خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_وپنجاه_و_هشت وقتی صبح برای نماز بیدار شدم اول به همسر
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_وپنجاه_و_نه
خداحافظی کردم و از دفترش اومدم بیرون رفتم سمت دفتر خودم.
در فکر این بودم که یه جا باید به حاج هادی بفهمونم انقدر چرت و پرت نگه ! اون یه جا کجا میتونست باشه فقط خدا میدونست.
نزدیک اتاقم بودم که بهزاد و دیدم خیلی خوشحاله. وقتی دیدمش روبوسی کردیم و بهش تبریک گفتم. چون در راهروی اداره گفتگو دونفره و چندنفره ممنوع بود باهم رفتیم اتاق من... وارد که شدیم بهزاد گفت:
_آقا عاکف، شما برای مهمونی منزل حاج کاظم با خانومتون تشریف میارید دیگه؟ درسته؟
+ببینم خدا چی میخواد. فعلا که درگیر کار هستم. تو امشب اینجا شیفتی! درسته؟
سرش و از شرم آورد پایین گفت:
_ آقا عاکف شرمندتونم..دلم میخواست بمونم اما دنبالتون بودم ببینم اگر میشه یه امشب و بزارید...
حرفش و قطع کردم دستم و بردم زیر چونش، سرش و دادم بالا گفتم:
+بهزاد جان، نگران هیچچی نباش. تو شرمنده هیچ کسی نیستی، چه برسه بخوای شرمنده من باشی. سوالمم برای این بود که میخواستم بگم اگر امشب شیفتی، برو برگه مرخصیت و پر کن بیار تا امضا بزنم بری سراغ کارات.. یا خودم جات و پر میکنم یا یکی از بچه ها رو میکارم سر جات.
_حاجی خیلی آقایی. خدا خیرت بده. راستش امشب من شیفتم. ولی اگر ممکنه یه حالی بهمون بدید.
+ برو برگت و بیار خودم سه روز برات مینویسم امضا میکنم برو پی عشق و زندگیت. ضمنا، توی کارتابل پرسنلی هم خودت ثبت کن. چون ممکنه من یادم بره.
_چشم
دیدم برگش و از جیبش در آورد داد بهم. خندم گرفت. گفتم:
+آماده داشتیا کلک.
بهزاد خوشحال شد و خندید... گفت:
_حاجی دلم برای خندتون تنگ شده بود. این دو هفته خیییلی کم دیدمتون، وقتی هم که خونه امن 4412 شما رو میدیدم ناراحت بودید.
همینطور که مشغول زدن امضای برگه مرخصی برای بهزاد بودم داشتم به حرفاش گوش می دادم. گفتم:
+چیزی نیست. دعام کن.. یه خرده گرفتاریم زیاد شده.
_چشم. من که همیشه دعاگوی شما و همسرتون که برام خواهری کرد هستم. مادرمم همیشه دعاتون میکنه.
لبخندی زدم گفتم:
+خدا پدرت و رحمت کنه. بیا عزیزم. اینم برگه مرخصیت. برو با خیال راحت از زندگیت لذت ببر و سه روز این سمتی نیا.
همدیگر و بغل کردیم و از دفتر خارج شد.. رفتم پای تخته تموم داشته هام و تا اینجای کار بابت پرونده دکتر عزتی بررسی کردم.
اون روز بعد از جلسه با حاج هادی که خلاصش رو براتون نوشتم، دیگه برنگشتم 4412. موندم اداره کارام و رسیدم. یکی از برنامه هایی که باید هر دو هفته انجام میدادم، بخصوص ما که عملیاتی بودیم، اونم حضور در سالن تیراندازی وَ تست های ورزشی بود که تا الآن بهش اشاره نکردم.
غروب ساعت 6 بود که داخل سالن تیر اندازی اداره مشغول تمرین بودم... نیم ساعتی از تیراندازی کردنم به سمت سیبل و هدف میگذشت که دیدم یه دستی از پشت میزنه روی شونه م. برنگشتم به سمت صاحب اون دست، چون یه گلوله مونده بود، ترجیح دادم شلیک کنم...
یه گلوله رو شلیک کردم، بعدش سلاح رو چک کردم، خشاب و در آوردم، کلت و گذاشتم روی میز، عینک و از چشمم، وَ هدفون مخصوص تیراندازی رو از گوشم گرفتم گذاشتم روی میز.
برگشتم نگاه کردم دیدم مسئول آموزش هست... گفت:
_چرا دستت میلرزه.. قبلا 100 میزدی.. الان 70 میزنی.. حالت خوبه؟ تب و لرز داری؟
گفتم:
+نه چیزی نیست.. یه کم با این اسلحه راحت نیستم.
_از تو بعیده این حرفا آقا عاکف.
دکمه رو زد سیبل و آورد نزدیک میز... گفت:
_نگاه کن کجا میزدی؟ باور کن یه چیزیت شده.. تو که همیشه 100 میزدی این 70 زدنت عجیبه.
+چی بگم والله.
_با این اوضاع اصلا به صلاح نیست وسط عملیات درگیری مسلحانه داشته باشی.. بخصوص جای شلوغ. حتما حواست باشه چی گفتم برادر من! ببین دلیلش چیه، بعد بگیر حلش کن. بیا گوشیتم بگیر داره چپ و راست زنگ میخوره. جا گذاشتی روی میز من!
انقدر حواسم پرت بود که موبایلم و جاگذاشته بودم... یه اتفاق کاملا خطرناک بود که ممکن بود با اون گوشی کاری، هر سوءاستفاده ای توسط یک نفوذی بشه! گوشی رو ازش گرفتم دیدم شماره عاصف هست. جواب دادم:
+جانم عاصف.
_عاکف جان کجایی؟ من دهنم سرویس شد انقدربهت زنگ زدم. الان نیم ساعته دارم میگیرمت. الانم اومدم اداره اما نیستی !!
+سالن تیراندازی هستم. بیا اینجا !
_میتونی بیای کنار پارکینگ شماره 3 ؟ کار واجبی دارم.
رفتم داخل حیاط اداره عاصف و دیدم... گفتم:
+سلام. چیشده؟
_سلام حاجی. خبر مهمی دارم اونم اینکه امروز در 2 مرحله از بانک دبی به مبلغ دویست میلون تومان به حساب همسر عزتی واریز شد.
+همسر دکتر عزتی؟ چرا اون؟
_طرف خیلی زرنگه. شماره حساب شخصیش و نداده که یه وقت برای خودش داستان نشه.
+زود تصمیم نگیر. شاید یه معامله شخصی باشه ! نمیشه به این زودی گفت کار سرویس حریف هست !
_طرف جاسوس هست. افشین پروندش روز به روز داره خراب تر میشه.
+الان اومدی اینارو به من یاد بدی؟
_نه. یه خبر بد برات دارم.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است وَ ذکر نام #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️
🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹
🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹
🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹
🌹یاصاحب الزمان...🌹
🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸
#کانال_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
گویا دوباره یه عده از بچه انقلابی های ساده، گول دو صفحه متنی رو که برای روحانی با ادبیات انقلابی نوشته بودن و اونم تو صحن علنی سازمان ملل خوند، خوردن!
این دو صفحه، فقط یه کاغذ کادوی خوشگل و مورد علاقه شماست که کشیده روی بسته ای که ازش متنفرید!
دوباره گرفتار #عملیات_فریب نشید!
پی نوشت : دوست عزیز، برادر خام اندیش انقلابی، این هشتگ را جدی بگیر.
#نفاق #تزویر
باطل با لباس حق همیشه به میدان می آید.
✅ @kheymegahevelayat
✅ خانم ها و آقایان عزیز، از شما دعوت می شود در #پایگاه_اطلاع_رسانی_خیمه_گاه_ولایت عضو شوید.
خیمه گاه ولایت صفحه ای کاملا مستقل و خودجوش می باشد که با بیش از هشت سال سابقه کاری در فضای مجازی، در حوزه های مختلف سیاسی و امنیتی و تحلیلی و افشاگری علیه سیاست بازان و ضدانقلاب، فعالیت میکند.
✍️ منتشر شده ها در خیمه گاه ولایت تا کنون بدین شرح است:
1️⃣ خاطرات سردار شهید حاج حسین همدانی در سوریه، و جنگ با داعش در کنار حاج قاسم سلیمانی و جلسات با سیدحسن نصرالله.
2️⃣ ناگفته های یک مقام اطلاعاتی که حدود سی سال در وزارت اطلاعات بود.
3️⃣ مستند داستانی امنیتی عاکف (سری اول)
4️⃣ ناگفته های پرونده عبدالمالک ریگی از زبان مسئول پرونده او در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران.
5️⃣ افشاگری درمورد پشت پرده مسائل هسته ای.
6️⃣ توضیحات یک اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی سپاه.
7️⃣ افشای ماهیت منافقان و جاسوس ها و ضدانقلاب در ایران و اپوزیسیون و ضدانقلاب خارج نشین.
8️⃣ مستند داستانی امنیتی عاکف سری دوم «منتشر شده» و سری سوم در حال حاضر هرشب ساعت 22 منتشر میشود.
9️⃣ هشدارهای امنیتی و اخبار مهم روز از ایران و سراسر جهان.
🔟 رصد و تحلیل اخبارهای مهم امنیتی درون مرزی و برون مرزی
🔰 نکته ای بسیار مهم:
مطالب صفحه خیمه گاه ولایت در اینستاگرام و کانال های خیمه گاه ولایت در تلگرام و سروش و ایتا کاملا متفاوت است، وَ به این شکل نیست که هرمطلبی در اینستاگرام یا در تلگرام منتشر می شود ، در ایتا و سروش هم منتشر شود.
پس برای اینکه از مطالب ما در بخش های مختلف استفاده کنید در آدرس های زیر عضو شوید:
#کانالهای_انقلابی_خیمه_گاه_ولایت
☫ ما ادعا نداریم که بهترینیم اما مدعی متفاوت ترین کانال خبری تحلیلی در حوزه سیاست و تحلیل مسائل اطلاعات ملی و جهانی هستیم.
👈 اینجا خــــــــ قرمزـــــط سیاسے معنایے ندارد چون به اکثر سیاستمداران سیاست باز در ایران و هرجای این عالم در هر رده و پست و مقام حاکمیتی و حکومتی ارادتی نداریم و فقط ارادتمند و فدایی امام خمینی و انقلاب و امام خامنه ای و شهدا هستیم.
✅ اینجا از انقلاب و دردِ مستضعفین و پا برهنگان و مظلومان جهان میگوید نه از سیاست بازی های کثیف بعضی سیاسیون معلوم الحال 👈(کانال #خیمه_گاه_ولایت در ایتا و سروش )
✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در تلگرام👇
🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇
✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در اینستاگرام 👇
🌐 https://www.instagram.com/kheymegahevelayat/
✅ خیمه گاه ولایت در توییتر 👇
✅ https://twitter.com/kh_Velayat
✅ #دکترداریوش_سجادی ژورنالیست ساکن آمریکا در صفحه شخصی خود نوشت:
🔷 گاوسالاری!
#تتلو از طرفداراش خواسته ۱۲میلیون کامنت زیر پست اینستاگرامش بگذارند و تاکنون کامنتهایش به ۱۷میلیون رسیده!
🔷 بقول #علی_شریعتی: اگر جوان شیعه و تحصیل کرده امروز هوسها و هوس بازیهای بلتیس فاحشهای از یونان را در زیباترین اشعارش به فارسی مییابد اما #نهج_البلاعه علی را نمییابد، دلیل این تناقص «نشناختن» است!
🔷 بقول #سلمان_هراتی: بگذار گریه کنم! برای دنیایی که زیستشناسان رُمانتیکش سوگوار انقراض نسل دایناسورند! دنیایی که در حمایت از نوع خویش، گاو شده است!
#داریوش_سجادی
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_وپنجاه_و_نه خداحافظی کردم و از دفترش اومدم بیرون رفتم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_شصت
وقتی عاصف گفت یه خبر بد برات دارم، بهش گفتم:
+چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟
_امروز دکترافشین عزتی با نسترن دیدار داشته و قرار شده چندروز برای تفریح برن کیش. از ادارشون هم یک هفته مرخصی گرفته.
+عاصف حواستون باشه این زنه خیلی خطرناکه. احساس میکنم فراتر از این داره کار میکنه.
_میدونم. حواسم هست.
+کیش رفتن پیشنهاد کی بوده؟
_ نسترن.
+عزتی داره بدجور بازی میخوره.
_یعنی نمیدونه داره چه غلطی میکنه؟
+نمیخوام فعلا درموردش چیزی بگم. به زودی همه چیز مشخص میشه. نفسای آخر این پرونده هست. حرف دیگه ای یا کار دیگه ای هم داری؟
_نه، فقط خواستم گزارش بدم. اینارو هم نوشتم آوردم ببرم بدم دفتر حاج هادی.
+بده امضا بزنم یه دفعه ببر. ضمنا، 4412 زیاد این روزها کار خاصی نداریم.. طاها اونجا داره خاک میخوره.. بهش بگو بیاد سه روز به جای بهزاد شیفت بمونه. چون داره متاهل میشه فرستادمش مرخصی.
_به به. مبارک باشه.
بعد خندید گفت:
_میگم عاکف، بهزاد و دختر حاجی رو بفرستیم کیش هم تفریح کنن، هم کار رهگیری عزتی رو انجام بدن.
+ به جای گفتن این خزعبلات ازدواج کن. چهار روز با یکی نامزد بودی همه چیزو بهم زدی رفتی ! ما خوشحال بودیم که تو داری سر و سامون میگیری و آدم میشی اما... !!!
_داداش مجردی خیلی خوبه!
+حرف مفت نزن!!
برگه گزارشارو که امضا زدم دادم بهش گفتم:
+بیا اینم امضا زدم بگیر.
_تو چرا انقدر بی حوصله ای این روزا !! به زور میخندی ! به زور حرف میزنی !؟ چیزی شده خدایی نکرده؟ قدیما بیشتر با ما میپریدی؟
+کاری نداری؟
_باشه جواب نده، اما یادت باشه.
چیزی نگفتم ازش جدا شدم رفتم سمت دفترم، اونم رفت دنبال کارهای دیگه.
وقتی وارد دفتر شدم، دیدم گوشی شخصیم داره زنگ میخوره. گوشی رو از کشو آوردم بیرون دیدم شماره خانومم هست. فورا جواب دادم:
+سلام. جانم. امر کن فاطمه جان.
_سلام.. خوبی. خسته نباشی. اداره ای؟
+بلی.
_امشب چیکار کنیم؟
+دوست داری بریم؟
_من آره.. اما تو چی؟ میتونی بیای؟ مشکلی نداری؟
+نه مشکلی ندارم. کارام و رسیدم.. میام دنبالت باهم میریم.
_تو دیگه نمیخواد با این ترافیکی که هست این همه راه و بیای دنبالمون. من و مهدیس با ماشین من میریم خونه عمو کاظم. تو هم از اونطرف خودت و برسون. ضمنا، مادرت دعوت هست اما نمیاد. رفته خونه خواهرت حسنا چون خواهرزادت مریض شده.
+ان شاء الله خیره... میگم فاطمه، حالت خوبه؟ مشکلی نداری؟
_آره عزیزم خوبم.. خیالت جمع. داروهامم خوردم.
+خاطرم جمع باشه؟
_ خاطرت جمعِ جمع باشه!
+بسیار عالی.. پس تا دو ساعت دیگه توی مهمونی میبینمت.. کاری نداری؟
_محسن؟
+جانم ؟
_تو چرا انقدر ناراحتی؟ محل کارت اتفاقی افتاده؟
+نه فدات شم. چیزی نشده.. یه کم خسته ام فقط.. این روزا کارم زیاد شده.
_باشه. پس مواظب خودت باش. هر سه ساعت خوردن یه لیوان عرقیات کاسنی و آویشن هم فراموش نشه.
+چشم.
قطع کردم. سرم و تکیه دادم به صندلی با خودم گفتم «ببین عاکف کارت به کجا رسیده که باید به دوستانت و همکارانت و مقامات بالاتر بگی چیزیم نیست، به فاطمه بایدبگی چیزیم نیست کارم زیاده. به همه باید یه چیزی بگی تا از جواب درست دادن طفره بری. نه راه پس داری نه راه پیش. شدی اون آدمی که به در و دیوار میزنه فرار کنه تا کسی ندونه دردش چیه!
بعد یاد 3 بیت شعری افتادم که امام حسین شب عاشورا، شب آخر عمر شریفش زمزمه کرده بود. ماجرای اون شعر این بود که امام سجاد فرمودند در شب عاشورا داخل خيمه نشسته بودم. عمه ام زينب عليهاالسلام کنارم بود و از من پرستاري ميكرد. در همين موقع پدرم توی خميه ی مخصوصش بود وَ غلام آزاد شده ی ابوذر غفاری هم درهمونجا مشغول اصلاح و تميز كردن شمشير پدرم امام حسین بود.
پدرم شعری رو خوندن:
يا دَهر اُفِ لَكَ مِن خَليل
كَم لَكَ بِالاِشراقِ وَالأَصيل
من صاحب أو طالب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
و انما الأمر الي الجليل
و كل حي سالك سبيل
اي روزگار! اف باد بر توباد از دوستي، (كه تو بد دوستي هستي)؛ چه بسيار هستند كه هنگام طلوع و غروب آفتاب.
از ياران يا خواهان حق را كشته اي، (يعني چه بسياري از ياران خود را كشته اي)؛ و روزگار به عوض و بدل قانع نمي شود.
بازگشت همه ي كارها به سوي خداوند جليل است؛ و هر موجود زنده اي راه مرگ و آخرت را طي خواهد نمود.
زیر لب این و خوندم با خودم گفتم: « ای روزگار اف بر تو که پدرم و ازم گرفتی. بهترین رفیقام و ازم گرفتی و شهید شدند. حالا داری همسرم و ازم میگیری...»
بلند شدم وسیله هام و جمع کردم تا آماده بشم برم، گوشی شخصیم زنگ خورد. نگاه کردم دیدم حاج کاظم پیامک داده:
«عاصفم با خودت بیار. چون در جریان این ازدواج هست بیارش تا همه باهم باشیم و خوش بگذره.»
رفتم پارکینگ اداره زنگ زدم به عاصف. گفتم:
+کجایی؟
_کارم تموم شد، میخوام برم سمت پراید سفید.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_شصت وقتی عاصف گفت یه خبر بد برات دارم، بهش گفتم: +چ
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_شصت_و_یک
گفتم:
+بیا داخل پارکینگ منتظرتم.
چنددقیقه بعد اومد. درو باز کرد نشست داخل ماشین گفت:
_جانم حاجی، چیزی شده گفتی بیام؟
+حاج کاظم پیام داده گفته تورو با خودم ببرم خونشون.
_من باید برم 4412.
+فعلا که کاری نداری اونجا !
_میدونم، ولی...
+خب همه چیز تحت کنترل هست. به عماد بگو همه چیزارو زیر نظر داشته باشه، اگر خبری شد بهمون بگه. بچه ها دارن شنود میکنن، مرتضی هم که رفته جای حدید برای کنترل عزتی.. عزتی هم که الان خونشه.. خانوم کوثری هم که رفته جای 3200 برای رهگیری نسترن، که الان خونش هست. بیا بریم اونجا بعد برگرد 4412.
_باشه.. پس من عماد و با اجازه شما میزارم فعلا سرتیم بشه.. بهش پیام بدم؟
+بده.
ماشینم و روشن کردم، رفتیم سمت خونه حاج کاظم. وقتی رسیدیم فاطمه و مهدیس رسیده بودند. همه جمعشون جمع بود. پسرها و نوه ها و عروس حاجی همه اونجا بودند. از طرف بهزاد هم، برادر و خواهر و مادر و دامادش بودند. عکس بزرگی هم از پسر شهید حاجی که بدنش بعد از حدود 10 سال برنگشته بود، زینت بخش اون مهمونی بود.
عاصف رفت پیش حاجی نشست منم رفتم کنار خانومم نشستم. همه مشغول بگو بخند بودند، فاطمه و مهدیس و مریم و خواهر بهزاد و عروسای حاجی همه باهم میگفتن میخندیدن.
حاجی هم با پسراش و هر از گاهی هم با بهزاد میگفت میخندید. اما من ظاهرم آروم، ولی دلم آشوب بود. حاج کاظم دو بار بهم اشاره زد که چته؟ اما ظاهرم و حفظ میکردم میخندیدم تا شک نکنه.
حاج کاظم یه هویی وسط جمع گفت:
_بیا اینجا پیش من بشین کارت دارم.. انقدر زن ذلیل نباش و کنار خانومت نشین... بیا توی جمع مردا !
همه خندیدن. منم ناچاراً بلند شدم رفتم سمتش. انقدر سر و صدا بود و همه میگفتن میخندیدن که صدا به صدا نمیرسید. نوه های حاجی هم که دیگه ماشالله خونه رو گذاشته بودن روی سرشون. یکساعتی گذشته بود که حاج آقا محمدی که از دوستان حاجی و امام جماعت اون محل بودند، برای جاری کردن صیغه محرمیت بین زوجین تشریف آوردند.
وقتی رسید نشست کنار حاج کاظم. یه اسکان چای خورد بعدش با بهزاد و حاج کاظم کمی شوخی کرد.
تقریبا دیگه همه ساکت شده بودند و آماده و چشم انتظار بودند تا صیغه محرمیت رو برای بهزاد و مریم خانوم جاری کنه تا چندماهی باهم محرم باشن که همدیگرو بشناسن، بعدش ان شاءالله عقد رسمی بشن.
قرار بود طی این چند ماه هیچکسی جز خانواده های پسر و دختر یعنی همون کسانی که در این مراسم بودن با خبر نشن، که طی این چندماه مشخص بشه میتونن باهم زندگی کنند یا نه.
همه ساکت شدند، بعد از دقایقی حاج آقا محمدی صیغه محرمیت و جاری کرد و همه کف زدند. عاصف عبدالزهرا یه هویی دیالوگ معروف عرضم به حضورتون رو به کار برد گفت:
_عرضم به حضورتون که...
بعدش سه چهارتا سوت بلبلی زد.. همه زدند زیر خنده. فاطمه از این رفتار عاصف همیشه میخندید.. این عبارت عرضم به حضورت تیکه کلام همیشگی عاصف بود!
حاج کاظم هم میدونست عاصف چقدر شوخ و طنز هست بهم گفته بود همراه خودم بیارمش.
عاصف شروع کرد سر به سر بهزاد گذاشت و اذیتش کرد... یه هویی خطاب به جمع گفت:
_خب شام چیه؟ فککنم بوی کله پاچه داره میاد... درسته؟
بهزاد نزدیک بود بالا بیاره.. اما جلوی خودش و گرفت. خودمم یه لحظه خندم گرفت.
دیدم بهزاد از بس به خودش میپیچه، اشک توی چشماش جمع شده.. عاصف گفت:
« آقا بهزاد، گریه میکنی؟ هنوز چیزی نشده داداش!! اشک ها در راه است داداش.»
بعد از کلی صحبت و خندیدن، حاج آقا محمدی یه هدیه به بهزاد و همسرش مریم داد، براشون دعایی کرد و از جمع خداحافظی کرد..
وقتی داشت میرفت حاج کاظم بهم گفت:
« با بهزاد و عاصف برید بدرقه حاج آقا ! »
با بهزاد و عاصف رفتیم تا بیرون از خونه و حاجی محمدی رو بدرقش کردیم.
وقتی رفت اومدیم داخل حیاط به بهزاد گفتم:
+بهزاد جان چند لحظه بمون اینجا میخوام با تو صحبت کنم.
_درخدمتم آقا عاکف..بفرمایید.
+ببین داداش. چیزایی که بهت میخوام بگم نصیحت نیست.. یه صحبت دوستانس که تو خودت خیلی خوب اینارو میدونی و پیش تو صحبت کردن از این چیزا، زیره به کرمون بردن محسوب میشه.
_نه اختیار دارید. شما برادر منی آقا عاکف.
+ببین عزیزم، این چندماه که محرمید سعی کن کسی نفهمه. حاجی خیلی روی این موضوع حساسه. هرچند شما زن و شوهرید از الان، وَ به کسی مربوط نمیشه، اما خب کاره دیگه ! یه وقت میبینید نمیتونید باهم بسازید و تفاهم ندارید، اونوقت برای تو شاید آب از آب تکون نخوره، اما برای دختر حاجی بد میشه! خلاصه باید عُرف رو در نظر گرفت.
_بله درسته حق باشماست.
+مطلب بعدی اینکه، به پدر خانومت احترام کن، و از همه مهمتر اینکه هر مشکلی داری بیا به خودم بگو کمکت میکنم. حالا اگر خدا خواست بعد از چند ماه که عقد رسمی شدید، ممکنه یه وقت مثل تموم زن و شوهرها بینتون بحث و جدلی پیش بیاد.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_شصت_و_یک گفتم: +بیا داخل پارکینگ منتظرتم. چنددقی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_شصت_و_دو
ادامه دادم گفتم:
+همیشه سعی کن مشکلات زندگیت و بین خودت و خانومت داخل خونه حلش کنی. نگذار خانوادت یا خانواده خانومت با خبر بشن.
_چشم.
عاصف یه هویی گفت:
«ببین بهزاد جان، من با خبر شدم عیبی نداره.. اما دیگران باخبر نشن.. منظور آقا عاکف اینه.»
بهزاد خندید گفت:
«امان از دست شما آقا عاصف.»
نگاه به عاصف کردم، خودش و جمع کرد.. همینطور که مشغول صحبت بودیم یه هویی از داخل خونه صدای جیغ اومد. اول خیال کردم برای همسایه های حاج کاظم اتفاقی افتاده. اما یه هویی دیدم خواهر خانومم «مهدیس» سرش و از پنجره آورد بیرون داد زد:
+بیاید بالا، فاطمه زهرا حالش بد شد.
بِدو بِدو با عاصف و بهزاد رفتیم بالا.
دیدم خانومم افتاده روی زمین و تشنج کرده داره میلرزه.. فورا گفتم دورش و خلوت کنن. خانومم مثل یک ساختمونی که درگیر زلزله 10 ریشتری شده داشت میلرزید.
زینب خانوم همسر حاج کاظم زن های جمع رو هدایت کرد داخل اتاق.. عاصف فورا با 115 تماس گرفت.. دیدم فاطمه همینطور داره میلرزه..
محکم دوتا زدم به صورتش.. دیدم بی فایده هست و اصلا تاثیری هم نداره وَ از شوک بیرون نمیاد. یه هو دیدم زبانش و آورده بیرون داره با دندوناش گاز میگیره. فورا باید جلوی اینکارش و میگرفتم. دندوناش قفل شده بود روی زبانش.
به هر زوری بود فکش و کشیدم دهنش و باز کردم سه تا انگشت دست راستم و فرو کردم داخل دهنش تا زبانش و گاز نگیره.
دلیل این کارم این بود که از شدت فشار تشنجی که بهش دست داده بود وَ داشت زبانش و گاز میگرفت ممکن بود هرلحظه برای همیشه زبانش و قطع کنه. کسی که بخاطر ضربه به سرش تشنج کرده باشه، یا اونی که این صحنه رو دیده باشه، حرف منو خوب درک میکنه... بگذریم..
به هر قیمتی بود سه تا انگشت دست راستم و گذاشتم بین دندان های خانومم تا زبانش رو قطع نکنه. از شدت درد داشتم احساس زنده به گور شدن میکردم...
ترسیدم انگشتام قطع بشه.. اما مقاومت کردم.. خانومم همینطور میلرزید.. هر چی میخواستم مقاومت کنم اما نمیشد.. واقعا لحظه ی سختی بود، مثل حالا که دارم مینویسم و یادآور روزهای تلخ زندگیم هست.
نفسم و داخل سینم جمع کردم، از شدت درد دهنم و بستم، صدام و توی سینم جمع کردم. اما دیگه نمیشد طاقت بیارم.. از درد یه نعره زدم.
«آییییییییییییی خداااااااا».
همینطور که دستم داخل دهان همسرم بود، عاصف کمک کرد فاطمه رو به روی شانه راست خوابوندیم، تا کف دهانش خارج بشه.
نکته : لطفا بعضیا در این طور مواقع بدنبال محرمیت و نامحرمیت نباشن، چون بحث جان یک انسان در میان بود وَ عاصف برای همین اومد کمک کرد...بگذریم.
مهدیس پاهای خانومم و گرفته بود بین دستاش قفل کرده بود، چون اگر این کارو نمیکرد فاطمه از دستمون در میرفت و نمیشد کنترلش کرد. چون کسی که این حالت بهش دست میده ممکن هست بخاطر وسیله هایی که پیرامونش وجود داره با شدت دست و پا زدن به خودش آسیب بزنه.
خانومم همچنان مشغول لرزیدن بود.. داشتم از درد میمُردم.. توی دلم متوسل شدم به امام زمان.. اما نمیتونستم فقط با دلم صداش بزنم.
از شدت درد داد میزدم:
«یا صاحب الزمان.. کمکم کن! آقاااااا ! یا صاحب الزمان به دادمون برس.»
خانومم خیلی به امام رضا علاقه داشت. درهمون لحظه به دلم افتاد توسلی هم کنم به امام رضا.
دیگه داشتم از درد می افتادم کنار خانومم.
توی دلم گفتم:
« یا علی بن موسی الرضا. تورو جان جوادت به دادمون برس. فاطمه داره از بین میره! انگشتم داره قطع میشه.. دیگه نمیتونم دردو تحمل کنم، تو رو جان مادر پهلو شکستت کمک کن...»
یه هویی دیدم خانومم یه لرزش وحشتناکی کرد، بعد بدنش از لرزش ایستاد.. چهرش عین گچ سفید شده بود. دیدم بدنش آروم شده. ترسیدم نکنه تموم کرده باشه. آروم انگشتام و از دهنش کشیدم بیرون دیدم پر خون شده انگشتام.. از درد داشتم میمردم، از شدت فشاری که بین دندان های خانومم به دستم وارد شده بود، دیدم انگشتام مچاله شدند. فوری صورت فاطمه رو با همون دستای خونی برگردوندم تا خون و کف از دهنش خالی بشه.
بعد دستامو با گاز استریلی که داخل جعبه کمک های اولیه خونه حاجی بود بستم تا اورژانس برسه. قلب و نبض خانومم و چک کردم دیدم میزنه.. خداروشکر کردم. خیالم از این جهت جمع شد. از شدت درد داشتم می افتادم، اما خودم و کنترل کردم.
اورژانس اومد.. یکی از عواملش اومد سراغ من انگشتم و بررسی کرد و فوری بهم دارو تزریق کرد تا از پا نیفتم. خانومم و منتقل کردن به داخل آمبولانس تا ببرنش بیمارستان. حاج کاظم و عاصف و بهزاد همراه من اومدن تا با ماشین من پشت سر آمبولانس بریم. دختر حاجی هم کنار خانومم بود داخل آمبولانس.
حدود یکساعت بعد / یکی از بیمارستانهای تهران
✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک #کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_ایتا و نام صاحب اثر #عاکف_سلیمانی مجاز است.
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️
🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹
🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹
🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹
🌹یاصاحب الزمان...🌹
🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸
#کانال_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با #قرآن آغاز کنیم...
مقاومت فعال در برابر فشار حداکثری با توکل بر خدای متعال
● قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (249/بقره)
● امّا آنها كه اعتقاد داشتند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز قيامت ايمان داشتند) گفتند: چه بسا گروهى اندك كه با اذن خدا بر گروهى بسيار پيروز شدند و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است.
🔸پیامها:
1- كسانى كه تا پایان راه استوار بمانند، اندك هستند. «إِلَّا قَلِيلًا»
2- ايمان به معاد و وعده هاى الهى، توانايى ايستادگى در برابر سختى ها و مشكلات را ايجاد مى كند. «مُلاقُوا اللَّهِ»
3- مجاهدان واقعی اگر اهل استقامت باشند، نبايد از تعداد زياد دشمن هراس داشته باشند. زيرا خداوند با صابران است. «وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»
✅ @kheymegahevelayat
✅ دستورالعمل یک اندیشکده آمریکایی برای مقابله با توان پهپادی جمهوری اسلامی ایران و نیروهای مقاومت.
✍ این گزارش را در دو پست تقدیم شما خواهیم کرد...
«بخش اول»
📡 به گزارش رصدخانه برون مرزی خیمه گاه ولایت _ #اندیشکده_آمریکایی_هریتیج در بررسی #توان_پهپادی_جمهوری_اسلامی_ایران بیان داشته است که پهپادهای ایران قدرت نظامی و نفوذ ژئوپولیتیکی ایران را افزایش میدهد. گسترش هواپیماهای بدون سرنشین ایرانی و انواع آنها به متحدان ایران چالشی برای منافع آمریکا و متحدان منطقهایش است. از این رو تهدید فزاینده جمهوری اسلامی ایران و گسترش آنها شایسته توجه و اقدام فوری دولت ترامپ و کنگره برای حفاظت از نیروهای آمریکایی و پیشبرد منافع در منطقه است.
🔻 این مؤسسه آمریکایی به دولت ترامپ پیشنهاد داده است که در راستای مقابله با توان پهپادی جمهوری اسلامی ایران اقدامات زیر را پیگیری کند:
1️⃣ آمریکا باید تعادل نظامی خود را در برابر ایران، متحدان آن و نیروهای نیابتی ایران حفظ کند. این اقدام باید در راستای مخالفت با فعالیتهای منطقهای ایران و جلوگیری از استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین توسط نیروهای مقاومت صورت گیرد.
2️⃣ گسترش بیانیه مشترک صادرات و بهرهگیری از هواپیماهای بدون سرنشین که در سال 2016 مورد توافق 54 کشور جهان قرار گرفته است. این توافقنامه باید گسترش یابد تا استانداردهای بین المللی از جمله نگرانی ها در مورد انتقال فنآوریهای هواپیماهای بدون سرنشین به کشورها و گسترش پهپادهای مسلح به بازیگران غیر دولتی را در برگیرد.
3️⃣ تهدید هواپیماهای بدون سرنشین ایرانی را در جلسات و #نشستهای_امنیتی دو جانبه برجسته کنید و کشورها را ترغیب کنید که مشکلات انتقال فناوریهای پهپادی و بهرهگیری از این تکنولوژی بالا را در نظر بگیرند. کشورها باید تلاش بیشتری کنند تا از انتقال مستقیم و غیرمستقیم تجهیزات و فنآوریهای پهپادی به ایران جلوگیری کنند.
4️⃣ با متحدان منطقهای خود در زمینه پهپادها کار کنید. این نگرانی وجود دارد که پدافندهای هوایی و موشکی مستقر در منطقه کارآدی لازم را در برابر حملات نیروهای مقاومت نداشته باشند. همانگونه که در حملات تلافیجویانه یمنیها به عربستان شاهد آن بودیم.