✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#رمان_امنیتی_سربازان_گمنام
"مدافع عــ♥️ــشق"
#پارت_9
#محمد
خودش بود. شارلوت والر.
الکساندر با همون لهجه ای که داشت گفت: سلام عزیزم. خوبی؟
خیلی تعجب کردم. چرا بهش گفت عزیزم؟ نکنه... وای... باورم نمیشه...
- سلام. بد نیستم. زود کارتو بگو. باید برم.
+ ببین، یه سری اطلاعات پیدا کردم که اگه ببینیشون، به قولِ ایرانی ها، شاخ در میاری.
- خیل خب. بفرست.
+ الان می فرستم.
بعد از چند دقیقه، الکساندر گفت: رسید؟
- آره.
+ نتیجه؟
- سوختن.
+ چی؟
- یعنی معنی سوختن رو نمی دونی؟
+ چرا، می دونم. اما...... اما امکان نداره سوخته باشن.
- منابعت کِی بهت گفتن بری و اطلاعات رو ازشون تحویل بگیری؟
+ ۶ روز پیش.
شارلوت خیلی عصبانی بود. اینو می شد از صداش فهمید. با داد گفت: هر وقت منابعت بهت میگن بری و ازشون اطلاعات بگیری، همون لحظه برو و اطلاعات رو بگیر و بفرست واسه من. وقتی ۶ روز صبر می کنی، طبیعیه که تاریخ انقضایِ اطلاعات بگذره و سوخته به حساب بیان. اصلا واسه چی ۶ روز معطل کردی؟
+ خب.... خب ازشون خواستم اطلاعات بیشتری به دست بیارن، تا همه رو با هم برات ارسال کنم.
- واقعا که... اگه یه بار دیگه چنین حماقتی بکنی، من می دونم و تو. واسه همیشه می زارمت کنار...
+ خیالت راحت. دیگه همچین اتفاقی نمیفته. قول میدم. فقط....
- فقط چی؟
+ قرارِ ازدواجمون چی میشه؟
- وقتی ماموریتت رو درست و کامل انجام دادی، با هم ازدواج می کنیم. از اول هم قرارِمون همین بود. Ok؟
+ Ok.
- من باید برم. بای.
الکساندر خواست چیزی بگه، که شارلوت قطع کرد.
هدفونو برداشتم. پس حدسم درست بود. این دو تا قراره با هم ازدواج کنن.
با صدایِ علی، به خودم اومدم.
- آقا اگه دیگه کاری با من ندارین، برم بخشِ سایبری. یه سری از کارام مونده.
+ دستت درد نکنه علی جان. خسته نباشی.
- ممنون آقا. فعلا با اجازه.
+ به سلامت.
علی رفت.
بعد از چند دقیقه، رسول و سعید و فرشید هم رسیدن.
+ بچه ها خسته نباشین.
با هم گفتن: ممنون آقا.
سعید و فرشید هر کدوم رفتن سرِ میزایِ خودشون.
رسول گفت: آقا چرا نزاشتین اطلاعاتو از رو لپتابش پاک کنم؟
+ معلومه. چون اگه این کارو می کردی، قطعا متوجه می شد که زیر نظرِش داریم و فرار می کرد.
- آقا ما به راحتی می تونستیم دستگیرش کنیم. مگه الکساندر متهم اصلی پرونده نیست؟
+ نه.... یعنی نمی دونم. من احتمال میدم متهم اصلی کسِ دیگه ای باشه.
فلشی که بهش داده بودم رو از جیبش بیرون آورد و با لبخند گفت: خب حالا با این فلش چیکار کنیم؟
+ به نظرِ خودت باید باهاش چیکار کنیم؟
لبخندی که رو لباش بود، خشک شد. من نمی دونم چرا وقتی جوابِ یه سوال رو می دونه، دوباره می پرسه...
- باید برسی کنیم ببینیم چه اطلاعاتی توشه.
+ آفرین.
فلشو ازش گرفتم و گفتم: فعلا برو خونه. فردا که برگشتی و وقت داشتی، با هم برسیش می کنیم.
- آقا من الانم وقت دارم. بیاین بریم اتاقِتون. اطلاعاتِشو برسی کنیم.
خواست بره که دستشو گرفتم.
آروم گفتم: رسول جان، تو الان نزدیکِ ۲۴ ساعته که خونه نرفتی. خانمت گناه داره. تازه اولایِ زندگیتونه. باید تا می تونی، کنارش باشی و تنهاش نزاری. فعلا برو خونه. فردا صبح که اومدی، برسی می کنیم.
- آقا الان همه بچه ها مشغولِ کارن. نمیشه که فقط من برم خونه.
+ بچه ها خودشون شعور دارن و وضعیت تو رو درک می کنن. در ضمن، قرار نیست فقط تو بری خونه. فرشید هم ۲۴ ساعته که نرفته خونشون. اونم باید برسونی.
- آخه آقا....
+ رسول به جونِ خودم اگه بخوای بهانه بیاری و نری خونه، همین الان حکم اخراجِتو میدم دستت.
خیلی ترسید.
- آقا من غلط بکنم نرم خونه. چشم. همین الان میرم.
رفت سمتِ میزش و هول هولی وسایِلِشو جمع کرد.
خندیدم و گفتم: وقت دنیا رو می گیری رسول. حتما باید تحدیدت کنن که حرف گوش کنی؟
خندید و بغلم کرد. فرشید رو هم راضی کردم و هر دو رفتن خونه هاشون.
ساعت ۱۲ شب بود. داشتم از خستگی بی هوش می شدم. نایِ بالا رفتن از پله ها رو نداشتم. رفتم سمتِ میزِ محسن. محسن جاشو با داوود عوض کرده بود و ت.میم الکساندر بود.
نشستم پشتِ میزش. سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم.
نفهمیدم کِی خوابم برد...
ادامه دارد...
✍🏻 به قلم: م. اسکینی
پ.ن1: شارلوت و الکساندر قراره با هم ازدواج کنن.😳
پ.ن2: و باز هم رسول ضایع می شود.😐💔🤦🏻♀😂 این دفعه واقعا تقصیر خودش بود. چرا وقتی جواب یه سوال رو می دونه، دوباره می پرسه؟😐😂
پ.ن3: نزدیک بود رسول اخراج بشه. خب حرف گوش کن. انقدر وقت دنیا رو نگیر.🤨😂
پ.ن4: آخی... محمد انقدر خسته بود، که حتی نرفت اتاقش... رو صندلی خوابش برد...😢💔
لینک کانال👇🏻
https://eitaa.com/khademngoo
سلام و عرض ادب
عزیزان شما میتوانید در لینک زیر سوالات خود را بصورت ناشناس بپرسید و ما در اسرع وقت سؤال و جواب را در کانال بارگذاری میکنیم🙏
https://harfeto.timefriend.net/16374134077113
لینک پرسش بصورت ناشناس👆
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر معظم انقلاب: هرکسی که به خانوادههای شهدا اهانت کند یا بیاعتنائی کند یا مورد تعرّض زبانی قرار بدهد، به این کشور خیانت کرده است
#سلامتی_فرمانده_صلوات
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
#نیایش شبانه🌙
مهربانا...
دلم میخواهد
برای همه بنده هایت دعا کنم
دعایی از اعماق وجود
خدایا!
شاد کن دلی را
که گرفته و دلتنگ است
بی نیاز کن کسی را
که به درگاهت نیازمند است و درمانده
امیدوار کن کسی را
که ناامید به آستانت آمده
بگیر دستانی
که اکنون بسوی تو بلند است
مستجاب کن دعای کسی
که با اشکهایش تو را صدا می زند
حامی آن دلی باش
که تنها شده است
با دستهای مهربانت
با تمام قدرت و عظمت و تواناییت
ببار رحمتت را بر بندگانت
ببار
آمین .
#شبتون پر از نگاه خدا
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
خدایا امروزمان را نیز
با نام تو آغاز میکنیم
که روشنگر جانی
امروز قلبمان مالامال از
شکرگزاری برای موهبت زندگیست
الهی کمکمان کن
تا داستان زندگیمان را
به همان زیبائی بیافرینیم
که تو جهان را آفریدی
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
💠خادم
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
#ادمین_بانو
🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🔹🔶🔹🔶🔹
🔶🔹🔶🔹
🔹🔶🔹
🔶🔹
🌼🍃أَفَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِى النَّارِ
لَکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْاْ رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیَّةٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعَادَ 🍃🌼
🌸🍃پس آیا کسى را که حکم عذاب بر او حتمى شده است (مى توانى هدایت کنى؟) آیا تو مى توانى کسى را که در آتش است رهایى بخشى؟
ولى کسانى که از پروردگارشان پروا دارند، برایشان غرفه هایى (در بهشت) است که بالاى آن غرفه ها، غرفه هاى دیگرى بنا شده و از زیر آنها نهرها جارى است، (این،) وعده الهى است و خداوند در وعده اش خلاف نمى 🍃🌸
{سوره ی زمر ، آیات ۱۹ و ۲۰ }
💠 نکته ها :
«غُرَف» جمع «غرفة» به معناى آبى است که از محل خود بالا رود یا بنایى است که در طبقه بالا ساخته شود.
پیامبر اسلام براى هدایت افراد لجوج دلسوزى بسیارى داشت، لذا خداوند مى فرماید: بیش از این خود را به رنج مینداز زیرا که سنّت خداوند درباره این گروه عذاب قطعى است و نجاتشان در اختیار تو نیست
💠 پیام آیه :
۱-برخى انسانها با عناد و لجاجت خود، روزنه هاى عفو الهى را مى بندند. «حقّ علیه کلمة العذاب»
۲- انحراف، در حقیقت آتش است. «تنقذ مَن فى النار»
۳- بیم و امید باید در کنار هم باشند. در آیه ۱۶ خواندیم: «لهم من فوقهم ظللٌ من النار» یعنى لایه هایى از آتش بالاى سر دوزخیان است و در این آیه مى خوانیم: «لهم غرف من فوقها غرف» یعنى براى اهل تقوى غرفه هائى است که بالاى آنها غرفه هاى دیگر است.
۴- در بشارت و وعده هاى الهى خلافى نیست، ولى در هشدار و وعیدهاى خدا شاید عفو و لطفى پیش آید و به آنها عمل نشود. «وعداللّه لایخلف اللّه المیعاد»
#آیه_های_نور
💠خادم
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
#ادمین_بانو
#صبحتبخیرمولایمن
🏝چه خوشبخت است قلبی که شما صاحبش باشید....
چه باسعادت است جانی که از آتش فراق شما شعلهور باشد....
هرکه در آسمان مهر شما پرواز کرد ، دیگر به دانههای قفس دل نمیبندد ...
هر که در بهاران معطر یاد شما نفس کشید،
دیگر هوایی در سر ندارد ...
هرکه شما را دارد،چه ندارد...؟🏝
⚘اَللّهُمَّ نَوِّرْ بِنُورِهِ كُلَّ ظُلْمَةٍ، وَ هُدَّ بِرُكْنِهِ كُلَّ بِدْعَةٍ
بار خدايا! هر ظلمتى را با نورش روشنى بخش، و با استوارى اش هر بدعتى را ويران كن⚘
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#سلام_امام_زمانم
#السلام_علیک_یا_اباصالح_المهدی_عج
💠خادم
_-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_
💠@Khademngoo💠
=========
#ادمین_بانو