.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_نهم
تا اینکه در یک صبح تعطیل که همسرم توی اتاق کارشون خوابشون برده بود و بچهها هم نمیدونستن تعطیله! فکری به سرم زد. مترصد چنین فرصتی بودم.😈
سریع دست به کار شدم و کلیهی نشانههای وجود پدر در خانه رو پنهان کردم.
کفش، سوییچ ماشین، لباس بیرونی و...
منتظر شدم تا بچهها بیدار شن و قیامت به پا شد!
یکی گریه میکرد.
یکی پا به زمین میکوبید.
یکی بهانه میگرفت.
و...
اما اون روز برخلاف روزهای دیگه، از این همه قیل و داد و هیاهو اذیت نشدم.
چون قرار بود به همسرم ثابت کنم که من زود رنج نشدم.😆
بعد از ساعتی، همسرم که از فرط سروصدا بیدار شده بودن با چشمانی اینجوری😳 از اتاق اومدن بیرون!😉
و پی به حقیقت بردن.🙃
بعد از مدتی حتی خانوادههامون هم پی به تفاوت رفتار بچهها برده بودن. به طوریکه بدون بابا به سختی پذیرای ما میشدن.😂
اما درمورد اینکه چرا بچهها رفتار دوگانه داشتن، من فکر میکنم که از فرط علاقه به پدرشون بود.
در واقع خیلی از اون بهانهگیریها منشأ دلتنگی داشت و این رو از آرامشی که بعد از ورود پدر میگرفتن میشد فهمید.
اگر متهم به شوهر ذلیلی نمیشم،😁 باید بگم که خودم هم دست کمی از فرزندانم نداشتم.
گاهی در نبودشون اینقدر گله و شکایت آماده میکردم که به محض ورودشون به خونه نثارشون کنم،😜 اما با دیدن چهرهی متبسم و آرامشون همه چی یادم میرفت.🤦🏻♀️
پس به بچههام حق میدادم دلتنگشون بشن.
و باز هم فکر میکنم راز این انتقال آرامش از سوی همسرم این بود که مشکلات بیرون از خونه رو به هیچ وجه وارد خونه نمیکردن و نمیکنن.
گردو غبار سختیها و مشکلات روزانه رو پشت درب خونه از دوششون میتکوندن و با چهرهای آرام و تبسمی بر لب وارد خونه میشدن.
با تمام وقایع با آرامش برخورد میکردن و بساط شوخی و بازی با بچهها و بالا رفتن از سروکول بابا هم همیشه به راه بود.😇
کمکم من هم از ایشون این رفتار خوب رو یاد گرفتم و سعی میکردم به محض ورودشون شروع به گله و شکایت و آجر کردن اجرم نکنم.💚
و به جاش تبسمی در برابر تبسم تحویلشون بدم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#س_دینی
(مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵)
#قسمت_نهم
طبیعتاً وقتی آدم از خانوادهش دور میشه و توی شهر دیگهای زندگی میکنه، ممکنه کمتر بتونه برای نقش دختریش زمان بذاره.
با این وجود خدا رو شکر میکنم که تونستیم ارتباطمون رو با خانوادهها حفظ کنیم و کوتاهی نکردیم.
حتی توی دوران بارداری سختیش رو به جون میخریدم که بریم تهران و به خانوادههامون سر بزنیم.😍
رابطهی من و همسرم هم خداروشکر یه رابطهی صمیمانه ست.☺️
بالاخره هر زن و شوهری اختلاف نظرهایی باهم دارن.
اما وقتی دید مشترک وجود داشته باشه، از همدیگه فاصله نمیگیرن و به مرور همین اختلاف نظرها و سازشها باعث رشد دوطرف میشه.👌🏻
اما خداروشکر هیچ کدوم اهل جدل و کشمکش نیستیم.
اگر یه مسالهای مهم باشه یا مثلاً روی تربیت بچهها اثر داشته باشه، با منطق صحبت میکنیم.
اگر هم موضوع جدی نباشه زیاد اهل پرداختن به مسائل حاشیهای نیستیم و به راحتی ازش میگذریم.😊
معمولاً وقتی توی مسائل تربیتی اختلاف نظر داریم اجازه میدم ایشون نظر خودشون رو اجرا کنن.
معتقدم همهی گزارههای تربیتی که ما از قبل میخونیم و میدونیم، لزوما صد در صد درست نیستن که بخوایم روش پا فشاری بیش از حد کنیم.🤪
خیلی وقتا ما باید با شرایط و بچههای خودمون با آزمون و خطا جلو بریم و از همدیگه توقع رفتار طبق یک گزارهی خاص رو نداشته باشیم.
گذر زمان، هم خیلی از روحیات نامطلوب بچهها رو تغییر میده و هم به ما نشون میده که چطور باید پیش بریم.
در کل رابطهی ما با همدیگه، با صبر و مدارا و گذشت جلو میره.☺️
اگر یه زمانی من اشتباه کنم ایشون به راحتی میبخشن. من هم تلاش میکنم همینطور باشم.
هیچ وقت هم نمیذاریم ناراحتی توی دلمون لونه کنه.😉
ما قبل از کرونا با بچهها رفتیم سفر اربعین. با چهار تا بچه و کالسکههای سنگین! هرکی ما رو میدید میپرسید چطوری اومدید؟!🤨
همراهی همسرم و همکاری ما با همدیگه بود که سختیها رو شیرین کرد و میکنه.👌🏻
خداروشکر رابطهی ایشون هم با بچهها خوبه. با وجود مشغلهی زیادی که دارن، خیلی صبور و با حوصله اند.😍
برای بچهها وقت میذارن، گاهی میبرنشون پارک، گاهی جمعهها با هم کشتی میگیرن، والیبال بازی میکنن، دوز و بازیهای کارتی انجام میدن.
حتی برای بچهها وقت میذارن تا با هم گپ بزنن.😃
یه وقتایی بچهها با پدرشون درد و دل میکنن و چیزهایی میگن که شاید حتی به من نگن.💛
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله)
#قسمت_نهم
با وجود بچهها من معمولاً نمیتونم برنامهریزی دقیق بکنم.😕
اون روزایی که برنامه میریزم صبح زود پاشم یا شب دیرتر بخوابم و فلان کارو کنم، اینها هم دقیقاً سحرخیز میشن!
یا شنگولتر از همیشه تا دیروقت نمیخوابن!
خلاصه هر لحظه برای من، میدون تصمیمات لحظهایه!
و هر فرصتی که پیدا بشه، باید بچسبم و استفاده کنم.
قبل بچهدار شدن افتخار من این بود که شاگرد اول میشدم، بدون اینکه یه شب بیدار بمونم.
اما الان لازمه من آدمِ خوابالو، شبهایی رو بیدار بمونم
و خب برام سخته!
اما لذتی توش نهفتهست که باعث میشه این سختیها رو با تمام وجود بپذیرم.😊
چون من این «هیچ کار نداشتن» رو هم گذروندم.
اون سالی که ارشدم تموم شد و دکترا از دستم رفت، هنوز یه بچه داشتم و هیچ کار دیگهای هم نداشتم.
خیلی کلافه بودم و میگفتم چه زندگی بیمعنیای شده.😏
برای هیچی استرس ندارم!
هیچ کاری نیست که بگم امروز باید تمومش کنم!🤨
و اگه زود بخوابم و دیر پاشم هیچ مشکلی پیش نمیاد!😅
اون سال خیلی از دست خودم ناراضی بودم.😞
برای همین، الان از این سرشلوغی راضیام.😍
تا وقتی سختیها نباشه، اون تفریحهای بینش هم لذت نداره!
وقتی هر روزت همینطور باشه، لذت خاصی هم نداره.🤷🏻♀️
و البته که من آدمی نیستم به خودم مشقت بدم.🤪
هرکاری رو خیلی آروم و با خیال راحت پیش میبرم. ولی همونقدر سختی هم که داشته راضی بودم.😊
موقع خستگیها، بزرگترین شاه تفریح من کتابه.😃
از وقتی مجرد بودم، بزرگترین لذتم این بود که برم کتابخونهی دانشگاه و لابهلای قفسهها بچرخم و کتابهای مختلف رو بردارم، تورق کنم و بشینم بخونم.
همیشه موقع برگشتن، یه عالمه کتاب همرام بود.
الان هم هر چند ماه یه بار موقعیت پیش میاد همسرم خونه با بچهها باشن و من برم استخر کتاب (ببخشید منظورم کتابخونهی دانشگاهه😄) و یه دل سیر تفریح کنم.🤩
حالم با خرید کتاب هم خوب میشه؛ مخصوصاً الان که بچه هم داریم، از کتاب کودکانه هم خیلی لذت میبرم.
گاهی اوقات به خاطر مریضی بچهها، حال روحیم بد میشه. االانم که مریضیها دومینو واره تا یکی میاد خوب بشه، بعدی و بعدی...😞
اینجور وقتها برای خوب شدن حالم، به همسرم میگم این قضیه که به خیر گذشت انشاءالله، میرم یه انتقام اساسی از زندگی میگیرم.😜
با یه کتابخونه رفتن،
یا خرید یه کتاب،
یا یه وسیلهای برای خودم.😁
و اینجوری به لطف خدا روحیهم بازیابی میشه برای ادامهی راه...🤗
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ح_یزدانیار
(مامان #علی ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله)
#قسمت_نهم
زهرا تا سه سالگی موقع سرماخوردگیها حالش خیلی بد میشد. طوریکه چند بار پیآیسییو بستری شد.😔
یکبار که بستری شده بود، دکترش متخصص بداخلاقی بود که به سوالاتم جواب نمیداد و نگرانی منو از حال دخترم درک نمیکرد و حتی یکبار باهاش درگیری لفظی پیدا کردم.🤦🏻♀️ تا اینکه از طریق یکی از آشنایان متوجه شدم از شاگردان پدرم بوده و وقتی خودم رو بهش معرفی کردم، از ویژگیهای خوب اخلاقی پدرم بسیار تعریف کرد و از اون به بعد رفتارش با ما و کل بیماران بخش بهتر شد.
باز هم اونجا عنایت پدرم رو با جون و دل احساس کردم.🧡
بیماری زهرا آسم کودکی تشخیص داده شد و معلوم شد که با بزرگتر شدنش بهتر میشه و باید قرنطینه باشه و تو خونه بمونه.
شرایط کاری من هم معلوم نبود چطور بشه که کرونا اومد و من هم تونستم توی خونه کنار دخترم بمونم.
شروع کرونا برای ما هم مثل همه، تجربههٔ جدیدی بود. پر از ابهام، پر از ترس، پر از سوال...
همسرم که مثل ما خونهنشین شده بودن، فرصت پیدا کردن رو پایاننامهٔ دکتراشون کار کنن. علیرضای کلاس اولی خونهنشین شد، زهرا هم که خونهنشین بود.
این وسط سختترین شرایط برای مادرم بود. که قبلاً هر روز قبول زحمت کرده بودن و میاومدن خونهٔ ما که پیش زهرا باشن، اما حالا تنها شده بودن.
روزها و حتی هفتهها میشد که همدیگه رو نمیدیدیم.😥 فکر کردن به تنهایی مادرم برام خیلی سخت بود.
مدت نسبتاً زیادی بود که انتظار فرزند سوم رو میکشیدیم.
تازه ماههای اول شروع کرونا بود و جو غالب ترس و قرنطینه و... بود که فهمیدیم نفر یا بهتره بگیم نفرات جدیدی قراره به خانوادهمون اضافه بشن.😃
فهمیدن این خبر اونقدر برام خوشحالکننده بود که وقتی دکتر بهم گفت اشک شوق میریختم. دکتر ازم پرسید بچهٔ اولته؟ گفتم نه. گفت مشکل نازایی داشتید؟ گفتم نه. خودشم تعجب کرده بود چرا من انقدر هیجانزده شدم.😂
همین که خدا بار دیگه منو لایق مادر شدن دیده بود اونم این بار دوبله✌🏻 برام شعف خاصی داشت.
همیشه مثل خیلیهای دیگه عاشق دوقلوها بودم و هر کس دوقلو داشت یه عالمه بهش تبریک میگفتم و با هیجان از رفتار و شخصیت و تفاوتهاشون میپرسیدم. مثلاً دوتا از دختر عموهام دوقلو داشتن که خیلی بهشون غبطه میخوردم. ولی هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم که منم یه روز مادر دوقلو خواهم شد.☺️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#مامان_دکتر
(مامان چهار پسر ۱۵، ۸، ۳ ساله و ۷ ماهه)
#قسمت_نهم
اوایل بچهداری برای من واقعا سخت بود.
مخصوصاً با شرایط درس و دانشگاه!
قبلش فراغت خیلی زیادی داشتم و بعدش پایبند شدم به اینکه وقت زیادی رو صرف خونه و بچه کنم و حس میکردم دیگه هیچ وقت اون فراغت قبل بر نخواهد گشت.🤷🏻♀️
اوایل فکر میکردم اگه تعداد بچهها زیاد بشه مثلاً اگه چهار تا بشن، زمانی که باید براشون بذارم هم چهار برابر میشه! ولی بعد متوجه شدم اینطوری نیست و مثل تدریس توی کلاسه، معلم چه دو تا شاگرد داشته باشه چه چهار تا چه ده تا، چندان فرقی نمیکنه.
بچهها که زیاد شدن با هم همبازی شدن.😍
یه کم که بزرگتر شدن یه سری از مسئولیتها رو به خودشون سپردم. مثلاً مسئولیت بچههای کوچیکتر رو به بزرگترها. الان دیگه خیلی کم نیازه که وقت بذارم با بچههای کوچیک بازی کنم. اصلاً بچهها اونقدرا هم تمایل به بازی با من ندارن و بازی با برادرا براشون خوشایندتره.😊
منِ چهار فرزندی فراغتم از خواهرم که یک فرزند کوچیک داره خیلی بیشتره. چون برادرای بزرگتر بیشتر وقت پسر کوچولوم رو پر میکنن، باهاش بازی میکنن، سرگرمش میکنن، بهش آموزش میدن و بیشترین کاری که این کوچولو از من میخواد همین تعویض پوشک و غذا دادنه که دومی رو در جمع برادراش با کمترین دردسر انجام میدم.😊
من الان یه پسر نوجوان دارم، یک پسر کلاس سومی، یک پسر سه ساله و یک پسر ۷ ماهه که یک مقدار فاصله سنیشون زیاد شده.
ولی کاری که بیشتر برای کوچکترها انجام میدم؛ کتاب و قصه خوندنه که معمولاًشبها با دو تا پسر کوچیکترم کتاب میخونیم یا اینکه برای همدیگه قصه تعریف میکنیم و در قالب همین قصهها که معمولاً قصههای قرآنی هستن، خیلی از ارزشها رو تونستم بهشون انتقال بدم و برای اونها هم خیلی جذابه.
در مورد پسر نوجوانم که از این سنین گذشته؛ باهم هم همفکری و مشورت میکنیم و هم در مورد علائقی که داره صحبت میکنیم.
اینها در کل جنبههای خوب قضیه هستند.
اما به هر حال بچهها با همدیگه چالش هم دارن، دعوا میکنن و اینو طبیعی میدونم و فکر میکنم که دعوای بچهها رو پدر مادر نباید جدی بگیرند و اگر دخالت نکنن در چشم به هم زدنی به آشتی ختم میشه. مگر اینکه احتمال آسیب جدی وجود داشته یاشه.
معتقدم بچههام از همین طریق، تعامل با برادراشون و دیگران رو یاد می گیرن. به خصوص اگر بچهها چند تا پسر باشن، دعوا کردن جزئی از بازیشونه و من به بچهها گفتم چون خونه آپارتمانیه، اول مراقب آسایش همسایهها باشید و بعد تا جایی که ضربه مغزی نشدید و دست و پاتون کنده نشده و طحالتون پاره نشده به من ربطی نداره و مشکلتونو خودتون باید حل کنید!😁
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_ریاضیدان
(مامان سه دختر ۱۷، ۱۵ و ۴ساله، و دو پسر ۱۰ و ۷ساله )
#قسمت_نهم
در تکاپوی از شیر گرفتن چهارمی بودم.
خوشحال بودم که پسرم کمی از آب و گل درآمده و میتوانم با قدرت کارهای پژوهشیام را پیش بگیرم.
اما باز نوبت شگفتانهٔ خدا بود!
دوست نداشتم ناشکری کنم، ولی یاد بازی مار و پلهٔ بچگیهایم افتادم.🙁
هربار به خیال خودم چند پله بالا رفته بودم، نیش میخوردم و دوباره از اول...
چندین سال بود که مشغول به کار بودم، ولی کار پژوهشی قابل توجهی نداشتم.
پژوهش آن هم در رشتهای مثل ریاضی نیاز به تمرکز زیادی دارد.
هر بار که با بارداری و شیردهی مدتی از فضای علمی دور میشدم، برگشتم به حال و هوای ریاضی، زمان میبرد...
نگرانیها و حال ناخوش بارداری را پشت سر گذاشتم و دخترم، که پنجمین فرزندمان بود بهدنیا آمد.
روز بعد از زایمان دیدم خیلی احساس ضعف میکنم.
نمیدانم به خاطر سنم بود،
یا زایمانهای متعدد...
تصمیم گرفتم دوباره از همان رژیم آبگوشت و کبابی دکتر استفاده کنم و به لطف خدا، سر ۱۰ روز کاملاً سرپا و سرحال شدم.😃
تازه بعد از آن، شروع کردم به لذت بردن از نوزاد داریام.😍
حضور نوزاد در خانه را خیلی دوست داشتم.
حال و هوای خیلی خوبی پیدا میکردم😊😃
روزها پیش میرفت...
همیشه سختترین قسمت کار، جایی است که وارد دنیای جدیدی میشوی و هنوز نتوانستی خودت را با شرایط تازه، تطبیق بدهی.
انقدر بالا و پایین میشوی تا بالاخره به ثبات برسی.
دوباره بعد از تلاطمهای موقت، به ثبات و آرامش رسیدم.
رشد کردن و قوی بودن، همیشه برای من محبوب بود.
از همان نوجوانی میخواستم هم از نظر تحصیلات، و هم از نظر معنوی رشد کنم و قوی باشم.👌🏻
ولی حالا که مادر پنج فرزند شده بودم، با تمام وجودم رشد و قوت را در خودم حس میکردم.
رشدی که در طبیعت مسیر مادری وجود داشت، بینظیر بود.💪🏻
دخترم ۱.۵ ساله بود که کرونا آمد.😷
اوایل همگی در قرنطینهٔ کامل به سر میبردیم.
برای تهیهٔ آذوقه خیلی ضروری از سنگرهایمان خارج میشدیم و دوباره سریع برمیگشتیم.🤺
مدارس و دانشگاهها هم به امید رفع دو سه هفتهای کرونا تعطیل شدند.
راستی چقدر خوش خیال بودیم که دو سه هفتهای رفع شود...😁😁
خدا را شکر که این بلا را از سرمان کم کرد.
به خاطر کرونا، مدتی بود که دیگر پرستار نداشتیم.
ولی بچههای بزرگم خانه بودند و میتوانستم بخش زیادی از کار را به آنها بسپارم.
حتی غذا را به کمک هم درست میکردیم.
بیشتر کارهای مراقبت از بچههای کوچکتر را هم، خواهر و برادرهای بزرگترشان انجام میدادند.
این وسط دختر کوچولوی دو سالهام را هم از شیر گرفتم.
مهرماه شد و دردسرها شروع شد.😩
درسها آفلاین شدند.
کلاس آفلاین چیزی حدود ۴ برابر کلاس حضوری زمان میبرد.😱
این درحالی بود که خودم را نیمه وقت کرده بودم تا کمی به کارهای پژوهشیام برسم؛
اما عملاً، آن ترم خیلی بیشتر از کار تمام وقت مجبور بودم برای درست کردن ویدیوها و مدیریت کردن کلاسها زمان بگذارم!!😨
بعدتر، کلاسها آنلاین شدند و کار من هم تا حدی راحتتر شد.
مسئلهٔ دیگر بچهها بودند که مدرسهشان تعطیل شده بود و باید در خانه درس میخواندند!
دخترها که الحمدالله از ابتدا در درس خواندن مستقل بار آمده بودند و نیازی به سرکشی من نداشتند.
مسئله، پسرم بود که تازه میخواست به کلاس اول برود!
بچهای که هیچ همکلاسی و انگیزهای ندارد و باید مجبورش کنی چیزی یاد بگیرد.
واقعاً کار وحشتناکی بود.
روزی ۳ - ۴ ساعت باید برای پسرم معلمی میکردم!!
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«بیست روز بعد زایمان، امتحاناتم شروع میشد.»
#مامان_صالحه
(مامان دختر ۷، ۴ و ۱.۵ ساله)
#قسمت_نهم
در یک لحظه صدای وحشتناک و بلندی شنیدیم.😥😣
انگار خانه داشت خراب میشد.😶
در دلم درحال مرور کردن شهادتین بودم که صدا قطع شد.😳
به حیاط رفتیم و دیدیم که دیوار خشتیِ حائل بین خانهٔ ما و همسایه که بیش از یک متر عرض و بیش از دو متر ارتفاع داشت، در حیاطمان آوار شده است.😱🤕
این دیوار قدیمی سالها بود که سالم مانده بود، اما ما زیر آن دیوار یک باغچه درست کرده بودیم و با بارانهای سیلآسای آن روزها، مقدار زیادی آب در آن باغچه نفوذ کرده و پیِ دیوار را سست و آن را خراب کرده بود.😭
در حیاطمان به اندازهٔ بار چند خاور خاک تلنبار شده بود و مرغ و خروسهایمان زیر آوار مرده بودند.🥺
فقط خدا را شکر میکردیم که مادرم و دخترم به داخل خانه آمده بودند.🤲🏻😭
با همسرم در پلدختر تماس گرفتم.
تلفن آنتن نمیداد و صدایم را درست نمیشنیدند. وقتی گفتم دیوار ریخته، گفتند: "عیبی ندارد، یک پرده بین خانهٔ خودتان و همسایه بزنید تا من برگردم"😳 و من از شدت عصبانیت نمیدانستم چه کار کنم!😫
برادرم به سراغمان آمدند و با غم شدیدی دوباره به در خانهام قفل زدم😔 و به خانهٔ مادرم در تهران برگشتیم.
همسرم بعد از مدتی که برگشتند و وضعیت خانه را دیدند. بسیار ناراحت شدند، مخصوصاً وقتی که اسباببازی له شدهٔ دخترمان را زیر آوار دید.🥺
خانه را یکی دو ماه بعد تعمیر کردیم و همسرم یک بخش جدید به خانه اضافه کردند.
حالا همه جا را خاک گرفته بود.
ماه آخر بارداریام بود.
آنقدر شستم و سابیدم که ضعف گرفتم و بیمار شدم.🤧
چیزی شبیه خروسک که باعث شد ۵۰ روز صدایم در نیاید😣 و زمان زایمان هم به خاطر اینکه نمیتوانستم حرف بزنم، خیلی اذیت شوم.🙁
نیمهٔ خرداد ۹۸ دخترم به دنیا آمد.💕
بیست روز بعد، امتحانات پایان ترمم بود.
مادرم پیشم نبود.
در روزهای امتحان، همسرم، دختر اولم را که ۳ ساله بود، در خانه نگه میداشتند و من با نوزادم، از روستا تا قم را با ماشین رانندگی میکردم.
هر بار هم یک نفر برای کمک دادن و نگه داشتن نوزاد به همراهم میآمد.
دو بار مادر عروسمان که ساکن قم بودند، آمدند.
یکی دو بار هم دوست صمیمیام، که البته باردار بودند و برایشان مشقت داشت.🥺❤️
یک روز هم هیچکس را نتوانستم پیدا کنم.
مرا به سالن اصلی امتحان راه ندادند و بیرون از سالن با یک مراقب دیگر امتحان دادم.
حتی حین آزمون بچه بیدار شد و کسی هم دخترم را نگرفت.☹️
آن امتحان را با سختی زیاد پشت سر گذاشتم.😪
ولی بالاخره موفق شدم.💪🏻
در تمام این ماجراها، سرسخت بودم و جوابش را گرفتم و بالاخره درسم تمام شد.🤲🏻💖☺️
در همان ایام امتحاناتِ من، همسرم مسأله بازگشتمان به تهران را مطرح کرد که کار تمرکز بر امتحاناتم را سخت میکرد.🤕
حالا باید تصمیمات سختی میگرفتیم.
در نهایت از خانهمان دل بریدیم و برای تامین هزینه بازگشت به تهران، آن را فروختیم.🙂
آن زمان کارهای ما حسابی به هم پیچیده بود.
بعد از امتحاناتم باید چند کار را در مدت کوتاهی انجام میدادیم.
خانه گرفتن در تهران و اسبابکشی از قم به تهران و برگذار کردن عروسی برادرم در منزل ما در قم.😁
چون خانوادهٔ عروس ما ساکن قم بودند و مهمان زیادی از شهرستان میآمد، از جهات مختلف تصمیم بر این شد که مهمانی عروسی در قم باشد.☺️
نکتهٔ جالب توجه این بود که همان روز عید غدیر که عروسی برادرم بود، صاحبخانهٔ ما در تهران هم میگفتند باید منزل را آمادهٔ پذیرایی کنید و وسایلتان را بچینید!😅
چون صاحبخانهٔ ما سید بودند و شرط اجاره دادن منزلشان به ما این بود که در مراسم عید غدیر، منزل در اختیارشان باشد.😁
خلاصه ظرفِ سه روز، هم از مهمانهای عروسیِ برادرم در قم پذیرایی کردیم و هم طی دو مرحله به تهران اسبابکشی کردیم.
یک طوری که هم خانهٔ تهران را چیده باشیم و هم خانهٔ قم خالی از وسایل نشود!😂
خیلی سخت و در عین حال جالب بود. بسیار فکر کردیم که به نتیجه برسیم چطور باید اینها را با هم جمع کنیم.😁
برگشتمان به تهران به این علت بود که همسرم میگفتند کارشان در قم تمام شده و باید برگردند تهران تا رسالت طلبگیشان را دنبال کنند.💪🏻💚
فصل جدیدی از زندگیِ ما شروع شد.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«خانوادگی، اربعین و راهیان نور و جهادی میریم.»
#ن_حسنپور
(مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_نهم
از دوران مجردی، همسرم خیلی به کارهای جهادی علاقه داشتن. با اینکه شغلشون متناسب با رشتهشون توی رشتهٔ کامپیوتره اما احساس مسئولیت اجتماعی، باعث شد که علاوه بر کار پرمشغلهای که دارن، به انجام کارهای جهادی هم اهمیت بدن. بعد ازدواج هم میگفتن حالا میخوایم دوتایی توی این مسیر حرکت کنیم.😉
بنابراین اردو جهادی رفتن ما از همون دوران عقد شروع شد. توی اردوی جهادیای که موقع بارداری دختر اولم رفتیم، برای دخترهای کنکوری یه منطقهٔ محروم عربی تدریس میکردم.
سالهای بعد که بچهها دنیا اومدن، انجام کارهای جهادی برامون سخت شده بود. نمیدونستم آیا با وجود بچهها میتونیم کار مؤثری انجام بدیم یا نه؟🤔
اما درعینحال سعی کردیم اردوی راهیاننور بریم و خودمون رو از این جنس سفرها (که سختی مثبت و شرایط غیرقابل پیشبینی دارن) جدا نکنیم.
وقتی بعد از زلزله کرمانشاه فهمیدیم شرایطی برای حضور خانوادگی هست، با سه تا بچهٔ زیر هفت سال، حضور پیدا کردیم. دیدن شرایط سخت زلزله زدهها از نزدیک حس و حال دیگهای به آدم میده.
مدتی بعد با یه موسسهٔ خیریه اطراف ورامین آشنا شدیم. این موسسه، گمشدهٔ همسرم بود؛ هم نزدیک خونهمون بود هم میشد کار جهادی رو نه در طول چند روز یا چند هفته، بلکه در دراز مدت دنبال کرد.👌🏻
رفت و آمدمون به موسسه، بیشتر و بیشتر شد. مدیر موسسه از ما کمک فرهنگی میخواست و نهایتاً طرحی رو راه انداختیم به اسم «حافظان نور». طرحی که بچهها با حفظ قرآن، جوایز نقدی میگرفتن.
هدفمون این بود که اولاً نور و معنویت قرآن افراد رو از آسیبهای اجتماعی دور کنه، ثانیاً افراد در ازای زحمتی که میکشن، پولی دریافت کنن، ثالثاً تمرین و حفظ، وقت بچهها رو پر کنه و وقتشون رو صرف چرخیدن توی محیط بد اجتماعی اون منطقه یعنی فضای اعتیاد و بزهکاری و... نکنن.
بار اصلی کار روی دوش همسرم بود و من هم کمک ایشون بودم.
جمعهها حضوری، در حالیکه باردار بودم، با سه تا بچهٔ کوچیک میرفتیم موسسه و تحویل حفظ داشتیم. در طول هفته هم باید وقت میذاشتم و آمار و اطلاعات رو توی فایل اکسل وارد میکردم.
بارداری چهارمم همزمان شد با اوج این طرح و یه جاهایی احساس میکردم جمع بین همهٔ کارها از توانم خارجه.🤦🏻♀️
ولی خب چارهای نبود و نمیشد کار رو رها کرد. اون دوره با همکاری بیشتر همسرم طی شد. بعد از دنیا اومدن فرزندم انرژی من هم دوباره برگشت و این طرح تا شروع کرونا، ادامه داشت.
توی دوران کرونا طرح رو به صورت مجازی، در بستر خانواده و فامیل، برای بچهها اجرا کردیم که تجربه موفقی بود.👌🏻
این سیاست همسرم که کارهای جهادی رو در طول زندگی و همراه با هم، داشته باشیم، پر از ثمرات بوده برای خودمون و بچهها.😍
نترسیدن از کارهای سخت جهادی طور و انجام دادنشون، جوهرهٔ انسان رو صیقل میده.
قبل ترها سفر راهیان نور با دو تا بچه برام کار سختی بود، اما همون سفر در شرایط سخت و از پسش براومدن، باعث شد که سالهای بعد تجربهٔ سفر اربعین با سه تا بچه و بعدتر با چهارتا و بعدترها با پنج تا فرزندمون، روزیمون بشه.😍
الان که بچههامون بزرگتر شدن بیشتر متوجه میشم که حفظ این روحیه جهادی، بیش از اینکه برای من و همسرم خوب بوده، اثرات خوب تربیتی برای بچهها داشته و از این بابت خدا رو شاکرم.🙏🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. مجاور حضرت معصومه میمانیم.»
#ز_کاظمی
(مامان #سیدعلی ۱۸.۵، #محمدحسین ۱۲، #محمدهادی ۸، #فاطمهسادات ۵ و #نرگسسادات ۱.۵ ساله)
#قسمت_نهم
اعتقاد داشتم که برای بچههای زیر ۷ سال باید بستر بازی فراهم کرد و در این بستر مفاهیم دینی و انقلابی رو انتقال داد. یعنی در قالب داستان و بازی و نمایش با شخصیتها و قهرمانهای واقعی و نه با خرس و روباه و خرگوش.😉
اینطور شد که سال اول حسینیه کودک با بچههای هیئت دوستانهمون پا گرفت.😍
سال بعدش با حمایت مادی و معنوی دوستانی که پیدا کرده بودیم، مکانی تهیه کردیم و خودمون تمیز و تجهیزش کردیم.
همینطور طرحمون رو تکمیل و مدون کردیم و طرح درسهایی رو بر اساس اصول و قواعد تربیتی ایجاد کردیم. به این ترتیب کار گسترش پیدا کرد و از سال دوم حسینه کودک به صورت رسمی شروع به کار کرد.
بعد از دو سال همسرم گفتن الان میتونیم برگردیم.
من گفتم نه دیگه! اومدنش با شما بود،😅 اما من دوست ندارم برگردیم. اینجا احساس آرامش عجیبی دارم.😍
احساس میکردم در فهم و وقتم برکت ویژه ای حاصل شده به خاطر قرار گرفتن در مجاورت حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) و کاری رو شروع کرده بودم که دوست داشتم همینجا ادامهش بدم.
شرایط برای موندنمون جور بود و همسرم هم بیمیل نبودن و ما اهل قم شدیم.
سال ۹۴ دوباره باردار شدم و پسرم سوممون محمدهادی به دنیا اومد.
این بار هم تجربهٔ دو تا زایمان داشتم و هم به خاطر مطالعات و کلاسهایی که رفته بودم، آگاهیهای لازم رو داشتم و همهٔ اینها خیلی اعتماد به نفسم رو بالا برده بود و الحمدلله تونستم شرایط رو خوب مدیریت کنم و زایمان خیلی خوبی داشتم.🙏🏻
قبل از اینکه راهی بیمارستان بشم خیلی از ورزشها رو با همکاری همسرم که ایشون هم یک جلسه کلاس آموزشی رفته بودن، انجام دادم و موقع رفتن به بیمارستان، خودمون دوتایی رفتیم.
دوست نداشتم به خانوادهم اطلاع بدم، که با نگرانی بخوان به سمت قم بیان.
و البته اون موقع این دوستان مثل خواهری که الان دارم رو هم نداشتم.😓
وقتی رسیدیم بیمارستان، همسرم رو هم توی بخش زنان راه ندادن و باید خودم تنهایی کارهای پذیرشم رو انجام میدادم!😐
اون خانم با تعجب پرسید خب زائو کجاست و یک لحظه که درد اومد و شروع کردم به ورزش کردن و گفتم خودمم خیلی تعجب کرد.😅
با این حال من به جای اینکه حس غربت و ناراحتی داشته باشم، حس قدرت و توانمندی داشتم و خدا رو از این بابت شکر میکردم.🙏🏻😍
شرایط اقتصادیمون طوری نبود که بخوایم بیمارستان ویژهای بریم یا خرج ویژهای بکنیم. هر چند پدر و مادرم خیلی اصرار میکردن که بیا تهران بیمارستان خصوصی و پیش فلان دکتر ولی من قبول نکردم.
دوست داشتم توی شهری که داشتم زندگی میکردم و به خاطر حضرت معصومه (سلاماللهعلیها)، انقدر بهش ارادت داشتم، کار خودم رو راه بندازم. از طرفی میگفتم وقتی دارم برای دیگران توصیه میکنم که بچهدار بشید و مسائل اقتصادی براتون مانع نشه، باید خودم هم عامل بهش باشم.😉
الحمدالله با عنایت خدا شرایط تو اون بیمارستان دولتی که خیلیها ازش ابراز ناراحتی میکنن، با توسل به حضرت معصومه (سلاماللهعلیها)، برای من خوب پیش رفت و یک ماما و پزشک خوب روزی من شد.❤️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. با تولد پسرم دنیا رنگو بوی دیگری گرفت.»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵، #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_نهم
من که سرم درد میکرد برای شرکت در جلسه و دوره و همایش، حالا از طرف همسری که او را همسفر و همراه مسیر طلبگیام میدانستم، دعوت به آرام گرفتن در خانه میشدم!🤯
به جای بحث و جدل با همسرم،
با یکی از اساتیدم مشورت کردم.
ایشان من را دعوت به صبر کردند! گفتند «به همسرت بگو چشم و فعالیتهایت را کم کن. مطمئن باش که بعد از مدتی همسرت تو را تشویق به حضور در اجتماع خواهد کرد!»🤔
همین طور هم شد! سال بعد با تشویق و اصرار ایشان شروع به ادامه تحصیل حضوری دادم.☺️
شروع زندگی مشترکمان درحالی بود که من کنار تحصیل در جامعةالزهرا (سلاماللهعلیها)، در موسسهٔ امام خمینی هم غیر حضوری کلام میخواندم. بلافاصله سطح سه جامعه هم شروع کردم.
مشغول درس و بحث بودم و صلاح خدا این بود که مدتی چشم انتظار مادر شدن بمانم.
اردیبهشت ۸۹ با تشویق همسرم در آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کردم. درحالیکه باردار بودم و اصلاً فکر نمیکردم که بخواهم استخدام بشوم! بیشتر دوست داشتم با مدارس همکاری غیررسمی داشته باشم و وقتم در اختیار خودم باشد.
اما برخلاف تصوراتم مهرماه همان سال به عنوان معلم وارد یک مدرسه روستایی شدم!
هم درس میخواندم،
هم مدرسه میرفتم،
هم کلاسهای بدو خدمت را میگذراندم!
درحالیکه سه ماهه سوم بارداریام را طی میکردم.☺️
از نظر روحی نشاط عجیبی داشتم و احساس خستگی نمیکردم.
هر چند اواخر بارداری به توصیهٔ پزشکم مجبور شدم مرخصی بگیرم و استراحت کنم.
پدر و مادرم لطف کردند و مبلغی را برای سیسمونی گل پسر در اختیار ما گذاشتند. ما واقعاً توقعی نداشتیم ولی رد احسان هم نکردیم. در حد ضروریات وسایلی خریدیم. ترجیح میدادم به جای خرید کفش و اسباببازی و وسایلی که در سال اول تولد فرزندم مورد نیازش نیست، برای مامای همراه و بیمارستان هزینه کنیم. شرایط جسمی ویژهای داشتم و زایمان طبیعی برایم تقریباً غیرممکن بود! هر چند با کمک ماما و دکتر و لطف خدا، اقا محمدرضا بهمن ۸۹ با زایمان طبیعی به دنیا آمد.
من از دوران نوجوانی خیلی اهل ارتباط با بچهها نبودم!
ولی با تولد پسرم دنیا برایم رنگ و بوی دیگری گرفت. چند روز اول تولدش اصلاً نمیتوانستم بخوابم! سرشار از هیجان بودم، مدام بغلش میکردم، نگاهش میکردم میبوییدمش.
احساس میکردم خدا مستقیم از بهشت، فرزندم را هدیه فرستاده.🧡
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. آرامش ضریح عمهٔ سادات»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
اون روز سختِ فرودگاه گذشت!
خداروشکر، با پیگیری همسرم، دو روز بعد بلیط پیدا کردیم و راهی شدیم.🥹
این اولین سفرم به سوریه بود. وقتی کنار ضریح حضرت زینب (سلاماللهعلیها) رسیدم، یاد همهٔ رنجهای این مدت افتادم و شروع کردم به درد و دل با خانم.
گفتم: «من چیکار کنم؟! همسرم میگه من باید این کار رو به سرانجام برسونم. اما با وجود شرایط و سختیهای اینجا، نمیتونم بیام بمونم. ایشون هم که راضی به برگشتن نمیشن.😥»
به دلم افتاد که فکر کن همسرت شهید شدن و از پیشتون رفتن، تو و حسین تنها موندین. حتی تو ذهنم تشییعشون رو هم دیدم.😓
همسرم چند بار تا مرز شهادت رفته بودن. خمپاره کنارشون خورده بود، تک تیر انداز ماشینشون رو میزد و...
فکر اینکه شهید بشن، مدام توی سرم بود و هیچ چیز بعیدی نبود.😥
بعد انگار خود خانم تمام وجود منو دست گرفتن.
«برای اینکه دوباره بتونی ببینیش، چیکار میکنی؟
تا کجای عالم حاضری بری که دلتنگیت رفع بشه؟
چه سختیهایی حاضری تحمل کنی که حتی شده برای دقایقی کنارت برگرده؟»
بیاختیار جواب دادم تا هر جای عالم میرم که ببینمش و کنارش باشم، همهٔ زندگیمو میدم برای دیدن دوبارهش.😭
این خیالات از ذهنم گذشت...
«خب الان بهت این فرصت رو دادیم!
همسرت سالم و سلامت برگشته پیشت،
پس قدر بودنش رو بدون و سختیها رو تحمل کن.»
بعد از این توسل کنار ضریح حضرت زینب (سلاماللهعلیها)، ورق برگشت و روی تمام دلهرههام مهر آرامش خورد؛ آروم گرفتم و راضی شدم کنار همسرم بمونم.🥺🥲🙂
اون سفر یک هفتهای تموم شد، برگشتیم ایران ولی باید آماده میشدم برای زندگی در سوریه.
نمیدونستم خونه و وسایلمون رو چیکار باید بکنم؟! از طرفی دلم نمیاومد خونه رو جمع کنم، چون دوست داشتم هر وقت به ایران سر زدیم، خونهٔ خودمون بریم، نه اینکه مهمون باشیم اینطرف و اونطرف.😉 جایی هم برای گذاشتن موقت وسایل نداشتیم. هزینهٔ اجاره خونه هم زیاد بود و منطقی نبود بابت خونهای که توش زندگی نمیکنیم این همه اجاره بدیم.
به همسرم پیشنهاد دادم که ماشین رو بفروشیم و با پول پیش خونه و وام و قرض، یه خونهٔ خیلی کوچیک بخریم.
ایشون هم راضی شدن، ولی مسئله اینجا بود که خودشون ایران نبودن!
گفتن من که نمیتونم بیام، اگه خودت توان انجام این کارو داری بسم الله...☺️
#قسمت_نهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. گفتگو، تکنیک حل مسائل زندگیمون»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_نهم
انتخابهایی که تو زندگی داشتیم، همه با همفکری و موافقت هر دومون بوده. این توافق از قبل ازدواجمون شکل گرفته بود! اینو همون جلسات اول خواستگاری از تشابه کتابای کتابخونه دوران مجردی مون متوجه شدیم📚.
هدف جفتمون قرار گرفتن تو مسیر رشد بود، نه یه رشد فردی صرفاً. نسبت به همه افرادی که به نوعی باهاشون در ارتباطیم احساس مسئولیت میکردیم. این رشد جمعی در شرایط مختلف شکلهای مختلفی به خودش میگرفت.
یه مدت، همسرم مطالعات طب و تغذیه داشتن، به همین خاطر کمک به حفظ سلامتی خودمون و اطرافیانمون رو تو مسیر همین هدف مشترک میدیدیم.
معمولاً همراهی لازم رو از همسرم دریافت میکردم. شاید به خاطر مشغلههاشون حضور فیزیکی کمی دارن تو خونه، ولی شرایط رو درک میکنن و هرجا هم که بتونن کمک میکنن😇.
منم سعی میکنم متوجه نیازهاشون باشم، ازاوایل ازدواج و وقتی هنوز بچه نداشتیم، تلاش میکردم ویژگیها و تمایلات و حساسیتهاشون رو بشناسم و متناسب با این شناخت رفتار کنم باهاشون🧔🏻♂.
بعد هم با تولد بچهها حواسم به همسرم بود. خصوصاً تولد بچه اول برای مرد یه اتفاق پیچیده است. ما معمولاً فکر میکنیم سختی بچهدار شدن برای مادره! بارداری و زایمان و شیردهی و شب بیداری و...
ولی بخوایم دقیق باشیم پدر شدن هم برای مرد سخته! شب میخوابن و صبح پا میشن یک دفعه با موجود کوچیک و عجیب و غریبی مواجه میشن که بچه شونه! بدون اینکه از نظر جسمی یا روانی تغییر خاصی براشون اتفاق افتاده باشه تا برای این مواجهه، آماده بشن👨👧👦.
مادر از نظر روحی طی بارداری و بعد هم زایمان آماده میشه برای مادر شدن، ولی این پروسه برای پدر وجود نداره. یکهو بچه میاد و تمام وقت و انرژی همسرشون رو مصادره میکنه🤦🏻♀!
تجربه من این بود که بعد از تولد هر بچه، هرچه زودتر تنها بشیم، راحتتر با شرایط جدید کنار میایم و همسر هم میتونه نقش پدرانه خودش رو پیدا کنه و انجام بده. اگر هم نیازی به کمک هست، طوری باشه که خلوت خونه به هم نخوره.
طبیعیه که گاهی اوضاع به هم میریزه! مثلاً وقتی من باردارم، بچه شیرخوار هم دارم و در همون حال یه بچه پوشکی و یکی هم مدرسهای! قاعدتاً زمان و انرژی زیادی برای امورات بچهها باید صرف کنم. ولی اولاً همین وقت گذاشتن برای بچهها هم در واقع برای هدفی هست که هر دو انتخاب کردیم👊🏻.
در عین حال باید نیازهای روحی شخصیمون هم متقابلاً پاسخ بدیم. هم من حواسم به همسرم باشه و هم همسرم حواسش به حال و هوای من باشه. اینجوری میشه که خانواده با اضافه شدن بچه، نه تنها آسیب نمیبینه که حتی رشد هم میکنه و روابط و عواطف عمیقتر میشه. اینها رو سعی میکنیم با گفتگو به هم یادآوری کنیم🗣.
گفتگو یکی از مهمترین تکنیکهای ما برای حل مسائل بوده. حتی با بچهها! راجع به مسائل مختلف باهاشون صحبت میکنیم. حرفشون رو میشنویم و خودمون هم لابهلای حرفها از قصه و تجربههای خودمون و دیگران براشون میگیم. ممکنه در لحظه نتیجه نگیریم، ولی بارها شده که یه مدت بعد از گفتگو تغییر رفتاری که به دنبالش بودیم، الحمدلله اتفاق افتاده🤲🏻.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif