین‌هایش را محکم می‌بندد و ساکش را به دوش می‌اندازد و خداحافظی می‌کند ننه نصرت باز هم می‌گوید آخر ننه چه طور شد یک دفعه تصمیم ات عوض شد مگر نگفتی تا آخر ماه پیش ما می‌مانی ...
های‌ مهدوی 🍂غروب موقع افطار یاد مولا باش... 🍂دلت که دامن اَمَّنْ یُجیب می‌گیرد... 🤲 افطارمان را با شیرینی دعا برای ظهور آغاز کنیم.