.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_چهارم
فاطمه حدودا ۱.۵ ساله بود که رسیدم به فاز پایاننامه!
روزای پایاننامه روزای سختی بود.
باید چند ساعت پای لپتاپ مینشستم؛ ولی تا میخواستم روشن کنم، دخترم سر میرسید.😁
اینجا هم باز مامانم به کمکم اومدن.😘
مثلاً چند ساعت بچه رو میبردن بیرون تا من بتونم به کارم برسم.
گاهی هم من میذاشتمش خونهی اونها و چند ساعت میرفتم کتابخونه.
گاهی شبها هم ناچار میشدم بیدار بمونم. خیلی هم برام سخت بود!
آخه خواب سرآمد نیازهامه؛😅
ولی واقعا باید این کارو میکردم و موفق شدم.
یه روز که برای کارهای پایاننامهم رفته بودم پیش استاد راهنمام، ایشون گفتن چرا دکتری شرکت نمیکنی؟ خیلیا از تو سطحشون پایینتره، میان و قبول میشن و حیفه تو ادامه ندی.
با خودم فکر کردم.
راستش خودم از وقتی یادم میاد همیشه هدفم این بوده که تا دکترا ادامه بدم.
حتی همیشه میگفتم من اگه سر کار هم بخوام برم، میخوام با دکترا برم.
اما بعد بچهدار شدن کمی امیدم رو از دست داده بودم...
هر چند مادرم هم همیشه مشوق من برای ادامه تحصیل و دکترا خوندن بودن و میگفتن هر کمکی از دستشون بیاد انجام میدن.😍
با این حرف استادم، انگیزهم بیشتر شد و تصمیم گرفتم برای محک زدن خودم هم که شده، کنکور رو بدم.
با اینکه هنوز پایاننامهم رو دفاع نکرده بودم.
اون سال در کمال تعجب، تونستم هم آزمون و هم مصاحبه رو قبول بشم؛ درحالیکه چندان هم درس نخونده بودم.
بعد قبولی به فکر افتادم که زودتر پایان نامهی ارشدم رو تموم کنم و دفاع کنم؛ ولی نتونستم تا قبل از شروع سال تحصیلی برسونم و در نتیجه نتونستم دکتری ثبت نام کنم.😞
اون روزا خیلی غصه خوردم و گریه میکردم.😭
برام ضربهی خیلی سنگینی بود که به چه راحتی شرکت کردم و قبول شدم و به چه راحتی از دستش دادم.😢
اما بعد،
گفتم خب دیگه اتفاقیه که افتاده.
حتماً خیر و مصلحتی توش بوده من خبر ندارم.
به هر حال باید بپذیرم.👌🏻
و البته چون قبول شده بودم و نرفته بودم، تا دو سال محروم بودم از آزمون سراسری.😐
گذشت و اون سال از پایاننامهم دفاع کردم.
همون روزا دخترم رو که ۲ ساله شده بود، از شیر گرفتم.
از اونجایی که همیشه دوست داشتم فاصله سنی بچهها کم باشه، دومی رو به لطف خدا باردار شدم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
۲۵ خرداد، روز گل و گیاه را چگونه گرامی بداریم؟؟!! 😳🤨
با پرورش گیاهان مُثْمِر🌱
پدران ما گیاه و درخت رو برای تولید غذا کشت میکردند. اما با سیاستهای استعماری در یک قرن گذشته باغهای میوه و مزارع نابود شده و به جای آن در «پارک» و «فضای سبز» درختان بیثمر و گیاهان غیر خوراکی کاشته میشه.
حالا چی کار کنیم؟
خوبه به جای نگهداری یا هدیه دادن گل و گیاهان زینتی و بیثمر❌، سبزیجات🌿، صیفیجات🍅🍆🌶️یا گل محمّدی🌸 پرورش و هدیه بدیم. اینطوری هم خونه با طراوت میشه، هم از ثمره گلدانها بهره میبریم.
منبع:
کتاب اقتصاد مقاومتر محیط سالمتر
@basamar ایتا
امیرمؤمنان دربارهٔ اهتمام پیامبر (ص) به گل و گیاه فرمود: رسول خدا با دو دستش گل محمدی به من هدیه کرد، چون آن را بوییدم فرمود: این گل پس از برگ و گل درخت مُورد، بهترین گل بهشتی است.
حَبانی رسول الله ص بالوَرْدِ بِکِلْتا یَدَیْهِ، فَلَمّا أدنَیْتُهُ إلی أنْفي قالَ: إنَّهُ سَیِّدُ رَیحانِ الجَنَّة بعدَ الآس.
(مفاتیح الحیاة، ص۷۱۶)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_پنجم
روزهای بارداری میگذشت.
هنوز به خاطر از دست دادن دکترا ناراحت بودم.
همین روزها بود که از طرف بنیاد ملی نخبگان تماس گرفتند.
به خاطر مدال طلای المپیاد، عضوش شده بودم.☺️
و حالا داشتن به من خبر میدادن که یک بورس تحصیلی به من تعلق گرفته و میتونم دکترا ثبت نام کنم!😮😍
از طرفی همسرم هم تو مقطع ارشد قبول شدن.
وای خدای من!🤩
این هم یه روزیِ تپل...
به قدم گل دختر دومم!
راستش رو بخواید، من بارها اینو تو بارداریهام تجربه کردم که به طرز عجیبی مسائل رو ریل افتادن و آسون شدن...
انگار اون زمان به آسمون وصلم.😄
همهش به خاطر اون طفل معصومی که دارم با سختی حملش میکنم.💛
حتی دعاهام حس میکنم سریع مستجاب میشه.
دوستانی داشتم که باردار نمیشدن و همیشه دعاشون میکردم ولی...
تو هر بارداری برای هر کدوم دعا کردم به طرز معجزهآسایی باردار شد.😍
همیشه به اطرافیانم میگم نگید که خونه یا ماشین بخریم، بعد بچهدار شیم.
بر عکسش رو بگین.
بچهدار بشیم، انشاالله خونه هم خواهیم خرید.
چون واقعاً یه چیزایی روزیِ اون بچهاست.
یادمه یکی از دوستام میگفت من بچهی اولم رو خیلی سخت از پوشک گرفتم. هم خودم هم بچه خیلی اذیت شدیم.🤪
ولی دومی رو خیلی راحت گرفتم،
شاید بخاطر این بود که باردار بودم و خدا خواست سر یه هفته جمع بشه.👌🏻
خود من هم دقیقا همین رو تجربه کردم.
هر دو بچهای که از پوشک گرفتم در شرایط بارداری بود، و دقیقا ۳ روزه ختم شد.
اینا هم امداد الهی هستن.
فقط تاب دادن گهواره به دستان جبرئیل که امداد غیبی نیست.😉
داشتم میگفتم!
با بورس دکترا، در دانشگاه خودمون (دانشگاه فردوسی مشهد) و همون رشتهی ادبیات فارسی ثبت نام کردم و آذر ماه همون پاییزی که سر کلاس دکترا نشستم (سال ۹۶)، دختر دومم به دنیا اومد.
کلاسهای دکترا کم بود؛
ترمی ۴ تا ۶ واحد، که یکی دو روز در هفته بیشتر نمیشد.
این زمانها رو هم بچهها پیش مامانم میموندن.
البته دیگه خونهی مامانم نزدیک دانشگاه نبود و اومده بودن محلهی ما.😍
از کلاسها که میرسیدم خونه، هر بار میدیدم مامانم برای سرگرم کردن گل دخترا یه ابتکار جدیدی زدن.😄
مثلاً یه روسری رو به دستهی یه دیگ بزرگ گره میزدن بچهها رو سوارش میکردن و میکشوندن رو زمین!😃
یا دختر بزرگه رو میفرستادن تو باغچه سبزی و فلفل و... بچینه، بعد عکس میگرفتن و به من نشون میدادن.
یه ننو هم درست کرده بودن و بچهها رو نوبتی سوارش میکردن.
خدا خیرشون بده.❤️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_ششم
رسیدم به انتخاب موضوع پایاننامه!
موضوعی رو انتخاب کردم که از دانشم در زمینهی ادبیات فرانسه هم استفاده کرده باشم.
یادتون باشه در مقطع کارشناسی، ادبیات فرانسه رو هم در کنار ادبیات فارسی خونده بودم.
موضوعم بررسی تصویر ایرانیان، در سفرنامهی رافائل دومان بود.
(رافائل دومان یه کشیش فرانسوی بود که در عصر صفوی برای تبلیغ مسیحیت به ایران اومده بود.)
دخترک دومم ۲ ساله شده و از آب و گل دراومده بود.
واحدهای دکترا هم تموم شده بود.
میخواستم کمکم برم تو کار پایاننامه که استادم بهم پیشنهاد دادن از یه فرصت مطالعاتی که دانشگاه فراهم کرده، استفاده کنم!🤩
دانشگاه با یکی دو تا از دانشگاههای خوب فرانسه در تعامل بود و دانشجو رد و بدل میکرد.
و در قالب بورسیه (دو دورهی شش ماهه) دانشجو میفرستادن فرانسه.👌🏻
استادم گفتن برای پایاننامهت به منابع فرانسوی نیاز داری،. این فرصت خیلی خوبیه!
از شما چه پنهون این پیشنهاد، همون چیزی بود که همیشه آرزوش رو داشتم.😁
با چندین نفر مشورت کردم، برآورد هزینه کردم ولی میدونستم با دو تا بچه خیلی سخته کارم.
البته با همسرم و بچهها نمیشد با هم بریم.
درکنار هزینهی زیادش، محل کار همسرم اجازه نمیداد یه سال غایب باشه!
مامانم مثل همیشه حمایتم کردن.😍
گفتن من حاضرم این چند ماه مراقب بچهها باشم. خیالت راحت.😉
به طور جدی بهش فکر میکردم؛
البته یه کوچولو هم تردید داشتم!
مخصوصاً که دختر دومیم دو ساله شده بود و تو فکر بچهی بعدی هم بودم.
تا این که با یکی از دوستام که خیلی مومن و حافظ قرآن بود و روانشناسی هم خونده بود صحبت کردم.
نظراتش رو همیشه خیلی قبول دارم.
وقتی که در مورد این مسئله ازش سوال کردم، گفت که اصلاً تو چطور به این فکر کردی؟!
آسیبهاش خیلی زیاده!
گفتم آخه این چند ماه توی اون ۲۰، ۳٠ سال که با هم هستیم تا سن ازدواجشون که چیز خاصی نیست!
گفت چرا!
تو این سنی که بچههای تو هستن خیلی هم خاصه!
اصلا آسیبهاش قابل جبران نیست.😞
با حرف ایشون، من کلا قضیه رو از ذهنم بیرون کردم!
با این که خیلی دلم دنبالش بود.
استادم اصرار داشتن که خیلی فرصت خوبیهها!
از دستش نده.
اما من گفتم نمیتونم بچههام رو ششماه بذارم برم.
گفت چقدر میتونی؟ سه ماه؟ دو ماه؟ هر چقدر میتونی برو. حیفه!
ولی من تصمیمم رو گرفته بودم.😊
همین موقعها بود که با یه مرکز حفظ غیرحضوری قرآن آشنا شدم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_هفتم
مدتها بود که حفظ قرآن رو شروع میکردم و ول میکردم؛ شاید از ۱۵ سالگی!
دو سه جزء اول قرآن رو صد بار حفظ کردم و فراموش کردم و دوباره از اول.😅
یه مدت کلاسهای حفظ دانشگاه رو شرکت کردم و تا جزء ۵ ۶ رفتم ولی بازم رها کردم.
همین حول و حوش انصراف از فرصت مطالعاتی بود که متوجه شدم از محل کار همسرم، برای خانواده کارکنان کلاسهای غیرحضوری حفظ میذارن.
این رو یه جور توفیق دونستم و رو هوا زدمش!😃
دوست داشتم خودمو ملزم کنم هر روز حداقل یک جزء قرآن بخونم و مرتب قرآن گوش بدم.
با اینکه اون موقع در حال نوشتن پایاننامه بودم، ولی اعتقاد داشتم با وقت گذاشتن برای قرآن، وقتم برای پایاننامه تنگتر نمیشه! بلکه برکت پیدا میکنه.
و اطمینان داشتم اگه حفظ قرآن رو شروع کنم، اتفاقات خوبی به دنبالش میافته.
و البته که ناگفته نمونه من کلاً پایاننامه رو خیلی تفریحی و از روی خاطرجمعی پیش میبردم!😁
خیلی بیعجله! جوری که صدای همه در اومد.😄
چون واقعا دوست داشتم این دو تا پروژه رو پایاپای پیش ببرم و پایان هر دوتاش رو برای خودم جشن بگیرم.🥳
از اینکه چند تا کار رو با هم بکنم و ذره ذره پیشرفتشونو ببینم لذت میبردم.
اولین استاد حفظی که داشتم، هفتهای یه بار باهام تماس میگرفتن.
منم گاهی شب قبلش یه نگاهی مینداختم، گاهی همونقدر هم نه!
یک ترم اینجوری گذشت و چیز خاصی بهم اضافه نشد.
باید یکی با دمپایی میافتاد دنبالم تا پیشرفت کنم.😄
این استاد، بعد یه ترم رفت مرخصی.
همون زمان من تو فکر فرزند سوم بودم و تقریباً همزمان با بارداری سوم بود که ترم جدید رو با استاد جدید شروع کردیم.
یه استاد جدی و خیلی پیگیر!
که هر روز ازم گزارش میخواستن.
تا اون موقع، من باور کرده بودم که با دو تا بچه، حفظ قرآن کار من نیست و همینقدر که یه ارتباط نیمبندی با قرآن داشته باشم، کافیه.
ولی ایشون خیلی به من انگیزه داد.😍
اول ترم تو گروه مجازی کلاس گفت همه بگید که میخواین تا آخر ترم چقدر حفظ کنید.
گفتم هفتهای دو صفحه (و تو رودربایستی اینو گفتم، اصلش مدنظرم یه صفحه بود و همونم تازه شک داشتم 😁)
ایشون جواب داد: ولی من خیلی بیشتر از اینا در توان شما میبینم!
این جمله رو گفت و منو جوگیر کرد!
گفتم واقعا؟
باشه پس هفتهای پنج صفحه!
از جزء ۵ شروع کردم.
محفوظات قبلیم رو تثبیت کردم.
۴ جزء هم حفظ کردم و به لطف خدا، در پایان ۹ ماه بارداری، ۹ جزء حفظ بودم.🙂
اینم رزق فرزند سومم.☺️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_هشتم
مرداد ۹۹ بود.
صبح یکی از روزهای آخر بارداری رفته بودم پیادهروی. جزء ۳ رو با خودم مرور میکردم که رسیدم به آیات مربوط به مادر حضرت مریم (سلاماللهعلیها).
اونا رو خوندم و گفتم فکر کن منم همینطوری بچهم دنیا بیاد!
همون عصرش دردام شروع شد و ۵ دقیقه بعد از بستری شدن به لطف خدا رقیه خانوم خانوادهی ما رو باشکوه کرد.😍
یادمه بچههای قبلیم با چند روز تاخیر و آمپول فشار و معطلی و خلاصه یه خروار استرس به دنیا میاومدن!🤪
الان خداروشکر به جزء ۲۲ رسیدم.
و پایاننامهم هم داره مراحل نهاییشو میگذرونه.
اخیراً مقالاتش رو فرستادم که پذیرش بگیره تا بتونم برای دفاع اقدام کنم.👌🏻
در کنارش برای باشگاه طنز انقلاب اسلامی هم طنز مطبوعاتی مینویسم.😉
سابقهی آشنایی من با باشگاه طنز انقلاب برمیگرده به سال ۹۷.
همیشه نوشتن رو دوست داشتم و قلم طنزی هم داشتم.
تقریباً همیشه انشاهای مدرسهم طنزآمیز بود.
حتی نمایشنامههای طنز مینوشتم تا بچهها اجرا کنن.
و خلاصه هر چی تو حرف زدن، زبانم الکنه، تو نوشتن راحتم!☺️
همهی اینا بود، ولی نمیدونستم چیکار باهاشون بکنم.
تا اینکه زمستان ۹۷ اطلاعیهی دوره آموزشی طنز مطبوعاتی باشگاه طنز انقلاب رو دیدم.
بزرگترین جاذبهش هم این بود که استاد دوره آقای محمدرضا شهبازی بود.😃
من از ۱۵ ۱۶ سالگی مطالبشون رو میخوندم و خیلی قلمشون رو دوست داشتم.
در حالی ثبت نام کردم که فکر نمیکردم طنز نوشتن فرمولی داشته باشه و اصلا یاددادنی باشه!🤨
که داشت و بود!
اون دوره خیلی برام هیجانانگیز بود!
مینوشتم، تشویق میشدم، تلاش میکردم بهتر بشم...
دیدم این کاریه که واقعا دوست دارم.😃
دوره که تموم شد، خوشبختانه نظرشون روی من مثبت بود.😊
رسانههای باشگاه طنز، کانال و سایتشون و یک صفحه روزنامه در هفته بود که قرار شد من اینجاها بنویسم.
بعداً که مجربتر شدم توی پروژههای جدیتر هم کمک میکردم.
مثل آخرین سری برنامه "حرفشم نزن" که شبکه افق پخش شد. (یه برنامهی طنز سیاسی که اجرا و تهیه کنندگیش با آقای شهبازی بود.)
الان هم مشغول نوشتن فیلمنامهی یه سریال طنز هستم.☺️
واقعا ساعتای آخر شب خیلی به داد من میرسه!
معمولاً درس، مطالعه، قرآن، نوشتن متنهای طنز و... رو اون زمان انجام میدم.
گاهیم صبحها
ولی گاهی!😄
معمولاً شب بیدار موندن، برام راحتتره.
البته یه وقتایی هم هست که بچهها با همدیگه سرگرمن یا همسرم اگه بتونن کمک میکنن.
ناگفته نمونه که شکر خدا ایشون خیلی همراهن.😍
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif