#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_اول
سال ۶۵ در تهران و در خانوادهای مذهبی متولد شدم.
اون ایام، مادرم دانشجوی دندانپزشکی بودن.
پدرم، هم #دانشجو بودن، هم #شاغل و هم تو #جبهه حضور داشتن.
به خاطر مشغلههای پدر و مادرم، تقریبا تمام هفت سال قبل از دبستانم رو پیش مادربزرگم میموندم.
گاهی وقتها شبها هم اونجا میخوابیدم!
مادربزرگم #مادر_شهید بودن و خونشون همیشه شلوغ بود.
فقط سواد قرآنی داشتن، ولی همیشه جلسه قرآن و وعظ تو خونهشون برپا بود.
همیشه نمازهاشونو تو مسجد میخوندن و ما رو هم با خودشون میبردن.😊
کارهایی مثل خیاطی و چهلتکه دوزی و درست کردن رب و ترشی و مربا هم، انجام میدادن.😋
یادش بخیر که چقدر چیز ازشون یاد گرفتم.
همبازیهای من در اون ایام خالهام و بچههای داییام بودند.😍
با همه خوشیهای اون ایام، یک مشکلی وجود داشت❗️
مادربزرگم وسواس شدید داشتند و متاسفانه این موضوع در زندگی مادرم و بعدها خود من تسری پیدا کرد.
خدا رحمتشون کنه، این هم بالاخره دست خودشون نبوده. ولی برای یه بچهی کوچیک زیر هفت سال یه همچین فشاری میتونه تبعات جبرانناپذیری داشته باشه.
من دختری بسیار حساس، #درونگرا، #زودرنج و عاطفی بودم و به خاطر دوری زیاد از مادرم و نداشتن یه خواهر احساس تنهایی زیادی میکردم.
راستش به همین خاطر بعدها هم خیلی با مادرم احساس نزدیکی نکردیم.😔
دو سال بعد از من، برادرم به دنیا اومد.😍
در کنار این موضوع، شرایط زندگی کمی پیچیدهتر شد و پدرم #فوق_لیسانس #دانشگاه_شریف رو نیمه تمام رها کردند و کارشونو جدیتر دنبال کردند.
هفت ساله بودم که خدا یه داداش دیگه بهم داد.😍
بالأخره بچه مدرسهای شدم.🤓
مدرسهای که میرفتم، با اینکه سطح علمی بالایی نداشت، ولی از نظر فرهنگی خیلی غنی بود.
به مناسبتهای ملی و مذهبی خیلی اهمیت میداد و ما تو هر مناسبتی، جشن داشتیم😍، و من هم تو گروه #تواشیح بودم.
مدرسه، هر سال، روی یه رشتهی ورزشی خاص تمرکز داشت تا حتما بچهها اونو یاد بگیرن.
یادمه تو مدرسه سبزیکاری داشتیم و زنگ نمازمون خیلی باشکوه بود.
همه اینا باعث شد، خاطرات خوبی از دوران دبستانم در ذهنم بمونه.
سال سوم رو به اصرار خانواده، #جهشی خوندم. چیزی که در اون زمانها رایج بود!
اما برای من خوشایند نبود و باعث شد از دوستام جدا بشم و سال چهارم، مثل یک کلاس اولی دوباره دنبال دوست صمیمی باشم!
دوران راهنمایی خیلی احساس تنهایی میکردم.
بیشتر وقتم رو روی درس میذاشتم.
کم کم درسم خوب شد و شاگرد اول مدرسه شدم.🤓
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_دوم
همون موقعا، مادربزرگم که خیلی اصرار داشت دختر باید از هر انگشتش یه هنر بریزه👌🏻 #چهل_تکه_دوزی و کار با #چرخ_خیاطی و... رو به ما یاد داد.
سیزده سالم بود که مادرم منو فرستادن کلاس خیاطی و تقریبا ضروریات خیاطی رو یاد گرفتم و همون زمان به اندازهی خودم لباسای خوبی دوختم. ولی خیلی ریزهکاری داشت.😤
علاقهای نداشتم و این اکراه باعث شد بعدها هم زیاد نتونم برم سمتش❗️
به ورزش #والیبال خیلی علاقه داشتم و تابستونا، به صورت تخصصی دنبالش میکردم. البته بعدا به خاطر مشکلات کمردرد و زانودردی که دچارش شدم، نتونستم اونو ادامه بدم.
#زبان_انگلیسی رو هم دوست داشتم و تا سال سوم دبیرستان، کلاس میرفتم و تو دانشگاه برای مطالعه منابع به زبان اصلی خیلی به کارم اومد.
سال اول دبیرستانم خیلی خوب بود.😊
دوستان صمیمیای پیدا کردم؛ خیلی مهربان و خدادوست و هنوز که هنوزه باهاشون در ارتباطم.
رشته تحصیلیمو، #ریاضی_فیزیک انتخاب کردم.
ریاضیم خیلی خوب بود و بهش علاقه داشتم
و البته شرایط کار سنگین مادرم (که دندانپزشک بودن) هم، روی انتخابم بیتاثیر نبود.
از سال دوم، کلاسم از دوستان صمیمیام جدا شد و دوباره تنها شدم و بیشتر به درس چسبیدم و فعالیت دیگهای نداشتم.
درسم خوب بود و #المپیادهای ریاضی و فیزیک شرکت میکردم و معمولا در سطح منطقه و استان مقام میآوردم.
آرزوم بود که #مهندس_کامپیوتر بشم.🤓
مهندسی که ۲-۳ فرزند داره، زندگی خوبی داره، هم بچههاشو اداره میکنه و هم تو شغلش موفقه.💪🏻
گذشت و سال ۸۳ رشته مهندسی آیتی #دانشگاه_شریف قبول شدم. تقریبا همان چیزی بود که تصورش را میکردم. البته وقتی وارد دانشگاه شدم، هم دانشگاه از تصوری که داشتم دور بود، هم خود رشته.😬
به دلیل تأخیر در ثبتنام و ندیدن تبلیغات و مسئولین #اردو_ورودیها و عدم استقبال خانواده، اردو رو شرکت نکردم❗️
همین باعث شد قبل از شروع کلاسها با دوستان همکلاسی آشنا نشم. (آدم درونگرایی بودم و کلا سخت ارتباط میگرفتم.)
فکر میکردم دانشگاه کشور اسلامی مثل مدرسه و خانواده منه😉
اما با ورود بهش و شرکت در جشن ورودیها و دیدن روابط عادی دختر پسری خیلی تو ذوقم خورد.😐
در جمع حدود ۵۰ نفری دختران، فقط چند نفر انگشتشمار همتیپ من بودند.
بر همین مبنا دوستیمون شکل گرفت.
رشته آی_تی در دانشگاه شریف، ملغمهای بود از رشته نرمافزار و سختافزار و از آنچه دربارهاش شنیده بودم خیلی فاصله داشت.😕
به این ترتیب ترم یک به افسردگی گذشت...
البته بصورت پشتیبان و معلم، با بچههای کنکوری مدرسهمون ارتباط داشتم و با واحد دانشگاههای شورای نگهبان هم همکاریام رو شروع کردم.
در همین فضای تنهایی بودم که زمان اردوی جنوب شد❗️
پ.ن: این عکس تابلوییه که خودم گلدوزی کردم و الان ساعت اتاق بچههامه😍
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_سوم
زمان ثبتنام #اردوی_جنوب، به پایان رسیده بود و من با تصور سخت بودن اردو و تصویری که از اردوی جنوب دوران دبیرستان داشتم، اصلا سمتش نرفتم.
اما ثبتنام دوستم باعث شد یه اشتیاقی تو دلم بیفته و روز قبل از سفر، خدا خواست و با ثبتنام من موافقت شد.😃
دیدن عظمت اردو، محتوای غنی، اجرای بسیار خوب و منظم برنامهها، دیدن کلللی آدم همتیپ و همفکر، من رو شگفتزده کرده بود.😯
انقدر به من خوش گذشت که اون سفر بهترین سفر و نقطه عطفی در زندگیام شد.
بعد از اون سفر پام به #تشکل_های_فرهنگی دانشگاه باز شد و کارهای فوقبرنامه رو به برنامه درسیم اضافه کردم.👌🏻
درسم بهتر شده بود و تقریبا تمام اوقات فراغتم مشغول کارها و مطالعات فوقبرنامه بودم و همراه دوستان جدیدم😍
ابتدای سال تحصیلی ۸۴، مصادف با ماه رمضان بود.
با همفکری و همکاری بچههای یکی از تشکلهای فرهنگی که در آن فعال بودم، برنامه #بچه_های_دوشنبه رو پایهریزی کردیم.😊
هر دوشنبه افطاری درست میکردیم (الویه، آش و...) و یه مراسم افطاری با دعا و سخنرانی مختصر در سطح دانشگاه برگزار میکردیم.
ابتدا محدود به ماه رمضان بود و با توجه به استقبال دانشجوها، تبدیل به یه سنت شد و سالهای بعد هم تک و توک ادامه داشت.😍
سعی میکردم درس و فعالیتهام رو طوری انجام بدم که هر دو خوب پیش برن.👌🏻
مسئولیت اردو جنوب ۸۴ رو هم به من دادند که الحمدلله با وجود سختی و حجم زیاد کار، اردوی خوبی بود...🌹
در حالیکه داشتیم برای اردو جنوب برنامهریزی میکردیم، شنیدیم تعدادی #شهید_گمنام رو قراره بیارن و در دانشگاه شریف به خاک بسپارن.
شاید الان توی فضای فعلی جامعه عادی باشه، ولی سال ۸۴ هنوز تو هیچ دانشگاهی چنین اتفاقی نیفتاده بود.
چه برسه به دانشگاه شریف که فضای علمی غلیظش، فضای معنویش رو کمرنگ کرده بود.❗️
چالش، ابهامات و نارضایتیها زیاد بود.
تا اینکه روز خاکسپاری شد،
یک روز قبل از اردوی جنوب ما.
یک روز خاص بود که مسجد به خودش این جمعیت از دانشجوها رو ندیده بود.
خلاصه یکی از اتفاقات تلخ #دانشگاه بود،
چون توهینهای بسیار بدی اتفاق افتاد.
چیزی که در شأن مقام شهید نبود...
فردای خاکسپاری هم روز خیلی سختی بود. یه سری از اساتید، کلاسها رو تعطیل کردن و فضای خیلی بدی بود.😞
همون روز داشتیم میرفتیم اردوی جنوب...❗️
#قسمت_سوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_چهارم
الحمدالله اردوی جنوب ۸۴ خوب بود و با تمام سختیاش خاطرات و تجربیات شیرینی برام داشت.
سال تحصیلی ۸۵ به عنوان مسئول یکی از تشکلهای دانشجویی انتخاب شدم، درحالیکه خودم دانشجوی سال سوم بودم و تجربهی چندانی نداشتم ولی خداروشکر سال خوبی بود.
رسم هر سال بود که سه نفر از #فعالان_فرهنگی دانشگاه رو ببرن #حج_عمره.
اون سال سفر #سوریه هم پیشنهاد و قسمت ما شد.😍
کاروان دانشجویی بودیم و همممه جا ما رو بردن... یادمه در مرز با سرزمین اشغالی، #سربازان_اسرائیلی رو دیدیم و ناخودآگاه همگی شعار مرگ بر اسرائیل دادیم.👊🏻😝
خداروشکر پایان اون سال تونستم سهمیه #ارشد_مستقیم گرایش آیتی رو که یک نفر بود، کسب کنم و این اتفاق با وجود اون مسئولیت سنگینی که داشتم، خیلی جای خوشحالی داشت.💪🏻
خیالم از #کنکور_ارشد راحت شد و فعالیتهای فرهنگیم رو ادامه دادم.
در سالهای اول دانشجویی هیچ وقت جدی به ازدواج فکر نکرده بودم.
تصورم این بود که باید لیسانسم رو بگیرم و بعد...
دوستانم سعی میکردن ارشادم کنن.😅
یه دلیل مهم، جو جامعه بود که خانم با ازدواج کلللا خونهنشین میشه.
منم همیشه تو خونه بودم و به خاطر فشار کاری پدر و مادرم، مهمونی و سفر کم داشتیم و فقط مدرسه میرفتم و درس میخوندم و با ورود به فضای دوستانه تشکلهای دانشگاه، وارد دنیای جدیدی شده بودم.
فکر میکردم بعد از ازدواج هم به همون دوران تنهایی خونه برمیگردم.😕
از سال ۸۶ کمکم این تفکر در من عوض شد. سال آخر #کارشناسی بودم که به بررسی گزینهها پرداختم.🙃
همسرم به وسیلهی یکی از دوستان دانشگاه، از من خواستگاری کردند.
آشنایی ما برمیگشت به همون #اردوی_جنوب ۸۴ که هر دو مسئول اردو بودیم.
بعد از اون اردو با همدیگه مواجههای نداشتیم تا این که این خواستگاری پیش اومد.
مادرم به شدددت مخالف بودن در ابتدا و دلیل اصلیشون، اختلاف زیادی بود که با هم داشتیم.
به جز اشتراک جنبهی اعتقادی، معرفتی و اخلاقی،
از بقیه جهات با هم فرق داشتیم.😄
ایشون قمی، من تهرانی❗️
ایشون آذری زبان، من فارس❗️
اختلاف سطح مالی،
لیسانسشونو نگرفته بودن، شغل پارهوقت و درآمد ناچیزی داشتن.
مخالفت خانوادهی ایشون هم به دلایلی زیاد بود،
فکر نمیکردم ماجرا ختم به ازدواج بشه،😄
اما ازونجایی که خدا گاهی چیزی رو برای آدم رقم میزنه که ما ازش بیخبریم این اتفاق افتاد❣
و ما اردیبهشت سال ۸۷ میلاد حضرت زینب سلاماللهعلیها #عقد کردیم.💕
#قسمت_چهارم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_پنجم
متاسفانه دوران عقدمون به دلایل مختلف طولانی شد (۱/۵سال) و این موضوع، مشکلات این دوره رو بیشتر و شیرینیش رو کمتر کرد.
خداروشکر همسرم مرد پرتلاشی بودند و سه جا کار میکردند. پشتکارشون هنوز زبانزده👌🏻
برای دورهی ارشد، #دانشگاه_علم_و_صنعت در تهران پذیرفته شدند و باخیالی نسبتا آسوده
و بعد از گذراندن تعدادی از خوانهای #دوران_عقد
رفتیم به دنبال #اجارهی خونه.😊
با توجه به پولی که داشتیم، دنبال یه آپارتمان نقلی بودیم.
یه خونه ویلایی قدیم ساز بزرگ قسمتمون شد... با #صاحبخونهای خوش اخلاق و منصف.😍
خانوادهم به خاطر بزرگی خونه، علیرغم رضایت من و همسرم #جهیزیه سنگینی دادند.
چندسال بعد که آپارتمان کوچیکی خریدیم، مجبور شدم بیشترشونو بفروشم یا هدیه بدم.
.
و اما #عروسی ❗️
مخارج مراسممون زیاد شد.
اقوام قم و تهران همکاری نکردند و حریف هیچکدوم نشدیم و دوتا مراسم گرفتیم🙄
میلاد حضرت معصومه در قم و چند شب بعد، در تهران مراسم عروسی گرفتیم.
البته سعی کردم مخارج مراسم در حد پس انداز همسرم باشه با حداقل ولخرجی و بریز بپاش.
اون روزای پرتکاپو، خانوادهی همسرم مشکلات مالی داشتند و من بعدها فهمیدم😢
همسرم از حقوق و پس اندازشون به خانواده هم کمک میکردند.
زندگیمون شروع شد💕
هر دو #دانشجو بودیم و من تمام روزها #دانشگاه میرفتم.
هم کارهای #پایان_نامهم رو انجام میدادم هم کارهایی که استاد به من سپرده بود باید تحویل میدادم.
به سختی یک روز در هفته اجازه گرفتم نرم و به خونه برسم👌🏻
در کنارش کلاس #والیبال هم میرفتم.
شش ماه از زندگیمون طی شد...
از زندگیم راضی بودم... خیلی شیرینتر از دوران عقدم بود و با وجود #اختلاف_فرهنگی بحثی بینمون پیش نمیاومد.
سعی میکردم توقعاتم رو در حد توان همسرم تطبیق بدم☺️
تا این که عید سال هشتاد و نُه یک اتفاقی افتاد..
پ.ن: عکس بخشی از گلخونهی کوچیک خودم در حیاطخلوت خونهمون😍
#قسمت_پنجم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_ششم
صبح یک روز بهاری که از خواب پاشدم، متوجه شدم پاهام بیحس و متورم شدند😥
خیلی نگران شدم و بعد از کلی مراجعه به دکتر متوجه شدم درگیر یه مشکل مادرزادی در ناحیهی مهرههای کمر هستم و نباید کار سنگین یا ورزش حرفهای انجام بدم❗️
این شد که ورزش مورد علاقهم (والیبال) رو کنار گذاشتم.
تازه عروس بودم و این شرایط جسمی، در کنار حرف و حدیثهای دیگران خیلی اذیتم میکرد.
در دوران ارشد به سر میبردم که مهر ۸۹ وارد حوزه دانشجویی هم شدم. دوران بسیار خوبی رو تجربه کردم😍
آذرماه هم از پروژه ارشدم، دفاع کردم و تا چند ماه درگیر مقاله دادن و کارای فارغالتحصیلیم بودم.
همون روزا به لطف خدا، #حفظ_قرآن رو شروع کردم😍
سالها درس خونده بودم و میخواستم در حوزهی تخصصیم کار کنم و فکر داشتن بچه، با توجه به تجربهی کودکیام (به خاطر مشغلههای مادرم مدتها ازشون دور بودم)، برام سخت بود.
مستقیم وارد بازار کار شدم.
یه مدت پارهوقت و پروژهای در شرکتهای مختلف مشغول بودم که از مهر ۹۰ بعنوان نیروی حقالتدریسی، استاد سه تا دانشگاه شدم.
روز اولی که خوشحال و خندان پامو تو یکی از کلاسا گذاشتم، شوکه شدم❗️
همهی دانشجوهام مرد بودن😬، اونم پلیس!
اوایل تدریس کمی سخت گذشت.
دانشگاهها هرکدوم یه گوشهی شهر!
وسیله شخصی نداشتیم و مجبور بودم ۶ صبح برم بیرون.
۷ شب میرسیدم خونه.
بخشی از زمان توی خونه به مرتب کردن و شام درست کردن میگذشت. (البته خونهای که بچه توش نباشه نه کثیف میشه نه نامرتب😊)
بخشی هم باید محتوای درسی حاضر میکردم.
درسهای حوزه و حفظ قرآن هم بود.
همسرم دیر میاومدن و فرصتی برای کمک نداشتن ولی همیشه همراه و همدل بودن👍🏻
در کل آدم هرچی سرش شلوغتر باشه مجبوره بهتر برنامهریزی کن😝
اسفند ۹۰، به لطف خدا و کمک خانوادهم یه آپارتمان کوچیک خریدیم😊
دو ماه از تابستان ۹۱ همسرم برای خدمت سربازی رفتند کرمانشاه و خیلی بهم سخت گذشت.
همون روزا، با یه شرکت فنی_مهندسی آشنا شدم که در کمال تعجب! تمام نیروهاشون خانم بودند😍
نیرویی که لازم داشتند، دقیقا تخصص من در #کارشناسی_ارشد بود!
از اسفند ۹۱ مشغول به کار شدم.
دقیقا روز بعد شروع به کار من، خبر فوت ناگهانی برادرشوهرم که جوون بودن و دوتا بچه داشتند، شوک بزرگی به ما وارد کرد.
اون روزا به داشتن بچه فکر میکردم و این اتفاق، مدتی عزادار و درگیرمون کرد.
خرداد ۹۲ به همراه همسر و مادرم سفر #حج_عمره (هدیه عروسیمون بود) رفتیم و بعدش به لطف خدا بچهدار شدیم😍
#قسمت_ششم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_هفتم
تا ماه پنجم بارداری، همچنان در دانشگاه درس میدادم و شکر خدا بارداریم خوب بود.
پروژهای که با اون شرکت فنی_مهندسی داشتم هم تموم شد و پروژه مربوط برای من نداشتند.
کلاس #حفظ_قرآن هم به دلایلی ادامه پیدا نکرد
و من یهویی خونهنشین شدم😯
البته مشغول مطالعه و شرکت در دورههای تربیت فرزند بودم.
اردیبهشت ۹۳ دخترم به دنیا اومد😍
مدتها بچه کوچیک در اقوام نداشتیم و از نزدیک مشکلات رو لمس نکرده بودم و خیلی اذیت شدم.
اولین روزی که تو خونه با دخترم تنها شدم خیلی گریه کردم😥
فکر نمیکردم از پس گریهها و نیازهای دخترم بربیام❗️
خلاصه تا دو ماه اوضاع بر این منوال بود تا اینکه
کمکم قلق دستم اومد و با دخترم مسجد و جلسه قرآن رفتم.
چهار ماهه بود که از همون شرکت فنی_مهندسی بهم پروژه دادند.
از ساعت۲۲ تا نیمه شب و بعدازظهرها در ساعت خواب دخترم کار میکردم و خیلی راضی بودم.
برای جلسهها هم، که خیلی کم بود، گاهی با خودم میبردمش و بزرگتر که شد پیش مادرم میذاشتمش.
البته چون با شیر خودم میخوابید باید سر وقت خوابش خودمو میرسوندم🤪
از اول زندگی، ماشین نداشتیم و با موتور اینور و اونور میرفتیم.
برای سر زدن به خانواده همسرم، با اتوبوس میرفتیم قم و این رو بذارید در کنار اینکه دخترم همیشه بیقرار بود❗️
انواع خوراکی، اسباببازی و کتاب میبردم ولی باز هم اعتراض...
مثلا پشت چراغ قرمز: پس چرا راه نمیریم؟! چرا نرسیدیم ؟!😤
بسیار بدخواب، وابسته به مادر، هراسان از مردها و غریبهها❗️
برای من کنار اومدن با این شرایط خیلی سخت بود.
مجبور بودم وقت زیادی براش بذارم.
اون همه کتاب و کلاس تربیت فرزند کارگشا نبود❗️
خونهمون کوچیک بود اما حیاط خلوت داشت😃
کل دیوارهاش رو در اختیار دخترم گذاشتم جهت هنرنمایی👌🏻(بعد هم در اختیار هر سهشون!)
با گواش، آبرنگ و... روی دیوارها یادگاری گذاشته😍
آردبازی، آببازی، شنبازی و...
کاغذ باطلهها رو دور نمیانداختم و میدادم به دخترم نقاشی بکشه یا بازی کنه.
با تمام سختیهای بچهداری، ترم بهمن ۹۴ دخترم ۱/۵ساله بود که یه موقعیت تدریس در دانشگاه برام پیش اومد و پذیرفتم. ۷ تا ۱۰ صبح😍
تو اون اوضاع، چندساعتی فراغت از بچهداری لازم داشتم❗️
چه فراغتی بهتر از تدریس😁
فقط ۱۰جلسه بود و همسرم همراهی کردن و پیش بچه میموندن👌🏻
یکی دو بار هم مجبور شدم با دخترم سرکلاس حاضر بشم😃
#قسمت_هفتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_هشتم
بعد از #ارشد، هیچوقت به ادامهی تحصیل تو رشتهی خودم فکر نکردم!
انگیزهی ارزشمندی براش نداشتم.
از طرفی استرسی بودم و درس خوندن به خودم و زندگیم لطمه میزد.
تنها همبازی دخترم، من بودم. با دوستان و اقوام ارتباط نمیگرفت.
پدرش دیر میاومد و گاهی جمعهها هم مشغول کار بود.
بهترین گزینه براش، داشتن خواهر برادر بود.
از طرفی نمیخواستم بیش از این فاصلهی سنی داشته باشم با بچههام😚
دو ساله بود که خدا توفیق داشتن یه فرشتهی دیگه بهمون داد😍
خبر خوب #بارداری دومم همزمان شد با خبر بد و ناگهانی فوت مادربزرگ نازنینم.
اون روزا همسرم هم مأموریت بودند و بهشون خبر ندادم.
من و دخترم و توراهیمون تنها با این غم روزها رو پشت سر گذاشتیم.
یک روز در هفته تماموقت، سرکار میرفتم و دخترکم پیش مادرم میموند.
بقیه روزها، #دورکاری میکردم.😊
هرچه ساعت خواب دخترم کمتر میشد، ساعات کاری منم کمتر میشد.
براش انواع بازیها رو امتحان کرده بودم و همیشه شرایط بازی فراهم بود ولی به سختی توی خونه سرگرم میشد😞
از اعتراضاتش کلافه بودم😤
تا اینکه با #کلاس_مادر_کودک آشنا شدم.
با انواع بازی! من که خیلی هیجان داشتم😃
اما دخترم فقط نیم ساعت کلاس رو استفاده میکرد.
بقیهش رو غر میزد. گاهی هم با جیغ و گریه کلاس رو بهم میریخت❗️
تا جایی که مربی، خیلی محترمانه ما رو از کلاس بیرون میکرد🙃
اون روزا خیلی گریه میکردم که چرا بچهی من مثل بقیه سرگرم نمیشه.
سعی کرده بودم مطالب کتابها خصوصا #من_دیگر_ما و کلاسهای #کودک_پروری رو به کار بگیرم اما...😭
با این حال خوشحال بودم که دخترم خیلی زود حرف زدن رو شروع کرد.
در دو سالگی شعر حفظ میکرد!
حداقل، نتیجهی کتاب خوندن از شش ماهگیش رو گرفتم😂
یه سری کلاس تربیت فرزند هم برای بچه دومم رفتم، اما چون با دخترم شرکت میکردم، خیلی نتونستم استفاده کنم🤪
سعی کردم تو بارداری دخترم رو از پوشک بگیرم اما همکاری نکرد!
تا آخرای بارداری هم سرکار رفتم😊
و بالأخره دختر دومم به دنیا اومد😍
#قسمت_هشتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_نهم
روزای اولی که دختر دومم دنیا اومده بود، خیلی سخت گذشت.
هر دو بچه پوشکی😫
حسادت اولی به دومی.
بازگشت دختر اولم به عادات نوزادی😯 (مثلا دیگه خودم باید بهش غذا میدادم!)
نینی کولیکی بود و تا صبح نمیخوابید.
حساسیت غذایی و پوستی داشت.
فشار خیلی زیادی اون چند ماه تحمل کردم.
سرکار هم نمیرفتم.
دچار #افسردگی شدم.
بزرگترین نعمتی که همیشه داشتم و این موقعیتها کمکحالم بود، همسر خوشاخلاق و پذیرای درددل بود.👌🏻
دختر دومم ۹ ماهه بود که حساسیتهای غذاییش برطرف شد.
اولی هم در سه سال و سه ماهگی با موفقیت از پوشک گرفتم.😃
و من دوباره سرپا شدم!
بردمش کلاس.(نقاشی و قرآن)
اوایل براش جذابیت نداشت و تمام مدت کلاس پیش من و خواهرش مینشست و در کلاس مشارکت نمیکرد. ولی من باحوصله اون کلاس رو ادامه دادم!
چون میدیدم دخترم روحیهی اجتماعی نداره و به این مشارکتها نیاز داره.
۳ ترم طول کشید تا از من جدا بشه و بره سر کلاس❗️
زمان کلاس، بعدازظهرها بود و نوزادم میخوابید و من در همون ۴۵ دقیقه کلی کار میکردم👌🏻
گاهی سبزی پاک میکردم،
گاهی با کالسکه میرفتم خرید،
گاهی کتاب میخوندم،
شال و کلاه میبافتم.
به کمک فیلمهای آموزشی گلدوزی میکردم.
روی لباسهامون، روسری و... طرحهای کوچکی میزدم.
خیلی برای روحیهم خوب بود.☺️
خلاصه سعی میکردم از اون زمان نهایت استفاده را بکنم.
دخترم رو کلاس #ورزش هم بردم اما متاسفانه خودم نمیتونستم ورزش کنم. چون در مجموعه محل مناسبی برای کودکان در نظر نمیگیرن.
#مسجد رفتنم زیاد شد و بچههام دوستای مسجدی داشتن.
باهاشون رفت و آمد داشتیم.
پارک و هیئت و مراسم مذهبی میرفتیم.
به این روش سعی کردم روحیهی گوشهگیری دخترم رو اصلاح کنم.
وقتی دختر دومم رو از شیر گرفتم، حس فراغت خوبی اومد سراغم😊
دخترهام با هم سرگرم میشدند. زمانهایی بود که توی خونه #استراحت میکردم، کتاب زیاد میخوندم، #گلدوزی میکردم.
تا اینکه به واسطهی رویدادی که شرکت کردم، با یک #مرکز_نوآوری_بانوان آشنا شدم❗️
#قسمت_نهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_دهم
وقتی از طرف #مرکز_نوآوری_بانوان بهم پیشنهاد همکاری دادند، دختر دومم ۱/۵ ساله و شیرخوار بود.
اونها هم مکان ثابتی نداشتند.
بنابراین رد کردم.☺️
از اول تابستون ۹۸، حفظ قرآنم رو از سر گرفتم.😊
دارالقرآنی نزدیک خونهمون بود که دخترم رو میبردم، برای مادرها هم کلاس داشت. با بچهها میرفتم و اونا با هم بازی میکردند و مادرها حفظ می کردند.😍
پاییز هم با دختر دومم میرفتم.
دوباره به حفظ قرآن برگشتم و از لحظات خیلی خوب زندگیم بود.
چون علاوه براینکه بچههام در کنارم شاد بودن،😍 حفظ، تفسیر و عربی که خیلی بهشون علاقه داشتم رو کار میکردم.
اواسط تابستون، دیگه مرکز نوآوری خودش مهدکودک داشت!
و به خانمهای کارآفرین خدمات میداد و من بچهها رو با خودم میبردم.😍
اون زمان برای من موقعیت طلایی بود.
دو تا بچه داشتم که حالا با هم همبازی بودند.👌🏻
از مهر ۹۸ هم دختر اولم رفت پیشدبستانی.😚
۲ ماه اول سختش بود، اما بعد از ۲ ماه راه افتاد و طوری شد که از بچههای باهوش کلاس شد و معلم خیلی ازش تعریف میکرد.
دختری که با غریبهها کلمهای حرف نمیزد، حالا دوست پیدا میکرد و من خیییلی خوشحال بودم.🤩
لبخند زندگی رو بیشتر حس میکردم.
همون روزا، تصمیم بزرگ دیگری گرفتم.
داشتن یه فرشته کوچولوی دیگه😌
میدونستم که اگر اولی وارد مدرسه بشه و من سرکار برم، تا چندین سال به بچهی بعدی فکر نمیکنم.
اینو از خودم مطمئن بودم. چون اول زندگیم تجربه کرده بودم❗️
شروع کارم در مرکز، همزمان شد با بارداریم.
۳ روز در هفته سرکار میرفتم. ۱ روز کامل میرفتم، ۲ روز هم ظهرها دخترم رو از پیشدبستانی برمیداشتم میرفتم تا حدودای ۸ شب.
دختر اولم خیلی راضی بود و مهد رو به پیشدبستانی ترجیح میداد.
اما دختر دومم مهد نمیموند! با اینکه مهد در محل کارم بود و یک اتاق با هم فاصله داشتیم.
(البته کمی با خواهرش میموند.)
با این که شرایط ایدهآل بود، اما این اذیت رو در بچهی خودم میدیدم.
بچهای که تا قبل از اون خیلی شاد بود، ناخن میجوید😔 و نمیتونستم از پوشک بگیرمش...
#قسمت_دهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_یازدهم
خلاصه!
دختر دومی، ناراضی و ناراحت بود.😢
بنابراین تصمیم گرفتم حضورم رو در محل کار کم کنم به ۱ روز در هفته.👌🏻
این تصمیم هم سخت بود، چون کار توی خونه با بچهها سختتره!
بلافاصله، در ۱ هفته تونستم دخترم رو از پوشک بگیرم.💪🏻
ناخن جویدنش خوب شد.🤩
اخلاقش خیلی بهتر شد و خدا رو شکر ثمرهی این تصمیم رو در کودکم دیدم.
به همین منوال ادامه دادم تا اسفند ۹۸ که #ویروس_منحوس_کرونا وارد کشور شد😯
دیگه خودم سعی کردم #استرس و نگرانی به خونه راه ندم😁
#دورکاریام شروع شد.
تو خونه باید آموزش #پیش_دبستانی دخترم رو هم میدادم.
از خونه بیرون نمیرفتیم، خصوصا چون #باردار هم بودم.
بچهها هم خیلی حوصلهشون سر میرفت.
اما تسلیم نشدیم!
حسابی با هم بازی کردیم و کارهای مختلف رو تجربه کردیم.😍
تو حیاط خلوت انواع بازی و بریز بپاش رو داشتیم!
به گلخونه میرسیدم.
آشپزی، ورزش، کاردستی، نمد و...
خدا رو شکر خوش گذشت تا اردیبهشت ۹۹ که دختر سومم به دنیا اومد.👼🏻
همچنان کارم رو به شکل دورکاری ادامه میدادم. طوری که یک هفته قبل و یک هفته بعد از تولد نوزاد داشتم کار میکردم و تقریبا توقفی نداشتم.
گاهی اطرافیان میگفتن مسائل و سختیها با تولد بعدی، با همون نسبت بیشتر میشه!
منم میترسیدم تو این شرایط، درمونده بشم!
ولی با تولد سومی دل همهمون باز شد!
خدا رو شکر الآن اصلا باهاشون موافق نیستم😁
دخترام خیلی شاد و سرگرم شدند.
گاهی نینی رو سرگرم میکردند به کارا برسم و کمکحالم شدن.
(با اینکه زیر ۷ سال و یه جورایی تنبل در نظم هستن!)
زندگی شیرینتر و لذتبخشتر شد.😊
۱ ماهگی نوزادم، با بچهها به محل کارم برگشتم که
با رعایت پروتکلها باز شده بود.
دختر دومم دیگه مهد رو دوست داشت😊
دو تا رو میذاشتم مهد و با نوزادم تو اتاق کنارش کار میکردم.
همین روال ادامه داشت و من نگران بودم که اگر #کرونا موندنی باشه و مدارس باز نشه چه کنم؟!🤔
#قسمت_یازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه)
#قسمت_دوازدهم
مهر ۹۹ اومد!
با توجه به غیرحضوری بودن مدارس، دخترم به کمک من نیاز داشت. از طرفی یه نوزاد و یه دختر کوچولوی دیگه هم داشتم، برای همین تصمیم گرفتم کارم رو فعلا کنار بذارم و شدم معلم دخترم.🤗
الان هر روز از ۸ صبح تا ۱۲ در حالت آمادهباشم.
مراسم بیدار کنون و صبحانه خورون😅
و بعد نشستن پای سیستم.
هر چند دقیقه یک بار شرایط رو چک میکنم. اگه معلم صدا کنه و کاری داشته باشه باید انجام بدم.
این وسطا به کارای خودم و دو تا دختر دیگهام میرسم و سرگرمشون میکنم تا کمتر مزاحم بچه مدرسهای بشن.😉
کلاس که تموم میشه، تکالیف شروع میشه❗️
مشق نوشتن کلاس اولی هم که معلومه😄 گاهی تا ۷-۸ شب طول میکشه.
بعدشم شام حاضر میکنم تا همسرم بیان.
سعی میکنم پنجشنبهها و جمعهها کاملا به خودم استراحت بدم که برای بقیه هفته شارژ باشم و بتونم سه تا بچه رو مدیریت بکنم.
البته اگه میخواستم برم سر کار شاید میشد. ولی میدونستم که اونقدر بهم فشار میاد که یا بعد یه مدت خودم داغون میشم یا بچهها آسیب میبینن. (تو شرایط کرونا نمیشه بچه رو به مهد محلکار سپرد و مجبورن طعم تلخ دوری از مادر رو بچشن)
اشتغال رو هیچوقت برای درآمد و موقعیت اجتماعیش نمیخواستم، بلکه همیشه دوست داشتم با چیزی که یاد گرفتم به جامعه خدمت کنم یا اونو به دیگران یاد بدم.
سعیم این بوده اندک وقت آزادم تلف نشه.
بنابراین الآن اصلا ناراحت نیستم.☺️
از فراغتهای کوچیک تو خونه یا ماشین استفاده میکنم کتاب میخونم.
دو سالی هست با همسرم یک سایت آموزش مباحث کارآفرینی راه انداختیم، ولی به خاطر مشغله زیادم نتونستم بهش برسم.
حالا میخوام بشینم براش تولید محتوا کنم و راهش بندازم.👌🏻
گهگاهی اگر پروژهایی به پستم بخوره انجام میدم.
موقع ظرف شستن یا اتو کشیدن و... فیلمهای مورد علاقهم رو میبینم. (مثلا ممکنه دیدن یه فیلم یه هفته طول بکشه😝)
در کنار مادری برای این فرشتهها،😍 کارای دیگهای هم هست که بهشون علاقه دارم و حس میکنم باید انجام بدم و نیاز به فراغت بیشتری هست.
پس کمی صبر میکنم یه مقدار نینی از آب و گل دربیاد.😚
اونموقع قصد دارم کارم رو بصورت فریلنسری (آزادکاری) پیش ببرم.
به شدت دوست دارم که حفظ قرآنمو دوباره ادامه بدم.
برکت ویژه چند تا بچهای همینه که با هم سرگرمن و خوشحالی از اینکه بچههات با هم خوشحالن حتی تو شرایط کرونایی!
برای بچه اول وقت گذاشتی و حالا داری نتیجهشو تو بچههای بعدی میبینی.
#قسمت_دوازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه)
#قسمت_آخر
از زمان خواب بچهها خیلی استفاده میکنم.
خودمم سعی میکنم بیشتر از ۷ ساعت در روز نخوابم.
برای کار خونه کارگر نمیگیرم مگر در مواقع خیلی ضروری. البته به نظم و تمیزی خونه حساس نیستم که بخوام خودم و بچهها رو اذیت کنم.😄
همیشه کارها رو به قسمتهای کوچیک تقسیم میکنم و تکهتکه انجام میدم تا روی هم تلانبار نشه.
سعی میکنم زرنگ باشم😉 و از زمانهایی که اضافه میارم استفاده کنم برای کارای دیگه.
کارهای بیرون از خونه رو طوری تنظیم میکنم که بچهها رو بتونم با خودم ببرم.
مثلا دندانپزشکی جایی میرفتم که بخش اطفال داشت و میتونستم بچهها رو اونجا بذارم با اسباببازی و خوراکی مشغول بشن تا کار دندونم انجام بشه.👌🏻
حتما برنامهریزی میکنم و لیست کارهامو مینویسم.
از وقت تلف کردن بیزارم... خصوصا در فضای مجازی!
دوست دارم رفتارم طوری باشه که بچههام هم یاد بگیرن از وقت و استعدادشون، خوب و بهینه استفاده کنن.
یکی دیگه از دغدغههام که براش تلاش میکنم، ترویج تفکر کارآفرینیه برای همه بچهها، که وقتی بزرگ شدن همهش منتظر آگهی استخدام و دعوت به همکاری نباشن.😉
توی حیاط خلوتمون گل و گیاه پرورش میدم. وقتی مهمونی میریم هم از گلهای پرورشی خودم هدیه میبرم.🌹
قبل از کرونا بچهها رو مسجد، هیئت، روضه، جشن و... میبردم. دلم میخواست بچهها تو این فضا رشد کنن و باهاش مانوس بشن.🧡
با وجود همهی مشغلههای همسرم، سعی میکردیم حتما در طول سال مسافرت بریم.
از وقتی بچهها هم اومدن تعدادش رو کم نکردیم تا اونا هم از گشت و گذار لذت ببرن.
ماهی یکبار میرفتیم قم خونهی مادرشوهرم و علاوه بر اون مسافرتای دیگه.
گاهی حتی وقتی که همسرم ماموریت داشتن، ما هم میرفتیم باهاشون.
توی راه هم فرصت خوبی برای صحبت با همسرم داشتم!😅
برای بچهها هم یک ساک اسباببازی میبردیم که هم بهشون حسابی خوش بگذره هم نیازی به بازی با گوشی پیدا نکنن.
الانم با توجه به شرایط کرونا، توی خونه ورزش میکنم و میخوام به امید خدا یه مدت از نظر جسمی به خودم برسم و انشاءالله منتظر فرشته کوچولوی بعدی باشیم😍
#قسمت_آخر
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif