eitaa logo
مدرسه مهارت آموزی مبنا
17.1هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
357 ویدیو
62 فایل
💫 کانال رسمی «مدرسه مهارت آموزی مبنا» 💫 ✅ توی این مدرسه، مهارت‌های بنیادی رو آموزش می‌دیم. + ارتباط با ادمین: 🆔 @adm_mabna
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز که تموم شد، حالا بعد از مردم تبریز و قم، نوبت مردم تهران بود تا رئیس جمهورشون رو تشییع کنن... | @mabnaschoole |
و دریای جمعیت از دانشگاه تهران به سمت آزادی... | @mabnaschoole |
✨️آخرین دیدار مردمی رئیس جمهور در تهران 🔻ارسالی از خانم فاطمه نجار @nevisandegi_mabna
پدرم در همه‌ی سال‌های عمرش و در همه‌ی سال‌های عمر جمهوری اسلامی نه بر سر سفره انقلاب اسلامی نشسته است و نه حتی کامی از آن برگرفته است. او در همه‌ی این سال‌ها، جمعه‌ها که می‌شد سجاده‌اش را توی ساک دستی‌اش می‌گذاشت و می‌رفت تا به نماز جمعه برسد. کرونا اما همتش را در هم شکست. چند روزی است بابا که حالا دیگر موهای سپیدش بر سیاهش می‌چربد، چنان بی‌حال روی تخت افتاده که حتی نای غصه خوردن را هم ندارد. آقای رئیسی امروز به نیابت از بابا آمدم که بگویم او همیشه دعاگویت بود. سفرت به سلامت... 🖋منصوره جاسبی | @mabnaschoole |
پدربزرگم، همه‌ی عمر آرام بود. با یک خنده دائمی کمرنگ در عمق چشم‌هایش. بزرگ فامیل بود اما یاد ندارم صدای بلندی شنیده باشم ازش. تا وقتی تمام موهایش سفید شد و قلبش نتوانست ادامه بدهد. پدربزرگم آرام رفت. بی‌صدا. توی رختخواب خودش. همه می‌دانستند قلبش مریض است، او بی‌توقع بود از همه. گفتن این چیزها سخت است. اما، شکل رفتن پدربزرگ، مامان را دلخوش می‌کند. بدن سرد پدر توی اتاق زیبا بوده و بلند بالا و تر و تمیز. دل مامان قرص می‌شود که جایگاه آن مرد حالا خوب است. مرگ بد هم دیده‌ام. مرگ آدم‌هایی که نمی‌دانم خوب بودند یا نه. می‌دانم مهربان نبودند. عارشان می‌آمد از خندیدن. شکل رفتن از این دنیا قابی است از خلاصه زندگی. | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
پدربزرگم، همه‌ی عمر آرام بود. با یک خنده دائمی کمرنگ در عمق چشم‌هایش. بزرگ فامیل بود اما یاد ندارم ص
🔖 آدم می‌تواند وسط مستی سنگ‌کوب کند. فارغ از این‌که این مست سنگ‌کوب‌کرده خوب بوده یا بد که قضاوتش باخداست، اعتقاد دارم همان‌طور مرده که بیشتر عمرش را زیسته. شاید در بی‌خبری. آقای رییسی یک سد مرزی را افتتاح می‌کند. نمازش را می‌خواند و نهار نمی‌خورد. می‌رود تا پتروشیمی تبریز را بازدید کند. جوان‌ها کار کنند. نان ببرند سر سفره خانواده‌شان. قبل رفتن به تبریز، با مردم محلی حرف می‌زند. آدمهایی که یک عمر شنیده نشده‌اند، آن‌قدر که نیازی ندیده‌اند فارسی یاد بگیرند. ماها فکر می‌کنیم اصلا غریبه‌اند در این مملکت. حرفشان شنیده شد، با یک لبخند پررنگ و دو چشم که تا عمق برق می‌زدند. نمی‌شود شاعرانه ننوشت. تصاویر این گفتگوها مانده. مثل تصاویر شلپ شلپ راه رفتنش در گل و لای سیل سیستان. یک عکس هم هست. انگار فاصله‌اش تا پریدن خیلی کم بوده. آخرین عکس رسمی حتی. آقای رییسی و سه نفر دیگر ایستاده‌اند. پشتشان، یک صخره سنگی قاب را پوشانده. زیرپایشان شن و خاک. باد پرچم سه رنگ را کشیده روی تن آقای رییسی و عکس ثبت شده. بعد هم رفته و سوار بالگرد شده. باز دارم شاعر می‌شوم. مامان گاهی گریه می‌کند. می‌گوید؛ باید مریضی پدربزرگ را جدی‌تر می‌گرفتیم. | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔖 آدم می‌تواند وسط مستی سنگ‌کوب کند. فارغ از این‌که این مست سنگ‌کوب‌کرده خوب بوده یا بد که قضاوتش با
🔖 آرامش می‌کنم. آدم‌ها در همان لحظه‌ای که باید بروند، می‌روند. همه چیز از قبل تعیین شده. مگر تا این‌جای تاریخ، آدم ماندگار داشته‌ایم؟ من عکس‌ها را نگاه می‌کنم. عکس‌های این سه سال که او رییس جمهور بود. توی کارخانه‌های از نو راه افتاده. میان آدم‌هایی که انگشت‌های روغنی سیاهشان را نشانش می‌دهند و حق طلب می‌کنند. عکسش با لباس‌های خاکی، وسط مردم رنج‌دیده. چطور آن‌جا لباسش خاکی شد؟ سرشانه‌های لباس چطور خاکی می‌شود؟ چند شب قبل رفتن، او به ما نزدیک بود. مازندران. در نساجی تعطیل‌شده را باز کرد. من از تلویزیون دیدم. خودش آمده بود، خود رییس مملکتش.  آدم هر طور زندگی کند، همانجور از دنیا می‌رود. می‌افتد توی جنگلی دور. زیر باران و برف. خونش جاری می‌شود روی خاکی که دوستش دارد و همه عمر برای ساکنانش دویده و یک لبخند پررنگ گوشه لبش بوده وقتی مردمش را می‌دیده. آدم درست همان لحظه که باید، نفس آخر را می‌کشد. 🖋 خانم شیرین هزارجریبی | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ سال‌ها شبیه این عاشقی را فقط در جاده منتهی به کربلا در طریق الحسین دیده بودیم حالا اما به برکت خون شهدا در کوچه‌های شهرم، عطر عاشقی حسین را استشمام می‌کنم. حسین ای پیونددهنده‌ی دل‌ها... 🖋 حسین فرهانیان مقدم | @mabnaschoole |
انگار خوشی به ما ایرانی‌ها نیامده. تا آمدیم یک ذره با آن شب بیاد ماندنی وعدهٔ صادق کیف کنیم، این بلا آمد سرمان. هرچه آن شب تا صبح بیدار ماندیم و دلمان غنج رفت برای پهپادها، پهپادها این‌بار قلب‌مان را آوردند توی دهان‌مان. یک‌شنبه‌شب هم مثل همان شب ول‌کن دعا نبودیم. چه‌کاری ازِمان بر می‌آمد جز دعا؟ کم پیش آمده بخواهم برای کسی یا چیزی یا کاری تا صبح بیدار بمانم... | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
انگار خوشی به ما ایرانی‌ها نیامده. تا آمدیم یک ذره با آن شب بیاد ماندنی وعدهٔ صادق کیف کنیم، این بلا
🔖 شب‌های احیا حسابش جدا؛ ولی حتی شب‌های انتخابات هم هیچ‌وقت بیدار نمانده‌ام. شگفتیِ بی‌خبری در صبحِ رأی‌شماری شیرین‌ترین ناشتایی من است؛ وقتی یک نامزد بی‌هوا از رقبا پیشی می‌گیرد، دل توی دلم نمی‌ماند. معرکه‌ای می‌شود تماشایی. ولی رئیسی هم مرد شگفتی‌های بی‌هوا نبود. از همان اول که شناختمش تکلیفش با همه روشن بود؛ ساده و روراست، مثل کف دست. چه توی انتخابات، چه آن شب. از همان سر شب، که خبر سقوط سخت را دادند، چشمم مات ماند به زیرنویس شبکهٔ خبر تا گرگ‌ومیش صبح. زبانم بی‌مکث و نشمرده می‌چرخید، به هر ذکری که بلد بودم. انتظار شگفتانه‌ای نبود. هر چقدر دوست داشتم صحیح و سالم برگردد، عقلم زیر بار نمی‌رفت. آخر در آن جنگل سنگلاخیِ پوشیده از انبوه درختان سوزنی، فرود سخت چه معنی داشت؟ | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔖 شب‌های احیا حسابش جدا؛ ولی حتی شب‌های انتخابات هم هیچ‌وقت بیدار نمانده‌ام. شگفتیِ بی‌خبری در صبحِ
🔖 آفتاب که زد، همه چیز روشن شد: «انا لله و انا الیه راجعون. رئیس‌جمهور ایران به همراه وزیر امور خارجه، امام‌جمعهٔ تبریز و استاندار و چند تن از تیم حفاظت ایشان و تیم پروازی در سانحهٔ سقوط بالگرد به درجهٔ رفیع شهادت رسیدند.» کنترل را برداشتم. به‌سختی دکمهٔ خاموش را از دکمهٔ بی‌صدا تشخیص دادم. دلم را گرم کردم به این‌که خادم‌الرضا در روز عید دعوت شده به جشن آقایش. او که به آرزویش رسیده. دیگر چرا منِ داغ‌تر از آش غمبرک بزنم؟ این هم‌نشینی عجیب ولی معنادار «تبریک و تسلیت» را هم فکر کنم فقط ما ایرانی‌ها داریم؛ انگار غم‌وشادی، تلخی‌وشیرینی، گریه‌وخنده را با هم زندگی می‌کنیم. حالا باید با خودم تمرین کنم، تا خوشی بعدی رگ‌به‌رگ نشوم. 🖋آقای حمیدرضا نوری | @mabnaschoole |
گفتم حتما ایستاده تا در این هوای گرم شربتی بخورد و گلویی خنک کند و برود. این خالکوبی‌ها و این تیپ را چه به این حرف‌ها.گفت پوستر هم میخواهم. پیاده شد و با دقت پوستر را پشت ماشینش چسباند. بعد گفت:" یکی دیگر هم آن طرف شیشه می‌خواهم بزنم‌." 🖋خانم فاطمه شجاعی | @mabnaschoole |
خبر گم شدن بالگرد را که شنیدم، همه‌جا می گفتند دعا کنید برای این‌که سالم باشند. همان شب من رفتم به خاطرات سال ۶٨. اواسط امتحاناتمان بود. کلاس دوم دبستان بودم. شب بود. بابا آماده باش. چون امام خمینی حالش خوب نبود. | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
خبر گم شدن بالگرد را که شنیدم، همه‌جا می گفتند دعا کنید برای این‌که سالم باشند. همان شب من رفتم به خ
🔖 مامان گفتند:"بیاید با هم برای امام دعا کنیم." بعد از دعا خوابیدیم. صبح زود بیدار شدیم و آماده می‌شدیم که من و برادرم به مدرسه برویم و امتحان بدهیم. رادیو روشن بود. ناگهان اعلام کرد روح خدا به ملکوت اعلا پیوست. دیدم مامان به پهنای صورت دارد اشک می‌ریزد. من معنی حرف  را نفهمیدم به مامانم گفتم:"یعنی چی؟" مامان گفتند:"یعنی امام خمینی رفتند پیش خدا." همان لحظه چشمانم پر از اشک شد. دیشب این همه ما و مردم دعا کردیم، چرا؟ مامان گفت:" شاید خود امام دعا کرده بود که برود. چون خودش پیش خدا عزیزتر بوده دعایش زودتر مستجاب شده." | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔖 مامان گفتند:"بیاید با هم برای امام دعا کنیم." بعد از دعا خوابیدیم. صبح زود بیدار شدیم و آماده می‌
🔹 دوباره برگشتم به سال ١۴٠٣، با خودم می‌گفتم من دعا می کنم ولی بعید نیست که دعای خودشون چون عزیزتر بودند،   زودتر از دعای ما مستجاب بشود. منتظر روز چهارشنبه بودیم که به تشییع برویم. وقتی همسرم گفت که خودش هم می‌آید و به بچه‌ها هم توصیه کرد که بیایند، خوشحال شدم که خانوادگی می رویم. همسرم به آقای رییسی رای نداده بود ولی آمد. سیل جمعیت بسیار زیاد بود با این‌که مسیر طولانی بود. دربین راه پیرمرد پاکبانی بود که درحین تمیز کردن خیابان وقتی از بلندگوها صدای سلام به امام رضا علیه السلام پخش می‌شد دست روی سینه‌اش گذاشت و سلام می‌داد. وقتی مداحی می‌کردند سینه می‌زد و چشمانش پر از اشک بود. پدری بود که پسر بزرگی از این بچه‌ها که احتمالا رشد بدنی داشتند ولی توان حرکت  ندارند و معلول بودند روی کولش گذاشته بود و با خودش آورده بود. مادری که نوزاد شاید یکی دو هفته ای خود را بغل کرده بود و آمده بود. دخترهای نوجوان و جوانی که شاید حجابی هم نداشتند و معمولا  مذهبی‌ها هم خیلی حسابشان نمی‌کنند، اما آمده بودند. پیرزن هایی که با ویلچر آمده بودند. اصلا فکر نمی‌کردم که این همه جمعیت بیایند و شهدای راه خدمت را بدرقه کنند. ما تازه فهمیدیم چه کسانی را ازدست داده ایم. | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔹 دوباره برگشتم به سال ١۴٠٣، با خودم می‌گفتم من دعا می کنم ولی بعید نیست که دعای خودشون چون عزیزتر ب
🔖 با خودم می‌گفتم خدا بخواهد هرکسی را عزیز می.کند و این‌ها بودند که چون مخلصانه برای خلق، برای اسلام و مسلمین کار کردند، خدای مهربان هم عزیزشان کرد. اذان ظهر پخش شد هرکجا را می‌دیدی در گوشه‌های خیابان و پیاده رو افرادی به نماز ایستادند یا به جماعت یا به فردی. این‌جا بود که هم رؤیاهایم را دیدم و هم منتظرم روزی بیاید که پشت سر صاحبمان آقایمان حجة ابن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نماز را اقامه کنیم. یاد و خاطره شهدای خدمت جاودان. 🖋سیده زینب رشیدی فرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری مردم یه جوریه که خانوم کناری‌ام می‌گه انگار عاشورا دوماه افتاده جلو... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
با خودم زمزمه می‌کردم، نکند سید از ما خسته شده و مثل مولایش از پروردگار خواسته تا او را از ما بگیرد تا مجازاتمان زندگی کردن در دنیای بدون او باشد، غافل از این‌که کودکان غزه در بهشت برای رسیدن سید محرومان و مظلومان سر از پای نمی‌شناختند. آنان قدرش را بیشتر از ما می‌دانند. 🖋 سید محمدجواد قریشی | @mabnaschoole |