کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام نصر اله حاجیلو دو فرشته بنام فضل الله
خاطره:
چقدر روزهای شیرینی بود ، روزهای با هم بودن در کنار #پدرم برایم سرشار از خاطره است . من شش یا هفت سال بیشتر نداشتم از سر کول پدرم بالا می رفتم ، هیچ موقع آن مهربانی ها و لبخند هایش از یادم نمیرود یک روز که من در حیاط مشغول بازی بودم ، صدای #پدر و #مادرم را که با همدیگر بحث می کردند را شنیدم بعد از مدتی دیدم که پدرم ساک به دست از در خانه بیرون آمد ، گفتم بابا به کجا می روی ، من را با خودت ببر گفت پسرم تو در خانه مواظب #مادرت باش تا من بر گردم من می روم تا با دشمنان و ظالمان بجنگم ، خیلی دلگیر شدم گفتم مگر نمیدانی که آنها تفنگ دارند ، تو از آنها نمی ترسی ، گفت پسرم علی جان سلاح ما پر قدرت تر از سلاح آنان است سلاح ما #ایمان و توکل ماست هیچ موقع آن حرفایش را فراموش نمی کنم حتی لحظه هایی که آهسته قدم برداشت و از در بیرون رفت برای #جهاد و #شهادت.
راوی: علی حاجیلو ( #پسرشهید )
کوچه های آشنا
شهید والامقام حسن رضا باقری: یکم آذر 1343، در شهرستان #زنجان دیده به جهان گشود. پدرش فضلعلی و مادر
وصیتنامه:
#شهادت هدیه ای است #الهی و فقط به بندگان خاص #خداوند داده می شود و هرکس نمی تواند در #راه خدا کشته شود کسی که میخواهد در راه #خدا کشته بشود باید اول خود را بسازد و از تمام گناهان و کردار های ناپسند دوری نماید و به خدا پناه بیاورد و بعد از اینکه به خدا پناه آورد باید در راه خداوند #جهاد بنماید و دربین جهاد امتحانهایی ازطرف #خداوند انجام میگیرد وقتی از همۀ آنها قبول شده آن وقت کاملا آماده شده برای #شهادت .
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام ایرج بختیاری دو فرشته بنام عبدالله
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ
«آنها که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها که پناه دادند و یارى کردند، مؤمنان حقیقى و راستین هستند»
سلام دورد به #رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و دورد بر #شهیدان راه حق که جان های خودشان را در راه #اسلام #قرآن هدیه کردند، سلام من بر #سپاهیان گل و #بسیجیان عطر گل که همیشه در سنگرهای عشق ثارالله نبرد، با کفاران ، دشمن اسلام می ستیزد.و پیروزی نهایی می آفریند.
#اینجانب ايرج بختيار که با سن ۲۷ سال با داشتن ۲ #فرزند کوچک و خانواده ام و پدر و مادرم و برادر و خواهرم همه را رها کردم و به #جهاد #اسلام و #قرآن شتافتم ، جوانانی را دیدم که مثل گل پرپرشده و در جلو چشمم خون خود را هدیه کردند ، و نباید چنین خونهای گرانبها را زیر پا گذاشت و انشاله خون ماها از بین نخواهد رفت و در #تاریخ_اسلام ضبط خواهد شد و شما #برادران که زنده هستید ، #اسلام #امانت است پیش شما امیدوارم این اسلام که #انبیا و #اولیا تا به این جا و به دست ما سپردند ما هم باید به #فرزندان خود بسپاریم ان شاالله ، به یاری #خدای_بزرگ که برما ها نظر دارد ، بتوانیم دست ابر قدرت هایی مانند امریکا و شوروی و اسرائیل خون آشام را از بین ببریم ، ان شاالله به تمام دنیای #جهان_اسلام ثابت شود #امام_حسین (٤) که با ۷۲ تن از یارانش مانند على اكبر ، على اصغر و جبیب ابن مظاهر را داشت با ریختن خون خودشان اسلام را آبیاری نمودند.
کوچه های آشنا
#شهید محمدحسن رحیمی یکی از آنانی که در فصل #عشق زیست، و #جوانی را فدای #معشوق ازلی کرد و نام نامی خود را در زمره #راست_قامتان همیشه جاوید تاریخ ثبت کرد.
📌#شهیدمحمدحسن_رحیمی عضو پشتیبانی و مهندسی جنگ #جهاد زنجان بود.وی بیست و یکم آذرماه سال ۱۳۳۴ در خانواده ای مذهبی و آشنای اصول والای اسلام از اهالی #زنجان چشم به جهان گشود. سال ۱۳۵۶، #خدمت سربازی را در پادگان ((باغ شاه)) سابق #تهران، در #تیپ هوابرد به پایان رساند. این همزمان بود با #قیام های مردمی سال ۱۳۵۷، محمدحسن نیز به جمع #مردم پیوست و تا #پیروزیانقلاب_اسلامی از پا ننشست.محمدحسن چون کوه آتشفشان، به ظاهر خاموش، اما #مقاوم، #صبور و استوار بود و انقلاب و جوشش درونی داشت. او ترسیم کننده خط واقعی #امام (ره) بود. خط((نه شرقی، نه غربی)) در سه جبهه علیه امپریالیسم، کمونیسم و صهیونیسم نبرد می کرد: در همان اوایل #انقلاب، به بهانه کار در بندرعباس و جنوب، بی آنکه خانواده را در جریان بگذارد، برای گذراندن #دوره_چریکی ، سیزده ماه را در #سازمان((الفتح فلسطین)) به سر برد. پس از این دوره، در #جنوب_لبنان، همراه برادران #فلسطینی ، علیه صهیونیسم جنگید.پس از این دوره، به #زنجان بازگشت، سپس دوره ی کوتاهی نیز به #جبهه های #افغانستان عزیمت کرد و دوشادوش برادران مسلمان #افغانستانی ، علیه سربازان کافر و متجاوز شوروی سابق و رژیم دست نشانده و مزدور افغانستان پیکار کرد.سپس به زنجان بازگشت و در #جهاد_سازندگی زنجان نام نویسی کرد و با شغل #راننده_تراکتور ، در واحد عمران جهاد سازندگی مشغول به خدمت به #نظام_مقدس_جمهوری_اسلامی_ایران شد. به محض شروع #جنگ_تحمیلی، از طریق بسیج مستضعفان به #جبهه اهواز #اعزام شد. به سبب فداکاری ها و رشادت های بی نظیر در آن جبهه، وزنه ی سنگینی میان #سپاهیان و #جهادگران به شمار می رفت و به (( #چریک_مسلمان واقعی)) معروف شده بود. بنا به #شهادت هم سنگرانش در #روز_حمله و پیروزی های جبهه های جنوب، محمدحسن خدمه ی #نخستین تانکی بود که به مقابله با دشمن شتافت.
روز #۲۸ صفر در حالی که سلاح در دست داشت، در #آتش عشق سوخت و به دیار باقی شتافت چگونگی شهادتش چنین است:
🔻سال ۱۳۵۹ بود، #سپاه با همکاری #بسیج، حسن نیز جزو بسیج بود-قصد داشت حمله ای را طرح ریزی کند. منطقه ی عملیاتی مشخص شد. بنا شد از روی پلی که نیروهای دشمن آنجا را زیر نظر داشت و با تیربار زیر آتش مداوم داشت، عبور کنند و به قلب دشمن یورش ببرند، با تسخیر آن پل قسمتی از #خاک_هویزه به سرزمین #اسلامی برمی گشت. سپاهیان مجبور می شدند توقف کنند.
محمدحسن با رشادت خاصی، از #روی_پل رد می شود و به دیگران هم روحیه می دهد، تا از روی #پل عبور کنند. بعد از این جریان #فرمانده سپاه حمیدیه از او می خواهد که به #عضویت سپاه دربیاید. پس از #شهادت وی هم سنگرانش در توصیف وی می گفتند:« محمد حسن، #ستون_فقرات_سپاه_پاسداران حمیدیه بود.»
🔹محمد حسن رحیمی چنان خود دار و #آرام بود که حتی هنگامی که به #جبهه می رفت، به #خانواده و نزدیکان خود سخنی نمی گفت. او از سوی #بسیج به تهران رفت و بعد از دیدن #دوره ی آموزشی در تهران، #عازم جبهه ی اهواز شد.
روز۱۵ دی ماه ۱۳۵۹، بنا بود حمله ی بزرگ و گسترده ای در منطقه ی دب حردان انجام شود. آن روز، محمدحسن به هم سنگرانش می گوید:«دیشب خواب دیدم؛ امروز اتفاقی می افتد.»نیروها سوار نفربر می شوند. اما، محمدحسن و سه نفر دیگر در نفربر جایشان نمی شود. بنابراین روی نفربر می خوابند و به سوی دشمن یورش می برند. این فرار و تعقیب ادامه دارد؛ تا آن که نفربر به نزدیک دهکده ای می رسد.
#نیروهای_اسلام قصد می کنند، دهکده را پاک سازی کنند؛ که موشک های عراقی بر سرشان می ریزند. نخستین موشک، نزدیک محمدحسن منفجر می شود و دست راست و بغل وی آسیب می بیند. موشک دوم به خود نفربر اصابت می کند. محمدحسن به زمین می افتد؛ آتش به بدن وی می رسد و پیکر پاکش در #راه اسلام و حفظ #میهن می سوزد. احتمالا اگر وصیت نامه ای هم داشته، در آتش سوخته است.
🇮🇷بدین ترتیب، ۱۵ دی ماه ۱۳۵۹ در منطقه ی « #دب_حردان » اهواز پس از ۴ ماه تلاش در این منطقه به درجه ی رفیع #شهادت نایل می شود.
#سردارمدافع حرم #شهیدخیرالله صمدی از رزمندگان سلحشور و #جانبازان حماسه ساز استان #زنجان در دوران #دفاع مقدس بود که بعد از پایان جنگ تحمیلی از پای ننشست و با هجوم داعش وحشی به کشور #سوریه ، عازم میادین نبرد با متجاوزان تکفیری شده و آبان ماه ۱۳۹۶ در #عملیات آزادسازی شهر البوکمال سوریه در کسوت یکی از #فرماندهان محور مقاومت به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.
" #خیراله" هیچگاه برای حضور در #جبهه احساس خستگی نمیکرد
#برادر شهید خیراله صمدی میگوید: خیراله هیچگاه برای حضور در #جبهه و #جهاد احساس خستگی نمیکرد. کسالت و آثار #شیمیایی و #مجروحیت در وجودش بود ولی وقتی میرفت احساس #نشاط ، #بالندگی و #انرژی میکرد.
#شهید خیرالله صمدی به قدری انسانی نیکخو و #خوش_رفتار بود که نزدیکانش میگویند او هیچ وقت از جنگ و دشمن ترسی نداشت همیشه به دنبال #دفاع از #میهن و حق بود به همین دلیل اگر مرگ او به هر نحوی جز #شهادت اتفاق میافتاد همه ما تعجب میکردیم.
او به واقع شایسته #شهادت بود و حالا به آرزوی خود رسید.
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_مدافع_حرم_حاج_خیراله_صمدی
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام ابوتراب نوری
دو فرشته بنام بیوک و زهرا خانم مورخ هفتم خرداد ماه ۱۳۳۸ در روستای حسین آباد #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام ابوتراب شدند.
که با لباس مقدس خاکی #بسیج همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر #لبیک و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و یکم دی ۱۳۶۰ از دشت عباس به مقصد بهشت پر کشید
و پیکر پاکش به تاسی از #مادرسادات حضرت فاطمه زهرا (س) مدت ها #گمنام بود تا اینکه بعد از ۴۳ سال #تفحص و در روزهای آتی در گلزار شهدای زادگاهش آرام خواهد گرفت.
وصیتنامه:
#پدر و #مادرم اگر نيامدم و در جبهة جنگ #شهيد و فدائی #راه_حق شدم زحمات خود را حلالم كنيد و ببخشيد گريه نكنيد هر وقت گریه كرديد بياد روز #عاشوراى_حسينى گريه كنيد
خاطره:
بعد از اتمام #سربازی دیدم ابوتراب آماده شده و میرود، گفتم کجا می روی؟! ابوتراب گفت #حکم، حکم #جهاد است، از #رهبر گفتن و از ما رفتن به #جبهه.
راوی: زهرا محمدی( #مادرشهید )
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_ابوتراب_نوری
هدایت شده از کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام ابوتراب نوری
دو فرشته بنام بیوک و زهرا خانم مورخ هفتم خرداد ماه ۱۳۳۸ در روستای حسین آباد #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام ابوتراب شدند.
که با لباس مقدس خاکی #بسیج همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر #لبیک و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و یکم دی ۱۳۶۰ از دشت عباس به مقصد بهشت پر کشید
و پیکر پاکش به تاسی از #مادرسادات حضرت فاطمه زهرا (س) مدت ها #گمنام بود تا اینکه بعد از ۴۳ سال #تفحص و در روزهای آتی در گلزار شهدای زادگاهش آرام خواهد گرفت.
وصیتنامه:
#پدر و #مادرم اگر نيامدم و در جبهة جنگ #شهيد و فدائی #راه_حق شدم زحمات خود را حلالم كنيد و ببخشيد گريه نكنيد هر وقت گریه كرديد بياد روز #عاشوراى_حسينى گريه كنيد
خاطره:
بعد از اتمام #سربازی دیدم ابوتراب آماده شده و میرود، گفتم کجا می روی؟! ابوتراب گفت #حکم، حکم #جهاد است، از #رهبر گفتن و از ما رفتن به #جبهه.
راوی: زهرا محمدی( #مادرشهید )
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_ابوتراب_نوری
وای که چه لذتی دارد
وجودت را سراسر نشانِ #جهاد بگیرد
در گمنامی کامل گوشهای از #شلمچه
خلوتگاه دلت شود ...
دلم یکباره پرواز کرد
بسم الله ...
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام حسین آزادی
دو فرشته بنام جواد و ثریا خانم به مورخ بیستم خرداد ماه ۱۳۴۲ در #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام حسین شدند.
او در لباس مقدس خاکی #بسیج همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ چهارم اسفند ماه ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی کربلای پنج از شلمچه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای بالای زنجان آرام گرفت
وصیتنامه:
توصیه می کنم در مشکلات #صبور باشید،
اگر واقعا #وصیت مرا می خواهید بدانید؛ #وصیت من یک کلمه است #قرآن بله #قرآن این وظیفه من و شماست که به این #کتابالهی عمل کنیم . بدانید #آگاهانه و #عاشقانه به این #جهاد آمده ام.
خاطره:
بعد از تمام شدن دوره سربازی به عنوان #بسیجی به #جبهه اعزام شد، موقع رفتن هرچه گفتم نرو اواخر عمر ما هست گوش نکرد، یکبار که داشت می رفت با عصبانیت گفتم نمی گذارم بروی، می خواهم برایت #زن بگیرم. گفت: #مادر جان نمی توانم در خانه بمانم و ازدواج کنم، دوست دارم به #امت و #اسلام کمک کنم. بعد از خواندن #نهجالبلاغه برای زنده ماندن فکر نمیکرد و دیگر تمام ذهنش #شهادت بود و عاشق #شهادت شده بود و سرانجام در #عملیات کربلای 5 شهید شد.
راوی: #مادرشهید
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_حسین_آزادی
کوچه های آشنا
ضمن عرض تبریک به مادران حاضر در کانال به مناسبت روز مادر و ميلاد باسعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله ع
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام (مصدق) غلامحسین ناصر احمدی
دو فرشته بنام صادق و حکیمه خانم به مورخ دوم خرداد ماه ۱۳۴۳ در #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام غلامحسین شدند.
#فرمانده پایگاه مسجد حضرت علیاکبر اسلامآباد بود که در لباس مقدس سبز #پاسداران جان برکف به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ هفتم اسفند ماه ۱۳۶۲ از جزیره مجنون به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش به تاسی از مادر سادات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مدت ها گمنام بود تا اینکه در سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت.
وصیتنامه:
من از تمام #جوانان میخواهم که راه #شهیدان را ادامه دهند و رهرو این شهیدان #کربلایایران باشند.کسانی که در #راهخدا #جهاد کنند خداوند آنها را در روز #قیامت اجر عظیمی خواهد داد.
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_غلامحسین_ناصراحمدی
این را هم بدانیم ما که اساساً در قرآن، در فرهنگ قرآنی، هر خونی که در #راه_خدا ریخته بشود، بجا ریخته شده، هدر نمیرود. هیچ خونی هدر نمیرود.
✏️ حتی اگر چنانچه پیروزی حاصل نشود، خونی که ریخته شد هدر نمیرود. خون #جنابحمزه در #احد ریخته شد، هدر رفت؟ نه.
بالاتر از همه، خون #سیدالشهداء(سلام اللّه علیه) در #کربلا ریخته شد، هدر رفت؟ نه.
خونی که در راه حق ریخته میشود، هدر نمیرود. #قرآن هم ناطق به این معناست. قرآن میفرماید: «وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيما». فرق نمیکند چه #پیروز بشوید، چه #کشته بشوید، شکست بخورید، #پیروز نشوید. #نفس این حرکت پیش #خدا ارزش دارد، این #جهاد پیش خدای متعال ارزش دارد، اهمیت دارد.
✏️ و البته پیروزی هم قطعی است. حالا به این جولان باطل نگاه نکنید، بدانید اینهایی که امروز جولان میدهند، یک روز زیر پای مؤمنین لگدمال خواهند شد. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
کوچه های آشنا
مرحوم حضرت آیت اللّٰه سید احمد موسوی بابایی زنجانی
🍂🍂 جهادگر پرهیزگار
🖌بسم الله الرحمن الرحیم
بهمن ماه رسید و یاد خاطرات گذشته افتادم. خاطراتی که در یک سال و یک روز اتفاق افتاد. اولین آنها اعلام عزای عمومی برای شهدای آتش نشان در ساختمان پلاسکو است. دومین اتفاق رحلت عالم ربانی حضرت آیت الله خسروشاهی که توفیق حضور در جلساتشان را در اوایل طلبگی داشتم. این دو اتفاق مصادف با یک اتفاق سوم بود. روز دوم بهمن سال۱۳۹۵.
جان دلم که شما باشید، یکسری از مفاهیم برای برخی معنای دیگری دارد و به معنای یک عمر زندگی است. مثل مفهوم #جهاد که برای من و خانوده مادری ام یک عمر تلاش عالمی از ذریه حضرت زهرا، برای آبادانی و سازندگی است. ابتدا در ابهر، بعد در قیدار و نهایتا در شهر زنجان.
روحانی خوش قد و قامتی از نسل حضرت موسی ابن جعفر(علیهماالسلام) که عمرش را برای آبادانی و محرومیت زدایی و آموزش و اقامه معارف دینی گذاشته بود.
مردی جهادگر، وارسته، با ورع و با تقوا، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد موسوی بابایی، نماینده ولی فقیه در جهاد.
پرنده خیالم به دوران کودکی میرود. صدای العفو های بین #نماز_شب. صدای اذان صبح. صدای نماز با لحن زیبا. سوار بر پیکان بادمجانی و حرکت به سمت سنگر جهاد.
عالم متقی که در مسائل دینی اهل تعارف نبود و به مسائل عبادی خود و اطرافیان خیلی اهمیت میداد. در خاطرم هست، وقتی هشت ساله و در حال خواندن نماز صبح بودم، آرام آمد و اسکناس دویست تومنی را در کنار سجاده ام گذاشت. مادرم از قول مادر بزرگش میگفت: به یاد ندارد نماز شبش از دوران جوانی ترک شده باشد. به معنی واقعی کلمه، پرهیزگار.
عاشق طلبگی و #لباس_روحانیت بود. وقتی بنا شد برای نظارت بر ذبح اسلامی به برزیل برود یکی از نگرانی هایش این بود که چگونه باید بدون لباسی که برایش مقدس بود روزها را سپری کند. اغلب اوقات در خانه قبا بر تن و کلاه بر سر داشت.
عینک مطالعه را به چشم میزد و ساعت ها #مطالعه میکرد. به یاد ندارم مجلسی را به بطالت گذرانده باشد. از کمترین زمان برای مباحثه مسائل مختلف علمی و دینی و غیره استفاده میکرد.
گاهی در دوران کودکی با پسر دایی و پسر خاله ام برایش لطیفه تعریف میکردیم و از ته دل میخندید، ولی بلافاصله باید زکات خنده را میدادیم و مسابقه اذان و قرآن و قرائت شروع میشد.
#عزت_نفس عجیبی داشت و بدهکار کسی نمیماند. هر کاری میکردیم یا خرید انجام میدادیم تمام و کمال تسویه میکرد. حتی بعد از اینکه برای خودمان مردی شده بودیم.
انقلاب اسلامی به جانش بسته بود. وقتی حادثه ای رخ میداد نگران میشد و به سادگی از کنار آن اتفاق رد نمیشد. سال ورود من به حوزه مروی تهران همزمان شده بود با فتنه 1388. هر از گاهی اوضاع میدان را از من جویا میشد. در دوران دفاع مقدس خود و پسر چهارده پانزده ساله اش در صف اول به عنوان سنگرسازان بی سنگر حضور داشتند و با همان روحیه جهادی قوت قلبی برای رزمندگان بود. ایکاش خلف صالح ایشان باشیم و بتوانیم راه آن عالم انقلابی و جهادگر را ادامه دهیم.
اینها تنها بخشی از زندگی جد مادری حقیر است. خاطرات بسیار ولی مجال کم است...
سومین اتفاق رحلت جد مادری ام در آن روز بود. بعد از دو هفته که در کُما بود، در صبح روز دوم بهمن سال ۹۵ در سن ۷۲ سالگی جهان فانی را به سمت جهان باقی برای دیدار مادرش حضرت زهرا ترک کرد و امشب هشت سال از آن ایام میگذرد.
والعماء باقون ما بقی الدهر...
✍ محمد جواد طهماسبی