eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
⁠ —معشوقه اول مادرت، پدر منه. تو تمام این سال ها مادر تو معشوقه بابای من بوده...کسی که قراره مادرت باهاش به طور رسمی ازدواج کنه پدر منه. ‍ کسی که قاتل روح و روان مادر من بوده، مادر توه...همه اینا رو میدونستی و بازم راضی شدی زن من بشی و... اشکش چکید و نامفهوم لب زد. – ک...یااان....ن – کوفت و کیان...مرگ و کیان...مادر تو کابوس روز و شب مادر من بوده و تو احمق بدون فکر به من احمق جواب مثبت دادی و باهام کردی... – کیان من ...زنت. دو روز دیگه داریم عقد میکنیم، من همین الانش هم محرمتم، یادت بیاد که رفتیم محضر و صیغه خوندیم.... – هه؟ عقد؟ دختر معشوقه پدرمی و جرئت میکنی اسم مادرم رو به زبون بیاری؟؟ مادرت قاتل مادر من بوده و تو از ازدواج با من حرف می‌زنی؟ از توی کشو دراور کیف پولش رو برداشت و همه تراول های توش رو درآورد و به سینه ام کوبید. ـــ اینم پول مهریه ات واسه این مدت که با من بودی.به نظرت سهمت از حکیمی ها بیشتره؟ البته این پول از خیلی خیلی بیشتره...، فردا مدت باقی مونده رو بهت میبخشم و دوست دارم وقتی فردا صبح چشم باز می کنم توی خونه ام، توی زندگیم نباشی...! بی توجه به چشم های اشکی آیه هلش داد روی تخت. بیرحم شده بود و ندید جواب آزمایش مچاله شده به دست آیه رو که نشون از وجود جنینی بی‌گناه رو میداد. 😭💔👇 https://eitaa.com/joinchat/2765291566C89c88a5d47
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
⁠ —معشوقه اول مادرت، پدر منه. تو تمام این سال ها مادر تو معشوقه بابای من بوده...کسی که قراره مادرت ب
همه چی داشت خوب پیش میرفت اما دو روز مونده به ، همه چی خراب شد...معلوم شد مادر من پدرش بوده و مقصر مادرش... کیان هم انتقام مرگ مادرش رو از منی گرفت که بیگناه بودم و بچه شوهر شرعی اما غیر عرفیم رو بودم...شوهری که جز خودم و خودش خدامون هیچ کس دیگه ای نمیدونست همیم.. https://eitaa.com/joinchat/2765291566C89c88a5d47 روایتی پرشور از عشقی ممنوعه که رسوایی بزرگی برای ۲خانواده متعصب به بار می‌آورد... ♨️
🌸سلام برصبح فرحبخش هستی سلام بر پروردگار مهر و دوستی 🌸همان پروردگار صبح روحبخشی که پاکی و قداستش 🌸مرا تا بیکرانه های هستی می‌کشاند و من به رسم تعظیم 🌸سر بر آستان سجودش می سایم 🌸سـلام صبح جمعه تون بخیرو خوشی ‌‌‌‌‌ ‌
روزتون عالی الهی امروزتون پر باشه از این خنده های قشنگ 😊 صبحتون شاد شاد 🌺🍃
برای خودمون زندگی کنیم نه برای نمایش دادنش به دیگران . . .!
وقتی لبخند به دنبال جایی برای نشستن می‌گردد آرزو میکنم لب‌هایت در آن نزدیکی باشد! امروز به هر چیزی که غمگینت کرده لبخند بزن :) هیچ غمی پایدار نیست همانطور که شادی ها ماندگار نیستند
بدون سلاح هم میشود یک زن را کشت.. وقتی برایت میرقصد ،یا موهایش را میبافد ، یا لباس زیبا میپوشد... کافیست تحسینش نکنی! همین! زن ها آسان میمیرند!
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #p617 سر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 آرش لبخند پر دردی زد و سکوت کرد. دست دلارای روی دستش نشست و لب هایش هم روی سر انگشتانش، خواست عقب بکشد اما دلارای گفت: -همه ی این آدما مدیون شوهر منن، ولی من و بچه م فقط امیدمون به توئه. آرش با نرمه ی انگشت شست روی دست دلارای کشید و گفت: _نخود باباش تو چه حال و روزیه؟ دلارای لبخندی زد و با خیره شدن به شکمش گفت: -خوبه و داره کاری می کنه مادرش روزی چند بار سفره بندازه تا سیرش کنه. آرش خندید اما پهلویش تیر کشید. دلارای نگران زل زد به ابروان در هم رفته اش، مهربان گفت: -خودم مواظبتم تا خوب شی. آرش بی حال گفت: _تو مواظب خودت و بچه باش که من سر پا شم و خودم چهارچشمی هوای زن و بچه م رو داشته باشم. دلارای ناراضی از اتاق خارج شد و ایران دخت پیش رفت. دلش با پسرش بود و برای دیدنش جان از تنش می رفت. قبل از ورودش، اسمش را از زبان دلارای شنید. سر تاباند و به شکم کوچکش خیره شد. _شوهرم رو از خدا پس گرفتم، کاری به بلاهایی که سر من و اون آوردین؛ ندارم اما از همین لحظه و به سر بچه مون قسم، اگه بازم قدمی بردارین که ما دو قدم از هم دور بشیم؛ به همون خداییش که زندگیم رو با آرش روشن کرد، از حق خودم و طفل معصومم نمی گذرم. شکسته تر آن بود که بخواهد از دل تنها و غم های بی شمارش حرفی بزند. سر پایین انداخت و فقط جمله ای را که در این مدت بارها برای خود تکرار کرده بود را به گوشش رساند: _عزیز تر از آرش ندارم، پناه هم باشین که دل یکی تون جای دیگه گرم نشه... وارد اتاق شد و آرش سر برگرداند، مدت ها بود چشمش به مادرش نیفتاده بود. ایران دخت با عصایش دو قدم دیگر را هم طی کرد و با لب لرزان گفت: _از مادرت رنجور شدی ولی دلم به امید چشم تو می زنه. آرش آرام گفت: سلام. ایران دخت دست لرزانش را روی موهای پسرش لغزاند و گفت: -حلال کن مادر، بدی کردنم از سر تلخی روزگارم بود نه نادونی. آرش دستش را بالا آورد و روی دست چروک خورده ی مادرش قرار داد: _بچه هر چی داره از بزرگ ترش داره، چی رو حلال کنم که همه رو واسم حلال کردین؟ ایران دخت با غم گفت: _رضایت نداشتم که زنت غیر وغریب باشه که تجربه داشتم از دل هدایت، که من رو ندید و چشمش دنبال یکی دیگه افتاد. ولی راضی به مرگ بچه ت نبودم، اگه دعا بود که اونم برای زن و شوهری تون بود. فشار ملایمی به دست مادرش وارد کرد و گفت: 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
☕ 🌸 😊 🌼روزی بی نظیر 🌸صبحی دلنشین 🌺لبخندی از ته دل 🌼یک خداے همیشه همراه 🌸با هزار آرزوے زیبا 🌺و موفقیت را براتون آرزومندم🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸اولین قدم برای موفقیت در همه مراحل زندگی خوووودتی... تصمیم بگیر که از امروز آینده‌ات رو بسازی👌 پیش بسوی یه شروع عااالی 🌸🍃
فرقی نمی کند آغازِ هفته باشد یا پایانش ... صبح باشد یا شب ... بذرِ امید ؛ نه وقت می شناسد ، نه موقعیت ... هر وقت بکاری ؛ شبیهِ لوبیایِ سحر آمیز ، با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن ؛ جوانه می زند ... و تا آسمانِ موفقیت و توانستن ، اوج می گیرد ... هرگز نا امید نباش ... !!! نا امیدی ، تیشه ی بی رحمی ست ؛ به جانِ ریشه ی شعور و خوشبختی ات ... پس تا دیر نشده ، بذرِ جادوییِ امیدت را بکار ، و معجزه هایت را درو کن ... !