#پ_ت
#قسمت_هشتم
یه کار دیگه برای درس خوندن،
این بود که با محمدتقی میرفتیم بیرون از خونه🌳🌲
و جای خلوتی پیدا میکردم،
پسرم با لودرش و خاکها مشغول میشد و من کارامو انجام میدادم.😏
این کار بعد دو تایی شدنشون خیلی جواب نمیداد.
چون دعواشون میشد.
البته الان که هر دو بالای سه سال شدن، بازم جواب میده.
(پسرای من بیرون از خونه خوب مشغول میشن، ولی تو خونه همهش دعواشون میشه😝)
مدیریت دو تا بچه، سختیهای خودشو داشت.
مثلا وقتی روحالله میخوابید😴
با محمدتقی بازی میکردم🧩🎨
وسط بازی کتابم رو هم میخوندم📕
یا تلویزیون📺 محمدتقی رو فقط برای زمانهای خواب روحالله نگه میداشتم
که بازهی خلوت خودم باشه😌
و بتونم کارهای دیگهمو انجام بدم،
یا حتی بخوابم!
وسط روز، خیلی خسته😒 میشدم و نیاز به استراحت داشتم.
همسرم صبح زود میرفتن و دیر میاومدن⏰
از طرفی محمدتقی هم روزها نمیخوابید😨
برای همین، گاهی از کارتون استفاده میکردم که بتونم بخوابم😴
یه مسئلهی دیگه کتاب خوندن📖 بود...
من آدم تلویزیونی، یا اهل فضای مجازی نیستم.
هر وقت خالیای که داشته باشم، با کتاب پر میکنم📚
شاید باورتون نشه،
ولی حجم مطالعهی من بعد مادر شدن، خیلی بیشتر از زمان دانشجویی🎓 شد!!
کتابهایی رو که هیچوقت نتونسته بودم بخونم، با بچهها خوندم📖😃
علاوه بر درسهای حوزه و دانشگاه، کتابهای مختلفی مطالعه میکنم.
نکته کلیدی کتاب خوندن من، اینه که روی خراب شدن کتابهام، حساس نیستم.
برای همین با خیال راحت پیش بچهها کتاب📚 میارم.
من کتابهای پاره و خطخطی خیلی دارم😁
کتابهای تکهتکه دارم.
وقتی میخوام کتاب بخونم، کتابهای دیگه هم برای پسرم میارم تا با اونها مشغول بشه،
اما گاهی میخواد که به کتاب من دست بزنه😁
گاهی کتاب رو ورقه میکنم و میچسبونم به دیوار تا بخونم😜
یا بچه روی کتابم نقاشی میکشه، و من همزمان میخونم!📖✏️
برام مهمه که تو اون لحظه، کتابو بخونم😏
اینکه چه بلایی سر کتابم مییاد، خیلی مهم نیست😅
کتاب همیشه روی اپن آشپزخونهست📖
و این روی بچهها هم تاثیر خوبی داره.
به جای اینکه گوشیای📱 بشن، کتابی📚 میشن😁
من فکر میکنم همونطور که باید پیش بچهها نماز خوند، تا یاد بگیرن، باید پیششون کتابم آورد، تا کتابخون بشن.
گاهی هم لازم میشه شبها بیدار بمونم.🌙
مخصوصا اگه با لپتاپ💻، یا قلم و کاغذ📝 کار داشته باشم.
#پ_ت
#قسمت_هشتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_سیزدهم
من یه کارایی رو همیشه دوست داشتم انجام بدم و هیچ وقت نتونسته بودم...😒😓
و این طولانی شد😫
و باعث شد حالم بد بشه😞
و لازم دیدم برای اینکه بتونم مادر پویایی باشم💖 اونها رو جدی بگیرم✨
علت این که تصمیم گرفتم برم دانشگاه، همین نیازم بود👌🏻
اون اول با اینکه میتونستم بلافاصله بعد کارشناسی بدون کنکور، ارشد رو ادامه بدم👩🏻🏫، ولی انصراف دادم.
علت اصلیشم بچهدار👶🏻 شدنم بود.
الان هم اصلا ناراحت نیستم که این کارو کردم😉
اون موقع اون نیازو داشتم👌🏻
ولی الان نیازم متفاوته😌
الان دانشگاه رفتن، اون بازهایه که احساس میکنم حالم خوب میشه.
و انرژی میگیرم برای بچهداریم.💖
من برای خودم راه حل دانشگاه رو پیدا کردم، با توجه به شرایط دور و برم😌
واقعا همهی شرایط👌🏻
حال خودم، شرایط خانوادگیم، شرایط اقتصادی و فرهنگی.
همهشون تاثیر داشتن🧐
و برای همین، برای بقیه نه توصیه میکنم نه رد😶
لازمه هرکی برای خودش، راه حلشو پیدا کنه📋
البته دلایل دیگه ای هم برای این انتخابم داشتم.
مثلا این که فکر میکنم در تربیت طولانی مدت بچهها👶🏻 موثره🤔
یعنی بچهها از مادری که آگاه، اهل علم و به روز باشه، بیشتر الگو و اثر میگیرن.
الان در این روزها، من به جز دانشگاه کارهای دیگهای هم انجام میدم.
انگار بچهها که بیشتر میشن، به برکت حضورشون، منم میتونم فعالیتهامو بیشتر کنم😅
👈🏻 یک کلاس برای تدریس، توی حوزه، برداشتم.👩🏻🏫
👈🏻 یه کار پژوهشی، در مورد فلسفه و تاریخ و ادبیات، هم با یه استادی (که تو #قسمت_شش توضیح دادم)، انجام میدم...📚
و حتی کلاس ورزشی که هیچ وقت نمیرفتم، بعد بچه سومم، شروع کردم🏃🏻♀️😂
(کلاس پیلاتس، که بچهها رو هم با خودم میبردم.
جایی نزدیک دانشگاه شریفه. یه مربی دارن که میاد و بچهها👶🏻 رو ساعتی نگه میداره. هروقت هم بچهها بخوان میتونن بیان پیش مادر)
و البته قطعا که مهمترین کارم مادریه.
ولی همهی این کارهای دیگه هم بهم خیلی انرژی میدن.
(در مورد ورزش، یه مدت هم، توی تابستون (بعد دورهی کولیکهای محمدمهدی😣) کلاس میرفتم
و همسرم🧔🏻 بچهها رو نگه میداشتن،
البته آسون نبود اینکه همسرم راضی بشن بچهها رو نگه دارن😄
یعنی دیدن که دیگه به حالت اضطرار رسیدم😰 و یه جورایی دیگه نمیکشم،
و لازمه حتما این کلاس رو برم تا حالم بهتر بشه، و بعد راضی شدن)
پ.ن: برای درس خوندن توی خونه هم، مفصلا توضیح دادم که چیکار میکردم و میکنم📖
(#قسمت_هفتم و #قسمت_هشتم)😉
#پ_ت
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سیزدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ساله،۴ساله و ۶ ماهه)
#قسمت_هشتم
سعی میکردم زندگی خوبی داشته باشم. برام چند تا شاخصه همیشه مهم بود.
مثلا میگفتم همیشه تو چارچوب تقوا بمون،
صله رحم رو داشته باش،
مادر و همسر خوبی باش،
حداقل نظم رو تو زندگیت فراهم کن،
و ببین نسبت به اجتماعت چه فعالیتایی میتونی بکنی.
ولی باز رسیدن به آرمانهام، به تنهایی و تو خونه برای من سخت بود.😞
این شناختی بود که من تو این سالها از خودم رسیدم...
با اینکه سعی میکردم با گوش دادن دورههای مختلف و کتاب خوندن و... خودمو رشد بدم، ولی وقت تلف شده خیلی داشتم و راضی نبودم.👎🏻
درنهایت به این نتیجه رسیدم، که عامل بیرونی خیلی برام راهگشاست، برای اینکه تو یه چارچوبی قرار بگیرم.
این شناختو خیلی طول کشید بهش برسم. شاید بعد فرزند دومم!
قبلش هی با خودم مبارزه میکردم و میگفتم من باید تو خونه هم بتونم.😉
آدم نباید بگه نمیتونم...😬
ولی بعدا به این رسیدم که درسته برای یه آدم خفن شدن، باید بتونی خودت رو به هر شکلی، رشد بدی، اما راه رشد میتونه متفاوت باشه.
تو میتونی تو یه شرایط دیگهای فعالیت کنی یا از یه میانبر دیگهای عبور کنی که به اون رشده برسی و بعد بتونی خودت تو خونه هم، خودتو رشد بدی.
و اینکه آدمها روحیات و روشهای مختلفی دارن...👌🏻
همون موقعا، یه رزق دیگهای برامون پیش اومد و ما تونستیم با کمک وام و فروختن طلاهام و کمک خانواده و... یه خونه بخریم.
هرچند هنوز کامل تسویه نکردیم و توش نرفتیم و تو همون خونه قبلی موندیم که خیلی هم راضیایم و خدا رو شکر.😊
بعد اون بود که من از یه جایی، برای فعالیتهای پروژهای، دعوت به همکاری شدم.
یه جایی که مهدش کنار محل کار بود و کلا هم نزدیک محل زندگیمون بود. از طرفی فعالیتهاش در راستای آرمانهام بود؛
یعنی اون حداقل چیزایی رو که من میخواستم داشت.
از جمله اون تعاملات اجتماعی که دنبالش بودم.👌🏻
سال ۹۷ خدا کار رو برام جور کرد و سال ۹۸ تو اوج فعالیتهام باردار شدم☺
تو اون روزها، فرزند اولم، مدرسه میرفت و فرزند دومم که ۳ سال وخردهای بود، مهد (که نزدیک من بود) براش خیلی جذابیت داشت؛ برای همین، دیگه محدودیت خاصی نبود و من تقریبا هر روز سرکار میرفتم.
از طرفی ما تو تهران، تقریبا هیچ فامیلی نداریم و من واقعا این مهد و این کار رو یه رزقی میدیدم که علاوه بر من، بچههام هم تنها نبودن؛
وگرنه من باید دائما دنبال همبازی برای اینا می گشتم...😅
#قسمت_هشتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_هشتم
بعد از #ارشد، هیچوقت به ادامهی تحصیل تو رشتهی خودم فکر نکردم!
انگیزهی ارزشمندی براش نداشتم.
از طرفی استرسی بودم و درس خوندن به خودم و زندگیم لطمه میزد.
تنها همبازی دخترم، من بودم. با دوستان و اقوام ارتباط نمیگرفت.
پدرش دیر میاومد و گاهی جمعهها هم مشغول کار بود.
بهترین گزینه براش، داشتن خواهر برادر بود.
از طرفی نمیخواستم بیش از این فاصلهی سنی داشته باشم با بچههام😚
دو ساله بود که خدا توفیق داشتن یه فرشتهی دیگه بهمون داد😍
خبر خوب #بارداری دومم همزمان شد با خبر بد و ناگهانی فوت مادربزرگ نازنینم.
اون روزا همسرم هم مأموریت بودند و بهشون خبر ندادم.
من و دخترم و توراهیمون تنها با این غم روزها رو پشت سر گذاشتیم.
یک روز در هفته تماموقت، سرکار میرفتم و دخترکم پیش مادرم میموند.
بقیه روزها، #دورکاری میکردم.😊
هرچه ساعت خواب دخترم کمتر میشد، ساعات کاری منم کمتر میشد.
براش انواع بازیها رو امتحان کرده بودم و همیشه شرایط بازی فراهم بود ولی به سختی توی خونه سرگرم میشد😞
از اعتراضاتش کلافه بودم😤
تا اینکه با #کلاس_مادر_کودک آشنا شدم.
با انواع بازی! من که خیلی هیجان داشتم😃
اما دخترم فقط نیم ساعت کلاس رو استفاده میکرد.
بقیهش رو غر میزد. گاهی هم با جیغ و گریه کلاس رو بهم میریخت❗️
تا جایی که مربی، خیلی محترمانه ما رو از کلاس بیرون میکرد🙃
اون روزا خیلی گریه میکردم که چرا بچهی من مثل بقیه سرگرم نمیشه.
سعی کرده بودم مطالب کتابها خصوصا #من_دیگر_ما و کلاسهای #کودک_پروری رو به کار بگیرم اما...😭
با این حال خوشحال بودم که دخترم خیلی زود حرف زدن رو شروع کرد.
در دو سالگی شعر حفظ میکرد!
حداقل، نتیجهی کتاب خوندن از شش ماهگیش رو گرفتم😂
یه سری کلاس تربیت فرزند هم برای بچه دومم رفتم، اما چون با دخترم شرکت میکردم، خیلی نتونستم استفاده کنم🤪
سعی کردم تو بارداری دخترم رو از پوشک بگیرم اما همکاری نکرد!
تا آخرای بارداری هم سرکار رفتم😊
و بالأخره دختر دومم به دنیا اومد😍
#قسمت_هشتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
درسم تموم شد و مشغول پروژه و مقاله توی کلینیکمون بودم. فکر میکردم داریم یه کار علمی و جهادی انجام میدیم.🤔
از اوایل بارداری سومم تا دو سالگی دخترم.
طوبا اواخر سال ۹۴ به دنیا اومده بود.
سال ۹۶ نتیجهی پذیرش مقالههامون توی یه کنفرانس و ژورنال رسید. ولی کمی بعد فهمیدیم جناب استاد با کمک نتایج زحمات ما، از ایران مهاجرت کرده!😕
خیلی دلسرد شدم و به کلی عمران رو رها کردم و به شعر رو آوردم.
چند ماه بعد تولد دختر سومم، از طریق برادرم، با مجموعهی باشگاه طنز انقلاب آشنا و عضوش شدم که برام آغاز یه مسیر جدید بود.
شعرام قبل از ورود به باشگاه بیشتر تو فضای خانواده و همسر و فرزند بود و تا حدودی زمینه طنز هم داشت. مثلا این یک بیت از شعریه که برای تولد دخترم گفته بودم:
آب و جارو گردگیری بچهداری پخت و پز
شاه بیتی میسرایم لحظهای فرصت کنم
توی باشگاه کمکم به علاقهی دوران نوجوانی یعنی سیاست، ناخونکی زدم و رفتم سراغ شعر طنز سیاسی.😉
بعد از چند ماه فعالیت، شدم دبیر بخش شعر باشگاه.
فعالیتهام توی باشگاه خیلی مطابق با ذوق و استعدادم بود.
بیشتر کارها مجازی بود و البته جلسات حضوری و محفل عمومی ماهانه هم داشتیم که یکی از بخشهای اصلیش شعرخوانی طنز بود.👌🏻
بخش اصلی كارمون جذب و پرورش شاعران طنزپرداز بود.
مدام با شاعرها در ارتباط بودیم و شعرهایی که از اونا میرسید رو نقد و چکشکاری میکردیم و اونها رو برای استفاده در قالبهای مختلف سایت و کانالها و روزنامه و بعدها برنامهی تلویزیونی آماده میکردیم. تقریبا برای هر روز هفته هم یه برنامه داشتیم چه آموزش و نقد چه سرودن بداهه جمعی و...
ولی شاید پرحجمترین بخش کار سه چهار روز آخر قبل هر محفل عمومی طنز بود که کار تقریبا شبانه روزی میشد.😁
کمی بعد فرزند چهارم رو باردار شدم و با این حال به کارم ادامه دادم.
روزی که برای عمل باید میرفتم بیمارستان (فرورودین ۹۷) برای ده روز مرخصی گرفتم، ولی بعد از دو سه روز استراحت، مجددا به باشگاه برگشتم تا کارها عقب نمونه. چون خیلی به کارم علاقه داشتم و اثرگذار میدونستمش.
ميتونم بگم این کار که حالا دیگه با ۴ تا بچه داشتم پیش میبردم، خیلی سنگینتر بود از ارشد عمران با دو تا بچه😅
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
#ش_رهبر
(مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله)
توی این سالهای بچهداری، دربارهی تمیز و مرتب کردن خونه، هیچوقت سخت نگرفتم. البته شلخته هم نیستم.
پذیرفتم که بچه به هر حال بخواد بازی کنه یا غذا بخوره کثیفکاری داره و دیگه حرص نمیخورم به خاطر کثیفکاریهاشون و توقعی هم ندارم که خونه همیشه مرتب باشه و برق بزنه.
توی این مدت از نیروی خدماتی هم کمک نگرفتم. خودم بودم و سعی میکردم تا حدی که خونه مرتب و قابل سکونت باشه، کارها رو انجام بدم.😊
درسته که وجود بچهها، زمانهای آزاد مادر رو کم میکنه اما اینطورم نیست که کلا مادر رو محدود کنه و مانع انجام کارهای دیگه بشه.
توی این سالها با برنامهریزی تونستم در کنار بچهها کارهای دیگه هم انجام بدم.
عمدتا وقتایی که خوابن، بهخصوص صبح زود، کارام رو انجام میدم. الان هم که بزرگتر شدن، اکثرا خودشون مشغولن با هم و من میتونم در کنارشون کارام رو انجام بدم.
به عینه دیدم که وقتی محدودیت زمانی داشته باشم، بهتر برنامهریزی میکنم و از زمانهای مردهم هم استفاده میکنم.
انگار که توی محدودیت، ظرفیتهای پنهان خودم رو تونستم کشف کنم و بیشتر رشد کنم.
یه مدت تا قبل بچهی دومم، که کار یا درسی نداشتم، صبحها با پسرم تا ساعت ۹ میخوابیدم. بعد ناهار هم دوباره میخوابیدم. چون هر دومون خیلی خوشخواب بودیم.
در حدی که مامانم اومدهبودن خونهمون، میگفتن چرا شماها اینقدر میخوابید؟!🙄
خب اون موقعها زندگی جذابی نداشتم و خودم هم از اون شرایط راضی نبودم.
حالا اما از نماز صبح تا ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب یکسره بیدارم. گاهی عصرها یه ربع، بیست دقیقهای ناخودآگاه خوابم میبره و تجدید قوا میکنم.💪🏻
الان هم شرایط سختیه، اما خداروشکر راضیام و فکر میکنم که توی همین سختیاست که آدم ساخته میشه و قابلیتها و ظرفیتش بالا میره و استعدادهای نهفتهش شکوفا میشه.
ممکنه به خاطر بچهها، یه سری کارهام عقب بیفته و سرعتم کم بشه، مثلاً یهو بچهها مریض بشن و هرچی برنامه ریختم ،بره روی هوا.😞
ممکنه من نسبت به دوست مجردم، از نظر تحصیلی و شغلی، عقبتر باشم اما منم میتونم مسیر خودم رو طی کنم و به سمت اهدافم پیش برم و راکد نمونم.
مثلاً اون آدم راه رو ۳ ساله طی میکنه و من مادر، ۴ یا ۵ ساله.
درسته من بهعنوان مادر، سرعتم کمتره، اما در عوض از نظر قابلیتها و تواناییها، بیشتر رشد کردم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
#بنتالهدی( مامان سه دختر)
مجرد که بودم، فکر میکردم تمام روزم پره و وقت خالی ندارم.😏
ازدواج کردم و کارهام بیشتر شد، ولی بازم به همهشون میرسیدم و حس میکردم دیگه واقعاً وقتم پره!😅
دوقلوها که دنیا اومدن، دیگه احساس میکردم هیچ وقت خالیای ندارم!😁
الآنم که سه تا بچه دارم و کلی پروژه و فعالیت جدید هم به برنامهم اضافه شده بازم تمام روزم پره!😂
اما طبق تجربه معتقدم هنوزم وقتم پر نیست! اصلاً شاید وقت پرشدنی نیست! هی کش میاد! زمان #برکت پیدا میکنه.
وقتی حجم کار میره بالا، مجبور میشم با #برنامه_ریزی دقیقتری پیش برم. روی زمانهای پرت حساس میشم و ازشون استفاده میکنم.💪🏻
یه دفترچه دارم که همه کارهایی که باید انجام بدم رو اونجا یادداشت میکنم.📒 در طول روز هر جا که وقتم خالی میشه از تو دفترچه یکی از کارها رو انتخاب میکنم و انجام میدم. مثلاً تحقیقی باید انجام بدم یا کتابی بخونم. گاهی حتی در حین کلاسهای نه چندان مفید دانشگاه مشغول انجامشون میشم.
هر روز هفت صبح میرم دانشگاه.گاهی تا ظهر هستم و گاهی کمی بعدتر میرم خونه.
وقتی برمیگردم تمام وقتم رو با بچهها میگذرونم. هر چند الان که بزرگتر شدن خیلی پیش میاد که خودشون مشغول بازی میشن و من ترجیح میدم اینجور مواقع کتاب دستم بگیرم، تا بچهها هم ببینن که مادرشون مطالعه میکنه!😎
هرجا بخوام برم و امکان بردن بچه ها باشه با خودم میبرمشون.👧👧👯
تو انتخاب اینکه چه کارهایی رو تو برنامه بیارم هم وسواس دارم. کارهای خوب خیلی زیاده. ممکنه هزار و یک کار باشه که من دوست داشته باشم انجام بدم اما من باید برای بازههای مختلف زندگیم یک هدف رو در نظر بگیرم و هر کار خوب دیگهای رو اگه در راستای رسیدن من به اون هدفم هست انجام بدم.😊
اول هر سال میریم مشهد❤️
من و همسرم همونجا یه برنامه یکساله مینویسیم. با مشورت هم اهداف و برنامههامون رو مشخص میکنیم. در طول سال هم چند وقت یک بار بررسی میکنیم که چقدر پیش رفتیم و کجا کمکاری کردیم. چه کارهایی رو باید حذف کنیم و چه کارای جدیدی رو باید اضافه کنیم. یکی از موضوعات گفتوگوهای دونفرهمون همینهاست.🧔🏻👩🏻
البته اینها همه راهکارهای ثانویه هستند!
مهمترین راهکارم برای جمع بین فعالیتها با مادری توسل هست. توفیق فکر کردن و برنامهریزی رو هم به لطف اهلبیت دارم.🙏🏻
نکته دوم هم برکته! خدا به همت و زمان کسی که طبق وظیفه کار میکنه برکت میده.😍👌
پ ن: البته از وقتی کرونا اومده مشهد نمیریم😔 ولی برنامه سالانه مینویسیم.👌
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
گلپسر ما، مهارتهای خودیاریش خیلی خوبه. یعنی کارهای شخصیش، مثل لباس پوشیدن و غذا خوردن رو خودش انجام میده و همین هم باعث می.شد دکترها بگن معلول نیست؛
اما تو آموزش، متاسفانه خیلی ضعیفتر از کسانی هست که مهارتهای خودیاریشون پایینه...😔
تشخیص رنگها رو درست انجام نمیده، مفهوم اعداد رو خیلی متوجه نمیشه،
تکلمش البته خیلی بهتر شده، ولی هنوز دقیق و کامل صحبت نمیکنه.
خداروشکر، من الان خیلی عادی با این قضیه برخورد میکنم.
اونو همه جا با خودم میبرم و کاملاً مثل بچههای دیگهم باهاش برخورد میکنم.😌
به این خاطر، بقیه آدمها هم که منو میبینن، به خودشون اجازه نمیدن حرفی بزنن، یا ترحم بکنن و بگن آخی... بچهت مشکل داره.😏
یکی از کارهایی که ما کردیم، این بود که برای بزرگتر کردن خونهمون، و راحت شدن همسایهی پایینی از سر و صدای ما😅، به طبقهی زیر زمین یه خونهی قدیمی ۱۵۰ متری حیاطدار🤩، نقل مکان کردیم.
تو قم کلی از این خونهها هست که دو طبقهن، با زیر زمین و حیاط. و معمولا قیمت مناسبی هم دارن.
ما هم دنبال همچین خونهای بودیم و خداروشکر روزیمون شد.😄
الان تو این ایام کرونا که خیلی نمیشه بیرون رفت، بچههای ما، با بچهی صاحبخونهمون (که طبقهی بالای ما هستن)، همهش دارن تو حیاط بازی میکنن😊
واقعا نمیدونم اگه اون آپارتمان قبلی بودیم و کرونا میاومد، من چیکار میکردم.😥
اونجا، من کلی بچهها رو بیرون میبردم.
روزی دو سه ساعت!!
میرفتیم پارک، دوچرخه سواری، آب بازی، تاب بازی.
یا خونهی دوستام میرفتیم.
و الان همهش دارم خدا رو شکر میکنم که اومدیم اینجا.🤗
الان، من کماکان درس حوزهم رو ادامه میدم و دارم پایاننامه سطح سه رو مینویسم.
قبلاً موقع امتحانا، مادرم میاومدن پیشم، ولی الان دیگه یا میذارم مهد، یا پیش باباشون.
حتی یه بار هر سه تا شونو، بردم سر جلسه!😄
خداروشکر، مادرشوهرم هم دوساله که از تبریز اومدن قم و گاهی موقع امتحانا یا وقتای دیگه، پیش اونا هم میذارم.
البته من کلا روحیهم جوری نیست که خیلی کمک بخوام؛ ولی گاهی لازم میشه.
به جز حوزه، توی یه مدرسه هم علوم تدریس می کنم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
#م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله)
تو همون دورانِ کتابخونهی خونگی وقتی هادی کلاس اولش تموم شد، به فکر چهارمی بودیم.👶🏻
سه تا سزارین داشتم، خطر زایمان چهارم بالا بود و تو قم بیشتر دکترها قبول نمیکردن.😣
پرسوجو کردم تا بالاخره یه دکتر خوب پیدا کردم👌🏻
همون اوایل بارداری چهارم به لطف خدا سومی رو از پوشک گرفتم.
بالاخره بهمن ۹۷ در حالیکه هادی کلاس دوم بود،
علیاکبر بدنیا اومد.
دو روز به خاطر زردی تو بیمارستان تامین اجتماعی قم بستری شد و من همراهش بودم.
اون دو روز خیلی بهم خوش گذشت😅
من و نینی، تنها بدور از دغدغهی بقیهی بچهها، غذا آماده و... یه فرصت بازیابی بود برام😄
مامانم از تهران چند روزی اومدهبودن و کمک حالم بودن❤️
خواهرمم که همسایهمون بود.😍
از همون موقع، درس همسرم به سطحی رسید که برای تبلیغ، هفتهای یکی دو روز میرفتن تهران.
ایام خاص مثل محرم و فاطمیه، سفرهای تبلیغی شون طولانیتر میشد و از حضور و کمک ایشون بیبهره میشدم،
اما خدا به زمان و توانم برکت میداد.🌺
هادی هم خودش کارای درس و مدرسهشو انجام میداد.
بجز اون
پسرا عاشق کشتی با پدرشون هستن❗
در نبودشون این مدل بازیا هم از دست من برنمیاومد😅
تجربه به من ثابت کرده، حکمت خدا جوریه که معمولا مسائل یک روند تدریجی رو طی میکنن.
و این کار ما رو راحتتر میکنه.😉
مثلا اول بارداری یهو سنگین نمیشی و از پا نمیافتی، نهایتا یه ویار رو مدیریت میکنی. بعد بهتر میشی و آرومآروم با شرایط جدید کنار میآی.😊
آخرای بارداری به دلایل مختلف ممکنه نتونی راحت بخوابی و این حکمت خداست که برای شب بیداری نوزاد آماده بشی.
اواخر بارداری که سنگین میشی، اگر بخوای هم نمیتونی بچهی کوچیک رو بغل کنی
و این باعث میشه وابستگیاش بهت کمتر بشه و قبل از حضور نوزاد مستقل بشه.
حتی اگه حواست به اینا نباشه، چون تغییرات تدریجی رخ میده، راحت میتونی مدیریتشون کنی👌🏻
در مورد روابط بچهها هم همینطوره.
موقع تولد چهارمی پسر سومم ۳ سال و نیم بود.
اگه نینی از اول شروع به حرفزدن و شیرینزبونی و جلب توجه میکرد، سومی خیلی اذیت میشد.
#مادران_شریف_ایران_زمین
#تجربیات_تخصصی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_روح_نواز
(مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله)
#قسمت_هشتم
گفتم که یه پرستاری برای کمک میاد خونهمون...
ایشون بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، میرن به ایشون کمک میکنن.
روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچهها رو خودم انجام میدم و یه کمی درسم رو میخونم.
و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام میدن و منم فقط به بچهها و درسم میرسم.👌🏻
اگه حجم درسهام کم باشه، بیشتر با بچهها بازی میکنم یا کارهای فوقبرنامه انجام میدم؛😁
مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمانبر.
و اگه حجم درسهام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچهها نمونه، به اونا رسیدگی میکنم و بیشتر درس میخونم.
کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچهها انجام میدم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیهی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁
بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترمهای بعد، پیش رو دارم.
زمان خواب بچهها هم از مواقعیه که سعی میکنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحتتر میشه درس خوند.
موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، میخوابم و صبح خیلی زود بیدار میشم.
تلاشم رو میکنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه.
همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت میکنن و این باعث میشه بچهها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻
وقتی میبینن پدرشون با اون خستگی داره کمک میکنه، قشنگ تاثیر میگیرن و وقتی پدرشون تذکر میده اینو بردار، ازش حساب میبرن.😉
برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شبها قبل خوابه.
سعی میکنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم.
اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع میکنم و هول نمیشم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچهها رو چیکار کنم؟
البته گاهیم خسته میشم.
مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب میکنه.
گاهی که با دوستای خانوادگی میریم پارک یا بچهها رو میسپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیهم خیلی خوب میشه.
برای حفظ سلامتیم، سعی میکنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم.
و اینکه تو اوقات خالیورزش میکنم. هرچند برنامهی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش میکنم.🤪
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ح_کرباسی
( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله)
#قسمت_هشتم
وقتی حسنا کوچولو بود، مثل همهی مامانا ذوق داشتم که براش لباس بیرونیهای دخترونهی خوشگل بخرم. توی بارداری دوقلوها با خودم فکر میکردم حالا با زیاد شدن بچهها بعیده دیگه بتونم لباس خوب و مناسب برای همهشون بخرم. از این بابت کمی ناراحت بودم.😔
بعد تولد پسرها خداروشکر هیچ وقت حس نکردم که نمیتونیم براشون لباس بیرونی مناسب بخریم. البته زیادهروی هم نمیکردیم و به مقدار نیاز لباس میگرفتیم. ولی بازم تصورم این بود که پول کم بیاریم که خداروشکر اینطور نشد و بچهها با خودشون برکت آورده بودن به زندگی مون.😍
لباسهای خوب و تمیزی که از کوچولویی حسنا مونده بود رو خوب نگه داشتم و الان تن دختر کوچیکم میکنیم و اینجوری واسهی زینب کوچولو کمتر لباس میگیریم.👌
پسرا هم وقتی بچه بودن، دور از چشم دیگرون گاهی لباسهای بچگی خواهرشون رو میپوشیدن.😜 البته خیلی هم معلوم نبود دخترونه ست!
چیزی که درخصوص خرج کردن سعی کردیم حواسمون باشه اینه که سریع همهچیز براشون نمیگیریم!
اول مباحثه و مذاکره
بعد معامله😁
(آخرشم مصادره😂)
درواقع باید بینیم وقتش هست؟ نیاز دارن؟
مثلا پسرا پذیرفتن که ۵ساله بشن میتونن دوچرخه داشته باشن.
حسنا برای کارهای مدرسهش از گوشی خودم استفاده میکنه. با اینکه یه موبایل بیکار توی خونه داریم، که میتونستم بدم واسه خودش. اما چون توی این سن نیاز به گوشی مستقل نداشت، این کارو نکردیم.
خداروشکر اینطور هم نیست که مدام سرش توی گوشی باشه. بیشتر با همدیگه بازی میکنن.👌
یه بار پیش اومد که صاحبخونه مون اجاره رو بالا برد و به همین خاطر مجبور شدیم یه خونهی کوچیکتر اجاره کنیم.
اما آسمون به زمین نیومد! 😁وخودمون رو با شرایط وفق دادیم.
چند باری هم در مواقع بحرانی که پول لازم داشتیم که وام گرفتیم یا طلا فروختیم.
سعی میکنم ماهانه از مبلغی که همسرم برای خرجهای خونه و خودم، بهم میدن، کمی پس انداز کنم. همین مقدار ذخیرهی کم در مواقع حساس به دردمون خورده و میخوره.☺️
وقتی هم که حسنا به سن مدرسه رسید، تصمیم گرفتیم بذاریمش مدرسهی دولتی.
حس میکردم شهریههای غیر انتفاعیها الکی اینقدر گرونه و دوست هم نداشتیم بچه توی محیط ایزوله و غیرواقعی و متفاوت با مردم عادی بزرگ بشه.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#م_زادقاسمی
(مامان #فاطمهسادات ۱۷ساله، #سیدهساره ۱۲ساله، #سیدعلی ۸ساله و #سیدمهدی ۵ساله)
#قسمت_هشتم
بارداری فاطمه سادات بسیار دلچسب و راحت بود.😍
احتمالا به خاطر سبک زندگیای بود که قبل از ازدواج داشتم. همیشه خونهی پدری غذاهای سالم میخوردم و بنیهی قوی داشتم.😊
زایمانم هم طبیعی بود و زود سرپا شدم.
اما از نظر روحی خیلی تحت فشار بودم!
قبل از ۴۰ روزگی فاطمه متوجه شده بودم که به نور واکنش کمی نشون میده.😔
بعد از اون هم متوجه لرزش چشمش شدم.😳
خلاصه با فهمیدن اینکه دخترم کمبینا یا حتی نابیناست خیلی به هم ریختم.😢
یادمه روزی که دکتر گفت ممکنه دخترم نابینا باشه رشت (خونهی پدرم) بودم و همسرم نبودن.
با دخترم خودمو توی اتاق حبس کردم و زار زار گریه میکردم.😭
پدرم تحملشون تموم شد و گفتن بابا! همونقدر که تو از وضعیت فاطمهسادات ناراحتی، من و مادرت هم به خاطر وضعیت تو غصه میخوریم!
من دیگه تحمل ندارم گریه کردنت رو ببینم...
اونجا بود که به خودم اومدم.
دیدم آگاهانه دارم باعث ناراحتیشون میشم.
کمی خودم رو جمع کردم!
بعد هم همسرم اومدن کنارم و محکم گفتن اگه فاطمه سادات حتی نابینا هم باشه ما باید راضی به رضای خدا باشیم.
اصلاً مشکلی نیست و غصه خوردن هم نداره.
ما هر کاری از دستمون بر بیاد میکنیم
اما ناشکری نه!
محکم بودن ارادهی همسرم خیلی آرومم کرد.👌🏻
بعدها هم که فاطمه رو دکتر میبردیم و شرایط خیلی سختتر بچههای دیگه رو میدیدم خدا رو شکر می کردم که فاطمه شرایط بهتری داره و برای سلامتی اون بچهها دعا میکردیم.
و اما بارداری دومم😍
اون روزا شدیدا درگیر ویار شدم.
اما چون مشغول فعالیت بودم، خیلی بهم سخت نمیگذشت!
حس میکنم هر چقدر مشغلهی ذهنی بیشتر باشه ناراحتیهای جسمی کمتر اذیت میکنه.
خانوادهی مهربان همسرم که ساکن اصفهان بودن دوست داشتن وقتی فرزند دوممون به دنیا میاد کنار اون ها باشیم.
زایمان دوم مجبور به سزارین شدم!
۱۵ روز بعدش هم دچار تب و ضعف شدم و توی خونه بستری بودم.
خانوادهی همسرم خیلی کمک کردن تا سرپا بشم.
بعد از این مدت برگشتیم قم و مادرعزیزم هم ۱۵ روز پیشمون بودن.
بعد هم رفتن و ما موندیم و یه خانوادهی ۴ نفره.😍
خداروشکر دلدردهای مرسوم نوزادها رو نداشتند و بچههای خوش خوابی بودن و سختی زیادی در این رابطه نکشیدم.😊 فقط همهشون زردی داشتن و معمولاً چند روزی تو دستگاه یا بیمارستان بودن.
بارداری سوم و چهارم هم باز ویارهای سختی داشتم اما وقت فکر کردن به ویارها رو نداشتم😅 و به هر حال گذشت!
تو بارداری چهارم، کمی ضعف جسمی داشتم که روی خلقیات و حالات روحیم هم اثر گذاشته بود.😔
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_هشتم
اوایل موافق بچهی زیاد نبودم، بر عکس همسرم.
بعد ازدواج بود که متوجه شدم ایشون بسیار عاشق بچه اند. قبلش بینمون مطرح نشده بود.
اما برای رسیدن به خواستهشون عجله نمیکردن.
در موقعیتهای مختلف (با فاصله زمانی مناسب) فواید فرزند زیاد رو برام میگفتن. اونم مواقعی که حال روحیم خیلی خوب بود.
اوایل جبهه میگرفتم و مخالف بودم. اما کمکم که سر فرصت به صحبتهاشون فکر میکردم، میدیدم که درست میگن.
تا اینکه از ۱۴ تای ایشون و با چک و چونه و مذاکره رسیدیم به ۷ تا.😄
پس بارداری زینب رو با آغوش باز پذیرفتم.
اون موقع بچهها کمی بزرگتر شده و زینب کوچولو رو خیلی دوست داشتن.
بعد از تولد زینب ۴ تا بچهی قدونیمقد داشتم که بزرگترینشون ۵.۵ ساله بود.
در کنار همهی شیرینیها و لذتهای داشتن چند تا فسقلی تو خونه☺️ (بازیها، خندهها، سرود و قرآن خوندنای دستهجمعی که اولش همآهنگ شروع میشد و از ثانیهی پنجم به بعد هرکس برای خودش میخوند😂 و...) گاهی ولی اوضاع انقدر به هم میپیچید که واقعا تحملش سخت میشد.
من هم صبر و حوصله و آگاهی الان رو نداشتم.
هنوز کتابهای تربیتی دینی مثل مندیگرما و... انقدر گسترده نبودن.
گاهی عصبانی از بچهها میشدم!
گاهی از همسرم!😜
و بیخبر بودم از آینده که چه خواهد شد!
شاید اگر اون موقع یک چشمهی کوچیک از حال و روز الانم رو میدیدم که چندان هم دور نبود، تحمل اون سختیهای زودگذر برام راحتتر میشد و انقدر اجرم رو آجر نمیکردم.😔
اخلاق بچهها در نبود پدرشون، بسیار متفاوت با رفتارشون در حضور پدرشون بود.😳🙁
انگار با ورود پدر بهانههای تو دلشون فروکش میکرد و گل از گلشون میشکفت.
گریهها و بهانهها ناگهان با چرخش ۱۸۰درجهای تبدیل به لبخند و اون قیامت کبری در کسری از ثانیه تبدیل به بهشت برین میشد!!
من بودم و قیافهی درب و داغون و بچههای شاد و شنگول.😒
و منتظر میموندم که همسرم ازم بپرسن چه خبر؟!
تا دلایل اون قیافه رو براشون توضیح بدم و اشکی از سر درماندگی چاشنیش کنم و خودمو خالی کنم از سختیهای نصف روز.
بعد همسرم اول یه کم همدردی کنن و بعد به شوخی بگن: اینا که آرومن بچههای به این خوبی!
شوخیای که کمکم رنگ جدی گرفت!
بعد از مدتی همسرم تلویحا گفتن که نمیگم اذیت نمیکنن. اما تو هم تحملت کم شده، که اگر اینطوریه و انقدر اذیت میکنن پس چرا جلوی من اینطوری نیستن؟!😏
حق داشتن ولی به خدا سپردم
تا اینکه یک روز....😈
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵)
#قسمت_هشتم
زندگی از نظر اقتصادی همیشه مدیریت ویژه لازم داره.👌🏻
خانواده که ۶ نفره باشه ویژهتر.😁
خانوادهای مثل ما که آقای خونه طلبه باشن و بیشتر زمانشون رو صرف تحصیل کنن،
ویژهترتر!😅
گاهی نیازهای بچهها رو اولویت بندی میکنیم.👌🏻
گاهی هم بچهها یاد میگیرن برای برطرف شدن نیازهاشون باید صبر کنن.
کوچیکترا خیلی اوقات از لباس و وسایل خواهر برادراشون استفاده میکنن.☺️
منم با اینکه عاشق وسایل تزئینی خونه هستم! ولی خداروشکر بیشتر وقتا از پس خودم بر میام و جلوی خودمو میگیرم.😜
البته هیچ وقت آدم ولخرجی نبودم.😉
گاهی هم توی خونه جهت جلوگیری از مخارج اضافه، کاربری وسایل رو تغییر میدیم.
مثلاً بوفه رو تبدیل میکنیم به کتابخونه! یا تختخواب پسرونه رو با رول چسب کاغذی تبدیل به دخترونه میکنیم!😄
خلاصه از خلاقیتمون نهایت استفاده رو میکنیم!
بچههام مثل خودم مدرسه دولتی میرن. مدارس دولتی در کنار معایب، محاسن خاص خودشون رو دارن.
همین که دور و بر بچهها از اقشار مختلف هستن و اونها میفهمن فقط خودشون توی این دنیا نیستن و تافتهی جدابافته هم نیستن، خیلی مهمه.
خودم معلمهای باتجربهی مدارس دولتی رو خیلی بیشتر قبول دارم.
همین که خودشون میتونن با چند دقیقه پیادهروی به مدرسه برسن خودش مزیت مهمیه!
البته ما در کنار مدرسه برای هر بچهای به فراخور علاقه و استعدادش کلاسهایی در نظر میگیریم. خصوصاً توی مسجد و موسسههای مذهبی.👌🏻
به نظر من لقمهی حلال و توکل، باعث میشه اگر مشکلی هم در مسیر تربیتی بچهها پیش بیاد به مرور برطرف بشه.
منم همیشه براشون دعا میکنم. به خودشون هم از روز اول مدرسه یاد میدم برای خودشون دعا کنن که خدا دوست خوب و معلم خوب سر راهشون بذاره.😊
در کنار رزق مادی، من مادری و خصوصاً شیردهی رو به چشم جذبکنندهی رزق معنوی میبینم!
اون زمانی که شیر میدادم احساس میکردم به خدا نزدیکم...
اصلاً وصلم!
شیردهی یه موهبت الهی بود و باعث میشد حتی دعاهام زود مستجاب بشه.
الان که ۲ سال و خوردهای هست که از این نعمت بیبهرهام، کاملا تفاوتش رو احساس میکنم.
اون روزا حتی حس میکردم اون کاری که درسته به من الهام میشه!🤩
از خدا میخوام باز هم این شرایط رو تجربه کنم.☺️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
#ک_موسوی
(مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله)
مادرشوهرم زیاد به مسجد محل رفت و آمد دارن.
چند سال پیش به درخواست اهالی محل مسئولیت بسیج مسجد رو پذیرفتن.
از من هم خواستن مربی قرآن نوجوونا بشم. با کمال میل پذیرفتم.🥰
کمکم وارد بسیج مسجد شدم و شروع به فعالیت کردم.
حال و هوای کار با نوجوونا رو خیلی دوست داشتم.
اوایل فقط قرآن و احکام و داستانهای پندآموز و بازیهای متناسب با سنشون رو انجام میدادم.
اما بعد وارد فضای اجرای سرود و نمایش هم شدم.
به طرز حیرتآوری تعداد نوجوونایی که دوست داشتن تو کلاسهای مسجد شرکت کنن و سرود و نمایش هم اجرا کنن بالا رفت!
کمکم با خانوادههای بچهها هم آشنا شدم و دیدم وضعیت اقتصادی بعضی از اونها خیلی ضعیفه.
به لطف خدا و کمک همسرم و مسئولین بسیج تونستیم اون خانوادههایی که واقعاً به نون شب محتاج بودن رو کمک کنیم.
در کل فضای وحدت و همدلی مسجد خیلی برای همه برکت داره.😍
بعد از یه مدت مسئولیت نوجوونا رو به دیگری سپردم و مشغول کار با بچههای ۵ تا ۸ سال شدم.
کلاسها دو روز در هفته و روزی یه ساعته.
با بچههای خودم سر کلاس میرم. اگرم بگن دوست داریم خونه بمونیم، اجباری در کار نیست.
و بچهها پیش مادربزرگشون می مونن.🧡
از خدا ممنونم که منو تو این مسیر قرار داد و ازش میخوام این توفیق رو ازم نگیره.
تو برنامهی روزانه یه زمانی رو برای بازی دستهجمعی داریم.
دنبال بازی میکنیم، گاهی فرشها رو کمی جمع میکنیم و بچهها اسکیت میرن.😁
و البته به لطف خدا همسایهی پایینمون مادرشوهرم اند.🤩
ایشونم همیشه میگن من از شنیدن صدای بازی بچهها لذت میبرم.
البته ما هم حواسمون هست که تو زمان استراحت ایشون رژهی نظامی نریم.🤪
با بچهها کاردستی هم زیاد درست میکنیم.
یا بازیهای مندرآوردی دخترا.❗️
اینم بگم زهرا و مریم عاشق کوهنوردی از وسایل خونه هستن!
چون حیاط نداریم و خونه کوچیکه، منم هی قانون وضع نمیکنم و آزادن.👌🏻
هر چند یه بار، بینی زهرامون شکست.😞
و البته همین باعث شد بیشتر احتیاط کنه!
حدوداً روزی ۱ ساعت بازی میکنیم. گاهی وقتا به ۳ ۴ ساعت هم میرسه.😃
البته روزایی که خیلی سرم شلوغه دیگه ازشون میخوام خودشون با هم بازی کنن.
زهرا خانم هم میشه مربیشون.☺️
بازی با گوشی هم تو برنامهشون هست. با نظارت پدرشون یه سری بازی تو گوشی ریختن و همونا رو بازی میکنن.
برای بازی با گوشی یه زمانی رو با هم توافق کردیم که اون زمان پر بشه، دیگه سهمیهی اون روز تموم میشه. مساعده هم نمیدیم!😁
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_هشتم
مرداد ۹۹ بود.
صبح یکی از روزهای آخر بارداری رفته بودم پیادهروی. جزء ۳ رو با خودم مرور میکردم که رسیدم به آیات مربوط به مادر حضرت مریم (سلاماللهعلیها).
اونا رو خوندم و گفتم فکر کن منم همینطوری بچهم دنیا بیاد!
همون عصرش دردام شروع شد و ۵ دقیقه بعد از بستری شدن به لطف خدا رقیه خانوم خانوادهی ما رو باشکوه کرد.😍
یادمه بچههای قبلیم با چند روز تاخیر و آمپول فشار و معطلی و خلاصه یه خروار استرس به دنیا میاومدن!🤪
الان خداروشکر به جزء ۲۲ رسیدم.
و پایاننامهم هم داره مراحل نهاییشو میگذرونه.
اخیراً مقالاتش رو فرستادم که پذیرش بگیره تا بتونم برای دفاع اقدام کنم.👌🏻
در کنارش برای باشگاه طنز انقلاب اسلامی هم طنز مطبوعاتی مینویسم.😉
سابقهی آشنایی من با باشگاه طنز انقلاب برمیگرده به سال ۹۷.
همیشه نوشتن رو دوست داشتم و قلم طنزی هم داشتم.
تقریباً همیشه انشاهای مدرسهم طنزآمیز بود.
حتی نمایشنامههای طنز مینوشتم تا بچهها اجرا کنن.
و خلاصه هر چی تو حرف زدن، زبانم الکنه، تو نوشتن راحتم!☺️
همهی اینا بود، ولی نمیدونستم چیکار باهاشون بکنم.
تا اینکه زمستان ۹۷ اطلاعیهی دوره آموزشی طنز مطبوعاتی باشگاه طنز انقلاب رو دیدم.
بزرگترین جاذبهش هم این بود که استاد دوره آقای محمدرضا شهبازی بود.😃
من از ۱۵ ۱۶ سالگی مطالبشون رو میخوندم و خیلی قلمشون رو دوست داشتم.
در حالی ثبت نام کردم که فکر نمیکردم طنز نوشتن فرمولی داشته باشه و اصلا یاددادنی باشه!🤨
که داشت و بود!
اون دوره خیلی برام هیجانانگیز بود!
مینوشتم، تشویق میشدم، تلاش میکردم بهتر بشم...
دیدم این کاریه که واقعا دوست دارم.😃
دوره که تموم شد، خوشبختانه نظرشون روی من مثبت بود.😊
رسانههای باشگاه طنز، کانال و سایتشون و یک صفحه روزنامه در هفته بود که قرار شد من اینجاها بنویسم.
بعداً که مجربتر شدم توی پروژههای جدیتر هم کمک میکردم.
مثل آخرین سری برنامه "حرفشم نزن" که شبکه افق پخش شد. (یه برنامهی طنز سیاسی که اجرا و تهیه کنندگیش با آقای شهبازی بود.)
الان هم مشغول نوشتن فیلمنامهی یه سریال طنز هستم.☺️
واقعا ساعتای آخر شب خیلی به داد من میرسه!
معمولاً درس، مطالعه، قرآن، نوشتن متنهای طنز و... رو اون زمان انجام میدم.
گاهیم صبحها
ولی گاهی!😄
معمولاً شب بیدار موندن، برام راحتتره.
البته یه وقتایی هم هست که بچهها با همدیگه سرگرمن یا همسرم اگه بتونن کمک میکنن.
ناگفته نمونه که شکر خدا ایشون خیلی همراهن.😍
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ح_یزدانیار
(مامان #علیرضا ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله.
#قسمت_هشتم
یک هفته قبل از تولد زهرا جواب کنکور دکترا اومد. همسرم صنعتی اصفهان قبول شده بودن و ما اینو از پا قدم دردونهمون میدونستیم.😍
روزهای سختی در راه بود. همسرم که هم تدریس دانشگاه رو داشتن و هم باید سر کلاسهای دکترا حاضر میشدن. منم با علیرضا که تازه ۳ ساله شده بود و زهرای نوزاد که به خالهریزه معروف شده بود، سرگرم بودم.
زهرا تقریباً ۱ساله و علیرضا ۴ساله بود که برگشتم سر کار. علیرضا میرفت مهد کودک اما زهرا کوچیک بود و مهمون مادر جون.
به خاطر درسها حضور همسرم توی خونه کم بود اما علاقهٔ خیلی زیادشون به درس و کتاب و تحصیل و از همه مهمتر همراهی من😎 باعث شده بود که مصمم دکتری رو ادامه بدن.
روز هایی بود که هر دو بار هم مریض میشدن ولی همراهی بیدریغ مادرم برام نعمت بزرگی بود و میتونستم همزمان هم به خونه و بچهها رسیدگی کنم هم مدرسه رو داشته باشم.
اما از طرفی حرف اطرافیان اذیتم میکرد که میگفتن چقدر به خودت سختی میدی! یکی دو سال مرخصی بدون حقوق بگیر بشین خونه تا درس همسرت سبک بشه و بچههات بزرگ بشن!
نمیدونستن که من با بچههای مدرسه خو گرفته بودم. خصوصاً که خودم هم بچهدار شده بودم و علاقهم به بچهها دوچندان شده بود. با وجود همهٔ سختیای که به دوش میکشیدم صبحها با عشق دیدن بچهها راهی مدرسه میشدم.🧡
تا جایی که اگر مدرسه نمیرفتم احساس پوچی میکردم.🥺
مدتی رو هم که در مرخصی بودم نمیتونستم بیکار باشم. شروع کردم به انجام کارهای هنری به صورت حرفهای... حتی جنبهٔ فروش داشت. عروسک و توپ بافتنی میبافتم. گلسر و گیرهٔ روسری و انواع دستبند و گردنبند و...
انگار بیکار بودن برام سختتر از پرکاری بود.😁
بعد از بارداری دومم دکتر بهم گفت با وجود اون حساسيت شرایطتت تو هر بارداری سختتر میشه مگر اینکه جراحی کنی. تا وقتی زهرا دو ساله شد شرایط جراحی فراهم نبود. هم کوچیک بودن زهرا هم مدرسه هم دانشگاه و کار همسرم...
من هم در قبال فرزندان خودم که خواهر برادر داشته باشن و هم در قبال بحران جمعیت کشورم احساس مسئولیت میکردم، بنابراین رضایت به جراحی دادم.
بالاخره سال ۹۶ جراحی کردم تا شرایطم برای بارداری بعدی بهتر بشه. عمل سخت و سنگینی بود با ۶ ماه دورهٔ نقاهت ولی نتیجهٔ رضایت بخشی داشت خداروشکر. بعد از اون ما منتظر عنایت خدا برای فرزند سوم بودیم. اما ارادهٔ ما و خدا هم راستا نبود. گرچه خداوند بهتر از بندههاش صلاحشون رو میدونه...😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_دکتر
(مامان چهار پسر ١۵، ٨، ٣ ساله و ٧ ماهه)
#قسمت_هشتم
وقتی وسایل خونه حداقلی باشه، جمع و جور کردنش هم راحتتره و باعث میشه خونه کمتر شلوغ بشه.
اما یه مثالی هم هست که میگن اگر رفتی خونهٔ آدم بچهدار و دیدی خیلی همه چیز تمیز و مرتبه، خانم خونه یا داره خودش رو خیلی اذیت میکنه یا بچههاش رو!
به نظرم این حرف تا حدی درسته.👌🏻
خونهٔ یه آدم که بچههای کوچیک داره، به صورت عادی همیشه مقداری بینظمی رو داره.😁
مثلاً یه مقداری اسباببازی روی زمینه یا ممکنه اون یکی که درس میخونه دفتر و کتابش رو جا گذاشته باشه، ممکنه بچه کوچیکی روی دیوار خط کشیده باشه و همهٔ اینها طبیعی و عادیه و من اسمش رو بینظمی یا نامرتبی نمیذارم.😉
مثلاً یه زمانی خونه برای خودمون بود و دیوارش هم گچی بود، پسرا سرتااااسر دیوار رو نقاشی به سبک خطخطیسم! کشیده بودن و ما واقعا حساسیتی از این بابت نداشتیم که مثلاً دیوار زشت شده و مهمون بیاد ببینه خوب نیست و...🙃
البته که اگه مستاجر بودیم نمیتونسیتم انقدر راحت برخورد کنیم ولی اینکه بچه روی دیوار خونهٔ خودمون نقاشی کشیده برامون آزار دهنده نبود.☺️
همیشه تلاشم رو کردم که یه مقدار آستانهٔ تحملم رو ببرم بالا و انتظار نداشته باشم که اگر بچهٔ کوچیک دارم، خونه دقیقاً مثل خونهای باشه که بچه توش نیست. همسرم هم با این نگاه همراه شدن.
ما این رو پذیرفتیم که محیطی با مقداری بینظمی، یک محیط زندگی معمولی واسه بچههاست.
قرار نیست همیشه محیط خونه طبق سلیقهٔ ما باشه و بچه هم اینجا حق حیات داره.
شاید دلش بخواد گوشهٔ سالن خونه درست کنه، اسباببازیهاشو بچینه، بازی کنه و به نظر ما بینظمی کنه.
درسته که باید نظم رو به بچهها یاد داد، اما هر چیزی سنی داره و بچهٔ کوچیک دوست داره بریزه و بپاشه و یه چیزهایی رو تجربه کنه و میزان اعصاب مامانشو بسنجه.😉
توی آشپزی سعی میکنم برای خودم کار زیاد نکنم!
یه سری سبزیجاتی که میتونم رو آماده میگیرم. مثل سبزی سوپ خرد شدهٔ آماده، 🥕 خرد شده و... اختلاف قیمت زیادی نداره اما خیلی زیاد توی وقت من برای آشپزی و کارای خونه صرفهجویی میشه.
غذاهای پردردسر و وقتگیر رو هم تقریباً حذف کردم، مثلاً کتلت! چند بار درست کردم و پشیمون شدم.🤦🏻♀️
گفتم خب من چند برابر غذای معمولی باید وقت بذارم، بدون اینکه ارزش غذایی بیشتری داشته باشه! خب اگه کتلت گوشت و سیبزمینی و مثلاً شامی آرد نخود داره، من آبگوشت درست میکنم میشه همون گوشت و سیبزمینی و مثلاً نخود.🙊
بدون اینکه سرخ شده باشه و یه عالمه روغن داشته باشه و برامون اضافه وزن بیاره و گازو چرب کنه.
این یه مثال بود ولی به نظرم کلا توی انجام کارها و مخصوصاً آشپزی، یه مادر هوشمند اون راهی رو انتخاب میکنه که زحمت کمتری براش داشته باشه و وقت بیشتری براش صرفهجویی کنه.
خداروشکر ذائقهٔ بچههامم به همین مدل غذاها عادت کرده و اینطور نیستن که فقط غذای خاصی بپسندن یا علاقهٔ زیاد به سرخ کردنی داشته باشن.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان سه دختر ۱۷، ۱۵، ۴ساله، و دو پسر ۱۰ و ۷ساله)
#قسمت_هشتم
از همان ابتدای ازدواج، با همسرم دربارهٔ زیاد بودن تعداد بچهها صحبت میکردیم.😁
من میگفتم ۶ تا🙋🏻♀️
و همسرم ۸تا🙆🏻♂️
شوخی یا جدی میخواستیم دور و برمان شلوغ باشد.😄
ولی راستش اگر به خواست خودم بود، شاید بچهدار شدن را طوری برنامهریزی میکردم که تداخل کمتری با شرایط تحصیلی و کاریام داشته باشد.🧐
ولی...
آنچه دلت خواست، نه آن میشود
آنچه خدا خواست، همان میشود.
گاهی که تصمیم میگرفتم جدی و با سرعت کاری را پیش ببرم،
سرعتگیر بارداری و بچهداری سر راهم قرار میگرفت.
امتحان بود یا خیر و نعمت، هر چه بود لطف خدا بود و من پذیرای تقدیر خدا،
و راضی و شاکر💕😌
هر چه بود خدای مهربانم، صلاح و خیر آیندهام را بهتر از من میدانست...❤️
پسرم را از شیر گرفته بودم و برای دو ماه تعطیلات تابستانی دانشگاه، برنامه پژوهشی در دست داشتم تا کمی عقب ماندگیهای علمیام را جبران کنم.👩🏻💻
برای خودم چندین طرح و برنامه ریخته بودم و حسابی سرم را شلوغ کرده بودم.✍🏻
اما عرفت الله بفسخ العزائم...
دو ماه تابستان را در بستر بارداری بودم...!
مهرماه سر کلاس رفتم ولی ترم بعد به خاطر تولد پسر دومم دوباره مرخصی گرفتم.
همان خدایی که آن فسخالعزائم کرد، خودش هم از راه دیگر، کارها را جفت و جور کرد.
۳ ۴ ماه بیشتر طول نکشید که دوباره کارهای پژوهشیام را از سر گرفتم.
پرستار در انجام کار بچهها کمک حالم بود؛
و همسرم هم بیش از پیش همراهی میکردند...
دختر بزرگم هم حالا یک نیروی پای کار توانمند شده بود.🤩
آشپزی میکرد و از پس کارهای خواهر و برادرهای کوچکش برمیآمد.
چقدر به او افتخار میکردم.🥰
از بچهها مراقبت میکرد تا بعد از ظهرها کمی بخوابم!
چیزی که سالهای قبل، برایم مثل یک آرزو بود😁
با فرزند چهارم تا حدی به ثبات رسیدیم.😌
کار تدریسم را ادامه دادم...
از طرف دانشگاه متعهد شده بودم که صد ساعت در ماه، ساعت کاری داشته باشم.👌🏻
هر روز صبح تا ظهر، پرستار میآمد و من دانشگاه میرفتم.
و بعدازظهرها برمیگشتم و در خانه و پیش بچهها بودم.🥰
بیشتر از این صد ساعت، در دانشگاه نمیماندم و اگر کاری باقی میماند، در خانه انجام میدادم.✍🏻👩🏻💻
هر چند همچنان مترصد فرصت و فراغتی برای پژوهشهای جدیتر بودم...
اول همسرم، و بعد بچههایم برایم اولویت داشتند.
همسرم بالاترین اولویتم بود، چون حال خوب ارتباط با همسرم مهمترین دغدغهٔ زندگیام بود.❤️
کارهای تدریس و دانشگاه را در اولویت بعدی قرار داده بودم.
همیشه تلاشم را میکردم به طور شایسته آنها را انجام دهم.
ولی مدام این پس زمینه را داشتم که هر جا این دو با هم جمع نشد، آنچه کنار میگذارم درس و شغلم است، نه خانواده و فرزندان.
هر چند همیشه بالاخره بعد از تلاطمهای موقت به آرامش رسیدم و پیش رفتم.😌
با آمدن هریک از بچهها، در تلاطم رنجهای طبیعی مادر بودن غوطه میخوردم و دوباره آرام میگرفتم.⛵
شاید بتوانم بگویم مهمترین تلاش زندگی من در طول این سالها همین بوده و هست!
جمع مادری و تحصیل!🧐
چالشی که من را حسابی آبدیده و توانمند کرده است.💆🏻♀️
هیچ وقت نمیگویم مادری با سایر فعالیتها در تزاحم نیست!
مادری حتی با همسری هم تزاحم دارد!!
ولی من در دل این تزاحمها رشد کرده ام.
با هر بچه انگار خودم هم دوباره بزرگ شدم،
اشتباهاتم را فهمیدم و جبران کردم.
این رشد، فقط برای من مادر نبود!!
همهٔ ما به برکت حضور بچهها رشد کردیم.
مثل دخترم، که توانمندتر از همسن و سالهایش شده بود.💪🏻😍
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«بغض گلویم را میفشرد از شدت ابتلائات»
#مامان_صالحه
(مامان سه دختر ۷، ۴ و ۱.۵ ساله)
#قسمت_هشتم
شهریور ۹۷ دخترم را از پوشک گرفتم.
همان وقت بود که خدا دومی را به ما هدیه داد.💝
میدانستم پایانِ بارداریِ دومم (خرداد ۹۸) با تمام شدن دورانِ سطح دو (لیسانس حوزه) همزمان میشود.
برای همین برای درس خواندنم برنامهریزی میکردم و آماده بودم که در شرایط پس از تولد دخترم، بروم امتحاناتم را بدهم و فارغ التحصیل شوم.📓
گاه و بیگاه مهمان داشتیم.
جالبش این بود که گاهی یک ماه هیچ مهمانی نمیآمد، اما دقیقاً شبهای امتحان، مهمان میآمد.😁
و من که خیلی کلهشق بودم، همهٔ کارها را با هم جلو میبردم.😅
اسفند سال ۹۷ قرار بود به یک اردوی جهادی در استان کرمانشاه برویم که امکان اسکان خانوادهها هم فراهم بود.
از سوی دیگر، شب سوم و چهارم عید عروسی پسرخالهام در بروجرد بود.
باید برای این دو رویداد مهم برنامهریزی میکردم.
آن سال لباسهای بارداری، خیلی گشاد و چینچینی و گران بودند.
من هم تصمیم گرفتم یک لباس مهمانی بارداری، متناسب با سلیقهٔ خودم بدوزم.
با اینکه هزینهٔ ناچیزی صرف دوختن لباسم کردم، نتیجهٔ کار بسیار زیبا شد.🧵
آخرین روزهای اسفند راهی اردوی جهادی شدیم.
به خانمها هم مسئولیت داده بودند.
بعضی از دختران مجرد گروه فکر میکردند که خانمهای بچهدار فقط میآیند که همراه همسرانشان باشند و با این کار هزینه روی دست گروه میگذارند.😐 اما الحمدلله ما بچهدارها، وظایفمان را به خوبی انجام دادیم، درحالیکه من ۷ ماهه باردار بودم.
نوروز سال ۹۸ را آنجا تحویل کردیم و بعد از تمام شدن اردو، به سمت بروجرد در استان لرستان حرکت کردیم.
در مسیر، یک گیرهٔ سر تزیینی برای آن لباس مهمانیام درست کردم.🤪
شبِ عروسی به بروجرد رسیدیم.
چند وقت بود که خانواده و فامیل عزیزم را ندیده بودم و چقدر از دیدن آنها خوشحال و پرانرژی شدم.😍
آخر شب که برای خوابیدن به منزل مادربزرگ و پدربزرگم رفتیم، متوجه حال پریشان همسرم شدم...😰
به من گفتند که باید به استان گلستان بروم.
آققلا سیل آمده و کمک لازم است.
در آن شرایط راضی شدن به رفتن همسرم برایم بسیار سخت بود، اما صبح با نگرانی زیاد او را راهی کردم.🥺
هوا سرد و ابری و زمین منتظر برف بود.
دلم عجیب شور میزد...
با پدر و مادرم تصمیم گرفتیم به اقوام پدریام در پلدختر سر بزنیم.
همان روز از بروجرد راه افتادیم و به پلدختر رسیدیم.
چند روز از اقامتمان نگذشته بود که آب رودخانهٔ پلدختر هم بالا آمد.
آب خیلی وحشی و مواج بود.🌊
من که باردار بودم، حتی دلِ دیدنِ آن را هم نداشتم.🤕
در همه حال زیر لب ذکر میگفتم.
ماه رجب بود و مدام دعا میخواندم.
میترسیدم سیل بیاید.
با خودم میگفتم اگر سیل بیاید، داخل چمدانم پر از آب میشود.
آن وقت چطور کارهای خودم و بچه را انجام دهم.😓😣
کسی باورش نمیشد سیل بیاید.
انگار فقط من مشغول خیالپردازی بودم!😳
آخرش پدرم را راضی کردم برگردیم.
فردای روزی که از پلدختر برگشتیم، سیل آمد.😱
حالا از یک طرف نگران اقوام بودیم که البته همان روز اول فهمیدیم همه الحمدلله سالم هستند و از طرف دیگر، شهر زیر آب رفته بود و حالا این همسرم بودند که از گلستان به سمت پلدختر میآمدند.
همسرم و دوستانشان اولین گروه جهادی بودند که وارد شهر شدند.
پدرم هم بعد از اینکه ما را به تهران رساند، برای کمک به مردم شهرش به پلدختر برگشت.
من ماندم و مادرم و یک بچه و نصفی.
و بغضی که گلویم را از شدت ابتلائات میفشرد.😭
تصمیم گرفتیم برای عوض شدن حال و هوایمان به خانهٔ ما در قم برویم.
رسیدیم خانه و شب را خوابیدیم.
صبح تازه بیدار شده بودم. دیدم مادرم و دخترم دارند توی حیاط، بادام میشکنند.
کارشان که تمام شد، همین که وارد خانه شدند، در یک لحظه دیدیم صدای وحشتناک و بلندی بهگوش میرسد.😥😣
انگار خانه داشت خراب میشد.😶
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«من و خواهرم همزمان بارداری چهارم رو گذروندیم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_هشتم
بارداری چهارمم سخت بود. از همون ابتدا خستگیهای شدید، بیحالی و مسائل مربوط به خورد و خوراک و ضعف شدید 🤯 آزارم میداد.
یادم نمیره وقتی رو که داشتم به آسمون پرستارهٔ توی مسیر سفرمون نگاه میکردم در حالیکه سه ماهه باردار بودم و با خودم میگفتم :«اگر من باردار نبودم، چقدر از این طبیعت و آسمون و ستارهها لذت میبردم».🤷🏻♀️
انگار گَرد بیحالی، خستگی و بیحوصلگی ریخته باشن روی تک تک لحظاتِ شب و روزِ بارداریم. */علاوه کنید/* معضلات خواب و دردهای گاه و بیگاه و در کنارش رسیدگی به سه تا فرشته کوچولوی دیگه.🤦🏻♀️
فرصت برای استراحت که نبود، جمع و جور و رفت و روب خونه هم کارم رو سختتر میکرد.
بچهها هم هنوز اونقدر بزرگ نبودن که بتونم کمکهای جدی ازشون بگیرم.
هفت ماهه بودم که پهلو درد شدیدی گرفتم.😓 دو روزی کارها رو به همسرجان سپردم و کامل استراحت کردم تا درد رفع شد. تا چند روز بعد از اون، حال و هوام خیلی خوب بود و اونجا بود که فهمیدم در صورت داشتن فرصتی برای استراحت، خیلی از علائمم کاهش پیدا میکنه.😃
دوران سختی بود اما گذشت. شاید یکی دو باری برای کارهای منزل از کسی کمک گرفتم، همین.
چیزی که بیشتر از کمکهای مادی و جسمی بهم قوت قلب میداد، داشتن خواهری بود که شرایطش مشابه من بود. ایشون هم فرزند چهارمشون رو باردار بودن.😍
اون روزها، هر هفته حتماً همدیگه رو میدیدیم. یا ایشون میاومد منزل ما یا من میرفتم منزلشون.😁
جمع کردن شلوغیهای شش تا بچه برای دو تا مامان باردار سخت بود اما این دیدارها، برای دوتامون پر از روحیه و انرژی بود. وقتی با هم صحبت میکردیم و میدیدیم احساساتمون، شرایطمون، سختیها و شیرینیها، دغدغهها و آرزوهامون یکیه، عمیقاً همدیگه رو درک میکردیم. اگه من مثلاً دغدغهٔ دکتر و بیمارستان و زایمان و... داشتم، خواهرم هم مثل من بود. اگر من خسته از جمع بین انجام کارهای خونه و بارداری بودم، ایشون هم مثل من و گاهی خستهتر از من بود، چون فاصله سنی بچههای خواهرم، کمتر بود. اگر من از همبازی شدن بچهها با هم با ذوق میگفتم، اون هم این حس رو میفهمید.🩵
خلاصه داشتن یه همراه که شرایطی مشابه من داشت، عبور از لحظات سخت رو راحتتر کرد و حتی اون شرایط سخت رو برام آسونتر جلوه میداد. دیگه خیلی چیزا رو سخت نمیبینی بلکه طبیعی زندگی میدونی.
یادمه اون دوران، یه بار با هم از دردهای بارداریمون میگفتیم و از عجیب و غریب بودنش، خندهمون گرفته بود. بعد با هم به این نتیجه رسیدیم که هر دردی توی بارداری، طبیعیه (و تا طولانی مدت نشده یا علامت جدی دیگهای نداره،) جدیش نگیریم و تحملش کنیم.😅
شاید کسی از بیرون به شرایط ما نگاه میکرد، میترسید! اما حس الان خودم نسبت به اون روزا خوبه. وقتی آدم از پس یه کار بزرگ برمیاد چه حسی داره؟ حس خوب و شیرین موفقیت.
ممکنه برای رسیدن بهش خیلی زحمت و سختی بکشه اما در نهایت اینقدر ثمرات داره که اصلاً حس میکنم بزرگ کردن اون سختیها در مقابل این نتیجه، یه نوع ناسپاسیه.
خلاصه هر چی بود گذشت و آقا محمدهادی با فاصلهٔ دو سال و ده ماه از برادرش به دنیا اومد. دیگه من مثل سابق دست تنها نبودم. هم همسرم خیلی کمک بودند هم دخترا بزرگتر و مستقلتر شده بودند و توی کارهای کوچیک تا حدی کمک میکردن.👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. زمینهسازی رشد پدرانه»
#ز_کاظمی
(مامان #سیدعلی ۱۸.۵، #محمدحسین ۱۲، #محمدهادی ۸، #فاطمهسادات ۵ و #نرگسسادات ۱.۵ ساله)
#قسمت_هشتم
وقتی اولین بچهم به دنیا اومد، خیلی بیتجربه و نابلد بودم. یکی از بیتجربگیهامم این بود که فکر میکردم این قدرتمندی من به عنوان یک مادره که هیچ کمکی از هیچکس به خصوص همسرم نخوام و مادریِ تمام و کمال اینه که همه کارها رو خودم انجام بدم.🤷🏻♀️
یه مقدار هم بیاعتمادی داشتم برای سپردن مسئولیت فرزندمون به همسرم.
ولی کمکم فهمیدم که باید ایشون رو هم درگیر کنم.😉
پسر اولم ساعتها شب بیداری برای من داشت ولی سر پسر دومم فهمیدم که همسرم اصلاً متوجهش نشده بودن!🤦🏻♀️
مثلاً میگفتن سیدعلی خیلی خوب میخوابید که... چرا محمدحسین کمتر میخوابه؟!😅
نکته این بود که من سر محمدحسین ایشونو بیشتر درگیر میکردم و صداش میکردم که من خسته شدم، دستم درد گرفته یا سردرد دارم...
و نیازهام رو یه وقتهایی ابراز میکردم.
البته همیشه جواب مثبت نمیگرفتم ولی کمکم ایشون دخیل شدن و حداقلش متوجه شرایط من میشدن.👌🏻
کمکم پیشروی کردم و بچهها رو با ایشون تنها گذاشتم و مسئولیت کارهایی رو به ایشون سپردم.
این خب تبعاتی هم داشته ولی بالاخره باید پدرها هم رشد کنند و تا وقتی بهشون اعتماد نشه و مسئولیت داده نشه این اتفاق نمیافته.😁😉
محمدحسین ۲.۵ ساله بود که همسرم دکتراشون رو در رشتهٔ فلسفه اسلامی گرفتن.
دوست داشتن در ادامه از محضر اساتید این رشته هم استفاده کنن که این اساتید ساکن قم بودن.
این بود که ازم خواستن ۲ سال بریم قم.
اولش به خاطر دوری از خانواده و مدرسهای که ۱۰ سال بود توش تدریس میکردم و بنیاد کودک سفینه که ۱.۵ سال براش عمرم رو گذاشته بودم، برام خوشایند نبود. هر چند همیشه دوست داشتم از تهران دور بشم و به فضایی برم که خونهٔ حیاطدار و هوای پاک داشته باشه و خب انتقال به قم این شرایط رو هم نداشت.🥲
ولی با این حال پذیرفتم و با خودم گفتم دو سال میریم در محضر بانوی قم و از برکت حضورشون بهرهمند میشیم و برمیگردیم.
از مدرسه بیرون اومدم و کار بنیاد سفیه رو به دوستانم سپردم که الحمدلله هنوز هم فعاله.
سال ۹۲ اومدیم قم.
من همون موقع در هفتههای اول بارداری بودم و متأسفانه به خاطر شرایط جسمی و اسبابکشی فرزندمون رو از دست دادیم.😓
با اومدن به قم دیگه تقریباً بچهها همیشه با خودم بودن و هیچ آشنا یا فامیلی رو نداشتیم که بچهها رو بذاریم.
ولی کمکم با همسران دوستان همسرم آشنا شدم. اونها هیئتی رو تشکیل داده بودن و من تصمیم گرفتم کاری رو که تهران شروع کرده بودم، در جمع بچههای هیئت شروع کنم.
در خلال این کارها متوجه شدم خلاء فضای بازی و تربیتی در قم هم هست...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. به یاد روضهٔ حضرت زینب (سلاماللهعلیها)»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵، #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_هشتم
فاصله سنی کم با برادرم و خاطرات شیرینی که از کودکی با هم داشتیم باعث شده بود خیلی به او دلبسته باشم.
خبر ناگوار این بود که در یک حادثه برادرم را از دست دادهایم.😭
من که برای آخرین بار هم نتوانسته بودم با او خداحافظی کنم، خیلی تحت فشار روحی بودم. اصلاً نمیتوانستم به چیزی فکر کنم.
همه چیز متوقف شده بود.
حتی گریه هم نمیتوانستم بکنم.😞
با روضهٔ حضرت زینب به قلبم آرامش میدادم.
پدر و مادر عزیزم علیرغم سنگینی داغی که به دلشان نشسته بود، اصرار داشتند که نهایتاً تا چهلم برادرم صبر کنیم و بعد برویم سر خانه و زندگی خودمان. میخواستند با این کار سنت غلط صبر کردن تا سال مرحوم را بشکنند.
برای من تصمیم سختی بود، دل و دماغ عروسی نداشتم.😓
همیشه دلم می خواست که یک عروسی ساده و خودمانی داشته باشم، از تجملات دستوپاگیر ازدواج خوشم نمی آمد!
ترجیح میدادم با یک سفر حج و ولیمهٔ ساده عروسی را برگزار کنیم، ولی خانوادهٔ همسرم میخواستند عروسی بگیرند.
ما هم مراسم گرفتیم، ولی به سبکی متفاوت.
در مهدیهٔ بزرگ شهر مهمانی گرفتیم. نماز جماعت و مولودی داشتیم. فقط یک مدل غذا سفارش دادیم. لباس عروس را هم با هزینهٔ خیلی کم اجاره کردیم. به جای آتلیه هم یکی از دوستان زحمت ثبت خاطرات عروسی ما را کشید.😊
همهچیز برای مهمانان عجیب بود، هم سادگی مراسم، هم صبر نکردن تا سال برادرم... بعضیها تحسین میکردند و بعضی سرزنش.
ولی رضایت خدا و پدر و مادرم برایم مهمتر بود.
بالاخره رفتیم سر خانه و زندگی خودمان.
همان اول کار همسرم درخواستی داشتند که قدری عجیب به نظرم آمد! با صحبتهای قبل از عقدمان هم متفاوت بود.
از من خواستند سرکار نروم و تمرکزم را روی خانواده و درس و پژوهش بگذارم.🤔
استدلال ایشان این بود که برای فعالیت علمی و فرهنگی لازم نیست که حتما یک خانم مدام از خانه خارج شود، فشار مسؤولیت های مختلف را با هم به دوش بکشد و دیگر توان کافی برای اداره زندگی نداشته باشد.
من هنوز غم سنگینی داشتم و از نظر روحی در شرایط عادی نبودم.
پذیرش پیشنهاد همسرم برایم سخت و سنگین بود!
از نوجوانی در تلاش و تکاپو بودم و علیرغم اینکه خانه داری و اصطلاحا کدبانوگری را دوست داشتم، همیشه خودم را فعال در اجتماع میخواستم.
در ذهن و فکر من خانه و اجتماع در کنار هم بودند.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. یک عید پربرکت برای ما»
#ز_حسینی
(مامان #علی ۶.۵ساله #مهدی ۳.۵ساله و #هانیه ۶ماهه)
#قسمت_هشتم
جشن نیمهٔ شعبان همسایهمون رو رفتم.
همونجا بود که فهمیدم اونم مثل من بچههای کوچیک داره و تو دانشگاه ما، ارشد میخونه.🤩
و اتفاقاً به طرز عجیبی مهدی با پسرشون دوست شد و نگرانی من برای دوست صمیمی نداشتنش حل شد.😃
و اون نیمهٔ شعبان، شروعی شد برای دوستی صمیمی من و اون همسایهمون.😍 اون قدر که صمیمیترین دوستای هم شدیم.
ایشونم مثل من درس و دانشگاه داشت.
بعد این آشنایی، وقتایی که کار داشتیم یا میرفتیم دانشگاه، بچههای همدیگه رو نگه میداشتیم...
حتی از طریق این همسایهمون، با حلقههای مختلف جمعیتی و مادری و کتابخونی و... آشنا شدم. دیگه همهجا با هم میرفتیم. حتی نمایشگاه کتاب.
و به این ترتیب الحمدلله اون ترم هم به سلامتی گذشت.😇
دیگه درس که تموم شد، خیلی به این فکر افتاده بودم که اسلام واقعی رو بشناسم...
مخصوصاً که ایام اغتشاشات ۱۴۰۱ بود و فهمیده بودم چقدررررر علمم برای جواب دادن به شبهههای ساده کمه و به عنوان یه شیعه چقدر کم از دینم میدونم.🥺
تو همین جمع همسایهها با جمعی آشنا شدم که برای جهاد تبیین کار میکردن و حلقههای مختلف داشتن تو قالب نهضت مادری.❤
با همراهی اونها، شروع کردم به خوندن و مباحثهٔ کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی. در کنارش استادی هم داشتیم که مفاهیم لازم رو برامون توضیح میدادن.
که این جلسات همچنان ادامه داره در کنار درسهای مشاورهٔ دوره کرامت، که الان ترم ۳ اون هستیم.
تو جلسات نهضت مادری، همه حداقل دو بچهٔ کوچیک دارن. هر کسی برای بچهش خوراکی و اسباببازی میاره و اونا با هم مشغول بازی میشن و مامانا، به کارها و جلسات خودشون میرسن.😅
یکی از خیرهایی که تعامل با این همسایهمون و بقیهٔ مادرها برامون داشت، برای مهدی بود.
چون متوجه شده بودم که از وقتی علی به پیشدبستانی رفت، مهدی دیگه نمیتونست بدون ما جایی بمونه. چون یه برادرش متکی بود.
و این منو نگران میکرد که نکنه وابستگی دائمی به ما داشته باشه و تو دوستیابی مشکل پیدا کنه.
اما فهمیدم که باید بچههای یه ذره کوچیکتر از خودش رو به عنوان دوست کنارش قرار بدم، تا اون اعتمادبهنفس لازم توش ایجاد بشه.
که خداروشکر با همسایهٔ جدیدمون این مشکل حل شد.
اما یه کمی از تربیت بچهها بگم...
تو تربیت بچهها، آدم موظفه همه جوره با صبر و افزایش آگاهی تلاششو بکنه
ولی گاهی انقدر خرابکاری میکنی و سوتی میدی تا یاد بگیری.😁
من اوایل فکر میکردم که باید یه بچهٔ بینقص تربیت کنم و از همه لحاظ تو تربیت سنگ تموم بذارم! برای همین هم به خودم، و هم همسرم و بچهها زیادی فشار میآوردم.
ولی دیدم این محاله!
چون ما پدر و مادر به دنیا نمیآیم و برای اینکه این مهارت رو یاد بگیریم، ناگزیر گاهی اشتباه میکنیم!
یه چیزی هم که فهمیدم و منو از نگرانی درآورد، اینه که تربیت یه فراینده، نه یه اتفاق!
درسته که همهٔ اتفاقا موثرن، ولی اگه روند درست باشه و زندگی غالباً درست پیش بره، تاثیر اون اشتباها خیلی کم میشه و خدا هم برامون جبران میکنه.🥰🌱
یه چیز دیگه که فهمیدم اینه که تربیت بچهها، یه فرایند همهجانبه تو زندگیه.
مثلاً اگه میخوام بچهها تو عصبانیت کنترل بهتری داشته باشن،
👈🏻هم قصههای موثر براشون میگم،
👈🏻هم رفتار خودم رو به عنوان الگو درست میکنم،
👈🏻هم بازیهای دستورزی و هیجانی انجام میدم که به آرامششون کمک کنه،
👈🏻و هم عزت نفسشون رو بالا میبرم ✋🏻
الان من سه بچه دارم که پشت سر هم هستن.
خداروشکر بچهها خوب با هم سرگرم میشن. اینجوری هم وقت من خیلی بازتر میشه، هم نیاز به همبازیشون رفع میشه، و هم کمتر به حضور من نیاز دارن و خیلی مستقلتر شدن.❤👌🏻
علی و مهدی هم چون من وقت فشار الکی آوردن بهشون رو ندارم، خداروشکر خیلی مستقلن و مخصوصاً علی خودش تصمیم میگیره و این یعنی یه رشد درست.👌🏻
وقتی میبینم دعواشون که میشه اولش چهجوری تلاش میکنن باهم کنار بیان و همو متقاعد کنن یا راحت نوبتی میکنن و به خاطر خواهرشون بدون اینکه من بگم میرن یه اتاق دیگه بازی میکنن، میگم ارزش این همه سختی رو داشت.🥲
سازگاریشون، حل مسئلهشون و اختلافهای سادهشون چیزی نیست که بشه به راحتی تو مهد و کلاس فراهم کرد...
فقط با خواهرو برادر داشتن میتونستن به این نقطهٔ تعاملی برسن که تو زندگی آینده هم انشاءالله موفقتر بشن.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. روزی سخت در فرودگاه!»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
بالاخره پاسپورتها رسید.
پرواز تأخیر داشت و من و حسین بدو بدو راه افتادیم.🏃🏻♂️ من بودم و یه بچه و ۴ چمدون پر از وسایل!
(دو تا چمدون برای خودم و حسین و دو تا هم وسایلی که همسرم خواسته بودن براشون ببرم؛ کتاب و لباس گرم و...)
چون گیت تحویل چمدون بسته شده بود، باید ساکها رو خودم میبردم. همکار همسرم هم چون مسافر نبودن، نتونستن با ما بیان.
به سختی از گیت اول و دوم گذشتیم. من این چهار تا ساک رو میکشیدم و حسین دو ساله، چند قدم میرفت و یه دفعه جهتش رو عوض میکرد.😫
مجبور شدم برم پشت حسین و آروم با لگد پا هدایتش کنم. مدام با دوستانمون در تماس بودم که میگفتن هنوز داخل هواپیما نشستیم.
رسیدیم به گیت آخر؛ اونجایی که بعد از اون سوار اتوبوس میشن. یه خانمی بودن که نمیدونم دعا کنم برای هدایتشون یا چی.😑
گفتن نمیشه رد بشین! گیت بسته شده. گفتم هواپیما هنوز نشسته، پاسپورتم دیر رسید و کلی خواهش.
هر چقدر من التماس کردم، گفتن نه به هیچ عنوان راه نداره.🤐
فکر کنید بعد از این همه دوری از همسر، با چه سختی جور شده بود که بریم سوریه و حالا به این مشکل بزرگ برخوردیم. فقط گریه میکردم.
گفتم خانم دعاتون میکنم، هر کاری بگید میکنم.
همسرم هم از اون طرف توی سوریه بالبال میزدن، ولی دستشون به هیچجا نمیرسید.😢
تمام تلاششونو کردن توی فرودگاه آشنایی پیدا کنن، ولی موفق نشدن.😭
اون خانم اونقدر من رو پشت گیت با بچه نگه داشت، که پرواز بلند شد.😭
خدا می دونه با چه حالی برگشتم.
به من گفتن تمام مراحل رو باید معکوسش رو طی کنی. مهر ورود باید باطل بشه، مهر خروج بخوره و برگردی.
وقتی به یکی از گیتها رسیدم که برای سپاه بود، با دیدن حال نزار من که اصلاً نمیتونستم جلوی گریهمو بگیرم، گفتن چی شده؟ گفتم تا پای پرواز رسیدم ولی اون خانم نذاشتن برم.😓
اون بنده خدا گفتن پرواز اصلاً برای سپاه بود. اون خانم حق نداشته اجازه نده.🙄 چرا نیومدین به ما بگین؟ گفتم آقا من دفعهٔ اولمه. نمیدونم آشنا کیه، سپاه کجاست! هیچ اطلاعاتی نداشتم. فهمیدم اون خانم نخواسته کار ما رو راه بندازه.
اون بنده خدا هم کلی حرص خوردن که ما خیلی راحت میتونستیم شما رو رد کنیم و بفرستیم.🥲
همهٔ مراحل رو که برگشتم، دیدم همکار همسرم منتظر موندن تا از وضعیت ما مطمئن بشن. ایشون من و حسین رو رسوندن خونه.
خیلی حالم بد بود. خدا میدونه چقدر گریه کردم که چرا اینجوری شد. حکمتش چی بود؟
همسرم هم توی غربت حسابی مستأصل و ناراحت بودن، مخصوصاً که اون چند خانواده رسیده بودن و فقط ما جامونده بودیم.😢
#قسمت_هشتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif