eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
193 ویدیو
37 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت آخر) حدود یک سال از شروع و طراحی گذشت و محصول در اولیه و نظرسنجی‌ها موفق به نظر می‌رسید!💪🏻 کار خیلی سنگین شده بود!🤯 برای کاهش فشار و افزایش کیفیت کار، هرچی گشتیم نفرات دیگه هم به تیم اضافه کنیم موفق نشدیم؛ افراد کمی حاضرن تن به کار بدون حقوق مشخص و مکفی بدن!🙄 اونم با این شرایط! استارتاپ؟؟ محصول نو؟؟ همه‌ش خرج و خستگی و بلاتکلیفیه.😒 این مسائل رو باتجربه‌ها بهمون گفته بودن و کم و بیش پیش‌بینی کرده بودم؛ من که برای رسیدن به اهدافم، همیشه به استقبال سختی‌ها می‌رفتم! خصوصا که از دوران دبیرستان () این تلاش و پذیرش سختی‌ها، جهت‌گیری خوبی پیدا کرد.☺️ اما چه چیزی پذیرش این سختی‌ها رو برام سخت کرد؟! باید برگردم ببینم🤔 جناب همسر کلافه به نظر می‌رسه!🙄 تو کار خونه و رسیدگی به همسر و بچه‌ها توجهم رو بیشتر کردم، فشار کارم رو کمتر کردم، ولی...😔 پذیرش این سختی‌ها تا کی و کجا درسته؟ تا جایی که اون دستِ حمایت رو که از سر رضایت روی شونه‌هام بود، همچنان حس کنم... تلاشم بیشتر شد اما... از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی می‌فزود... انگار باید بشینم به دور از هیاهوی احساس و ، دوباره اهداف و اولویت‌هام رو بررسی کنم... مگه نمی‌خواستی تولید کنی؟تولید شد؟ بله کاری راه بندازی که کمک به باشه و دست چند نفر رو بگیره، داره به این سمت میره؟ بله تلاشتو کردی مسائل رو برطرف کنی؟ بله شد؟ 😑 مگه اولویتت نشاط و رضایت خانواده‌ات نبود؟😢 بله بله ولی... نه دیگه ولی نیار! دوباره وقت عمل شد! پازل زندگیت رو ببین! با خودت روراست باش! این پازل زیبا اگه حتی یه تیکه‌ش سرجاش نباشه زیبا نیست! خیلی تصمیم سختی بود، درونم میدون جنگ بود.🤕 بالاخره با توکل بر خدا تونستم تصمیمم رو بگیرم و کار رو واگذار کنم! دو روز، به خاطر تیر و ترکشی که از اون جنگِ درونی نصیبم شده بود، به بی‌خیالی گذشت.😑 به خودم اومدم دیدم همسایه‌ی دیوار به دیوارمون تو تهران هیچ‌ کسی رو نداره و تو بغلم بغضش ترکید!😢 اون‌یکی همسایه، بنده خدا مشکل مالی داره و چقدر نیاز به هم‌فکری و هم‌کاری داره.💡 بچه‌هام مدتیه نتونستن آزادانه هرچی دوست دارن با کامواهای من درست کنن!👶🏻👦🏻👦🏻 بچه‌های محله مشکل درسی دارن، دم امتحاناته! چقدر دوست خوب می‌تونم داشته باشم از نوجوونا!! یه پیشنهاد کار مطالعاتی، خیلی خیلی مفید هم دارم.📚 حالا کی تسلیم چی شد؟ کی باخت و کی برد؟ من که دارم خیر درو می‌کنم.☺️ به قول پیامبر(ص) _نقل به مضمون_ در عجبم از مومن که هر اتفاقی براش بیفته خیره! پیامبر جانم! منم در عجبم!😃 در هر موقعیتی هستیم، باید وظیفه‌مون رو پیدا کنیم؛ اگه سعی کنیم هدف همیشه جلو چشمامون باشه، پذیرش سختی‌ها دلچسب می‌شه و بعد خواهیم دید که دونه دونه درهای رحمت جلومون باز می‌شن! ۹۰ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
ازون روزایی بود که مغزم فرمان نمی‌داد. دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رفت.😑😥 یادم نیست چی شده بود ولی احتمالا مثل همیشه‌‌ی این جور وقت‌ها چند تا اتفاق با هم باعث این حالم شده بود. یکیش این بود که باید تا غروب 🌄 متنی که می‌خواستم بذارم تو صفحه مادران شریف رو آماده می‌کردم، که همون من بود. یه پیش‌نویس داشتم ولی به دلم نمی‌چسبید و حرف دلم نبود!😪 نمی‌تونستم روش فکر و تمرکز کنم و ساعت خواب زهرا هم‌ نبود! ‌ از اینکه فقط چند ساعت وقت مونده بود تا موعد انتشار مطلب، گروه منتظر بودن و روی متن من برای اون‌ روز حساب کرده بودن، 😱 گرفتم و شدم.😟 تو یه لحظه تصمیمم این شد که روشن کنم📺 و طفلکم رو میخ‌کوب کنم جلوش که زمان بخرم برای خودم ⏳ و بتونم روی متنم فکر کنم. اما یهو شیطون درون 😈 با فرشته‌ی درونم 😇 دعواشون شد: - میخوای بچه‌ی یک ساله‌ت رو رها کنی جلوی تلویزیون که بتونی برای مطلب مادرانه بنویسی؟!😔😒 -- به حرفش گوش نکن! تو قول دادی به دوستات، می‌خوای آبروی مادران شریف بره و امروز مطلب نداشته باشه؟!👿 - منم میدونم قول داده!😒 ولی خب الان کار و بچه‌ت برای هم ایجاد کردن! کدوم اولویته؟!🤔 اصلا با نیم ساعتِ بدون تمرکز می‌شه کار درست و درمونی کرد؟ خیر سرت می‌خوای بگی کار با بچه و اولویت با ! !🐝 (شیطون در حالی که داشت محو می‌شد و صداش کم و کم‌تر میشد: ) -- نه نه تلوزیون روشن کن به کارت برس.😜😈 توکل به خدا، گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به یکی از مامان‌ها، گفتم اوضاع رو... و خدا از زبونِ اون دوست راهگشایی کرد برام.💡 گفت حالا که تصمیم خوبی گرفتی خودم برات مسیرو باز می‌کنم.😊 تلفن رو که قطع کردم تصمیم جدیدم این شد که لباس بپوشیم بریم پیاده روی.🚶‍♀️ زهرا تازه راه افتاده بود و عاشق راه رفتن با کفشاش.👟❤ از تصمیمم و لطف خدا و اینکه طفلکم هم به عشقش رسید حال خودمم خوب شد و ساعتی بعد یه مادر پر انرژی و یک دختر خسته به خونه برگشتن.💪🏻👼🏻💤 پ ن: پیش میاد با هدف پخش صدای اذان توی خونه و یا پیگیری اخبار تلویزیون روشن بشه ولی بی‌هدف یا با هدفِ آسایش خودم، روشن بودنش رو خالی از اشکال نمی‌دونم. از نظر و دیدن این تصاویر نورانی متحرک برای همه به خصوص بچه‌های زیر دو سال مضر و حتی ممنوعه. ان شاءالله در مطالب آینده مادران شریف در این باره گفت‌و‌گو میشه و چون موضوع این پست تلویزیون نبود توضیح بیشتری نمیدم. ۹۲ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه) از زمان خواب بچه‌ها خیلی استفاده می‌کنم. خودمم سعی می‌کنم بیشتر از ۷ ساعت در روز نخوابم. برای کار خونه کارگر نمی‌گیرم مگر در مواقع خیلی ضروری. البته به نظم و تمیزی خونه حساس نیستم که بخوام خودم و بچه‌ها رو اذیت کنم.😄 همیشه کارها رو به قسمت‌های کوچیک تقسیم می‌کنم و تکه‌تکه انجام می‌دم تا روی هم تل‌انبار نشه. سعی می‌کنم زرنگ باشم😉 و از زمان‌هایی که اضافه میارم استفاده کنم برای کارای دیگه. کارهای بیرون از خونه رو طوری تنظیم می‌کنم که بچه‌ها رو بتونم با خودم ببرم. مثلا دندانپزشکی جایی می‌رفتم که بخش اطفال داشت و می‌تونستم بچه‌ها رو اونجا بذارم با اسباب‌بازی و خوراکی مشغول بشن تا کار دندونم انجام بشه.👌🏻 حتما برنامه‌ریزی می‌کنم و لیست کارهامو می‌نویسم. از وقت تلف کردن بیزارم... خصوصا در فضای مجازی! دوست دارم رفتارم طوری باشه که بچه‌هام هم یاد بگیرن از وقت و استعدادشون، خوب و بهینه استفاده کنن. یکی دیگه از دغدغه‌هام که براش تلاش می‌کنم، ترویج تفکر کارآفرینیه برای همه بچه‌ها، که وقتی بزرگ شدن همه‌ش منتظر آگهی استخدام و دعوت به همکاری نباشن.😉 توی حیاط خلوتمون گل و گیاه پرورش می‌دم. وقتی مهمونی می‌ریم هم از گل‌های پرورشی خودم هدیه می‌برم.🌹 قبل از کرونا بچه‌ها رو  مسجد، هیئت، روضه، جشن و... می‌بردم. دلم می‌خواست بچه‌ها تو این فضا رشد کنن و باهاش مانوس بشن.🧡 با وجود همه‌ی مشغله‌های همسرم، سعی می‌کردیم حتما در طول سال مسافرت بریم. از وقتی بچه‌ها هم اومدن تعدادش رو کم نکردیم تا اونا هم از گشت و گذار لذت ببرن. ماهی یک‌بار می‌رفتیم قم خونه‌ی مادرشوهرم و علاوه بر اون مسافرتای دیگه. گاهی حتی وقتی که همسرم ماموریت داشتن، ما هم می‌رفتیم باهاشون. توی راه هم فرصت خوبی برای صحبت با همسرم داشتم!😅 برای بچه‌ها هم یک ساک اسباب‌بازی می‌بردیم که هم بهشون حسابی خوش بگذره هم نیازی به بازی با گوشی پیدا نکنن. الانم با توجه به شرایط کرونا، توی خونه ورزش می‌کنم و می‌خوام به امید خدا یه مدت از نظر جسمی به خودم برسم و ان‌شاءالله منتظر فرشته کوچولوی بعدی باشیم😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
بعد از نماز صبح، یه کاغذ برمی‌دارم و ۵ تا کاری که باید تا بیدار شدن بچه‌ها انجام بدم رو می‌نویسم: ۱. ۵ دقیقه قرآن ۲. ۳۰ دقیقه کار الف ۳. ۴۵ دقیقه کار ب ۴. ۱۵ دقیقه فضای مجازی به این ترتیب : جواب دادن به فلانی- پیگیری از فلانی- خرید اینترنتی (اگه برای فضای مجازی برنامه نذارم مغلوبش می‌شم، حتی اگه می‌خوام مدتی توی فجازی بچرخم به این کار زمان میدم، هرچند هنوز برای مدیریت فجازی به جمع بندی دقیقی نرسیدم ، اگه شما به راه حل خوبی رسیدین بگین؟) تا رسیدن به گزینه ۴ سراغ گوشی نمی‌رم مگر اینکه برای کار الف و ب نیاز باشه. همسرم همون موقع میرن سر کار و معمولا صبحانه رو خونه نمی‌خورن، اگه بخوان خونه بخورن یا خودشون آماده می‌کنن یا من آماده می‌کنم و تنها می‌خورن... این وضعیت برام ناخوشاینده، چون دوست دارم لحظات خونه بودنشون رو با هم بگذرونیم، با این حال قبلا در مورد اینکه من تا بیدار شدن بچه ها به کارهام برسم با هم صحبت کردیم و من هر چند وقتی از ایشون جویا می‌شم و ایشون هربار ابراز رضایت می‌کنن.🤔 بعد از رفتن همسرم، نمی‌ذارم ساعت از ۸ بگذره و زهرا رو بیدار می‌کنم که عصر مجدد بخوابه. توی ساعات بیداری بچه ها تنوع کارا زیاده؛ معمولا نرمش صبحگاهی ، شعر خوندن و بالا و پایین پریدن داریم که سرحال بیایم. بعدش مرتب کردن خونه و شستن ظرف‌ها، صبحانه و بازی و... تا اذان و نماز. نهار درست نمی‌کنم و هرچی تو یخچال باشه می‌خوریم، شده یه لیوان شیر و خرما و یه کم میوه و ... اینجوری زهرا صبحانه و شام رو بهتر می‌خوره و خودم هم سنگین نمی‌شم که خوابم بگیره! این وسطا هر کاری به ذهنم بیاد رو به کاغذم اضافه می‌کنم و هرچقدش رو بشه انجام میدم و خط می‌زنم.✅ بچه‌ها رو می‌خوابونم، این لحظات اوج غلبه خوابه که واقعا دلم می‌خواد بخزم زیر پتو! 😴تو همون حالت خواب و بیدار ناخودآگاه میرم تو فکر، به ذوق فکرهام نسبتا برق گرفته بلند می‌شم، تجدید وضو می‌کنم و با یه دمنوش و خوراکی خوشمزه میرم سراغ کاغذم و دوباره گوشه‌ش یادداشت می‌کنم: ۱. ۵ دقیقه قرآن ۲. کار ج ۱.۵ ساعت ۳. ۱۰ دقیقه فضای مجازی و دوتا از کارهای خارج از جدول هفتگی که تو چک لیست هست. بعد از بیدار شدن بچه‌ها تا اومدن همسر، میان وعده رو با کمک زهرا آماده می‌کنیم.🍟 خونه رو مرتب می‌کنیم، بعضی روزا حموم کردن بچه ها، درست کردن شام و معمولا یه کار جذاب مثل پارک رفتن یا کیک درست کردن که علاقه خودمه یا انجام یه بازی جدید جزو برنامه روزانه‌مونه. (یه کانال بازی تو پیامرسانم درست کردم و جایی ایده بازی ببینم میفرستم به کانالم) اون وسطا من گاهی خیلی خسته می‌شم و یه چرت ۱۰ دقیقه‌ای می‌زنم در حالیکه دستم رو حایل کردم برای در امان بودن سرم از عبور و مرورهای زهرا!🙅‍♀ گاهی هم دوست دارم فقط بشینم و نه حرفی باشه و نه بازی‌ای، این وقتا معمولا تلویزیون روشن می‌شه شاید روزی نیم ساعت. تا حدودای ۸ - ۸.۵ که همسرم میان و شام و حرف و بازی و ساعت ۱۰ پیش به سوی رختخواب که تا ۱۰:۳۰ خواب باشیم همگی. امان از وقتی که خواب صبح یا عصر بهم غلبه کنه و نتونم به برنامه‌م برسم، یا بیدار باشم و کاری خارج از برنامه انجام بدم که به نظرم بیهوده باشه، تا آخر شب دمق می‌شم و بی‌نشاط (و این شاید از آسیب‌های برنامه ریز بودن باشه) برعکس گاهی جسمم واقعا خسته ست اما حالم خیلی خوبه ... مصرم که خارج از برنامه نخوابم و به انجام برنامه پایبند باشم، یه جوری که قبحش برام نریزه! اما اگه یه هفته خیلی خسته باشم به خودم قول میدم مثلا فردا بعد از نماز بخواب و با بچه‌ها بیدار شو! جمعه ها هم برنامه اینه که برنامه کاری نداشته باشیم. این تصویر برای روزهای عادیه که با بچه‌ها خونه تنهام، اما روزایی که کلاس آنلاین دارم یا وقتایی که فشار روم زیاد می‌شه و نمی‌تونم شرایط رو مدیریت کنم از یه عامل خارجی مثل دوست، مادر و... کمک می‌گیرم! نیاز به گفتن نیست که این ۶ قسمت تمام وجوه زندگی من نیست، من هم انسانم، گاهی کم میارم، انگیزه‌م ضعیف میشه... اما بازیابی می‌کنم و برمی‌گردم. یکی از کارهای مهم برای بازیابی گفت و گو با همسره و یادآوری اهداف و آرمان‌های مشترکمون و انگیزه دهی به هم برای ادامه مسیر.💪 پ ن: اگه می‌خواین برنامه ریزی رو با جزئیات بیشتری دنبال کنین، پیشنهاد می‌کنم کانال من با برنامه رو توی پیامرسان بله دنبال کنید. @manebabarname 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۹. دورنمایی از زندگیم پس از سال‌ها» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) من خیلی جاها هم کم‌کاری کردم، فکر می‌کنم که واقعاً توان این‌که کارهای بیشتری انجام بدم رو داشتم، مثلاً بعد از فرزند چهارم یک دفعه فیتیله‌ی خیلی‌ کارها رو کشیدم پایین🤦🏻‍♀.  پایان‌نامه دکترا همچنان مونده و مثل مته تو مغزم می‌ره و میاد، اگر به گذشته برگردم سعی می‌کنم روحیه‌مو قوی‌تر نگه‌دارم و سعی کنم با این حس‌هایی که گاهی بهم دست می‌داد که: دیگه بسه، دیگه بیشتر از این لازم نیست، یه کم به خودت استراحت بده، چقدر تلاش؟ که چی بشه؟ و... مقابله کنم🤨👊🏻. من واقعاً عذاب وجدان نداشتم که به بچه‌ها کم رسیدگی کردم، اگه کم رسیدگی کردم خدا ببخشه ولی من همچین حسی نداشتم. گاهی اوقات که بچه‌ها خیلی کوچیک بودن نسبت به بعضی چیزها یه سری احساسات منفی سراغم میومد🥲. چون حس می‌کردم دارم کار درستی می‌کنم، عذاب وجدان نداشتم ولی دلم برای خودم و بچه می‌سوخت. مثلاً وقتایی که بچه‌ی کوچیک داشتم و صبح زود تو زمستون می‌خواستم از خونه برم بیرون خیلی این احساس سراغم میومد😢. بچه‌ی کوچیک و از زیر پتو و رختخواب گرم و نرمش باید بلند کنی لباس بپوشه، کاپشن تنش کنی🧣، بیچاره رو تو این سوز سرما ببری🥶، منتظر سرویس باشی بری حوزه🚌. یا وقتی می‌خوای بچه‌رو تحویل مربی‌ش بدی و از تو جدا نمی‌شه و گریه می‌کنه😭… اینا از نظر روحی مادر رو اذیت می‌کنه ولی در عین حال می‌دونستم اینا طبیعیه و به نفع همه‌ است. گاهی اوقات خستگی‌های زیاد باعث می‌شه انسان از نظر عاطفی شکننده بشه و در این مواقع حمایت‌های همسرم خیلی موثر بود و با اون حمایت‌ها تونستم از نظر عاطفی از این سختی‌ها بگذرم👊🏻. من همیشه یه نگاه الهی و جهادی نسبت به این فعالیت‌های علمی، پرورشی و فرهنگی داشتم و به خاطر همین هم این سختی‌ها جزئی از همین پروژه تعریف می‌شد که باید مدیریتش می‌کردم💪🏻. من هدفم از درس خوندن هیچ‌وقت درآمد و شغل، جایگاه و مناصب اجتماعی نبوده، من همیشه دانستن رو دوست داشتم، اثرگذاری رو دوست داشتم این‌که آدم آگاهی باشم و بتونم در محدوده‌ی توانایی‌هام روی جامعه اثرگذار باشم😍. همیشه حرکت رو دوست داشتم، نمی‌خواستم زندگیم به روزمرگی بگذره🤗. گاهی خستگی و سختی‌ها بهم فشار می‌آورد و از راه‌هایی که بیشتر انگیزه می‌گرفتم و می‌تونستم ادامه بدم این بود که، من یک کتاب‌خوان حرفه‌ای هستم و کتاب خوندن به من روحیه می‌ده، و هر زمانی که به واسطه‌ی مشغله‌هام از کتاب خوندن دور شدم، احساس کردم گمشده‌ای دارم و وقتی کتاب دست می‌گیرم، به شوق میام📚😍. همین کارهایی که می‌کردم و می‌کنم، همین درس خوندن، همین که تو محیط‌های علمی معمولاً شاخص هستم، وقتی در یه کنفرانس یا بحث علمی که شرکت می‌کنم، حضورم و نظراتم برای دیگران اهمیت داره این‌ها خودش عامل روحیه و انگیزه‌ی منه و من رو به شوق وادار می‌کنه🥳. البته یک دوره‌ای خیلی خسته و افسرده شدم احساس کردم که زندگی از دستم خارج شده😔. افسردگیم بیشتر حالت پرخاشگری داشت تا گوشه نشینی، چون مدل‌های افسردگی متفاوته😢. ضعف اعصاب پیدا کرده بودم، دوره‌ای که به‌طور جدی درگیر پسرم بودم و مخصوصاً موقعی‌که هنوز تو فاز انکار بودم و به پذیرش این مطلب نرسیده بودم🤦🏻‍♀. چند ماه تا یک سال طول کشید و بعد به لطف خدا پسرم پیشرفت خیلی‌ خوبی کرد و منم نکاتی که بود رو پذیرفتم و این رو جزئی از تفاوت فردی بچه‌ها قلمداد کردم. بعد فرصتی پیش اومد که تجدید قوا کنم و به لحاظ پزشکی، روانشناسی و جسمی رو خودم کار کردم و خیلی سعی کردیم تفریحات خانوادگی و سفر‌ها رو بیشتر کنیم، تا این‌که الحمد‌لله بهتر شدم🤲🏻. من از دوتا چیز واقعاً پشیمونم یکی از جدی نگرفتن پایان‌نامه یکی هم از این‌که چرا بچه‌ها پنج تا و شش تا نشدن.... الآن که بچه‌ها بزرگ شدن متوجه شدم بچه ها خیلی زودتر از چیزی که ما فکرشو می‌کنیم بزرگ می‌شن و خیلی زود به اون مرحله‌ای می‌رسی که با خودت می‌گی عه پس تموم شد...🥲. احساس می‌کنم زود تموم شد و هنوز توان و شادابی دارم😇. البته شاید به خاطر رسیدگی‌ای که به خودم کردم این بازیابی اتفاق افتاده و اگه این رسیدگی و بازیابی نبود من هم الان تو این شرایط نبودم🤔. سختی‌های زندگی خیلی موندگار نیست و بالاخره تموم می‌شه و اصولاً خدا انسان رو تو سختی آفریده، شیرین‌ترین و بهترین سختی‌ای که خدا می‌تونه برای یک زن در نظر بگیره، بچه‌داری و دیدن بزرگ شدن و قد کشیدن بچه‌هاست، ان‌شاءالله خدا نعمت و لذت بچه‌داری رو به همه عطا کنه👧🏻🤲🏻👦🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«تجربه داغ پارافینی ۴» ( ۱۷، ۱۱، ۹، ۹ و ۳ ساله) حالا با این همه شمع و سنگ چی کار کنیم؟؟ هدیه دادن راحت‌ترین گزینه‌ای بود که مدتی هم کمدها رو خلوت می‌کرد و هم تعاریف دیگران انگیزه کار و تلاش بیشتر رو بیشتر می‌کرد. اما بچه ها به همون چهار تا قالب قانع نبودن دلشون می‌خواست هر چی قالب قشنگ هست بخرن و این یعنی تزریق پول مجدد بدون برنامه و بی هدف که کار جالبی به‌نظر نمی‌رسید. چون ته نداشت و همینطور توقعات و خواسته‌های دوستان بچه ها رو نمی‌شد درست مدیریت کرد. همین جرقه اولیه فروش رو در ذهنمون ایجاد کرد، قرار شد برای تامین نیازهای جدید از ما قرض بگیرن و با فروش محصولاتشون این چرخه به رشد بیشتر کارشون منجر بشه. فروش محلی رو شروع کردن از دوستانشون و آشنایان سفارش می‌گرفتن و حساب کتاب می‌کردن. در کنار این فروش که حالا خیلی زیاد نبود و خب مبلغش درصد کمی از هزینه‌ها رو پوشش می‌داد، تو وقت‌های آزاد برای ایده گرفتن کانال‌ها و فروشگاه‌های شمع و سنگ رو می‌گشتن، یا مثلاً مغازه‌ی گل‌فروشی می‌رفتن با دقت محصولات مرتبط با کاراشون رو بررسی می‌کردن و قیمت می‌پرسیدن و با شگفتی و تعجب می‌گفتن مامان فلان شمع رو دیدی گذاشته بودن آن‌قدر؟!!😵 و همین باعث شد که حس کنن می‌تونن کارشون رو جدی‌تر توسعه بدن. خب برای توسعه باید وارد فضای بزرگتر مجازی می‌شدن بنابراین ریحانه که از همه بزرگتر بود و علاقه وافری هم به فضای مجازی داشت🤪 شد مسئول فضای مجازی😎 برای تولید محتوای کانالشون باید عکاسی یاد می‌گرفت که همین کلی تجربه جذابی بود و هست، استفاده از محیط، نور و المان‌های مناسب نکات دقیقی داره که آرام آرام سعی می‌کنه یاد بگیره📸. گاهی از یک شمع ۱۰ تا ۲۰ تا عکس می‌ندازه تا به عکس مورد نظر برسه و همین حوصله و صبر و دقت زیادی می‌خواد و به‌نظرم تجربه عالی هست. یکی از چالش‌های درآمدزایی، بحث سود و تقسیم اون هست، که خب مدتی بر سرش بحث و گفتگو داشتیم تا به یک مدل مطلوبی برسن، چون اول می‌خواستن با دوستانشون در کانال داری مشارکت کنن که به‌ مرور دیدن با چالش روبه‌رو می‌شن بعد رسیدن به مدل تک نفره که اونم جوابگو نبود و وقت‌گیر بود👩🏻‍💻. تا آخر تصمیم گرفتن تقسیم کار کنن و در نتیجه سودش هم مساوی بین خودشون تقسیم کنن. البته بگم که هنوز هزینه‌هایی که کردیم بر نگشته🤪، چه بخواد به سود برسه😂 اما خب به‌نظر من مادر، بچه‌ها از این تجربه سود بسیاااااار فراوانی کردن، چطور🤔؟ اولاً تجربه کردن کارها به‌خودی خودش خیلی ارزشمنده خصوصاً که تجربه، بچه رو به شناخت دقیق از علایق و توانمندی‌های خودش می‌رسونه ولی با صبر و حوصله. دوم تلاش کردن و از شکست نترسیدنه، که نتیجه‌اش رو دیدن، آنقدرررررر تلاش کردن تا الان دیگه با اعتماد به نفس می‌گن مامان می‌تونیم تابستون دوره آموزشی بزاریم😅. دستاورد سوم قانع نبودن به حداقل‌هاست، اینکه دائم می‌رن کارهای بهتر رو می‌بینن و سعی می‌کنن بهش برسن یا برنامه‌ریزی می‌کنن که بزودی می‌رن سراغش، باعث می‌شه روحیه مبارزه و تلاش برای بهتر شدن در بچه‌ها افزایش پیدا کنه👊🏻. بازم بگم؟ یک دستاورد بزرگ دیگه هم هدفمند شدن مجازی گردی‌هاشون تا حد زیادی هست، چون بخشی از مجازی گردی‌هاشون به دیدن نمونه کارهای هنرمندان داخلی و خارجی سپری می‌شه🪔🕯. یک مطلب دیگه هم پر شدن وقتشون هست، بچه‌ها هر چقدر وقتشون پرتر بشه و سرگرم‌تر بشن، هم مجبور می‌شن برنامه‌ریزی بیشتری برای کارهاشون بکنن، هم ارزش وقت رو بهتر متوجه می‌شن و خود به‌خود اتلاف وقت کمتری خواهند داشت، خصوصاً تابستون که به‌شدت بچه‌ها اتلاف وقت دارن، حالا یک برنامه خوب برای انجام دارن. اینم بگم که بچه‌ها با اعتماد به نفس خیلییی بالایی در مورد این هنرشون با دیگران صحبت می‌کنن و خب دیگران هم با تشویق‌ها حس اعتماد به نفس‌شون رو افزایش می‌دن و این یک چرخه مطلوب برای رشدشون هست تا جایی که مغرور نشن☺️. کلام آخر این‌که، تجربه‌ی بسیار سخت و پر چالشی بود ولی بسیار ارزشمند و اگر چالش‌های مشابه این چنینی تو مسیر رشد بچه‌ها باشه، با همه سختی‌هاش استقبال می‌کنم انشاالله🤲🏻. پ‌ن: اینم لینک کانال دخترهای هنرمند قصه‌مون😍. @SangoNoor 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif