eitaa logo
🌷خانه ی سبزآبی🌷
2.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
آیدی فقط جهت سفارش تبلیغات/ تبادل نداریم/ مزاحم مسدود خواهد شد @Raha_1975
مشاهده در ایتا
دانلود
تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی اون روز چه لباسی میپوشی؟ چه طلایی به خودت آویزون میکنی؟ با چه ماشینی گردش میکنی؟ کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب میکنی؟ شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم می فهمی حقیقت چیه وقتی هیچ کس نیست که احساستو باهاش تقسیم کنی، لباس جدیدتو ببینه برای ماشینت ذوق کنه، باهات بیاد گردش، کنارت غذا بخوره، همه این داشته هات برات پوچه دیگه رانندگی با وانت یا پورشه برات فرقی نداره... خونه دو هزار متری با 45 متری برات یکی میشه... طلای 24 عیار توی گردنت خوشحالت نمیکنه... همه اسباب شادی هست اما هیچ کدومشون شادت نمیکنه چون کسی نیست که شادیتو باهاش تقسیم کنی اون وقته که میبینی چقدر وجود آدم ها با ارزشه چقدر هر چیزی هر چند کوچیک و ناقص با دیگران بزرگ و با ارزشه. شاید حاضر باشی همه دنیا رو بدی اما دوباره آدم ها کنارت باشند ..... قدر همدیگه رو بدونیم ♡ 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
یک روز ازخواب بیدار میشوی نگاهی به تقویم می اندازی نگاهی به ساعت..... ونگاهی به خودخودت درآیینه ... ومی بینی هیچ چیز وهیچکس جز خودت حیف نیست.... لباس های اتوکشیده ی غبار گرفته ی مهمانی ات را بیرون می آوری ، گران ترین عطرت را ازجعبه بیرون میکشی وبه سر و روی خودت می پاشی... ته مانده ی حساب بانکی ات را می تکانی وخرج خودت میکنی.... یک روز از خواب بیدار می شوی وبه کسی که دوستت دارد ،بدون دلهره وقاطعانه می گویی صبح بخیر عزیزم وقت کم است ،لطفا مرا بیشتر دوست بدار! یک روز یکی ازهمین روزهاوقتی ازخواب بیدار میشوی متوجه میشوی،بدترین بدهکاری ،بدهکاری به قلب مهربان خودت هست وهیچ چیز وهیچکس جز خودت حیف نیست! 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
🔴بخوانید و به رسم انسانیت منتشر کنید... 🔻هرمِ گرمای چله‌ی تابستان که روبروی کولرِ لَکنته‌ام عینهو دم پختک عرق می‌ریختم دیدم یک بابایی دارد حاشیه‌ی اتوبان پیاده‌روی می‌کند. با خودم گفتم قاعدتاً ورزش که نمی‌کند. احتمالا دیوانه است. کیفور شدم. جنسم جور شد. دیوانه چو دیوانه ببیند بندِ تنبانش سنتور می‌زند. آخ جانی گفتم و پونصد متری‌اش کوبیدم روی ترمز و با کسب اجازه‌ از محضر تمام قانون‌مداران کشوری و لشگری دنده عقب گرفتم. سوار که شد دیدم کیسه‌ی برنج محسن هم دستش است. با خودم گفتم به به. کیسه‌ی برنج محسن یعنی همان کیف سامسونت قلیان ما ایرانی‌ها. من و این همه خوشبختی محاله. 🔻دیدم کاغذی دستش است. من که با دیدنِ یکی پایین‌تر از خودم حس اعتماد به نفس و لُردی‌ام گل کرده بود همچین با غروری پدربزرگانه گفتم "استاد کجا می‌ری؟". یک‌جایی حوالی بالای شهرمان می‌رفت. با شوخی گفتم "مکان پکان داری؟" و از آنجایی که خداوند مهربان استادِ ضدحال زدن است یک چیزی گفت دلم هُری ریخت. گفت "آدرس یک نفر را به من داده‌اند که یک ماهه صد هزار تومان بهم قرض بده و صدوپنجاه باید به او برگردانم. دو ماه است فقط هفده هزار تومن کار کرده‌ام. کار نیست. دو روزه هیچی نخورده‌ایم. دخترم امروز از گرسنگی تشنج کرده". 🔻آرواره‌ام افتاد روی نافم. چند بار دهانم باز شد چیزی بگوید. زبانم نچرخید. چه باید می‌گفتم. هر چیزی مسخره بود گفتنش. هر چیزی. دقیقاً هر چیزی به معنای مطلقش. مسخره اندر مسخره. 🔻ویندوزم که بالا آمد فقط گیر دادم به آن یارو. "این دیگه چه کفتاریه!. صد میده یه ماهه صدوپنجاه می‌گیره؟" "آره. ولی دلم مثل سیروسرکه می‌جوشه. دوستام گفتن اگه نزول بگیری آتیش میفته تو زندگیت". "اگه عدالتی در هستی باشه اونه که باید آتیش بگیره. تو که از روی ناچاری داری این کار رو می‌کنی". 🔻قیژ قیژ کلاچِ عقل و دلم را می‌شنیدم که کاری بکنم یا نه. شاید دروغ می‌گوید. شاید معتاد است. شاید کارش همین‌جور تلکه کردن‌های ظریف و هنرمندانه است؛ با یک درام دینی در مورد آتش و ربا. ولی به قیافه‌اش نمی‌خورَد. از ماشین پیاده شدم کنار عابربانک. ساعت و کیف و ادکلن و مدارکم را گذاشتم کنارش. وقتی برگشتم همه چیز سر جایش بود. با اینکه تا خِرخره‌ام ناهار زده بودم گفتم "بریم ناهار؟". گفت "راستش دیدم من که گرسنه‌ام، پس بذار روزه‌اش کنم. روزه‌ام". 🔻 سرمان را توی خودمان کرده‌ایم. با لاکچری‌ها و ژن‌های خوب و مرغوب و یخه‌سفیدهای این مملکت کاری ندارم. آی مردم! گوشه کنار ما آدم‌هایی هست که بچه‌شان به‌خاطر گرسنگی تشنج می‌کند. یعنی اگر پول یک بسته‌ی اینترنتی روزانه‌ی من و تو را داشت تشنج نمی‌کرد. اگر پول یک بسته سیگار و رژلب و ریمل من و تو را داشت تشنج نمی‌کرد. اگر لباس و وسایل من و تو کمی سبک‌تر بود، جلوی کفتارها دست دراز نمی‌کرد. حواسمان هست؟ آی مردم حواسمان هست؟ حواسمان هست به آدم‌های دور و برمان؟ حواسمان هست به اینکه "آخرالامر گِلِ کوزه گران خواهی شد/ حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنید؟" حواسمان هست؟ آی مردم چقدر خوب است در هر وضعیت مالی و اجتماعی که هستیم ماهیانه یک سهمی را همان اول از دارایی و درآمد‌مان جدا کنیم برای این آسمان جُل‌ها که حتی نا ندارند صدایشان را به آسمان برسانند. یک سهمی را از همان ابتدا جدا کنیم. کم و زیادش مهم نیست. ولی اگر آسمان و زمین هم به هم ریخت دست به آن سهم نزنیم و مستقیما خودمان به مستحقش برسانیم. آی مردم؛ "هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید؛ چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد (جمله‌ی سردر خانقاه عارف بزرگ، ابولحسن خرقانی). آی مردم بهشت همینجاست. در دستان من و تو. بهشت یعنی آنجا که پر از محبت است. بهشت را می‌توان همین‌جا ساخت. اصلا آدم‌هایی که نتوانند با کردارشان زمین را بهشت کنند چه سهمی از بهشت آسمان خواهند برد؟ وَ مَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَى، فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (قرآن). 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
دلمه بادمجان و فلفل کپی بدون ذکر منبع⛔️ مواد لازم لپه 1 فنجان پخته شود برنج 1 فنجان نیم پز سبزی دلمه شامل تره جعفری گشنیز مرزه ترخون شویدریحان پیازچه خرد شده یک کاسه کوچک پیاز دو عدد متوسط روغن 4 ق س گوشت چرخی 250گرم رب 2 ق غ نمک و زردچوبه و فلفل به مقدار لازم بادمجان دلمه ای متوسط و فلفل دلمه ای کلا 6 عدد پیازها را ریز و سرخ نمایید زردچوبه هم تفت داده و گوشت راهم تفت دهید. 1 ق رب هم بزنید حالا بقیه مواد را اضافه نمایید و مخلوط کنید. کله بادمجانها را برش زده راه راه پوست بگیرید وبه کمک یک کارد کوچک و قاشق شربت خوری خیلی با دقت و با حوصله شکم بادنجانها را خالی کنید طوریکه حدودا 1/5سانت دیواره بماند.مواد دلمه را با فشار داخل شکم بادنجانها و فلفلها کنید.داخل تابه روغن ریخته و دور بادمجانها را با حرارت بالا مقداری سرخ کنید(اینکار باعث طعم بهتری میشود که همیشه مادرم انجام میداد) داخل یک قابلمه بزرگ بقیه رب را با کمی روغن تفت دهید.نمک و زردچوبه هم بزنید.دلمه ها را کنار هم بچینید و یک پارچ آب پایشان بریزید.کله بادمجانها را هم کنارشان بگذارید وقتی جوشید شعله را کم و درش را بگذارید تا 2 ساعت تا بپزد 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیچاق قیمه ی اردبیل 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
بی خیال قضاوتها! این مردم در چیستی زندگی خودشان هم مانده اند... اگر به حرف اینها اهمیت بدهی هر کس برایت حکمی صادر میکند گوشهایت را بگیر... توی لاک خودت بمان برای خودت نفس بکش و برای خودت زندگی کن.... 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
🔴آلبالو خشکه های سر ظهر 🍒🍒 مادربزرگ مهره های تسبیحُ از زیرِ انگشتش رد کرد و بی هوا گفت : زمانِ ما که اینجوری نبود مادر جون! عیب بود اگه زن و شوهر بهم علاقه نشون بدن، حتی رومون نمیشد همدیگرو به اسم صدا بزنیم، من به آقا جونت میگفتم "آقا" اونم به من میگفت "ضعیفه"... یه وقتایی هم که کِیفش کوک بود حاج خانم صدام میزد... اون موقعها دوست داشتنُ با حرف نشون نمیدادن مادر... همین که مَردت ساعت دوازده ظهر با یه کیسه خرت و پرت و یه کیلو میوه ای که دوست داری میومد خونه یعنی خاطرتُ میخواست...! یادمه روزای اولی که واسه داییت آبستن بودم دلم بدجور برا آلبالو خشکه پَر میکشید آقا جونت وقتی فهمید، تا نُه ماه ظهرها که می اومد خونه اول یه پاکت پُر آلبالو خشکه میذاشت رو طاقچه و بعد بدونِ هیچ حرفی میرفت کنارِ حوض تا وضو بگیره، منم به جای تشکر سجاده اش رو تو اتاق پهن میکردم و منتظر میشدم تا بیاد نماز بخونه ، اون موقع ها به این چیزا میگفتن دوست داشتن...! زن و شوهر زبونی بهم علاقه نشون نمیدادن، اینکارا قباحت داشت... تو جمع که دیگه حرفشم نزن... تو تمومِ این سالا فقط یه بار آقا جونت جلوی همه محبتش رو بهم نشون داد اونم وقتی بود که بچه اولمُ بدنیا آوردم، یادمه وقتی که پسر کاکُل زریمونُ دید اومد جلوی همه سرمُ بوسید و همینجور که میخندید گفت: عجب گل پسری واسمون آوردی خانم... بمونه که اون روز از خجالت لپام گل انداخت و تا صبح تو چشماش نگاه نکردم... زمانِ ما حیا حرف اولُ میزد... تو خونه خودمونم چارقد سرمون بود، فقط سالی یه بار یه سُرمه میکشیدیم تو چشمامون! اون موقع ها همه چیز فرق میکرد ، علاقه ها یه جور دیگه بود! الانُ نبین که دوست داشتن شده نُقلِ دهنِ همه و از مزه افتاده... اینو که گفت اشک تو چشماش جمع شد ، عکسِ آقا جونُ گرفت تو بغلش و آروم گفت: آقا الان که من نمیبینمت، ولی تو از اون دنیا منو میبینی، تو که صدامو میشنوی، میخوام بگم به اندازه تمامِ اون سال هایی که با چشمامون حرف میزدیم، دوسِت دارم؛ اندازه تمامِ اون آلبالو خشکه های سَرِ ظهرِ رو طاقچه "دوسِت دارم"...! . 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
🔴 مادرم عاشق شد‼️ (بخونید قابل تامله👌) 💞 مادرم در سن 71 سالگی عاشق شد. در سن 71 سالگی عاشق جوانکی سی و چند ساله شد. یک روز همه فرزندانش را دعوت کرد و بعد از کلی افاضات و صغری و کبری چیدن گفت که عاشق شده، عاشق جوانکی سی و چند ساله. هر چهار عروسش تا شنیدند بلند شدند و کف زنان و سوت زنان و قهقهه زنان رفتند سمتش و بوسیدندش و تبریک گفتند. برادرم نگاهم کرد. آن یکی برادرم نگاهم کرد. خواهرم نگاهم کرد. آن یکی خواهرم نگاهم کرد. و من همه را نگاه کردم و رفتم در فکر مادر هفتاد و یک ساله تازه عاشق شده ام. تصورش را کردم که مادرم دست در دست جوانک سی و چند ساله بروند کافی شاپ و کاپوچینویی سفارش بدهند و جوانک بسته ای کادوپیچ شده از جیبش در بیاورد و بگیرد سمت مادرم و بگوید تقدیم به عشق محبوبم و مادرم بگیرد و با شور و شوق بازش کند و ببیند که هدیه جوانک سی و چند ساله از این عروسک های موزیکال سرامیکی زلف افشان است که عروسک با لباس پرچین بلند دور خودش آهسته می رقصد و مادرم چشمانش پر از اشک شادی شود و جعبه را ببندد و بگذارد روی قلبش و به جوانک بگوید ممنونم عشق محبوبم. من غرق این افکار شدم در میانه بهت چهار خواهر و برادر دیگرم. نه زبان نرم و نه زبان تلخ و تند ما حریف خواسته مادر هفتاد و یک ساله ام نشد و عشق شان به ازدواج کشید. برادر بزرگم همه دارایی اش را فروخت و از شهرمان رفت. خواهر کوچکم را دامادمان طلاق داد که مادرت زنی هرزه ست و من با هرزه زاده زیر یک سقف زندگی نمی کنم. اما مادرم بهایی نداد به هیچ کدام از این ها و خوب و خوش بود با شوهرش. من گوشه گیر شدم و از کلمه مادر ترس داشتم و خوف و بیم و هراس. آن یکی برادرم موهایش یک شبه سفید شد و فقط من بودم که گاهی میرفتم سری به مادرم میزدم. پدرخوانده ام ده سال از من کم سن تر بود. و چه دردناک بود که پسری از پدر یا ناپدری اش بزرگتر باشد اما عاشق هم بودند. مادرم را تر و خشک میکرد و نازش را با هزار قلم و رقم می کشید. اما من همیشه دلتنگ بودم چه پیش مادرم چه دور از او. شبی باغبان باغ پدر اصلی مان دو جعبه سیب آورد و گفت که امسال همه درختان باغ سرمازده شده اند و محصولی نبوده غیر این. و من فردا عصرش یک جعبه سیب باغ پدر اصلی مان را برداشتم و بردم در خانه مادرم و حرف باغبان را برایش تکرار کردم. حالا که دارم اینها را می نویسم چند سالی گذشته از فوت مادرم. از پدرخوانده ام خبری ندارم. برادرم هنوز روی برگشتن به شهرمان را ندارد و خواهرکم هنوز در بیم و امید برگشتن به خانه شوهر سابق اش. اما یک چیز را خیلی خوب فهمیدم. چه در مردها و چه در زنها. چه در پیرمردها و چه در پیرزن ها. عاشقی نکردن برای انسان خطرناک است. مثل عقده و غده روزی سر باز می کند و می ترکد. مادرم معشوقه خوب و زیبایی بود اما پدرم بلد نبود عاشقی کند. مادر مرحومم می گفت پدرت حتی یکبار یک سیب از هزاران سیب باغش را جلویم نگرفت و حتی یکبار به من نگفت خانم و حتی یکبار به رویم نخندید. حالا که دور شده ام از آن سالها به عاشق شدن مادرم حق میدهم. ✨کاری ندارم کجایی چه میکنی، اما بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود✨ 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود گاهی بساط عیش خودش جور میشود گاهی دگر تهیه بدستور میشود گه جور میشود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور میشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود گاهی برای خنده دلم تنگ میشود گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود گاهی تمام آبی این آسمان ما یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود از هرچه زندگیست دلت سیر میشود گویی به خواب بود جوانی مان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود کاری ندارم کجایی چه میکنی بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
👌یادت باشه که کوچیکِ آدمای بزرگ باشی بهتر از اینه که بزرگِ آدمای کوچیک باشی! شخصیت,کردار و همه ابعاد زندگی تو اعم از اجتماعی ,سیاسی و اقتصادی معدل اوضاع و شرایط پنج نفر اولیِ که دور و ورت هستند! پس پنج نفر اولتو درست انتخاب کن 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
🌺وضودرمانی🌺 درمان خیلی ازمشکلات بیماریها است 👈"وضو ؛ راهی برای رفع انرژیِ منفی "* 👉 هروقت که سردرد دارید ... عصبی هستید و یا احساس میکنید که روحتان سنگین شده وضو بگیرید لطفاً متن زیر را بادقت بخونید😉  ... وضو گرفتن فلسفه ی خاصی برای خودش دارد و ربطی به دین و مذهب ندارد و تعریفی از دنیای تو در توی  ماست. با اینکار شما انرژی منفی رو دفع میکنید ... به چه صورت ؟؟؟ آب یکی از پاک ترین و مقدس ترین منابع موجود روی کره خاکیست که با استفاده از آن شما دفع انرژی منفی میکنید و انرژی  مثبت و پاکی آب رو به درون وجودتان منتقل میکنید ... کف دستان شما چاکراست هنگام شستن دست انرژی منفی رو تخلیه میکنید بعد نوبت به شستن صورت میرسد . بالای پیشانی شما یک چاکرای دیگر است که شما با ریختن آب از بالای صورت به سمت پائین تخلیه انرژی منفی میکنید ، نوبت شستن دستها میرسد آقایان روی آرنج چاکرا دارند و خانومها پشت آرنج که شما با شستن آن به صورت وارونه یعنی ریختن آب از بالای آرنج به سمت پایین دفع انرژی منفی میکنید نوبت به شستن چاکرای هفت که همان مسح سر است میرسد و باز همان عمل برعکس . یعنی از سمت فرق سر به پایین ... اگر دقت کرده باشید هنگام وضو گرفتن تنها جایی که از پایین به بالا شسته میشود مسح پاست . شما از نقطه ی انگشت شست پا دست خود را به سمت بالا میکشید . چرا ؟؟؟ ... تنها جاییکه انرژی مثبت به بدن برمیگردانید مسح پا میباشد  .در تمام مراحل وضو گرفتن با هفت چاکرای بدن سر و کار داریم در تمام مراحل از تمام چاکراها به وسیله ی آب که منبع پاکی و قداسته انرژی های منفی بدن رو به سمت خارج دفع کرده و در ... مرحله ی آخر وضو گرفتن انرژی مثبت رو وارد بدن میکنیم  وضو گرفتن علاوه بر اینکه یکی از راه های دفع انرژی منفی و جذب انرژی مثبت است باعث آرامش انسان هم میشود ... مثلا هروقت که سردرد دارید ... عصبی هستید و یا احساس میکنید که روحتان سنگین شده وضو بگیرید .  اینکار به شما آرامش میدهد. *زندگیتون پر از آرامش الهی🌹* 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi