eitaa logo
خط روایت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
226 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
زانوی غم بغل گرفته ام ، بغض گلویم را چسبیده، رهایش نمیکند ... قلم در دستانم جا خوش کرده ،اصرار به نوشتن دارد ... حال همه خوبِ بد است ... فکر میکنند دارند زندگی میکنند اما فقط نفس میکشند ؛من هم... انتخابات همه را سرگرم کرده ، بعضی لج کرده اند و پای صندوق ها نمیروند ؛ هزاران دلیل را ردیف میکنند که نرفتنشان را موجه کنند .... بعضی هم با حس تکلیف پای صندوق ها می روند وبه ناچار« امید »را انتخاب میکنند... اما حقیقت این است که حالمان بدِ بد است ... چشم هایمان از دیدن محروم است ... گوش هایمان از ناله پرشده ... دست هایمان خالیست ... هزاران انتخابات را گذرانده ایم اما حواسمان به بزرگترین انتخاب زندگیمان نیست ... نه کسی درباره اش حرف میزند ،نه کسی یادش می آید که کاندیدای اصلح، که بود... قلم هرچه توان دارد میگذارد که از «او» بنویسم ... از او که سال ها منتظر است انتخابش کنیم ،اما کسی برای رأی دادن آماده نیست... همانکه شاید امروز بار ها از کنارمان رد شده ... برای عاقبت بخیریمان دعا کرده ... با غصه هایمان غصه خورده ... برای باز شدن گره های زندگیمان دویده .‌. او که از همه اصلح تر، اما ناشناخته تر است .‌‌.. خوشبختیمان گره خورده به ظهورش ، اما از انتخابش طفره میرویم ... گاهی دل نمیگذارد... گاهی ارزوها... گاهی ترس از از دست دادن منافعمان.. گاهی هم خودِ خود مان نمیخواهیم ... چرایش را هم خودمان بهتر از هرکسی میدانیم! این جمعه هم مثل تمام جمعه هایی که گذشت ،در حال گذر است... خدا میداند چند نفرمان ،روی نفسمان را کم کردیم وبه نیازمندیمان، به بودنش... به اضطرارمان ... به پاهای در گِل فرو رفته یمان ... وبه حال بدِ قلب های تیره شده از گناهانمان، اقرار کردیم و از عمق جانمان صدایش زدیم ؛ ورای دادیم به خوشبختیمان .... به امدنش.... به حضورش... به او که حلِ تمام اموراتمان دست اوست... این جمعه هم مثل تمام جمعه هایی که گذشت، در حال گذر است ... کاش کارمان به جمعه بعدی نیافتد و بشنویم صدایش را که می گوید: «الا یا اهل العالم ... انا المهدی ... » ✍️ جمعه۱۴۰۲/۱۲/۱۱ @khatterevayat 〰〰〰〰〰〰🔻🔻 امتیاز بدهید.
. علی جلائی دیشب توی کارگاه داستان نویسی‌مان گفت: "واقعیت زندگی عدم قطعیت است و برای همین ما به جهان داستان پناه می‌بریم. جهان داستان باید منطق داشته باشد." مثال هم زد که یکی یک‌دفعه تصادف می‌کند و تا آخر عمر قطع نخاع می‌شود. یکی همسرش می‌میرد و می‌ماند با چند تا بچه. یکی یک شبه میلیاردر می‌شود... . اما جهان داستان باید منطقی داشته باشد پشت همه این اتفاقات. امروز باز واقعیت زندگی، عدم قطعیت خودش را کوبید توی صورتمان. نه آقای جلائی! نه! واقعیت زندگی عدم قطعیت است اما داستان عالم منطق دارد. رهبر عزیز مقاومت، اسماعیل هنیه باید در ایران ترور شود تا ما خون‌خواه او باشیم. منطق‌ها روشنند. ما داستان خداوند را کامل می‌کنیم. دیوار بلندی که می‌گویی باید در داستان‌هایمان بلند و بلندترش کنیم تا درام دربیاید و جذاب شود، الان دارد قدبلندی می‌کند در داستان نهایی عالم. ملالی نیست جناب جلائی! ما با همه توان در برابر این دیوار بلند باطل در می‌آییم و از خون این‌همه شهید مدد می‌گیریم. آنها منطق‌های درست داستانند. شهید شده‌اند تا جبهه حق را هدایت کنند. شهید می‌شویم تا را ببینیم. ما به حضور و ظهور در زمین ایمان داریم. واقعیت زندگی همین است. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat @mastoooor
✨﷽ 〰〰〰〰〰 «بخت بلند» الان که این کلمات را می نویسم با دخترها و نوه هام راحیل و حنیفا توی صفِ نمازِ جماعت مسجد الاقصی در انتظار نشستیم.بوی عطری فضا را پر کرده که ایمان آدم را زیاد می کند.آن قدر جمعیت آمده که مجبور شدیم از عصر بیاییم توی صحن بیتوته کنیم.باورش سخت است اما خدا از بین نسل انسان از آدم تا خاتم تجربه این روزها را قسمت ما کرده.حسین خیرالدین مداح لبنانی محور مقاومت پشت تریبون دارد نحن جنودک بقیة الله را می خواند. تا چند دقیقه دیگر امام برای اقامه نماز می رسد.ویدیو پروژکتور بزرگ مسجد ردیف های اول صف جماعت را نشان می دهد. هر بار با نمایش تصویرِ یکی از آدم های ردیف اول همهمه می افتد میان مردم.مردم آخرالزمان وارث شگفتی های کل تاریخند.آدم هائی توی صف اول جماعت منتظر حضور امامند که یک روز برای شهید شدنشان خون گریه کردیم.چقدر رجعت پدیده عجیبی ست.قبلترها خدا زنده شدن رفته ها را با داستان عُزیر نشان می داد. ولی حالا ما دوباره صدای حاج قاسم را می شنویم.خنده های سید حسن را می بینیم.زن لبنانی کنار دستم می گوید«وكان السيد حسن قد وعدنا بالصلاة معه في المسجد الأقصى»به او می گویم«لقد کان سید علی الحق أن أمنيتنا تحققت» و با هم می خندیم.یک لحظه روی ویدیو پروژکشن بزرگ مسجد، سر و کله سنوار پیدا می شود.می خندد و انگشتش را به نشانه پیروزی بالا می آورد‌.خیلی از شهدا مسئولیت اداره مسجد را به عهده گرفتند.مسجدی که یک روز جولانگاه صهیونیست ها بود.ما هیچ وقت نمی توانستیم دنیای بی اسرائیل را تصور کنیم.مشغول مرور همین عجایبم که دوباره همهمه میان جمع بالا می گیرد.اما این بار شدیدتر.آدم ها از جایشان بلند می شوند.حسین خیرالدین از پشت بلندگو با صدای بم مردانه اش می گوید «جاء الإمام وحضرت عيسى بن مريم وأصحابهم» صدای صلوات مسجد را پر کرده .روی انگشت های پام می ایستم تا صورت امام را ببینم.... یکپارچه نورست.شهدا او را دوره کرده اند‌.تک تکشان را به اسم می شناسم. آدم خستگی از جانش در می رود.... صدای اذان امامِ زمان که توی مسجد می پیچد سکوت عمیقی حاکم می شود... این صدای کسیست که انسان ها در طول تاریخ از هر قوم و نژادی تمنای بودنش را داشتند.... و ما چه بخت بلندی داریم... ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد آرمان‌هایتان را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat @tayebefarid