eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
145 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از چله امام علي عليه السلام : اِحْذَرُوا اللِّسانَ فَاِنَّهُ سَهْمٌ يُخْطى . از زبان بر حذر باشيد؛ چه آن ڪه تيرے است ڪه به خطا مى‌رود. 📚[شرح غررالحكم ، ج 2، ص 671.] 🤍هیچ عبادنی مثل سڪوت نیست :) (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
💜 ازدواج، قبل از هر چیزی به بلوغ عقلی احتیاج داره. 💚 چیزی که نه لزوما با سن‌ و سال به‌دست میاد نه با تحصیلات ‼️ 💙 بلوغ عقلی همون چیزیه که باعث میشه ملاک و معیارهای یه نفر برای ازدواج منطقی باشه یا هیجانی یا فانتزی . (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
به نظر میاد بچه ها👆 درحال انجام چه کاری اند؟ همزمان هم بازی میکنن، هم نقاشی میکشن ، هم تلوزیون تماشا میکنن👌 ولی همچنان به پای ما خورشید های خونه نمیرسن ها😉 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌ نگذارید ؛ قهرهاتون طولانی بشه بغض هاتون طـوفان بشه دلهاتون‌ احساسِ سنگینی کنه 😤 هرچقدر هم که صداتون بالا رفت و اخمتون در هم شد 🤨 ☺️ با حرفی، 😍 نگاهی، 🤗 آغوشی یک نقطه‌ ی پایان بذارید 🔹 😠 ادامه دادن یعنی غرور و تکرار غرور ، تمرینِ جدایی هست 💔 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌60 من حتی در آن سن کم هم که در اوج احساسات بودم وقتی با اویی ک
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 برای اینکه دروغ نگویم لبی به معنای نداستن کج کردم و گفتم: -نمیدونم شاید. تنها پوفی کرده و دیگر حرفی نزد. دلم را به دریا زده و بی تعارف گفتم: -سونی راستش رو بخوای من فقط به خاطر تو با کیارش رفیق شدم وگرنه تا الان صد بار کات میکردم. کنجکاو به سمتم برگشته و پرسید: -چطور؟ کیارش کاری کرده؟ -کاری که نه فقط یک سری توقعاتی داره که من از اهلش نیستم. فورا متوجه منظورم شده و نیشخندی به رویم زد. -بدت نیادا.ولی توقعاتی که تو میگی الان تو رابطه ها عادیه پس مشکل از کیارش نیست از توئه عزیزم که نمیدونم چرا انقدرسخت میگیری؟ در کلاس را باز کرده و قبل از اینکه داخل شوم جوابش را دادم: -سخت میگیرم چون برای خودم ارزش قائلم. سونیا اما کوتاه نیامده و با جمله ای کوتاه که برای چند دقیقه مرا در فکر فرو برد متقابلا پاسخ داد: -اگر ارزش قائلی پس چرا باهاشون رفیق میشی؟ گفت و به سمت صندلیهای چوبی کلاس برای نشستن رفت و ندید که من چطور مبهوت به جای مانده ام و رفتنش را نظاره میکنم. ** من اگر این دختره تو کوپه مون باشه نمیام گفته باشم. ادامه دارد..... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌61 برای اینکه دروغ نگویم لبی به معنای نداستن کج کردم و گفتم:
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 من اگه این دختره تو کوپمه مون باشه نمیام گفته باشم -بی خیال حديث ما داریم میریم عشق و حال به زهرا چیکار داری بزار هرچی دلش میخواد بگه. پوفی حرصی کردم و کوله ام را در مشت فشردم از شانس بسیار خوبم قرار بود با زهرا در یک کوپه باشیم و این موضوع همین اول کار باعث عصبانیتم شده بود. روی صندلیهای انتظار راه آهن نشسته بودیم و منتظر بودیم تا برای سوار قطار شدن صدایمان کنند. ساعت حرکت قطار ده شب بود و این شبانه سفر کردنمان برای ما از قشنگ ترین لذت های سفر بود که اگر هم کوپه بودن با زهرا را نادیده میگرفتم، خیلی قرار بود بهمان خوش بگذرد... نگاهی به جمع پسران بسیجی که قسمتی از سالن را با شوخی ها و سر و صداهایشان شلوغ کرده بودند انداختم محمد پارسا مسئولمان بود و مدام در حال رفت و آمد بین افراد و مشخص کردن بلیطها و انجام برنامه های سفر بود. هر از چند گاهی هم به دوستانش تذکر میداد تا کمتر سر و صدا کنند. زهرا هم از مسئولیتهایی که به او داده بودند نهایت استفاده را میکرد و مدام دم پر محمد پارسا بود. نمیدانم چرا حس بدی از این کارش میگرفتم برای پرت کردن حواسم از جا بلند شدم و به سمت بوفه ی راه آهن حرکت کردم. -کجا حديث؟ -میرم خوراکی بخرم شب تا صبح حوصله مون سر نره. با محدثه قرار گذاشته بودیم که امشب را تا صبح در قطار بیدار بمانیم. وارد بوفه شدم و هر چیزی که به دستم میرسید را برداشتم و روی پیشخوان قرار دادم پسر جوان با لبخند شروع به گذاشتن آنها در پلاستیک کرد و پرسید: -چیز دیگه ای لازم ندارید؟ ادامه دارد.... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
یا مہدےعج قرارشبانه ی زمزمه ی امشب‌زخدافقط‌تـــــورامی‌خواهم (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
سلام و برکت یه سلام بدیم به آقا ˝الـسـَّـلـامــ ُ عَــلَــیڪ یـاٰاَبــاٰصــالـــِحَ الــمَــہــدے (عَـج)“
بازهم صداے گرم خنده هاے آفتاب🌞 بارهم ترانہ هاے دلنواز صبح 🌤 باز عاشقانہ هاے کوچہ و نسیم و پنجره🪟 یک طلوع تازه ، یک سلاااااام😍 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞