اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتیازدهم #ادامه چشم به
#شهیدمحمدابراهیمهمت در
قامت يك همسر در
آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتدوازدهم
نمی خواهم بعد از من سرگردانی بکشی
#حاجی برای رفتنش دعا می کرد، من برای ماندنش😞. قبل از عملیات خیبر آمد به من و بچّه ها سر بزند. خانه ی ما در اسلام آباد غرب خرابی پیدا کرده بود😒 و من رفته بودم خانه حاج محمد عبادیان - که بعدها شهید شد💔 – #حاجی که آمد دنبالم، من در راه برایش شرح و تفصیل دادم که خانه این طور شده😢، بنایی کرده اند و الان نمی شود آن جا ماند. سرما بود و وسط زمستان.❄️ اما #حاجی وقتی کلید انداخت و در را باز کرد، جا خورد، گفت: خانه چرا به این حال و روز افتاده😕؟ انگار هیچ کدام از حرف های مرا نشنیده بود😐. خانم حاج عباّس کریمی خیلی اصرار کرد آن شب برویم منزل آن ها. #حاجی قبول نکرد، گفتم: دوست دارم خانه خودمان باشیم🙂. رفتیم داخل خانه. وقتی کلید برق را زد و تو صورتش نگاه کردم، دیدم پیر شده😔. #حاجی با آن که بیست و هشت سال داشت، همه فکر می کردند جوان بیست و دو ساله است🍃، حتیّ کمتر، اما آن شب من برای اوّلین بار دیدم گوشه ی چشم هایش چروک افتاده😔، روی پیشانی اش هم. همان جا زدم زیر گریه، گفتم: چه به سرت آمده😢؟ چرا این شکلی شده ای؟ #حاجی خندید،😕🙁 گفت: فعلاً این حرف ها را بگذار کنار که من امشب یواشکی آمده ام خانه😂🙈. اگر فلانی بفهمد، کله ام را می کند!😱
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❌ #عکس_باز_شود ☝ ⚠ #تلنگر 👇 @kheiybar
📌 رفته بودند #مجازی برای کار فرهنگی..
چون که #آقا فرموده بودند؛من اگر #رهبر نبودم میشدم رئیس مجازی ...
📱شروع کردند یک به یک پستای مختلف
مذهبی،سیاسی،فرهنگی!
الحق و النصاف خوب پیش میرفتند و کارشان بود مورد #قبول رضای الهی..
🍂مدتی گذشت..
نم نمک ریزش داشت #پستهای_جهادی ...
عده ای #سقوط کردن این وسط حسابی ...
🍂یک در میان شد پستهایشان #سطحی و آبکی..
نیم بیشتر پستها هم شد؛
#عکس با ریش و تسبیح و #یقه آخوندی ...
عکس در جوار ائمه و #مزار_شهدا !
دعا کنید برایم که من هم بشوم لایق شهادت..
📩 #کامنتهای همیشه در صحنه بعضی #خواهران
چقدر به چهرتان می آید شهادت..
الهی که روزیتان شود شربتش..
عجب نورانیست این چهره مردانه..
احسنت به شما #برادر ...
🍂آرام آرام جدا شدند از #پستهای تلنگـری ...
اکثر پستهایشان شد؛ته ریش و به دست تسبیح!📿
یادشان رفته بود انگار که چیست #کار اصلی ...
📱برای چه آمده بودند اصلا به مجازی؟!
#فراموش کرده بودند گویا
که #شهدا راهی سخت گرفته بودند در پیش ...
👌از #نفس و #جان و #مال گذشته بودند
نه اینکه راه به راه پست از ریش و ته ریش!!!
🍂 #کار_فرهنگی شان رفته بود برباد ..!
کارشان ایراد شرعی نداشت گویا
اما #هدف چه شد کجا رفت به یکباره روی هوا ..!؟
❗عده ای هم لیز خوردن چو ماهی در #پی_وی و #دایرکت ها ...
شدند عاشق دلخسته و بی قرار یار!
دخترکان هم شدند #کشته مرده ریش و ژست، #لبخند مردانه !
علی باش؛فاطمه ات میشوم!
بود #شعارشان در این راه..
💢کجـای دنیـا از این راه #علوی و #فاطمی شدند ها ؟!
کارشان بود #غلط اندر غلط ..
حججی که شد ابراهیم این زمانه..
#سر داد و #سلفی نداد از ریش و انواع ژست مردانه..
بلکه داد سلفی از #ابهت مردانه ی بی مثال..
🌼 #کارهایش که رو شد یک به یک..
#کار فرهنگی و #جهاد سازندگی با #نیت قربه الی الله..
آنوقت دانستند که او بوده گوش به فرمان علی..
#فرمان چه بود؟
آری همان #آتش_بـه_اختیار رهبری ...
در حقیقت او بود مرد میدان..
آنچه را که میدانست کرد #اِعمال ...
آن زمان بود که برادرها و خواهرها فهمیدند که ای دل #غافل چه راحت باخته بودند خود را..
آمدند نرم نرمک به #خود انگار..
#کار_فرهنگی
#آتش_به_اختیار
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اون عملیاتهایے که خیلی سخت بود، رمز عملیات یازهرا(س) بود...💔💔
🎙 روایتگرے
#حاجحسينيكتا
در هيئت ریحانة الحسین(س) تهران به مناسبت #شهادتحضرتزهرا(س) - ٩٦/١١/٢٨
#پیشنهاددانلوود💔
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتدوازدهم نمی خواهم بعد
#شهیدمحمدابراهیمهمت در
قامت يک همسر در
آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتسیزدهم
#ادامه نمیخواهم بعداز من سرگردانی بکشی
و دستش را مثل چاقو روی گلویش کشید. بعد گفت: بیا بنشین این جا، با تو حرف دارم🙂. نشستم. گفت: تو میدانی من الان چی دیدم🙂؟ گفتم: نه. گفت: من جدایی مان را دیدم💔. به شوخی گفتم: تو داری مثل بچّه لوس ها حرف می زنی!😕 گفت: نه، تاریخ را ببین. خدا هیچ وقت نخواسته عُشّاق، آن هایی که خیلی به هم دل بسته اند، با هم بمانند.😔 من دل نمی دادم به حرف های او، مسخره اش کردم، گفتم: حالا ما لیلی و مجنونیم؟😂
#حاجی عصبانی شد😐، گفت: من هر وقت آمدم یک حرف جدی بزنم تو شوخی کن😒! من امشب می خواهم با تو حرف بزنم. در این مدت زندگی مشترک مان یا خانه ی مادرت بوده ای یا خانه ی پدری من☹️، نمی خواهم بعد از من هم این طور سرگردانی بکشی😔. به برادرم می گویم خانه ی شهرضا را آماده کند، موکت کند که تو و بچّه ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید، راحت باشید.😢
بعد من ناراحت شدم، گفتم: تو به من گفتی دانشگاه را ول کن تا با هم برویم لبنان،😒 حالا... #حاجی انگار تازه فهمید دارد چقدر حرف رفتن می زند🕊، گفت: نه، این طورها که نیست، من دارم محکم کاری می کنم، همین.🙂❤️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
#ادامه_دارد...
@kheiybar