eitaa logo
خط روایت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
227 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘️﷽ 〰〰〰〰〰 عارفانه روز آخر اعتکاف، نوجوان‌های موسسه ابرار کار خیلی قشنگی انجام دادند. نشستند از سوره‌های قرآن اسماء الهی را پیدا کردند و با خط خوش بر روی قطعه های کوچک مقوای سبز نوشتند. زیر هر کدام از اسم‌های خداوند، نام شهیدی را نوشتند. کار‌ت‌ها را در جعبه کوچکی قرار دادند و به عنوان رزق معنوی به معتکفین هدیه دادند. هرکس یکی از آن کارت سبز‌ها را بدون این‌که ببیند چه مطلبی بر روی آن‌ها نوشته شده برمی‌داشت. من هم دستم را بردم جلو که از ابتدای جعبه یکی بردارم‌، یکدفعه پرسیدم: "میشه از وسط بردارم؟ " نازنین فاطمه گفت: "بله میشه" چشم‌هایم را بستم و از وسط کارت‌ها یکی برداشتم. اسم شهیدی که در کارت سبز رزق معنوی من بود را نگاه کردم. با خودم گفتم سر فرصت در اینترنت جست‌وجو می‌کنم و درباره‌اش مطالعه می‌کنم. کارت را گذاشتم داخل کیفم‌. فردای مراسم اعتکاف رفتم سراغ رزق معنویم. گوشی را برداشتم، اسم شهید را جست‌وجو کردم به محض این‌‌که عکس شهید را دیدم چشم‌هایم گرد شد. انگار آشنایی را دیده باشم که چندین سال است که او را ندیده باشم و اسمش را فراموش کرده باشم. گفتم: " اِ ! یادم رفته بود اسمش احمدعلی نیری است." من سال‌ها پیش کتابی خوانده بودم که درباره زندگی ایشان بود. شهید را می‌شناختم اما برای معرفی شهید به دیگران به جای گفتن اسم شهید، نام کتابی را که درباره زندگیشان بود به زبان می‌آوردم. نام کتاب"عارفانه" به ذهنم آشناتر از نام شهید بود. پس از چندسال دوباره با دیدن عکسش مرور کوتاهی بر خاطراتش کردم. عرفان شهید را از لابه لای داستان زندگیش می‌فهمیم. آن‌سال‌ها که کتاب عارفانه را خواندم از خواندن آن هم لذت بردم و هم حسرت خوردم که چرا مثل او نیستم. این‌ شهید عارف صدای تسبیح گفتن سنگ ریز‌ه‌ها، کوه و درخت‌ها را می‌شنید راز این شنیدن‌ها ترک گناه بود. شاید بعد از سال‌ها رخ نشان داد تا تلنگری باشد که بهشت را به بها می‌دهند. ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد شهداء را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat
⚘️﷽ 〰〰〰〰〰 گوشه چشمی! همه آماده رفتن شدیم. دل توی دلمان نبود لحظه شماری می‌کردیم برای لحظه دیدار. وارد حسینیه که شدیم باید به طبقه بالا می‌رفتیم. طبقه پایین جای مهمانان اصلی بود برای ما به زحمت نوبت دیدار گرفته بودند. دوستان ما علاقه داشتند سیمای نورانی امام خامنه‌ای را از نزدیک ببینند. اما چاره‌ای نبود همین که لطف کرده بودند و ما را در روز دیدار همافران راه داده بودندباید شکرگزار می‌بودیم. ارتشی‌ها همیشه به نظم معروف بوده اند. نظم این جلسه هم چشم گیر و دیدنی بود. مراسم رسمی بود. گروه ما به برکت وجود غیور مردان ارتشی توفیق زیارت پیدا کرده بودیم.بیش از این هم انتظاری نداشتیم. سخنرانی حضرت آقا که تمام شد،پایین آمدیم به طرف درخروجی حرکت کردیم.ناگهان صدای گریه بلند یکی از دوستان، ما را به طرف خودش کشاند.مثل بچه ای گریه می‌کرد که چیزی خواسته باشد و به او نداده باشند.وقتی علت گریه شدیدش را پرسیدیم با همان هق هق گریه آرزویش را گفت و شاید زبان حالش این شعر بود: "طاق ابروی تو از کون و مکان ما را بس گوشه چشم تو از ملک جهان ما را بس"* *صائب تبریزی پ.ن دیدار ما بیست سال و اندی پیش درچنین روزی بود. ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد قهرمانان را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat @loh_ghalam
🇵🇸﷽ 〰〰〰〰〰 من در راهپیمایی روز قدس شرکت می‌کنم چون ما همیشه در دفاع از مظلوم در صف اول هستیم. پیرو امامی هستیم که "هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة" را از او آموخته‌ایم. آمدنمان در روز قدس نشان وحدت بین مسلمین است. می‌آییم تا بگوییم حرف امام جامعه بر زمین نمی‌ماند. ✍‌ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد آرمان‌هایتان را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat
🍽🌙﷽ 〰〰〰〰〰 مهمانان‌ خدا روز جمعه است. مشغول تمیز کردن، شستن و مرتب کردن منزلم، فردا مهمان‌های عزیزی دارم. برای دیدار مهمانان عزیزم لحظه ها را سپری می‌کنم. در حین انجام دادن کارها این فکر در ذهنم جولان می‌دهد ‌که آیا برای آمدن امام زمانم (عج) به این شکل انتظار می‌کشم و خودم را آماده کرده‌ام؟ شنبه ۲۸ ماه رمضان، نزدیک اذان، آن‌ زمانی که مهمان‌های خدا خشنود از اطاعت پروردگارشان ، روزی سرشار از بندگی را به سامان رسانده‌اند، مهمان‌های روزه دار قدم بر دیدگان من گذاشتند و شادی را بر دل و لبخند را بر لبانم نشاندند. یکی یکی از راه رسیدند پیشانی بندگی به خاک ساییدند. با شیرینی و چای افطار کردند. دور سفره دخترهای نوجوان با صورت‌های بشاش و خندان کنار هم نشستند. دخترها مزه خوش زندگی می‌دادند. از وجودشان انرژی گرفتم. انگار ملائکه به کاشانه‌ام آمده بودند. روح پاک آن‌ها در مهمانی خدا زلال‌تر و سفیدتر از برف و شیرینی وجودشان از عسل شیرین تر شده بود. خدا چقدر این دل‌های پاک را خریدار است، کاش به حرمت ماه مهمانی الهی من هم پاک با این ماه خداحافظی کنم، آرزو دارم امام زمانم (عج) گوشه چشمی به من بینوا کند. ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود از سفره‌های ماه رمضان را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat
⚘️﷽ 〰〰〰〰〰 نابغه قرن سالروز شهادت شهید بزرگوار سید محمدباقر صدر(ره)بود. دلم می‌خواست برای یاد بود این دانشمند سترگ مطلبی بنویسم، کتاب آقای "رضا اسلامی" را باز کردم، زندگی‌نامه شهید را ابتدای کتاب "قواعد کلی استنباط" نوشته است. نکته‌ای که توجهم را به خودش جلب کرد اهتمام شهید عزیز به تربیت فرزندانشان بود. ایشان در سخنانشان گفته بودند :" جدیت و سختگیری درجای خود و نرمی و عطوفت درجای خود لازم است و معمولا نقش اول را پدر و نقش دوم را مادر به عهده دارد ولی من با مادر بچه‌ها قرار گذاشتیم به عکس عمل کنیم." و دربیان دیگرشان اشاره داشتند :" من در دل بچه ام از کودکی کینه و دشمنی با صهیونیست‌ها را ایجاد کرده ام." نکته برجسته دیگری که زندگی ایشان به چشم می‌خورد توجه فوق العاده ایشان در زمان تحصیل به درس خواندن بود به طوری که از ایشان نقل شده که می‌فرمودند: " در ایامی که مشغول تحصیل بودم هر روز به قدر پنج طلبه پرکار درس می‌خواندم." چقدر زیبا و دلنشین است که انسان به چشم امام نازنینش بیاید آنچنان که سید محمد باقر صدر(ره)به چشم امیرالمومنین (ع) آمدنددرخاطراتشان آمده :" در ایام تحصیل ساعتی را اختصاص داده بودم که به حرم شریف حضرت امیر(ع) بروم و در مسائل علمی فکر کنم و از برکات محضر امام استفاده ببرم و الهام بگیرم. بعد از مدتی این برنامه تعطیل شد؛ در حالی که هیچ کس از آن اطلاع نداشت. سرانجام یکی از اهل منزل، حضرت را به خواب دید که فرمودند به باقر بگو چرا درسی را که نزد ما می‌خواندی ترک کردی؟" * پس از خواندن این مطالب به ذهنم رسید که جست و جویی کنم و کتاب‌های دیگری درباره شخصیت و زندگی این مرد بزرگ پیدا کنم. شروع به گشتن کردم‌.اسم کتاب "نابغه قرن" آمد. کتاب را باز کردم. گزیده‌ای از بیانات امام خمینی(ره)و امام خامنه‌ای درباره شخصیت علامه سید محمدباقر صدر(ره) بود. امام خمینی(ره) در وصف آیت الله صدر(ره)فرموده‌اند:"سید محمد باقر صدر مغز متفکر اسلامی بود و امید بود که اسلام از او بهره‌برداری‌های زیادتری بکند و من امیدوارم که کتاب‌های این مرد بزرگ مورد مطالعه مسلمین قرار بگیرد." امام خامنه‌ای به نیکی از آن فقیه و فیلسوف شریف یاد کرده اند: " او یکی از شخصیت‌های کم نظیری بود که فقاهت اسلامی را با اندیشه جدید و نوآوری در مسائل و با شجاعت و با دیانت و تقوا همراه داشت بنده آن شهید بزرگوار را در سال ۱۳۳۶ [شمسی] در نجف دیدم آن وقت جوانی بود بیست وچهار،پنج ساله و در همان سن این مرد به فضل و تسلط بر مبانی اسلامی و فقاهت معروف بود." " باید این شهید را زنده نگه داشت اگر احیا شهید وجود نداشته باشد و به عنوان یک مسئولیت پذیرفته نشود، تاثیرات او ضعیف خواهد شد." * دو کتاب دیگر در شرح احوالات و زندگی ایشان دیدم به نام‌های ۱."شرح صدر" به قلم آقای محمد رضا نعمانی ۲."شهیدصدر" نوشته علامه شیخ عفیف نابلسی زندگی شهید صدر (ره) در راه اسلام هزینه شد. امید آن داریم که روح پاکش یاری‌گر ما باشد تا در مسیر اسلام عمرمان را سپری کنیم و جانمان را فدا نماییم. * رضا اسلامی،قواعد کلی استنباط،ج۱،ص۲۳_۲۵. *نابغه قرن، ص ۲۸،۲۱و۴۱. به مناسبت سال‌روز شهادت شهید صدر(ره) و خواهرشان مجتهده بنت الهدی صدر(ره) هدیه کنیم به ارواح طیبشان فاتحه به همراه صلوات ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد قهرمانان را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat @loh_ghalam
⚘️﷽ 〰〰〰〰〰 "منصور" افسانه نیست! همراه خانواده نشسته بودیم فیلم "منصور" را تماشا می‌کردیم. بازیگر نقش‌ شهید ستاری چنان زیبا نقش او را بازی می‌کرد انگار که "منصور" را زندگی کرده است. با دیدن صحنه‌های فیلم‌ به داشتن چنین فرمانده‌ای افتخار کردیم. فرمانده‌ای شجاع‌، رشید و با شهامت که عزتمندانه زیسته و تن به ذلت و خواری نداده‌ بود. در آن بحبوحه‌ی جنگ که دنیا علیه کشور ما بود و کمر بسته بودند برای خشکاندن ریشه‌های انقلاب اسلامی، به فکر ساخت هواپیما افتاد. تحریم‌ها و نداشتن امکانت مانعی برای عزم و اراده این امیر سلحشور نبود. ما در زمان دفاع مقدس هیچ امکاناتی نداشتیم اما با داشتن ایمان و اراده سختی‌ها را پشت‌ سر گذاشتیم. باور شهید به "ما می‌توانیم" سبب جذب نیروهای متخصص این فن شد. پشتیبانی و حمایت از کار و فعالیت شهید ستاری توسط رئیس جمهور که در آن زمان حضرت آقا (امام خامنه‌ای) بودند. نکاتی بود که توجهم را جلب کرد. رفتار شهید ستاری و حمایت رئیس جمهور وقت من را به‌ یاد این جمله انداخت:"النّاس علی دین ملوكهم". امام خامنه‌ای در دیدار اعضای هیئت دولت در سال ۱۳۸۴ این سخن را شرح داده‌اند: "در یكی از تاریخ‌ها خواندم زمانی كه ولیدبن‌عبدالملك خلیفه شده بود، چون خیلی اهل جمع‌كردن ثروت و جواهرات و اشیاء قیمتی بود، مردم كوچه و بازار وقتی به همدیگر می‌رسیدند، مكالماتشان از این قبیل بود: آقا! فلان لباس را آوردند، شما خریدید؟ آقا! فلان نگین را فلان كس آورده، شما خریدید؟ یعنی مردم همه‌اش راجع به خرید و فروش وسایل و اشیاء زینتی و امثال اینها حرف می‌زدند. بعد از ولید، سلیمان‌بن عبدالملك خلیفه شد. او اهل ساختمان‌سازی بود و به كاخ‌سازی و ساختمان‌سازی خیلی عشق می‌ورزید. این مورخ می‌گوید مردم حتّی وقتی برای نماز به مسجد می‌آمدند، یكی می‌گفت: آقا! شما كار ساختمانیِ منزلتان را تمام كردید؟ دیگری می‌گفت: آقا! شما فلان خانه یا زمین را خریدید؟ دیگری می‌گفت: آقا! شما آن دو اتاق را اضافه كردید؟ حرف‌هایشان همه از این قبیل بود. بعد از این دو نفر، عمربن‌عبدالعزیز آمد. او اهل عبادت بود. مورخ می‌گوید مردمِ كوچه و بازار وقتی به هم می‌رسیدند، یكی می‌گفت: آقا! راستی شما دیروز دعای ماه رجب را خواندید؟ دیگری می‌گفت: آن دو ركعت نماز را خواندید؟ بنابراین رفتار ماها یك تأثیر قهری در رفتار مردم دارد." کسانی مانند شهید "منصور ستاری" اسطوره‌هایی هستند که افسانه نیستند. زندگی این قهرمانان می‌تواند الگوی فرزندان ایران‌زمین باشد. ۲۹ فروردین/روز ارتش جمهوری اسلامی ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد قهرمانان را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat @loh_ghalam
🕋﷽ 〰〰〰〰〰 دلم برای حاجیه خانم تنگ شده! دلتنگش شدم. دیدنش عادتم شده جوری که با ندیدنش، انگار افت فشار معنوی پیدا می‌کنم. حاج‌‌‌‌خانم برای همه کاروان منبع انرژی، شادی، نشاط و معنویت بود. همه چشمشان به حاج خانم بود که اگر ذکری، نمازی و دعایی مستحبی هست، او برای هم‌سفرها بگوید تا آنها هم از ثواب آن اعمال محروم نشوند. در مسجد النبی برای اذن دخول گرفتن، حس کرد اول باید از بیرون مسجد به پدر امت بگوید:"دورت بگردم." شروع کرد به چرخیدن و طواف مسجد النبی تا ناز "پدر" را بکشد و ملتمسانه از او بخواهد تا نگاه مهربان پدرانه‌اش را دریغ نفرماید و‌ او را به حریم کبریاییش راه دهد. پس از چند روز ماندن در کنار پیمبر رحمت، آه از زمان وداع، سیل اشک‌های روان بر گونه‌هایش را هیچ سیل‌بندی مهار نمی‌کرد. حاج‌خانم در هنگام خداحافظی از پدر امت و قبرستان بقیع در آن لباس سپید احرام دیدنی شده‌ بود. در مسجد شجره به لب ذکر تلبیه داشت: " لَبَّیكَ الّلهُمَّ لَبَّیكَ، لَبَّیكَ لاشَریكَ لَكَ لَبَّیكَ، إنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلكَ، لاشَریكَ لَكَ لَبَّیكَ" ۷۰ مرتبه لبیک را با اشک چشم و صورتی که انگار نور ماه در آن انعکاس یافته بود، زیر لب زمزمه می‌کرد. در مکّه حواسش به همه بود. برای همه دلسوزی و مهربانی می‌کرد. اگر کسی بیمار می‌شد، همراهیش می کرد. او را به مطب پزشک می‌برد. جوری دلسوزانه و مادرانه از بیمار پرستاری می‌کرد‌ که زود از بستر بیماری برمی‌خاست. حاج خانم از بی‌نظمی‌هایی که به وجود می‌آمد حرص می‌خورد. در آنجا هم روحیه مطالبه‌گری داشت. خلاصه یک حاج‌خانم بود و کاروانی دل همراهش، نه فقط کاروان اهواز یک کاروان دل از همه کاروان‌هایی که در هتل بودند؛ اهوازی ها، دزفولی ها، سیستانی ها، یزدی ها، عوامل کاروان و هتل. انگار حاج‌خانم مامور بود همه این‌ دل‌ها را راهبری کند. من چیزی می‌گویم. شما هم می شنوید؛ ولی دیدن و حس کردن این لحظه ها چیز دیگری است که در وصف نگنجد. "حاجیه خانم زهرا" گرچه از نظر سن از جوان‌ترین حاجی‌های کاروان بود. اما بزرگی و بزرگواریش همچون ابری سفید بر سر همه پیرها و میان‌سال‌های هتل سایه افکنده بود. روز آخری در طواف برای سلامتی و حفظ وجودش دعا کردم. ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد دغدغه‌های زندگی را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat @loh_ghalam
🕋﷽ 〰〰〰〰〰 خداحافظی ! وارد موسسه فرهنگی ابرار می‌شوم. موسسه،خانه‌ای به مساحت ۵۰۰متر است. دارای ۳ اتاق خواب،اتاق پذیرایی،هال و آشپزخانه. باغچه‌اش پوشیده از پیچک‌های سبز، گلدان‌های‌ گل و نخلی بلند. همه این‌ها زیبایی چشم نوازی به موسسه داده.دخترهای نوجوان و جوان دور تا دور سالن پذیرایی می‌نشینند،جلوی هر کدامشان رحلی و قرآنی‌هست.محفل انس با قرآن آغازمی‌شود. این دورهمی مراسم خداحافظی با مسافر دیار عشق است‌.خانم ستایش‌کیا مربی تدبر در قرآن موسسه، عازم سفر به دیار وحی است. وارد اتاق می‌شوم و در کنار خانم ستایش‌کیا می‌نشینم. قاری قرآن خانم صالحی از سوره مبارکه بقره آیه ۱۲۳ شروع به تلاوت می‌کند پس از آن خانم صالحی با نوای دلنشینی "تلبیه" می خواند. همه آمده‌ایم تا مثل مسافر سرزمین‌ نور، تمرین کنیم لبیک گفتن را. چه شور و حالی داریم، همه باهم ذکر تلبیه را سر می‌دهیم. لبیک اللهم لبیک،لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد والنعمة لک و الملک لا شریک لک لبیک. بغض انگار سنگی شده، راه گلویم را می‌بندد.چشم‌هایم هوای باران دارد. خانم ستایش کیا بغض کرده، مرواریدهای غلطان روی صورتش امان حرف زدن به او را نمی‌دهد. خانم ابراهیمی به دادش می‌رسد. میکروفن را می‌گیرد. خیلی آرام و متین درباره اسرارحج کلام گهرباری از امام سجاد_ علیه السلام‌ _ را بیان می‌کند؛امام زین العابدین_علیه السلام_ از آن حاجی که از مکه برگشته و برای دیدار امام به مدینه آمده بود،درباره اعمال حج پرسید: "زمانی که لباست را از تن درآوردی، نیت کردی که لباس‌گناه را از تن در آوری؟ هنگامی که احرام بستی ، نیت کردی لباس بندگی و طاعت بپوشی؟ آن شخص گفت:نه. امام فرمود: پس تو احرام نبستی." خانم ابراهیمی ادامه می‌دهد:"بچه‌ها ،ما هم می‌تونیم همراه با حاجی‌ها این نیت‌ها رو داشته باشیم." حالا حال خانم ستایش‌کیا برای حرف زدن بهتر شده است.بغضش را می‌خورد تا بتواند صحبت کند با دخترهایی که چندین سال از عمرش را با آن‌ها گذرانده. دوستانه ،دلسوزانه و مادرانه به دردل‌هایشان گوش جان سپرده با غمشان غمگین و با شادیشان دلش شاد و لبش خندان شده،‌ مانند پرنده‌ای که جوجه‌هایش را به دندان ‌می‌کشد تا آن‌ها را از گزند دشمن حفظ کند،با نوجوان‌ها همراهی کرده و به تربیت آن‌ها پرداخته. با چشم‌های خیس رو به گل‌های بهشتی‌اش می‌کند و می‌گوید:" به نیابت از شما میرم تا با امام زمانمون بیعت کنم و از ایشان ماموریت بگیرم." دوباره صدای لبیک گفتن در فضا می‌پیچد‌ من هم تکرار می‌کنم اما ترس این که پروردگار در پاسخم "لالبیک" بگوید تمام وجودم را می‌لرزاند. ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد دغدغه‌های زندگی را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat
🕋﷽ 〰〰〰〰〰 گل‌هایی با سرهای خمیده "سرها پایین، سرها پایین! جلوتر، جلوتر بیایید. سجده کنید." همه به سجده افتادند. صدای هق هق گریه‌ها بلند شد. روحانی کاروان ایستاده با لباس سفید احرام؛ باصدای بغض‌دار شروع به خواندن کرد: " اللهم البیت بیتک والحرم‌ حرمک والعبد عبدک" سجده کننده‌ها شانه‌هایشان از شدت گریه تکان می‌خورد. نگاهم به روحانی کاروان افتاد. به حاجی‌ها نگاه می‌کرد. حجاجی که بر زمین افتاده، محبوب و معبود مهربانشان را صدا می‌زدند و اشک می‌ریختند، حالشان دیدنی و چشیدنی بود. روحانی کمی دیگر منتظر ماند، اما کسی سر از سجده برنداشت. انگار خودش هم دلش نمی‌خواست نجواهای عاشقانه و خلوت با خدایشان را در آن شلوغی جمعیت برهم بزند؛ اما چاره‌ای نداشت باید برمی‌خاستند تا به طواف خانه خدا بروند و به گرد خدایشان بگردند. روحانی محو تماشای عشق بازی عشاق بود انگار همانجا معشوق خود را درآغوش کشیده بودند ولی هنوز مناسکشان مانده. روحانی کاروان دل به دریا زد به ملاقات کنندگان خدا گفت: "بلند شوید، بلند شوید." ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد دغدغه‌های زندگی را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat @loh_ghalam