#قصه_دلبری
قسمت نوزدهم
مسئول اعتکاف دانشآموزی یزد بود. از وسط برنامهها میرفت و میآمد. قرار شد بعد از ایام البیض برویم کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه عقد کنیم. رفته بود پیش حاج آقای آیتاللهی که بیایند برای خواندن خطبه عقد. ایشان گفته بودند: «بهتر است بروید امامزاده جعفر علیهالسلام یزد» خانوادهها به این تصمیم رسیده بودند که دو تا مراسم مفصل در سالن بگیرند؛ یکی یزد یکی هم تهران. مخالفت کرد و گفت: باید یکی رو ساده بگیریم. راضی نشد. من را انداخت جلو تا بزرگترها را راضی کنم. چون من هم با او موافق بودم زور خودم را زدم تا آخر به خواستهاش رسید. شب تا صبح خوابم نبرد. دور حیاط راه میرفتم. تمام صحنهها مثل فیلم در ذهنم رد میشد. همه آن منتکشیهایش. از آقای قرائتی شنیده بودم ۵۰ درصد ازدواج تحقیق و ۵۰ درصد توسل؛ نمیشه به تحقیق امید داشت ولی میتوان به توسل دل بست. بین خوف و رجا گیر افتاده بودم. با اینکه به دلم نشسته بود باز دلهره داشتم. متوسل شدم. زنگ زدم به حرم امام رضا علیهالسلام؛ آنکه خیرم کرده بود برایش. همان که چشمانم را بستم با نوای صلوات خاصه خودم را پای ضریح میدیدم. در بین صدای همه زائران حرفم را دخیل بستم به ضریح «ما از تو به غیر تو نداریم تمنا / حلوا به کسی ده که محبت نچشیده» همه را سپردم به امام علیه السلام. هندزفری را گذاشتم داخل گوشم. راه میرفتم و روضه گوش میدادم. رفتم به اتاقم با هدیههایش ور رفتم. کفن شهید گمنام، پلاک شهید. صدای اذان مسجد بلند شد. مادرم سر کشید داخل اتاق و گفت: نخوابیدی بروی سوره قرآن بخون. ساعت ۶ و نیم صبح خالهام آمد با مادرم وسایل سفره عقد را جمع میکردند. نشسته بودم و بر بر نگاهشان میکردم. به خودم میگفتم یعنی همه اینا داره جدی میشه. خالهام غرولندی کرد که: «کمک نمیکنی حداقل پاشو لباساتو بپوش.» همه عجله داشتند که باید زودتر عقد خوانده شود تا به شلوغی امامزاده نخوریم.
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
@kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این حکایت رو گوش کنید؛ جالبه👌
بیایم سبب حال خوب همدیگر شویم
تا میتونیم به همدیگر مهر بورزیم
تا میتونید عشقورزی کنید...
و خدا مهربونتر از اون چیزی هست که ما تصور میکنیم...
@kimiayesaadat1
4_5879536771951232878.mp3
9.05M
❣ « فرماندهای که تو این خونه مقر داره »
🎙 آهنگساز و خواننده: علی پژمان
📝 شاعر: مینا غلامی
⭕️ تولید واحد موسیقی مؤسسه مصاف
#قصه_دلبری
#قسمت_بیستم
وقتی با کت و شلوار دیدمش، پقی زدم زیر خنده. هیچکس باور نمیکرد این آدم تن به کت و شلوار بدهد. از بس ذوق مرگ بود خندهام گرفت. به شوخی بهش گفتم شما کت و شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شما رو پوشیده. در همه عمرش فقط دو بار با کت و شلوار دیدمش. یک بار برای مراسم عقد یک بار هم برای عروسی. در و همسایه و دوست و آشنا با تعجب میپرسیدند: «حالا چرا امامزاده داشت.» نداشتیم بین فک و فامیل کسی اینقدر ساده دخترش را بفرستد خانه بخت. سفره عقد ساده انداختیم وسایل صبحانه را با کمی نان و پنیر و سبزی و گردو و شیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره. خیلی خوشحال بودم که قسمت شد قرآن و جانماز هدیه حضرت آقا را بگذارم داخل سفره عقد. سال ۱۳۸۶ که حضرت آقا آمده بودند یزد، متنی بدون اسم برای ایشان نوشته بودم. چند وقت بعد از طرف دفتر ایشان زنگ زدن منزلمان که نویسنده این متن زن یا مرد؟ مادرم گفت: «دخترم نوشته» یکی دو هفته ای گذشت که دیدم پستچی بسته آورده است. آقای آیتاللهی خطبه مفصلی خواندند با تمام آداب و جزئیاتش. فامیل میگفتند ما تا حالا اینطور خطبهای ندیده بودیم. حالا در این هیر و ویر پیله کرده بود که برای شهادتش دعا کنم. میگفت اینجا جاییه که دعا مستجاب میشه.»
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
@kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ فواید خوردن انجیر و شربت انجیر
📚حکیم ضیایی
@kimiayesaadat1
#قصه_دلبری
قسمت بیست و یکم
هرچه میخواستم بهش بفهمانم که ول کن اینقدر روی این مطلب پا فشاری نکن راه نمیداد. هی میگفت: «تو سبب شهادت منی. من این رو با ارباب عهد بستم و مطمئنم که شهید میشم.» فامیل که در ابتدای امر کلاً گیج شده بودند. آن از ریخت و قیافه داماد این هم از مکان عقد. آنها آدمی با این همه ریش را جز در لباس روحانیت ندیده بودند. بعضی ها که فکر میکردند طلبه است. با توجه به اوضاع مالی پدرم خواستگارهای پولداری داشتم که همه را دست به سر کرده بودم. حالا برای همه سوال شده بود «مرجان به چی این آدم دل خوش کرده که بله گفته است.» عدهای هم با مکان ازدواجم کنار میآمدند ولی میگفتند: «مهریهاش رو کجای دلمون بزاریم ۱۴ تا سکه هم شد مهریه.» همیشه در فضای مراسم عقد کف زدن و کل کشیدن دیده بودم ولی رفقای محمدحسین زیارت عاشورا میخواندند. مراسم وصل به هیئت و روضه شد. البته خدا در و تخته را جور می کند. آنها هم بعد از روضه مسخره بازیشان سرجایش بود. شروع کردند به خواندن شعر "رفتند یاران چابک سواران." چشمش برق میزد. گفت: «تو همونی که دلم میخواست کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد.» مدام زیر لب میگفت شکر که جور شد. شکر اونی که میخواستم شد. شکر که همه چیز طبق میلم جلو میره. شکر. موقع امضای سند ازدواج دستام میلرزید. مگر تمامی داشت. شنیده بودم باید خیلی امضا بزنیم ولی باورم نمیشد تا این حد. مثل هم در نمیآمدند. زیرزیرکی میخندید : «چرا دستت میلرزه نگاه کن همه امضاها کج و کوله شده.» بعد از مراسم عقد رفتم آرایشگاه. قرار شد خودش بیاید دنبالم. دهان خانوادهاش باز مانده بود که چطور زیر بار رفته بیاید آتلیه. اصلا خوشش نمیآمد. وقتی دید من دوست دارم کوتاه آمد. وقتی آمد آنجا قصه عوض شد. چهار ساعت بیشتر نبود که با هم محرم شده بودیم. یخم باز نشده بود. راحت نبودم. عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی اینقدر مسخره بازی در میآورد که در عکس ها بخندم.
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
@kimiayesaadat1
من به تو دست یاعلی دادهام از صمیم دل / مرگ جدام کردهاست از تو اگر جدا شدم
#خدیجه_أمالمومنین
@kimiayesaadat1
امام خمینی(ره):
🔹همه آقایان بنای بر این بگذارند که کارهایشان را روی وظیفهشان عمل کنند. خودشان را ببینند در یک جمهوری اسلامی؛ ببینند در یک مملکتی هستند که رأس این مملکت #امام_زمان (س) مراقبشان هست؛ مأمورهای مخفی دارد؛ ملائکة الله مأمورند، خودش را تحت مراقبت ببیند.
#امام_خمینی
مورخ: ۱۳۵۸/۰۴/۱۷
@kimiayesaadat1
raml-jafr_fateminia.mp3
7.39M
✳️ آیت الله فاطمی نیا
💎 توضیحاتی درباره «همزاد» و «موکّل»،، علم «رَمل» و علم «جَفر»،، و کفایت کردن خواندن «دعای هفتم صحیفه سجادیه» از مراجعه به دعانویس!
در بیان استاد #فاطمی_نیا
🎤 برگرفته از جلسه شماره ٦ «سیری در نهجالبلاغه»
#جفر
#رمل
#همزاد
@kimiayesaadat1
#قصه_دلبری
قسمت بیست و دوم
همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد. پشت فرمان بلند بلند می خواند «دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم / خیلی حسین زحمت ما را کشیده است» کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل. یاد روزهایی افتادم که با بچه ها میآمدیم اینجا. همیشه خدا اینجا پلاس بودن. بساط شوخی را فراهم میکرد که «این باز اومده سراغ ارث پدرش» سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پایه کارش باشد. حتی آمده و از آنها خواسته بتواند راضیم کند به ازدواج. میگفت: «قبل از اینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود خیلی از دوستانش میآمدند و درباره من ازش مشورت میخواستند. به او گفته بودند که برای ایشان از من خواستگاری کند. میخندید که اگه میگفتم دختر مناسبی نیستی بعداً به خودم میگفتن پس چرا خودت گرفتی اگه هم میگفتم برای خودم میخوام که معلوم نبود تو بله بگی.» حتی گفت که: «اگر اسلام دست و پام رو نبسته بود دلم میخواست شما را کتک مفصل بزنم» آن کل کلهای قبل از ازدواج تبدیل شدن به شوخی و بذله گویی. آن شب هر چه شهید گمنام در شهر بود زیارت کردیم. فردای روز عقد رفتیم خانه خاله مادرش. جا هم یک سر ماجرا وصل میشد به شهادت. همسر شهید بود. شهید موحدین. روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم. محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت با اعتماد به نفس، درس نخوانده رفت سر جلسه. قبل از امتحان نشسته بود با یکی از رفقایش که کل درس را در ده دقیقه بگوید. جالب اینکه آن درس را پاس کرد. قبل از امتحان زنگ زد که...
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
@kimiayesaadat1
مثل ها و قصه های قرانی.pdf
3.65M
کتاب pdf مثلها و قصههای قرآن
💠 قصه های قرانی همراه با شعر و مثل
💠 نویسنده در این اثر از ترجمه منظوم امید مجد و تعدادی از شعرای ادب فارسی بهره گرفته است. همچنین شعرهای کلیدی ۳۰ جزء قرآن کریم را برای کسانی که میخواهند نام و شماره سورهها را به ترتیب به خاطر بسپارند، آورده و در مجموع ۲۳ شعر کلیدی در اول این کتاب آمده است.
#ماه_رمضان
#شعر
@kimiayesaadat1
🎁 #مسابقه
🔴 خبر فوری: 🤩
📜 اطلاعیه نحوه شرکت در #مسابقات غیرحضوری (حفظ، تفسیر و تلاوت) #قرآن_کریم 📕
📌 پوسترهای زیر را با دقت مطالعه نماید و به دوستان خود اطلاع رسانی فرمایید.
🎁 صد ها کارت هدیه ارزنده جوایز مجموعه مسابقات قرآنی شمیم رمضان
💢 زمان شرکت در مسابقات از روز پنجم ماه مبارک رمضان می باشد
✏️ لینک شرکت در مسابقات 👇👇👇
https://shamiim.ir/page/3094/مجموعه-مسابقات-ماه-مبارک-رمضان-1401
🌺 مژده جدید به مخاطبان باحال با صفا 🤔
🎁 به مناسبت فرارسیدن ایام پر فیض ماه مبارک رمضان، ارزش جوایز مسابقه مجله آشنا دو برابر شد و فرصت شرکت در مسابقه تا پایان ماه رمضان تمدید گردید 🤩🤩🤩
🥇مجله آشنا شماره ۲۲۱ این دفعه با طعمی متفاوت از زندگی و با چاشنی قرن جدید تقدیم حضورتان میشود.
🔻برای دانلود مجله برروی لینک زیر کلیک نمایید👇👇👇
http://shamiim.ir/Uploaded/Files/DefaultFolder/1400123120109577_Ashena-221-WEB2.pdf
🔻برای شرکت در مسابقه مجله محبوب آشنا ۲۲۱ بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇👇
http://ashena.shamiim.ir/