eitaa logo
مدرسه مهارت آموزی مبنا
17.1هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
357 ویدیو
62 فایل
💫 کانال رسمی «مدرسه مهارت آموزی مبنا» 💫 ✅ توی این مدرسه، مهارت‌های بنیادی رو آموزش می‌دیم. + ارتباط با ادمین: 🆔 @adm_mabna
مشاهده در ایتا
دانلود
مدرسه مهارت آموزی مبنا
✨ این پروسه اما با وجود تکرار شدن، عادی نمی‌شود. هنوز هم دلم برای آن هنرجوی چندترم پیش که پزشک بود و
✨ بیشتر از همه ترک‌کردن کارگاه بچه‌های پیشرفته دلم را مچاله می‌کند. به خصوص آن‌هایی که هر سه ترم را باهم گذرانده‌ایم. دست‌و‌دلم نمی‌رود ازشان خداحافظی کنم. نـُه ماه با هم گپ‌ها زده‌ایم و دل‌و‌روده داستان‌ها را شکافته‌ایم و بند زده‌ایم. کم چیزی نیست. این ترم اما این سنگینی ها بیشتر به چشم و دلم آمد. بخاطر شرایط بچه‌هایم هنرجوی کمتری برداشتم. بیشتر خلاق هایم را باید خداحافظی کنم، و همه مقدماتی‌هایم را. دلم از حالا برایشان تنگ شده. | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
✨هدف ما خیلی بزرگ‌تر از بهونه‌هامونه! 🔻روایت یک حرفه‌ای ▫️یه چیزی اومدم از زبان هنرجوهای حرفه ای م
✨ همه اتفاقات جهان رو به شکل درستش نگاه کنیم و دیگه از طوفان حوادثی که بر سرمون میاد نرنجیم، چون می‌دونیم این پیرنگ زندگی همه‌مونه. ✨ما از مبنا نویسندگی یاد نگرفتیم، ما تبدیل به انسان شدن رو یاد گرفتیم. چیزی که حداقل من فراموش کرده‌بودم. تا قسمت‌های بعدی درس‌های مبنا بدرود. | @mabnaschoole |
✨آماده‌ای برای یه شروع جذاب توی سال نو؟؟!! 🔻تا قبل از تکمیل ظرفیت ثبت‌نام کن که یه‌وقت جا نمونی‌ها😇 ⏰کمتر از ۴۸ ساعت تا پایان ثبت‌نام... 🎁 لینک ثبت‌نام در نویسندگی خلاق: 🆔http://B2n.ir/k45970 🆔http://B2n.ir/k45970 | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔖 کم پیش می آید کسی مرا به اسم کاملم صدا بزند؛ نمی دانم در آن شهریور سال ۶۱ ابتکار کدام یک بود؟ ما
🔖 می‌دانید رابطه‌ام با حسين بن على رابطه سامورایی‌ایی است که خواب مانده و اربابش تنها رفته و وقتی خودش را می‌رساند ارباب سربریده و پاره پاره بر نیزه دست به دست می رود. روی آن جاده‌ی اربعین میان همه مسجدها و هیئت‌ها سرگردان مثل یک زنینم که می‌خواهد برای هر اربابی بمیرد تا داغ دلش تسلی بیابد و ننگش پاک شود. می‌دانید رابطه‌ام با علی پسر ابوطالب هم این جورهاست که یک كنج ضریح انگور نشانش سرم را فرو می‌کنم توی گودی شانه پدری که گمان دارم رد آب بینی و اشک چشمم روی پیراهن امیر می‌ماند. و او با آن دست‌های پینه بسته و مردانه نوازشم می‌کند و می‌گوید: "درست می‌شه پسرا درست می‌شه " اما با شما؟ به سید ابراهیم پسرک یتیم مشهدی فکر می‌کنم که دور حرمتان دست‌فروشی می‌کرد و گاه از فرط خستگی و گرسنگی در حرمتان خوابش می‌برد. نمی‌دانم بینتان چه گذشت که مهربانیتان شرمنده‌اش شد و او را نگین سلیمانی دادید کلیددار حرمتان شد. قاضی القضات کشورتان شد بزرگ کارگزار مردمتان شد و در شب میلادتان میان مه و باران زیر درختان ارسباران کوچش دادی تحدی در مهربانی دلگرم شدم به این پایانش پس حواست به ما گمشدگان ابدی صحن‌هایت، کوی سرشورت، باب الجوادت هست. به ما که یک دوجین رفیقمان در جاده قم تا طوس جان دادند میان آهن‌پاره‌ها وقتی قصد تو داشتند. می شود مرا تنها یک بار به نام کوچک و کاملم صدا بزنی؟ سید حمیدرضا آقای مهربانان يا على ابن موسى الرضا... 🖋حمیدرضا قادری | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
روز خبرنگار بود، سال پیش. گفتن که بیاید دفتر. آقای سخنگو از طرف رئیس جمهور میاد مجموعه. رفتم با پسر
🔖 از همون روز اون گلدون رو دوست داشتم. ولی از دیروز برام فرق کرده، تا دیروز یادگاری رئیس جمهور سالم و پرتلاشی بود که قبولش داشتم و بهش رای دادم. حالا یادگاری شهیدیه که دوسش دارم... 🖋زهرا نوروزعلی | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔖 آدم می‌تواند وسط مستی سنگ‌کوب کند. فارغ از این‌که این مست سنگ‌کوب‌کرده خوب بوده یا بد که قضاوتش با
🔖 آرامش می‌کنم. آدم‌ها در همان لحظه‌ای که باید بروند، می‌روند. همه چیز از قبل تعیین شده. مگر تا این‌جای تاریخ، آدم ماندگار داشته‌ایم؟ من عکس‌ها را نگاه می‌کنم. عکس‌های این سه سال که او رییس جمهور بود. توی کارخانه‌های از نو راه افتاده. میان آدم‌هایی که انگشت‌های روغنی سیاهشان را نشانش می‌دهند و حق طلب می‌کنند. عکسش با لباس‌های خاکی، وسط مردم رنج‌دیده. چطور آن‌جا لباسش خاکی شد؟ سرشانه‌های لباس چطور خاکی می‌شود؟ چند شب قبل رفتن، او به ما نزدیک بود. مازندران. در نساجی تعطیل‌شده را باز کرد. من از تلویزیون دیدم. خودش آمده بود، خود رییس مملکتش.  آدم هر طور زندگی کند، همانجور از دنیا می‌رود. می‌افتد توی جنگلی دور. زیر باران و برف. خونش جاری می‌شود روی خاکی که دوستش دارد و همه عمر برای ساکنانش دویده و یک لبخند پررنگ گوشه لبش بوده وقتی مردمش را می‌دیده. آدم درست همان لحظه که باید، نفس آخر را می‌کشد. 🖋 خانم شیرین هزارجریبی | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔖 شب‌های احیا حسابش جدا؛ ولی حتی شب‌های انتخابات هم هیچ‌وقت بیدار نمانده‌ام. شگفتیِ بی‌خبری در صبحِ
🔖 آفتاب که زد، همه چیز روشن شد: «انا لله و انا الیه راجعون. رئیس‌جمهور ایران به همراه وزیر امور خارجه، امام‌جمعهٔ تبریز و استاندار و چند تن از تیم حفاظت ایشان و تیم پروازی در سانحهٔ سقوط بالگرد به درجهٔ رفیع شهادت رسیدند.» کنترل را برداشتم. به‌سختی دکمهٔ خاموش را از دکمهٔ بی‌صدا تشخیص دادم. دلم را گرم کردم به این‌که خادم‌الرضا در روز عید دعوت شده به جشن آقایش. او که به آرزویش رسیده. دیگر چرا منِ داغ‌تر از آش غمبرک بزنم؟ این هم‌نشینی عجیب ولی معنادار «تبریک و تسلیت» را هم فکر کنم فقط ما ایرانی‌ها داریم؛ انگار غم‌وشادی، تلخی‌وشیرینی، گریه‌وخنده را با هم زندگی می‌کنیم. حالا باید با خودم تمرین کنم، تا خوشی بعدی رگ‌به‌رگ نشوم. 🖋آقای حمیدرضا نوری | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔹 دوباره برگشتم به سال ١۴٠٣، با خودم می‌گفتم من دعا می کنم ولی بعید نیست که دعای خودشون چون عزیزتر ب
🔖 با خودم می‌گفتم خدا بخواهد هرکسی را عزیز می.کند و این‌ها بودند که چون مخلصانه برای خلق، برای اسلام و مسلمین کار کردند، خدای مهربان هم عزیزشان کرد. اذان ظهر پخش شد هرکجا را می‌دیدی در گوشه‌های خیابان و پیاده رو افرادی به نماز ایستادند یا به جماعت یا به فردی. این‌جا بود که هم رؤیاهایم را دیدم و هم منتظرم روزی بیاید که پشت سر صاحبمان آقایمان حجة ابن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نماز را اقامه کنیم. یاد و خاطره شهدای خدمت جاودان. 🖋سیده زینب رشیدی فرد
مدرسه مهارت آموزی مبنا
✨جواب بچه‌ها را چه بدهم؟ راستش را بخواهید علی‌رغم میل باطنی‌ام دیروز بچه‌ها را نبردم. بر خلاف راه‌
🔖 راست می‌گفت، کوتاه آمدم و علی‌رغم خواست قلبی‌ام‌‌ خانه‌نشینشان کردم. یادم آمد از تشییع حاج قاسم. تازه فرق مراسم دیروز با تشییع سردار این بود که منزل ابدی رییس جمهور قرار بود حرم باشد و این خودش عاملی بود بر جمعیت و ازدحام بیشتر. بعد، راستش کمی هم ترس برم داشت که نکند این شلوغی و فشار و گرما خاطره تلخی روی ذهن‌شان بنشاند و ترجیح دادم شکوهش را از تلویزیون بر چشم‌های دل و ذهن‌شان ثبت کنند. حالا باید بنشینم فکر کنم بچه‌ها که بزرگ شدند باید جواب‌شان را چه بدهم؟ 🖋جیران مهدانیان | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
✨ حالا اگر آن عزیز رئیس جمهور کشورت و خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران، تنها جایی باشد که مردم مهربان
✨ با بغض، عکس رئیس جمهور را روی میز یادبود، کنار دیس خرما گذاشتم. کاش برای استقبالشان به فرودگاه کراچی نرفته‌بودم! کاش صدای آقای رئیسی که به ما گفت "ببخشید خانم‌ها مقدم‌تر هستند. باید اول با شما احوالپرسی می‌کردم. خوب هستید ان شاءالله؟" به گوشم نمی‌خورد ! کاش دلداریِ "خسته نباشید. شما اینجا خیلی اذیت می‌شویدِ" دکتر امیرعبداللهیان را نمی‌شنیدم. خیلی سخت و بقول محمدعلی غیرقابل هضم است که حالا همان هواپیما، پیکرهای این بزرگواران را به تهران برساند. همانطور که شمع‌ها را جلوی قاب عکس می‌گذاشتم، با خودم گفتم؛ حالا که قرار است روزی همه ما در یک قاب عکس جای بگیریم، کاش عاقبت به خیر شویم و کلمه "شهید" اول اسم ما بیاید. منتشر شده در کانال | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔖آنچه بر ما گذشت... ما رخت عزا به تن کردیم و دانشگاه، خوابگاه و خیابان همگی سیاه‌پوش شدند. یکی پوست
🔖 روزِ جان‌کاه سهمیه‌ کم و تعداد درخواستی‌ها زیاد بود‌. خلاصه هر طور شد نام خود را در میان لیست بلند و بالای اسامی گذاشتم. لباس و کوله و هر آنچه نیاز بود را آماده کردم که راهی شویم. حدود پنج ساعتی تا تهران راه داشتیم و هر کس به طریقی خود را مشغول کرده بود، یکی مداحی گوش می‌داد، دیگری مشغول خواندن کتاب در مسیر پیشرفت بود، حال و روزمان شبیه ضرب‌المثل"مرغ از قفس پریده" شده بود. دم دم‌های صبح رسیدیم تهران و با این‌که هوا آفتابی و گرم بود اما آسمان تهران برایم ابری بود. خیل زیاد جمعیتی که صورت‌هایشان بغض داشت باعث عدم حرکت ما می‌شد، از هر قشری برای تشییع آمده بودند. گویی بعضی‌ها برای عذرخواهی و باقی برای عرض تبریک شهادت به خدمت رسیده بودند. خود را با سینه‌زنی و باقی برنامه‌ها مشغول کردیم تا دل آرام گیرد و دردها در سینه بماند، بغل دستی‌هایمان را نمی‌شناختیم. از هر شهری خود را رسانده بودند تا در آخرین سفر ریاست جمهوری ایشان را بدرقه کنند. خلاصه هر چه بود بر ما گذشت تا هنگامه‌ی نماز و جمله‌ی تلخِ "اللّهمّ إنّا لا نعلم منهم إلاّ خیرا" که صدای گریه‌های صف‌های طویل به گوشِ آسمان رسیده بود و پیاپی در گوشم تکرار می‌شد که: "سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ•كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ." 🖋خانم مریم بابازاده | @mabnaschoole |