eitaa logo
خوبان پارسی‌گو
1.2هزار دنبال‌کننده
351 عکس
92 ویدیو
10 فایل
حافظ سعدی فردوسی صائب تبریزی وحشی بافقی خاقانی مولوی بیدل دهلوی باباطاهر خیام حسین منزوی فروغ فرخزاد نیما یوشیج فاضل نظری حامد عسکری حسین دهلوی قیصر امین پور سهراب سپهری فریدون مشیری شهریار @javadmd14
مشاهده در ایتا
دانلود
📍نخستين كسى كه شعر گفت الإمامُ الحسينُ عليه‌السلام: كانَ عَلیُّ بنُ أبی طالبٍ عليه‌السلام بِالكوفَةِ فی الجامِعِ، إذ قامَ إلَيهِ رَجلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فسَأَلَهُ عن أوَّلِ مَن قالَ الشِّعرَ؟ قالَ: آدَمُ عليه‌السلام، فقالَ: و ما كانَ شِعرُهُ؟ قالَ: لَمّا اُنزِلَ على الأرضِ مِنَ السماءِ فَرَأى تُربَتَها وَ سَعَتَها و هَواها و قَتلَ قابِيلُ هابِيلَ، فقال آدَمُ عليه‌السلام: تَغَيَّرَتِ البِلادُ و مَن عَلَيها فَوَجهُ الأرضِ مُغبَرٌّ قَبِيحُ تَغَيَّرَ كُلُّ ذِي لَونٍ و طَعمٍ و قَلَّ بَشاشَةُ الوَجهِ المَلِيحِ امام حسين عليه‌السلام: على عليه‌السلام در مسجد كوفه بود كه مردى شامى برخاست و پرسيد كه: نخستين‌بار چه كسى شعر گفت؟ حضرت فرمود: آدم عليه‌السلام. پرسيد: چه شعرى گفت؟ حضرت فرمود: وقتى از آسمان به زمين فرود آورده شد و خاک آن و گستردگى و هوايش و كشته‌شدن هابيل به دست قابيل را ديد، گفت: سرزمين‌ها و ساكنان آنها دگرگون شده است و روى زمين غبارآلود و زشت است هر آنچه رنگ و بويى دارد تغيير كرده است و شادى چهرهٔ نمكين كم شده است
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود نخستین اتفاق تلخ‌تر از تلخ در تاریخ که پشت عرش را خم کرد، یک ظهر محرم بود مدینه نه که حتی مکه دیگر جای امنی نیست تمام کربلا و کوفه غرق ابن‌ملجم بود فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود اگر در کربلا توفان نمی‌شد کس نمی‌فهمید چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود
روز جمعه ۲ نفر عضو کانال شدند دیروز هم ۴ نفر ولی امروز حتی یک نفر هم عضو کانال نشده 😐 چه داستان غم‌انگیزی... 🥲 یه کمکی بکنید که اعضای کانال برسه به ۲۰۰۰ هزار نفر... 🙂🙏
نشود فاشِ كسی آنچه ميان من و توست تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست گوش كن با لب خاموش سخن می‌گويم پاسخم گو به نگاهی كه زبان من و توست روزگاری شد و كس مرد ره عشق نديد حاليا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما كس نرسيد همه‌جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه ای بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست اين همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت گفتگویی و خيالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به ديباچهٔ عقل هر كجا نامهٔ عشق است، نشان من و توست سايه ز آتشكدهٔ ماست فروغ مه و مهر وه از اين آتش روشن كه به جان من و توست
غرض از باده گر مستی است چشم یار هم دارد گر از گل رنگ مطلوب است آن رخسار هم دارد نمی‌دانم چرا گردون به کام من نمی‌گردد اگر عیبم پریشانی است زلف یار هم دارد
با آنکه کس ز آتش عشقت چو ما نسوخت بر ما دلت نسوخت ندانم چرا نسوخت
سرچشمهٔ شعرهای شیرین بوده مضمون ترانه‌های دیرین بوده این‌ها به کنار، اهل فن می‌گویند: چشمانِ تو، شاعر نخستین بوده
دل بی‌آرزو آسوده از تشویش می‌باشد به قدر آرزو دل‌های مردم ریش می‌باشد به مقدار حُطام دنیوی دود از سرا خیزد توانگر را ز درویش آه حسرت بیش می‌باشد ز زنبور عسل این نکتهٔ باریک روشن شد که در دنبال، نوش این جهان را نیش می‌باشد سفر اخلاق خوب و زشت را بی‌پرده می‌سازد کجی در تیر پوشیده است تا در کیش می‌باشد به عرض علم نبود یک سر مو چشم مردم را فضیلت در زمان ما به عرض ریش می‌باشد ز عمر رفته جز کلفت نباشد حاصل پیران که در دنبال، گرد کاروانی بیش می‌باشد به خون یکدگر باشند ارباب طمع تشنه سگ از راه گرفتن دشمن درویش می‌باشد ندارد از شبیخون نسیم صبح غم صائب که سوز دل چراغ خانهٔ درویش می‌باشد
مزن بر هیچ رهرو طعن گمراهی در این وادی که از هر دل رهی پنهان به کوی یار می‌باشد
ببند از گفتگو لب تا دلت روشن شود صائب که این آیینه را صیقل لب خاموش می‌باشد
برای امشب بسه شبتون به‌خیر 🌺
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمهٔ شراب بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند خورشید آرزوی منی، گرم‌تر بتاب