#خاطرات_شهدا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دائم الوضو...
🌺موقع اذان خیلی ها می رفتند #وضو بگیرند
☁ولی حسن #اذان و اقامه اش رامی گفت
🍁و #نماز ش راشروع می کرد
میگفت حیف #زمین خدانیست که آدم بدون #وضو روش راه بره؟
#شهیدحاج_حسن_طهرانی_مقدم ❤
@mabareshihada
#خاطرات_شهدا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دائم الوضو...
🌺موقع اذان خیلی ها می رفتند #وضو بگیرند
☁ولی حسن #اذان و اقامه اش رامی گفت
🍁و #نماز ش راشروع می کرد
میگفت حیف #زمین خدانیست که آدم بدون #وضو روش راه بره؟
#شهیدحاج_حسن_طهرانی_مقدم ❤
@mabareshohada
مراسم جشن عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود،
چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه های فامیل عروسی بگیرد
اما اکبر برایش فقط این مهم بود که عروسیش مورد نظر عنایت #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد.
یک عروسی بدون گناه که البته به همه هم خیلی خوش گذشت.
هنگام #نماز هم خودش مثل بقیه کت دامادیش را روی دوشش انداخت
و #وضو گرفت و برای نماز جماعت به نمازخانه رفت.
#شهیدمدافع_حرم
#شهید_اکبر_شهریاری
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#حاجحسینیکتا میگفت :
همه دنیا #بسیج شدند میخوان همه چی مون رو بگیرند ...
#دین
#شهدا
#چادر
#حرمت
#انقلاب
همه چی رو ...
📍اینا هشت سال جنگ کردند دیدند نمیشه با این #مردم جنگید ...
باورشون #حسینه ...
میدونی چیکار کردند⁉️
📍اومدند شبکه های مجازی رو به راه کردند ..
اومدن #تلگرام
و #اینستا رو دادن به ما ...
گفتند همه چی اینطوری راحت تر میشه ...
📍امریکایی ها برای #ثانیه ،ثانیه ما برنامه ریختند که...
#دین
#امامحسین
#حضرتزهرا
#شهدا
#انقلاب
رو ازمون بگیرند
📍۲۴ ساعته دارند کار میکند بخاطر همیناااا
با این کارهایی که میکنیم ترویج داریم میدیم برنامه هاشون رو😔 ...
میگیم #قصدمون از این کارامون کار فرهنگی هست
اما نمیدونیم که داریم با همین دست که #وضو میگریم #ترویج میدیم برنامه های اونارو،و این یعنی
#فاجعه😞 ...
پس قبلش فکر کنید ...
👈و بعد عمل کنید ..
مواظب دل #امامحسینی تون باشید
@mabareshohada
#سیره_شهدا
🔸#شهید_خرازی با قرآن و مفاهیم اون انس داشت و قرآن رو با صدای بسیار خوبی قرائت میكرد.
🔸 روزهای عاشورا با پای برهنه همراه برادران رزمنده خودش در لشكر امام حسین(ع) در بیابانهای خوزستان به سینهزنی و عزاداری میپرداخت و مقید بود كه شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخونه.
👈او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی،شجاعت كمنظیری داشت.👉
🔸 #قاطعیت و صلابتش برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی برخوردار بود.
🔸حساسیت فوقالعادهای نسبت به مصرف #بیتالمال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از #اسراف سفارش میكرد و میگفت:👇
وسایل و امكاناتی رو كه مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه میكنن و به جبهه میفرستن بیهوده هدر ندید،
🔸آنچه را که میگفت #عامل بود، به همین خاطر گفتارش به دل مینشست.
🔸نیمههای شب اغلب از آسایشگاهها و محلهای استقرار نیروی لشكر سركشی میکرد و حتی نحوه خوابیدن اونا رو كنترل میكرد. گاهی، اگه پتوی كسی كنار رفته بود با آرامش تمام اونو به روش میكشید. به وضع تداركات رزمنده ها به صورت جدی رسیدگی میكرد.
🔸شهید خرازی یه عارف بود. همیشه با #وضو بود. نمازش همراه با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترك نمیشد. اون معتقد بود: هرچه میكشین و هرچه كه به سرمان میاد از #نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا داره.
🔸همیشه لباس بسیجی به تنش بود در مقابل بسیجیها، خاكی و فروتن بود.
صفا، صداقت، سادگی و بیپیرایگی از ویژگیهای دیگر این شهید والا مقام بود.
@mabareshohada
✏️درد را فراموش کردم
عصر یکی از روزهای عملیات #خیبر بود و ما در جزیره مجنون. پل را تصرف کرده بودیم. من #مجروح شده بودم.
حمید را دیدم که داشت نیروها را هدایت میکرد. یادش افتاد #نماز_ظهرش را نخوانده.
سریع #وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت #فاجعه اتفاق بیافتد، اما چنان با طمانینه و آرامش نماز میخواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم.
حتی وقتی هم که روی #برانکارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه میکردم.
#شهید_حمید_باکری 🌷
#سالروز_ولادت
#ارواح_مطهر_شهدا_صلوات
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🍃🌹🕊
احمد خلبانی به شدت متدین بود. همیشه قبل از پرواز #وضو می گرفت. این عادت احمد به ما هم سرایت کرده بود.
روز ۱۸ بهمن ۵۷ بود. برای مأموریتی از پادگان #پیرانشهر به سمت ارومیه حرکت کردیم. بعد از مأموریت به خاطر وضعیت حاد کشور و تحرکات مرزی عراق، تا ظهر در آسمان بودیم. در حال برگشت بودیم که دستور داده شد تا اطلاع ثانوی در آسمان مناطق مرزی مانور بدهیم. کم کم عصر شد. احمد به خاطر به تأخیر افتادن #نماز خیلی ناراحت بود.
بالاخره با ذوق و شوق در رادیو گفت: راه حل را پیدایش کردم. مگر حضرت علی (علیه السلام) به خاطر شرایط جنگی برخی جنگ ها، بر روی اسب #نماز نمی خواند؟
گفتم: گل گفتی! من هدایت بالگردت را به عهده می گیرم، تو نمازت را بخوان.
فرامین بالگرد را در دست گرفتم و احمد با خیال راحت نمازش را خواند. این نماز حس بندگی متفاوتی داشت.
#شهید_احمد_کشوری
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#حاج_حسین_یکتا:
امروز وقتی شما در #فضای_مجازی قرار می گیرید #شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با #وضو باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.
شما الان بالای دکل #دیده_بانی قرار گرفتهاید و بخواهید یا نه، #وسط میدان هستید.
#شهدا_می_بینند...
@mabareshohada
🌴🕊
#سردار_شهید
#عباس_بابایی
یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان
گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان )
همراه #عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم
از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست . خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم ، ولی نتوانستیم آن #وضعیت را تحمل کنیم . خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون
پیاده راه #افتادیم سمت خانه
#عباس ناراحت بود . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد
قدم هایش را بلند بر می داشت که #زود تر برسد
به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه
مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن #مهمانی رفته
کمی که آرام شد، #وضو گرفت
سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به #نماز
تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم
#قرآن می خواند و اشک می ریخت
آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود که شاید #خدا راضی نباشد .
ولی #عباس همیشه یک #قهرمان بود ، حتی در مبارزه با #نفس_اماره_اش
راوی :
#همسر_شهید
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
❣﷽❣ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣4⃣ #قسمت_چهل_وسوم 📖رس
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
4⃣4⃣ #قسمت_چهل_وچهارم
📖ایوب فقط می گفت چشمم روشن😅
و هدی را صدا زد "برایت میخرم بابا ولی دوتا شرط دارد. اول اینکه نمازت قضا نشود🚫 و دوم اینکه هیچ #نامحرمی دستت را نبیند"
📖از خانه رفت بیرون و با دو تا نوار کاست📼 و شعر و اهنگآ ترکی برگشت. آنها را گرفت جلوی چشمان هدی و گفت: بفرما، حالا ببینم چقدر میخواهی برقصی.
📖دوتا لاک💅 و یک شیشه آستون هم گرفته بود. دو سه روز صدای آهنگ های ترکی و بالا پریدن های هدی، توی خانه بلند بود. چند روز بعد هم خودش نوار هارا جمع کرد و توی کمدش قایم کرد.
📖برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد به جان ناخن هایش، بعد از #وضو دوباره لاک میزد و صبر میکرد تا نماز بعدی. وقتی هم که توی کوچه🏘 میرفت، ایوب منتظرش میماند تا خوب لاک هایش را پاک کند.
📖بالاخره خودش خسته شد و لاک را گذاشت کنار بقیه یادگاری ها.
توی خیابان، ایوب خانم ها را به #هدی نشان داد
_از کدام بیشتر خوشت می آید ⁉️
هدی به دخترهای #چادری اشاره میکرد و ایوب محکم هدی را می بوسید.
برای هدی #جشن عبادت📿 مفصلی گرفتیم؛ با شصت هفتاد مهمان که داشتیم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝 #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃