eitaa logo
کیمیای سعادت (همسران)
1.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
195 فایل
☘ارتباط با ادمین☘ ↙️ @Kimia_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت هجدهم چندین بار ذکر خیر پدرم را شنید؛ برای اینکه صادقانه سیر تا پیاز زندگی‌اش را برای او گفته بود. یادم نیست از کجا شروع شد که بحث کشید به مهریه. پرسید نظرتون چیه. گفتم: «همون که حضرت آقا میگن» بال درآورد. یعنی ۱۴ تا سکه. از زیر چادر سرم را تکان دادم که یعنی بله. می‌خواست دلیل مرا بداند. گفتم مهریه خوشبختی نمیاره حدیث هم برایشان گفتم. «بهترین زنان امت من زنی است که مهریه او از دیگران کمتر باشد» این دفعه من منبر رفته بودم. دلش نمی‌آمد صحبت‌هایمان تمام شود. حس می‌کردم زور میزند سر بحث جدیدی باز کند. سه تا نامه جدید نوشته بود برایم گرفت جلوی رویم و گفت: «راستی سرم بره هیئت ترک نمی‌شه.» ته دلم ذوق کردم. نمی‌دانم او هم از چهره‌ام فهمید یا نه. چون دنبال اینطور آدمی می‌گشتم. حس می‌کردم حرف دیگری هم دارم انگار مزه مزه می‌کرد گفت: «دنبال پایه می‌گشتم.» باید پایه‌ام باشید. زن اگه حسینی باشه شوهرش زهیر میشه. بعد هم نقل قولی از شهید سید مجتبی علمدار به میان آورد که هر کسی را که دوست داری باید براش آرزوی شهادت کنی. ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
🔹مزایای کمک کردن فرزندان در خانه در بخش مهم و یا دست‌کم نیمی از آشفتگی‌های منزل کودکان نقش اصلی را ایفا می‌کنند، پس لازم است در مرتب‌کردن اوضاع و سامان دادن به اوضاع منزل هم سهیم باشند. از آنجا که آن‌ها سرانجام روزی از خانواده جدا خواهند شد، لازم است بدانند چگونه باید نظافت و آشپزی کنند. ✅ کمک در کارهای خانه، کودکان را باتجربه، منظم و مرتب می‌کند و برای مراحل دیگر زندگی آماده می‌سازد. ✅ با کمک کردن در منزل هنگامی که کودک بزرگ شود، عادت‌های شایسته‌ای مثل مسئولیت‌پذیری، کمک کردن، مرتب کردن و... در او به‌وجود خواهد آمد. ✅ مهارت یافتن کودکان در کارها، خودباوری آنان را افزایش داده، موجب اعتمادبه‌نفس آنها می‌شود. ✅ کودکان مستقل، می‌توانند به‌خوبی دوره‌های بحران را پشت‌سر گذاشته، رو به جلو پیش روند. @kimiayesaadat1
۱۰ آسیب سنگین تلفن همراه برای کودکان @kimiayesaadat1
قسمت نوزدهم مسئول اعتکاف دانش‌آموزی یزد بود. از وسط برنامه‌ها می‌رفت و می‌آمد. قرار شد بعد از ایام البیض برویم کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه عقد کنیم. رفته بود پیش حاج آقای آیت‌اللهی که بیایند برای خواندن خطبه عقد. ایشان گفته بودند: «بهتر است بروید امامزاده جعفر علیه‌السلام یزد» خانواده‌ها به این تصمیم رسیده بودند که دو تا مراسم مفصل در سالن بگیرند؛ یکی یزد یکی هم تهران. مخالفت کرد و گفت: باید یکی رو ساده بگیریم. راضی نشد. من را انداخت جلو تا بزرگترها را راضی کنم. چون من هم با او موافق بودم زور خودم را زدم تا آخر به خواسته‌اش رسید. شب تا صبح خوابم نبرد. دور حیاط راه می‌رفتم. تمام صحنه‌ها مثل فیلم در ذهنم رد می‌شد. همه آن منت‌کشی‌هایش. از آقای قرائتی شنیده بودم ۵۰ درصد ازدواج تحقیق و ۵۰ درصد توسل؛ نمیشه به تحقیق امید داشت ولی می‌توان به توسل دل بست. بین خوف و رجا گیر افتاده بودم. با اینکه به دلم نشسته بود باز دلهره داشتم. متوسل شدم. زنگ زدم به حرم امام رضا علیه‌السلام؛ آنکه خیرم کرده بود برایش. همان که چشمانم را بستم با نوای صلوات خاصه خودم را پای ضریح می‌دیدم. در بین صدای همه زائران حرفم را دخیل بستم به ضریح «ما از تو به غیر تو نداریم تمنا / حلوا به کسی ده که محبت نچشیده» همه را سپردم به امام علیه السلام. هندزفری را گذاشتم داخل گوشم. راه می‌رفتم و روضه گوش می‌دادم. رفتم به اتاقم با هدیه‌هایش ور رفتم. کفن شهید گمنام، پلاک شهید. صدای اذان مسجد بلند شد. مادرم سر کشید داخل اتاق و گفت: نخوابیدی بروی سوره قرآن بخون. ساعت ۶ و نیم صبح خاله‌ام آمد با مادرم وسایل سفره عقد را جمع می‌کردند. نشسته بودم و بر بر نگاهشان می‌کردم. به خودم می‌گفتم یعنی همه اینا داره جدی میشه. خاله‌ام غرولندی کرد که: «کمک نمی‌کنی حداقل پاشو لباساتو بپوش.» همه عجله داشتند که باید زودتر عقد خوانده شود تا به شلوغی امامزاده نخوریم. ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این حکایت رو گوش کنید؛ جالبه👌 بیایم سبب حال خوب همدیگر شویم تا می‌تونیم به همدیگر مهر بورزیم تا می‌تونید عشق‌ورزی کنید... و خدا مهربون‌تر از اون چیزی هست که ما تصور می‌کنیم... @kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5879536771951232878.mp3
9.05M
❣ « فرمانده‌ای که تو این خونه مقر داره » 🎙 آهنگساز و خواننده: علی پژمان 📝 شاعر: مینا غلامی ⭕️ تولید واحد موسیقی مؤسسه مصاف
16.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ استودیویی زیبای «آغوش خدا» 👤 حاج‌محمود ◽ ماه @kimiayesaadat1
وقتی با کت و شلوار دیدمش، پقی زدم زیر خنده. هیچ‌کس باور نمی‌کرد این آدم تن به کت و شلوار بدهد. از بس ذوق مرگ بود خنده‌ام گرفت. به شوخی بهش گفتم شما کت و شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شما رو پوشیده. در همه عمرش فقط دو بار با کت و شلوار دیدمش. یک بار برای مراسم عقد یک بار هم برای عروسی. در و همسایه و دوست و آشنا با تعجب می‌پرسیدند: «حالا چرا امامزاده داشت.» نداشتیم بین فک و فامیل کسی اینقدر ساده دخترش را بفرستد خانه بخت. سفره عقد ساده انداختیم وسایل صبحانه را با کمی نان و پنیر و سبزی و گردو و شیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره. خیلی خوشحال بودم که قسمت شد قرآن و جانماز هدیه حضرت آقا را بگذارم داخل سفره عقد. سال ۱۳۸۶ که حضرت آقا آمده بودند یزد، متنی بدون اسم برای ایشان نوشته بودم. چند وقت بعد از طرف دفتر ایشان زنگ زدن منزلمان که نویسنده این متن زن یا مرد؟ مادرم گفت: «دخترم نوشته» یکی دو هفته ای گذشت که دیدم پستچی بسته آورده است. آقای آیت‌اللهی خطبه مفصلی خواندند با تمام آداب و جزئیاتش. فامیل می‌گفتند ما تا حالا اینطور خطبه‌ای ندیده بودیم. حالا در این هیر و ویر پیله کرده بود که برای شهادتش دعا کنم. می‌گفت اینجا جاییه که دعا مستجاب میشه.» ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
آهسته غذا بخورید و خوب بجوید .... @kimiayesaadat1
قسمت بیست و یکم هرچه می‌خواستم بهش بفهمانم که ول کن اینقدر روی این مطلب پا فشاری نکن راه نمی‌داد. هی می‌گفت: «تو سبب شهادت منی. من این رو با ارباب عهد بستم و مطمئنم که شهید می‌شم.» فامیل که در ابتدای امر کلاً گیج شده بودند. آن از ریخت و قیافه داماد این هم از مکان عقد. آنها آدمی با این همه ریش را جز در لباس روحانیت ندیده بودند. بعضی ها که فکر می‌کردند طلبه است. با توجه به اوضاع مالی پدرم خواستگارهای پولداری داشتم که همه را دست به سر کرده بودم. حالا برای همه سوال شده بود «مرجان به چی این آدم دل خوش کرده که بله گفته است.» عده‌ای هم با مکان ازدواجم کنار می‌آمدند ولی می‌گفتند: «مهریه‌اش رو کجای دلمون بزاریم ۱۴ تا سکه هم شد مهریه.» همیشه در فضای مراسم عقد کف زدن و کل کشیدن دیده بودم ولی رفقای محمدحسین زیارت عاشورا می‌خواندند. مراسم وصل به هیئت و روضه شد. البته خدا در و تخته را جور می کند. آنها هم بعد از روضه مسخره بازی‌شان سرجایش بود. شروع کردند به خواندن شعر "رفتند یاران چابک سواران." چشمش برق میزد. گفت: «تو همونی که دلم میخواست کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد.» مدام زیر لب می‌گفت شکر که جور شد. شکر اونی که می‌خواستم شد. شکر که همه چیز طبق میلم جلو میره. شکر. موقع امضای سند ازدواج دستام می‌لرزید. مگر تمامی داشت. شنیده بودم باید خیلی امضا بزنیم ولی باورم نمی‌شد تا این حد. مثل هم در نمی‌آمدند. زیرزیرکی می‌خندید : «چرا دستت میلرزه نگاه کن همه امضاها کج و کوله شده.» بعد از مراسم عقد رفتم آرایشگاه. قرار شد خودش بیاید دنبالم. دهان خانواده‌اش باز مانده بود که چطور زیر بار رفته بیاید آتلیه. اصلا خوشش نمی‌آمد. وقتی دید من دوست دارم کوتاه آمد. وقتی آمد آنجا قصه عوض شد. چهار ساعت بیشتر نبود که با هم محرم شده بودیم. یخم باز نشده بود. راحت نبودم. عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی اینقدر مسخره بازی در می‌آورد که در عکس ها بخندم. ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من به تو دست یاعلی داده‌ام از صمیم دل / مرگ جدام کرده‌است از تو اگر جدا شدم @kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام خمینی(ره): 🔹همه آقایان بنای بر این بگذارند که کارهایشان را روی وظیفه‌شان عمل کنند. خودشان را ببینند در یک جمهوری اسلامی؛ ببینند در یک مملکتی هستند که رأس این مملکت‌ (س) مراقبشان هست؛ مأمورهای مخفی دارد؛ ملائکة‌ الله مأمورند، خودش را تحت مراقبت ببیند. مورخ: ۱۳۵۸/۰۴/۱۷ @kimiayesaadat1
raml-jafr_fateminia.mp3
7.39M
✳️ آیت الله فاطمی نیا 💎 توضیحاتی درباره «همزاد» و «موکّل»،، علم «رَمل» و علم «جَفر»،، و کفایت کردن خواندن «دعای هفتم صحیفه سجادیه» از مراجعه به دعانویس! در بیان استاد 🎤 برگرفته از جلسه شماره ٦ «سیری در نهج‌البلاغه» @kimiayesaadat1
قسمت بیست و دوم همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد. پشت فرمان بلند بلند می خواند «دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم / خیلی حسین زحمت ما را کشیده است» کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل. یاد روزهایی افتادم که با بچه ها می‌آمدیم اینجا. همیشه خدا اینجا پلاس بودن. بساط شوخی را فراهم می‌کرد که «این باز اومده سراغ ارث پدرش» سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پایه کارش باشد. حتی آمده و از آنها خواسته بتواند راضیم کند به ازدواج. می‌گفت: «قبل از اینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود خیلی از دوستانش می‌آمدند و درباره من ازش مشورت می‌خواستند. به او گفته بودند که برای ایشان از من خواستگاری کند. می‌خندید که اگه می‌گفتم دختر مناسبی نیستی بعداً به خودم می‌گفتن پس چرا خودت گرفتی اگه هم می‌گفتم برای خودم می‌خوام که معلوم نبود تو بله بگی.» حتی گفت که: «اگر اسلام دست و پام رو نبسته بود دلم می‌خواست شما را کتک مفصل بزنم» آن کل کل‌های قبل از ازدواج تبدیل شدن به شوخی و بذله گویی. آن شب هر چه شهید گمنام در شهر بود زیارت کردیم. فردای روز عقد رفتیم خانه خاله مادرش. جا هم یک سر ماجرا وصل می‌شد به شهادت. همسر شهید بود. شهید موحدین. روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم. محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت با اعتماد به نفس، درس نخوانده رفت سر جلسه. قبل از امتحان نشسته بود با یکی از رفقایش که کل درس را در ده دقیقه بگوید. جالب اینکه آن درس را پاس کرد. قبل از امتحان زنگ زد که... ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا