eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
1.4هزار دنبال‌کننده
892 عکس
502 ویدیو
4 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرگز این فرمایشات آقا را فراموش نکردم و لطفشان را منحصر در شخص خود نکردم... ایمان دارم همه عزیزانی که در تنهایی، با سرسختی و استواری و عشق، در حال ثبت درست حقایق جنگ هستند، کارشان مصداق جهاد فی سبیل الله است و ان‌شاءالله مورد رضایت حق و برات عزت ما❤️آن روزها تازه در بحر ژرف خاطرات رزمندگان موشکی فرو رفته بودم... مبارک مردم ایران و رهبرم باشد ان‌شاءالله به زودی تولد اثری که برگ زرینی بر تاریخ مقاومت و عزت و غیرت اسلامی و ایرانی خواهد بود ان‌شاءالله..... و من الله التوفیق🌷
ببینید یک عکس خاص و بی‌نظیر: فرماندهان هوافضای سپاه چند سال پس از جنگ: حاج حسن و رفقایش با فرزندانشان چندین سال با هم به زیارت حضرت ثامن الجج علی بن موسی الرضا علیه السلام مشرف می‌شدند، هم زیارت بود، هم تفریح، هم سفر کاری، هم فرصتی که با خانواده‌هایشان باشند و بخشی از نبودنهایشان را جبران کنند.... از این جزییات و سفرها ، خاطرات بسیار شیرینی در کتاب آورده‌ایم....... ازین عکس تعدادی شهید شده‌‌اند⚘️⚘️ و تعدادی به دعوت دوست لبیک گفته‌اند و بقیه ، مجاهد و مقاوم و مخلص... منتظر وعده الهی‌اند، مردانی که در طول این سالها و مخصوصا در عملیات ، کاری کردند دشمن قبله‌اش را گم کند😊👍... دلاوران موشکی💐💐💐 خدا حافظتان باشد که قلب ملت و امت اسلام را شاد کردید🌱 شما کدامشان را می‌شناسید؟ چقدر می‌خواهید از اینان بدانید؟ اینان چگونه این مسیر را طی کردند و به اينجا رسیدند... 🔻باید کتاب خوب را، خوب بخوانیم😊 ان‌شاءالله 🔻🔻🔻 https://eitaa.com/lashkarekhoban
5️⃣روایت پنجم درباره سردار شهید حاجی‌زاده از کتاب مرد ابدی 🔻 من، کی شهید شدم؟ (این روایت بر اساس مصاحبه با سردار حاجی‌زاده و سردار محمد زارع نوشته شده است) صدای مارش عملیات والفجر 8 ، روحی دوباره به بچه‌های موشکی داد. حسن نمی‌توانست بچه‌ها را نگه دارد. بیست‌ویکم بهمن‌ماه، عملیات بزرگ والفجر 8 با عبور نیروهای غواص از اروندرود آغاز شد. عملیاتی که طرح‌ریزی و مقدماتش در نهایت اِختفا انجام شده بود و همین امر در کنار خلاقیت ‌و نبوغ فرماندهان، آن را به موفقیتی بزرگ رساند. در روزهای اول عملیات، مهدی پيرانيان با محمد زارع و چند نفر دیگر در اهواز بودند. خبر عملیات در اخبار پیچیده بود و مهدی شنیده بود آن شب مرحلۀ دیگری انجام خواهد شد. ـ ممد تُرکه! امشب عملياته، بریم؟! بچه‌ها، زارع را که تُرک بود، گاهی ممد تُرکه هم صدا می‌زدند. زارع از خدایش بود بمانند و بروند عملیات اما نگران هم بود. گفت: «زنگ بزنيم اگه حسن‌ آقا اُکِی داد، بریم. نکنه بریم اون‌جا كشته بشیم و اِذن او نباشه! دیگه شهیدم حساب نمی‌شیم!!» زنگ زدند به قرارگاه و حسن‌ را پیدا کردند و موضوع را گفتند. او گفت: «نه!» بچه‌ها از رو نرفتند و آنقدر اصرار كردند که بالاخره حسن قبول كرد آنها [بچه‌های موشکی] وارد عملیات زمینی شوند. خودِ حسن هم در فکر رفتن پیش شفیع‌زاده بود! مهدی پیرانیان در گردان حبيبِ لشكر 27 حضرت رسول، دوستانی داشت. او مسعود عطاران، محمد زارع و امیر حاجی‌زاده را هم با خودش آورد به منطقۀ اروندرود و روستای خسروآباد. خیلی گشتند و بالاخره گردان حبیب را پشت خاکریز پیدا کردند. پیرانیان، دوستانش را معرفی کرد: «بچه‌ها اینا از ما هستند، شب اگه ديدین، به حسابِ دشمن نزنيدشون!» آن شب، قاطی بچه‌های گردان حبیب شدند. پیرانیان همراه عطاران به تدارکات رفت، اما زارع و حاجی‌زاده با نیروهای تک‌ور جلو رفتند. در ادامۀ عملیات، قرار بود در آن منطقه پیش‌روی کنند. زیر آتش شدید دشمن، دو خاکریز را رد کردند که جابه‌جای آن، جنازه و زخمی افتاده بود. بیشتر از دو کیلومتر در آن شرایط پیش رفته، و خسته و کوفته بودند. ـ کمی استراحت كنيد! این دستور نفسی به نیروها داد. زارع و حاجی‌زاده از اول پیش هم حرکت می‌کردند. تا نشستند حاجی سرش را زمین گذاشت تا چند دقیقه بخوابد. همان دقایق، باران گرفت، زارع متوجه رفیقش بود که داشت زیر باران خیس می‌شد اما از فرط خستگی انگار بیهوش شده بود! ـ برم چیزی پیدا کنم بیارم روش بندازم خیس نشه. زارع با خودش گفت و رفت داخل سنگری در همان نزدیکی. تا چراغ انداخت، زیر نورِ چراغ قوه، چهار اسیر عراقی که گوشه سنگر کِز کرده بودند، زبان باز کردند: الدخيل الخمينی ... يك پلاستيك زيرشان بود که زارع آن را برداشت و آورد كشيد روی حاجی‌زاده. بعد از نیم ساعت، فرمانده گردان دستور حرکت داد. زارع حاجی‌زاده را صدا زد: «حاجی! پاشو دیگه ... خواب بَسِته!» حاجی‌زاده وقتی بلند شد، مبهوت نگاهی به دوروبرش انداخت و بعد با لبخندی گفت: «ممد! یهو چشام‌و باز کردم دیدم توی پلاستيكم و بخار كرده! گفتم خدایا من کِی شهيد شدم، کِی من‌و توی پلاستيك گذاشتن؟!» در آن گیرودار لبخندی بر لب‌هایشان نشست. https://eitaa.com/lashkarekhoban
سردار حاجی‌زاده و سردار سیوندیان، هنگام پرتاب موشک در دوران دفاع مقدس https://eitaa.com/lashkarekhoban
رزمنده مخلص امام زمان، مهندس حمید حاجی اسفندیاری، یکی از راویان ارزشمند کتاب مرد ابدی هستند. شاید برای ما مردم مدرک‌زده خوب باشد بدانیم این یاور مخلص شهید طهرانی مقدم در طول خدمتش فقط با مدرک مهندسی کامپیوتر از دانشگاه تبریز( کارشناسی) توانست خدماتی ماندگار به علم و صنعت کشورش بکند. امیدوارم روح ایمان، اخلاص، استقامت و باور به وعده‌های الهی از تک تک کلمات این کتاب که روایتگر چنین مردانی‌ست، به مردمان سرزمینم برسد. https://eitaa.com/lashkarekhoban