eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
1.4هزار دنبال‌کننده
894 عکس
503 ویدیو
4 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
انقلاب مردم را یک‌دل و متحد کرده بود. دیگر نمی‌شد بچه‌ها را در خانه نگه داشت. آنها با میل‌ورغبت و با آغوش باز به استقبال خطر می‌رفتند. بزرگترها هم همراه شده بودند و در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند. در زمستان 1357 وقتی مردم به پادگان‌ها، کلانتری‌ها، و مراکز نظامی حمله می‌کردند، اسلحه‌ها به‌دست مردم می‌افتاد و از آنها علیه ارتشی‌هایی که به روی مردم آتش می‌گشودند استفاده می‌شد. یک‌بار حسن هم وارد یکی از این اسلحه‌خانه‌ها شد. مردمی که آنجا بودند، کُلت، ژ 3 و یوزی برمی‌داشتند، اما حسن بزرگترین سلاحی را که آنجا بود برداشت؛ تیرباری که برایش سنگین اما شیرین بود، انگار چیزهای معمولی کوچک راضی‌اش نمی‌کرد! مردمی که تیربار را دست او را دیدند، دنبالش راه افتادند؛ گویا او با داشتن آن تیربار رهبر مردم شده بود! عصر به خانه آمد و تیربار را هم آورد. هنوز نتوانسته بود با آن کاری بکند. تا برادر بزرگترش فرامرز رسید، تیربار را نشانش داد. فرامرز که دورۀ خدمتش را در سال 56 تمام کرده بود و با سلاح‌ها آشنایی داشت، صورت برادرش را بوسید و گفت: «سیا جان! این‌که سوزن نداره! اصلاً نمی‌شه باهاش تیراندازی کرد! این‌و ببر بده به نیروهای انقلاب... .» https://eitaa.com/lashkarekhoban
انقلابْ احساس مسئولیت را در همه برانگیخته بود. گویی داشت نوجوان‌ها را هم بزرگتر از آنچه بودند می‌کرد. روز 12 بهمن، چند نفر از نوجوانان گروه سرود زینب کبری، برای گروه سرود بزرگی که در فرودگاه مهرآباد و بهشت زهرا در استقبال از امام سرود ‌خواندند، انتخاب شده بودند. این بار سرود «خمینی ‌ای امام» را سر دادند که نوید فصل تازه‌ای را می‌داد. بارقه‌های امید در چشم‌ودل بچه‌ها می‌درخشید. محمد مقدّم در تیم حفاظت از امام بود که مسئولیتش به گروه محمد بروجردی سپرده شده بود. او تعدادی از بچه‌ها را هم به خدمت گرفته بود. بچه‌ها روزوشب نداشتند. https://eitaa.com/lashkarekhoban