eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
513 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
910 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطرات_شهدا نمیدونستم هروقت میخواد بره مدرسه، #وضو میگیره ،چند بار دیدم که توی حیاط مشغول وضو گرفتنه بهش گفتم: مگه الان وقت #نمازه که داری وضو میگیری؟ گفت: مادرجون! مدرسه #عبادتگاهه، بهتره انسان هروقت میخواد بره مدرسه #وضوداشته باشه... #شهید_رضا_عامری #به_یاد_شهدا_صلوات 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 دائم الوضو... 🌺موقع اذان خیلی ها می رفتند بگیرند ☁ولی حسن و اقامه اش رامی گفت 🍁و ش راشروع می کرد میگفت حیف خدانیست که آدم بدون روش راه بره؟ @mabareshihada
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 دائم الوضو... 🌺موقع اذان خیلی ها می رفتند بگیرند ☁ولی حسن و اقامه اش رامی گفت 🍁و ش راشروع می کرد میگفت حیف خدانیست که آدم بدون روش راه بره؟ @mabareshohada
مراسم جشن عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود، چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه های فامیل عروسی بگیرد اما اکبر برایش فقط این مهم بود که عروسیش مورد نظر عنایت #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد. یک عروسی بدون گناه که البته به همه هم خیلی خوش گذشت. هنگام #نماز هم خودش مثل بقیه کت دامادیش را روی دوشش انداخت و #وضو گرفت و برای نماز جماعت به نمازخانه رفت. #شهیدمدافع_حرم #شهید_اکبر_شهریاری 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
میگفت : همه دنیا شدند میخوان همه چی مون رو بگیرند ... همه چی رو ... 📍اینا هشت سال جنگ کردند دیدند نمیشه با این جنگید ... باورشون ... میدونی چیکار کردند⁉️ 📍اومدند شبکه های مجازی رو به راه کردند .. اومدن و رو دادن به ما ... گفتند همه چی اینطوری راحت تر میشه ... 📍امریکایی ها برای ،ثانیه ما برنامه ریختند که... رو ازمون بگیرند 📍۲۴ ساعته دارند کار میکند بخاطر همیناااا با این کارهایی که میکنیم ترویج داریم میدیم برنامه هاشون رو😔 ... میگیم از این کارامون کار فرهنگی هست اما نمیدونیم که داریم با همین دست که میگریم میدیم برنامه های اونارو،و این یعنی 😞 ... پس قبلش فکر کنید ... 👈و بعد عمل کنید .. مواظب دل تون باشید @mabareshohada
🔸 با قرآن و مفاهیم اون انس داشت و قرآن رو با صدای بسیار خوبی قرائت می‌كرد. 🔸 روزهای عاشورا با پای برهنه همراه برادران رزمنده خودش در لشكر امام حسین(ع) در بیابانهای خوزستان به سینه‌زنی و عزاداری می‌پرداخت و مقید بود كه شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخونه. 👈او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی،شجاعت كم‌نظیری داشت.👉 🔸 و صلابتش برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی برخوردار بود. 🔸حساسیت فوق‌العاده‌ای نسبت به مصرف داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از سفارش می‌كرد و می‌گفت:👇 وسایل و امكاناتی رو كه مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه می‌كنن و به جبهه می‌فرستن بیهوده هدر ندید، 🔸آنچه را که می‌گفت بود، به همین خاطر گفتارش به دل می‌نشست. 🔸نیمه‌های شب اغلب از آسایشگاهها و محلهای استقرار نیروی لشكر سركشی میکرد و حتی نحوه خوابیدن اونا رو كنترل می‌كرد. گاهی، اگه پتوی كسی كنار رفته بود با آرامش تمام اونو به روش می‌كشید. به وضع تداركات رزمنده ها به صورت جدی رسیدگی می‌كرد. 🔸شهید خرازی یه عارف بود. همیشه با بود. نمازش همراه با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترك نمی‌شد. اون معتقد بود: هرچه می‌كشین و هرچه كه به سرمان میاد از خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا داره. 🔸همیشه لباس بسیجی به تنش بود در مقابل بسیجی‌ها، خاكی و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگی و بی‌پیرایگی از ویژگیهای دیگر این شهید والا مقام بود. @mabareshohada
#خاطرات_شهدا نمیدونستم هروقت میخواد بره مدرسه، #وضو میگیره ،چند بار دیدم که توی حیاط مشغول وضو گرفتنه بهش گفتم: مگه الان وقت #نمازه که داری وضو میگیری؟ گفت: مادرجون! مدرسه #عبادتگاهه، بهتره انسان هروقت میخواد بره مدرسه #وضوداشته باشه... #شهید_رضا_عامری #به_یاد_شهدا_صلوات 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
✏️درد را فراموش کردم عصر یکی از روزهای عملیات بود و ما در جزیره مجنون. پل را تصرف کرده بودیم. من شده بودم. حمید را دیدم که داشت نیروها را هدایت می‌کرد. یادش افتاد را نخوانده. سریع گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت اتفاق بیافتد، اما چنان با طمانینه و آرامش نماز می‌خواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم. حتی وقتی هم که روی گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه می‌کردم. 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🍃🌹🕊 احمد خلبانی به شدت متدین بود. همیشه قبل از پرواز #وضو می گرفت. این عادت احمد به ما هم سرایت کرده بود. روز ۱۸ بهمن ۵۷ بود. برای مأموریتی از پادگان #پیرانشهر به سمت ارومیه حرکت کردیم. بعد از مأموریت به خاطر وضعیت حاد کشور و تحرکات مرزی عراق، تا ظهر در آسمان بودیم. در حال برگشت بودیم که دستور داده شد تا اطلاع ثانوی در آسمان مناطق مرزی مانور بدهیم. کم کم عصر شد. احمد به خاطر به تأخیر افتادن #نماز خیلی ناراحت بود. بالاخره با ذوق و شوق در رادیو گفت: راه حل را پیدایش کردم. مگر حضرت علی (علیه السلام) به خاطر شرایط جنگی برخی جنگ ها، بر روی اسب #نماز نمی خواند؟ گفتم: گل گفتی! من هدایت بالگردت را به عهده می گیرم، تو نمازت را بخوان. فرامین بالگرد را در دست گرفتم و احمد با خیال راحت نمازش را خواند. این نماز حس بندگی متفاوتی داشت. #شهید_احمد_کشوری #سالروز_شهادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
: امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید. ... @mabareshohada
🌴🕊 یک سالی از مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، خانه شان گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان ) همراه و دختر چهل روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست . خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم ، ولی نتوانستیم آن را تحمل کنیم . خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه سمت خانه ناراحت بود . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد قدم هایش را بلند بر می داشت که تر برسد به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن رفته کمی که آرام شد، گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم می خواند و اشک می ریخت آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود که شاید راضی نباشد . ولی همیشه یک بود ، حتی در مبارزه با راوی : 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 🌹اینجا معبر شهداست 👇 ↶【به ما بپیوندید 】↷ 🍃🌺 @mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
❣﷽❣ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣4⃣ #قسمت_چهل_وسوم 📖رس
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 4⃣4⃣ 📖ایوب فقط می گفت چشمم روشن😅 و هدی را صدا زد "برایت میخرم بابا ولی دوتا شرط دارد. اول اینکه نمازت قضا نشود🚫 و دوم اینکه هیچ دستت را نبیند" 📖از خانه رفت بیرون و با دو تا نوار کاست📼 و شعر و اهنگآ ترکی برگشت. آنها را گرفت جلوی چشمان هدی و گفت: بفرما، حالا ببینم چقدر می‌خواهی برقصی. 📖دوتا لاک💅 و یک شیشه آستون هم گرفته بود. دو سه روز صدای آهنگ های ترکی و بالا پریدن های هدی، توی خانه بلند بود. چند روز بعد هم خودش نوار هارا جمع کرد و توی کمدش قایم کرد. 📖برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد به جان ناخن هایش، بعد از دوباره لاک میزد و صبر میکرد تا نماز بعدی. وقتی هم که توی کوچه🏘 میرفت، ایوب منتظرش میماند تا خوب لاک هایش را پاک کند. 📖بالاخره خودش خسته شد و لاک را گذاشت کنار بقیه یادگاری ها. توی خیابان، ایوب خانم ها را به نشان داد _از کدام بیشتر خوشت می آید ⁉️ هدی به دخترهای اشاره می‌کرد و ایوب محکم هدی را می بوسید. برای هدی عبادت📿 مفصلی گرفتیم؛ با شصت هفتاد مهمان که داشتیم. 🖋 ... 📝 🌹🍃🌹🍃