🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه
#دوری_شهدا_از_گناه
#شهید_والامقام
#احمدعلی_نیری
#قسمت_دوم
از همان دوران راهنمایی که درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس کردم که از #احمد خیلی فاصله گرفتم. احساس کردم که #احمد خداوند را به گونهای دیگر میشناسد و بندگی میکند! ما #نماز میخواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم اما دقیقا میدیدم که #احمد از نماز و مناجات با خدا لذت میبرد. شاید لذت بردن از #نماز برای یک انسان عارف و عالم طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه ۱۲ ساله عجیب بود. من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه میکند. اما او رفتارش خیلی عادی بود و مثل بقیه میگفت و میخندید. من فقط میدیدم اگر کسی کار اشتباهی انجام میداد خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر میداد.
#احمد امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمیکرد. فقط زمانی برافروخته میشد که میدید کسی در یک جمعی #غیبت میکند و پشت سر دیگران صحبت میکرد در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمیکرد با قاطعیت از شخص #غیبت کننده میخواست که ادامه ندهد.
من در آن دوران نزدیکترین دوست #احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از #احمد پرسیدم که #احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت : طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم : طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
#ادامه_دارد
#نیم_پلاک_شهرستان_نجف_آباد
📌#خادمین_الشهداء
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
eitaa.com/khademin_noroshohada
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#دلنوشته
دلتنگ گذشت و ایثار مردان جنگم
پس از گذشت سالها از پایان #جنگ تحمیلی و دفاع جانانه ملت #ایران ، هر سال در #هفته_دفاع_مقدس نمی دانم چرا دلم هوای آن روزها را می کند.
اشتباه نشه ، دلم هوای #جنگ نکرده ، بلکه جنگ پدیده ای زشت و نفرت انگیز است که خیلی از عزیزترین دوستانم را از من گرفت ، اما دلم برای آن روزها که فضای #جبهه ها لبریز از #رفاقت ، همدلی ، #معرفت و عشق بود تنگ شده ، روزهایی که اول و آخر همه چی فقط #گذشت بود و #فداکاری.
راستش توصیف آن روزها خیلی مشکله و باورش هم برای ندیده های آن ایام سخت ، مثلا تو یکی از شبهای سرد زمستون سال 1360 که 50 تا #نوجوان و جوان بسیجی در منطقه #تنگه_کورک سرپل ذهاب جلوی بعثی ها ایستاده بودیم ، وقتی از کمین چهار ساعته توی برف برمی گشتم فانوس سنگر #احمد_دلاوری که بعدها در عملیات رمضان #شهید شد را روشن دیدم.
گفتم برم سری بهش بزنم ، حدسم این بود که داره #نماز_شب می خونه یا #قرآن و عبادت چون این یکی فقط اهل این مسائل بود.
سرم را از پتوی آویزون به ورودی سنگر داخل کردم دیدم #احمد گوشه سنگری که تنها جای نشستن درستی هم نداشت کز کرده ، گفتم چرا نمی خوابی ؟
گفت کجا بخوابم ، نگاه کردم #پتویی که باید خودش را گرم می کرد خیس آب #بارون شده ، هرچه اصرار کردم برو #سنگر بچه ها بخواب رضایت نداد که نداد و گفت اجازه نمی دهم بچه ها را #بیدار کنی.
#احمد خیلی جدی گفت: مبادا اینکار را بکنی ، گفتم آخه چرا ، گفت آخه بچه های اون #سنگر ممکنه از #خواب بیدار بشن و او آن شب را تا صبح توی سنگر #بیدار نشست.
حالا وقتی می بینم که راننده دو تا ماشین وسط #چهارراه پیاده شدند و سر اینکه کی زودتر بره با هم کتک کاری می کنند و یا تو صف #بانک سر اینکه نوبت منه ، کلی باهم جر و بحث می کنند دلم برای آن روزها خیلی تنگ می شه ، روزهایی که لحظه لحظه اش #خاطره بود و شیرینی، #معرفت و #برادری و #عشق حرف اول و آخر را می زد.
#تلنگر
📌#نیمی_از_یک_پلاک
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
eitaa.com/khademin_noroshohada
🌹🕊🌹🌴🌹🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
ما تا این روزی که احمد #شهید شد، نمیدانستیم که احمد اینقدر #مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که #مجروح شدم.
من که نزدیکترین فرد به #احمد بودم، نمیدانستم #احمد اینقدر #زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد.
#احمد خیلی خصلتها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا میگفت، واقعاً انسان عجیبی بود، یعنی هر چه آدم از او فاصله میگیرد، احساس میکند که #احمد یک قلهای بود، واقعاً یک قلهای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین میگویم #احمد واقعاً خلاصهای از شخصیت امام خمینی(ره) بود در ابعاد مختلفی.
راوی ؛
#سردار_سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
📌#نیمی_از_یک_پلاک
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
eitaa.com/khademin_noroshohada