#قسمت_اول
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
سال ۶۸ در تبریز به دنیا اومدم.
پدرم سپاهی بودن و مامانم حوزوی.
یه خواهر داشتم که ۵ سال ازم بزرگتر بود.
اما چون فاصله سنیمون خیلی نزدیک نبود، تا قبل از نوجوانی با هم صمیمی نبودیم.
البته دعوا هم نمیکردیم!
هیچوقت ناراحت نبودم که چرا خواهر و برادر بیشتری ندارم.😏
از اول بچه دوست نداشتم😁
حتی گاهی به مامانم میگفتم من چرا به دنیا اومدم😅 زیاد شدیم که...😂
از اونایی بودم که میگفتم بچه یکیشم به زور باید بیاری😅
و نمی دونستم که خودم یه روزی میشم مشوق بچهداری اونم با اعمال شاقه!😁
ابتدایی به یه مدرسه دولتی رفتم که بیشتر خانوادهها مذهبی بودن و مدیر خیلی خوبی داشت.
اما راهنمایی و دبیرستانم، نمونه دولتی بود و با اینکه از لحاظ علمی خوب بود، ولی از لحاظ مذهبی تعریفی نداشت.😑
حتی نمازخونه، هم نداشت!!
ما هم گاهی تا نزدیک غروب، برای درسای فوق برنامه، مدرسه میموندیم و با پنج شش نفر از دوستان، یه موکت میگرفتیم و تو سالن پهن میکردیم و نماز میخوندیم!!🤦🏻
خواهرم ۱۸ سالگی ازدواج کرد و رفت شهر دیگه و من از ۱۳ سالگی دیگه تک فرزند شدم.😍
همون طوری که دوست داشتم.💪🏻
اولین باری که تونستم با یه بچهی کوچیک ارتباط برقرار کنم، سال کنکور بود.
اون سال نزدیک عید بچهی خواهرم به دنیا اومد و یک ماهی اومدن تبریز، پیش ما.
اون مدت کلی باهاش بازی کردم.
بچهی خواهر هم که شییییرین😍
البته کنکور رو دیگه نگم براتون🙈
من یه دوست داشتم که همیشه نتایج آزمونای سنجشمون نزدیک هم میشد و بعد عید بین رتبههامون، صدتا صدتا فاصله افتاد.😅😂
با این حال، خداروشکر، تونستم به رشتهای که علاقه داشتم، برسم💪🏻 و فیزیک شریف قبول شدم.😊
دوران خاطرهانگیز دانشجویی من از سال ۸۶ شروع شد.
فکر کنم کاری که کمتر از همه انجام میدادم، درس خوندن بود.😅
با جمع دوستان، تو گروههای دانشگاه، حسابی فعال بودیم.
سال ۸۸ تو بیست سالگی، ازدواج کردم.👰🏻 جالبه که با همسرم همورودی و همرشته بودیم ولی به روش کاملاً سنتی و از طریق بستگان به هم معرفی شدیم.😏
یادمه تو دوران دبیرستان، کتابهای خاطرات شهدا رو زیاد میخوندم.
نه اینکه خیلی برم دنبالشون ولی به خاطر شغل پدرم از این کتابا زیاد تو دست و بالمون بود.
از اون موقع این ذهنیت برام ایجاد شد که منم میخوام ازدواج سادهای داشته باشم.🙂
و همین کار رو هم کردم.😊👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_دوم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
خانوادهی همسرم هم معتقد به ازدواج آسون بودن؛ ولی بازم من کلی سر خریدهای عروسی باهاشون بحث میکردم و هی میگفتم نه نمیخوام، گرونه، لازم نداریم...😆😅
مثلاً سر آینه شمعدون!
واقعا برام سوال بود که فلسفهی وجودیش چیه؟ ملت میخرن ولی نمیدونن کجا بذارن. پس به دردمون نمیخوره...☺️
یا سر حلقه💍
اونا معتقد بودن باید حلقهی عروسی یه کم سنگین باشه؛
ولی منم کوتاه نمیاومدم و هرچی که اونا برمیداشتن، من میگفتم نه بزرگه!
هرچی هم که من برمیداشتم، اونا میگفتن نه دیگه اینم خیلی سادهست😆
مراسم عقدمون رو خیلی ساده تو منزل پدری برگزار کردیم.
سال ۸۸ ما برای عمره دانشجویی ثبتنام کرده بودیم و دقیقا سالی که قرار ازدواجمون بود اسممون در اومد.😇
خانواده ما رو از فرودگاه تبریز بدرقه کردن و رفتیم عمره و از همونجا رفتیم تهران سر خونه و زندگیمون... خوابگاه متاهلی شریف!😍
سال اول تا تو مسئولیت جدیدم جا بیفتم😁، از فعالیتهای فرهنگیم تو دانشگاه کم کردم.
ولی از سال بعدش کنار درس دانشگاه، جامعهالزهرا رو هم به صورت غیرحضوری، شروع کردم.
علاوه بر اون، با تعدادی از دوستان، یک پروژهی فرهنگی هم شروع کردیم؛
اوایل تنها از روی دغدغه بود، بعدا حقوق ناچیزیم میگرفتیم.
ترم آخر دانشگاهم بود که باردار شدم.
درس دانشگاهی من و همسرم با هم تموم شد و ما باید خوابگاه رو تحویل میدادیم.
دوست داشتیم برای ادامهی زندگی بریم قم ساکن بشیم.
اما قبل از اینکه بریم شهر جدید، به اصرار مامانم ۲ ماه آخر بارداری رو رفتیم تبریز و طبقهی پایین خونهی مادرشوهرم ساکن شدیم.
روزهای خوبی بود.😊
منی که همیشه توی غربت و دست تنها بودم یهو برگشته بودم بین خانوادهها.😍
گلپسرم تیرماه ۹۱ تو یه بیمارستان دولتی به دنیا اومد.
لازم بود یه هفتهای تو بیمارستان بستری بشه.
اون مدت، شرایط خیلی سختی بود.
هم اینکه خودم تازه زایمان کرده بودم؛
هم اتاق بچه جدا بود و من خودم کاراشو می کردم.
هر نیم ساعت، باید میرفتم بهش سر میزدم؛ چون تو دستگاه بود و اگه گریه میکرد، متوجه نمیشدم.
برای همین هم، خواب درستی نداشتم.
ولی خداروشکر، گذشت...🤲🏻
گلپسرم بچهی آرومی بود.
اون مدتی که تبریز بودیم، تقریبا خودم غذا درست نمیکردم؛ مادرشوهرم و مادرم میآوردن. ولی تو بچهداری خیلی نیاز نبود کمک کنن.
شهریور ماه بود که اومدیم خونهی جدیدمون تو قم.
و روزهای جدیدی برامون شروع شد...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_سوم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
به غیر از چند تا از دوستان، کسی رو تو قم نداشتیم.
بچهی اول هم بود و خیلی ناشی بودیم.🙈
مثلا خیلی شیر میخورد و من فکر میکردم وقتی شیر میدم نباید کار دیگهای بکنم و اگه میدیدم غذام داره میسوزه، دلم نمیاومد اونو از شیر بگیرم و برم غذامو خاموش کنم.😅
البته بعدها سر بچههای دوم و سوم، توانمندیهام خیلی بیشتر شد.
طوری که همزمان یه بچه رو شیر میدادم، سوال اون یکی بچه رو جواب میدادم، آشپزی هم میکردم.😁
آدم گاهی فکر میکنه که نمیتونه! ولی بعدا متوجه توانمندیهاش میشه... توانمندیهای یه خانم خیلی فراتر از این چیزهاست.👌🏻
گل پسر شش ماهه بود که احساس کردم بدنم کاملا خالی شده.😵
وقتی میخواستم چیزی خرد کنم، دستم بیحس میشد و گزگز میکرد.
تازه متوجه شدم که از بعد زایمان خیلی کم به خودم رسیدم.
شروع کردم به خوردن قرصهای مکمل و حالم بهتر شد.🙂
بعد یه ترم مرخصی، درسهای جامعهالزهرا رو دوباره ادامه دادم.
خودِ همین درس خوندن، بهم روحیه میداد.🥰
درسامون غیرحضوری بود.
یعنی حتی مجازی هم نبود که یه استادی درس بده.
فقط عنوان درس رو انتخاب میکردیم و خودمون از رو کتاب میخوندیم و آخر ترم امتحانشو میدادیم.
هر چند بعضی درسامون CD داشتن، ولی من خیلی استفاده نمیکردم.
از شریف عادت داشتم خودم درسو بخونم.😄
آخه اونجا هم استادا میاومدن یه ربع حرف میزدن، بعد میگفتن خوب بچهها، تا صفحهی ۷۰ جزوهی انگلیسی رو گفتم😲😂 و ما مجبور بودیم خودمون بخونیم!
البته خداروشکر من یه جوری بودم که خیلی برای درس خوندن انرژی نمیذاشتم و با مطالعهی کم، به نتیجه میرسیدم؛ هم تو شریف هم حوزه.
موقع امتحاناتم که میشد، مامانم از تبریز میاومدن پیشم و بچه رو نگه میداشتن تا من هم درس بخونم هم برم سر امتحان...🙇🏻♀️
به جز زمان امتحانات، بقیه اوقات فقط تو زمان خواب گلپسرم درس میخوندم و وقتی بیدار بود، کامل برای اون وقت میذاشتم. حس میکردم باید از نهایت مادریم، استفاده بکنم.
گلپسر بیرون رفتنو خیلی دوست داشت.
دو تا مسجد، نزدیک خونمون داشتیم.
یکی از اونا، دورتر بود و یه ربعی باهامون فاصله داشت.
هر روز ظهر، با کالسکه میرفتیم اون مسجد دورتر، نماز میخوندیم و بعد برمیگشتیم.
هم یه جور پیادهروی برای خودم بود هم گلپسر هوا میخورد و سرگرم میشد.😉
گلپسر حدودا یه ساله بود که دوباره باردار شدم...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_چهارم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
اون موقع، خونهی یکی از دوستان صمیمیم نزدیک ما بود.
بچهی اون هم، دوماه از بچهی من کوچکتر بود و ما زیاد خونه هم میرفتیم؛
هم درسای حوزه رو مباحثه میکردیم هم بچههامون با هم بازی میکردن.😃
همون روزها یه سری تفاوتها بین بچهها توجهم رو جلب کرد.
مثلاً بچهی دوستم معنای دستورات سادهای مثل برو، بیا و بده، رو میفهمید، ولی پسر من اصلا متوجه نبود.🤔
تو جمعهای دیگهای هم به رفتارهای بچههای همسنش دقت میکردم و اونا رو با پسر خودم مقایسه میکردم یا توی اینترنت جستجو میکردم.👩🏻💻
ولی هر وقت با کسی این دغدغه رو مطرح میکردم، میگفتند نه طوریش نیست.
چون گلپسر، بچهی سفید و تپل و خوش خندهای بود، همه دوستش داشتند.🥰
از لحاظ جسمی، هیچ مشکلی نداشت. رشد و حرکاتش خوب بود.
اردیبهشت۹۳ ، هنوز گلپسر دو سالش تمام نشده بود که پسر دوممون به دنیا اومد.
نوزاد جدید ما اون اوایل خیلی گریه میکرد.
از طرفی گلپسر هم کوچیک بود و من باید به هردوشونو میرسیدم.
هر کاری که میخواستم بکنم، دومی یا تو بغلم بود، یا مجبور میشدم بذارم گریه کنه تا به اون یکی برسم.
از طرفی پسر اولمم، خیلی بغلی بود و خیلی وقتا، این دو تا با هم تو بغل من بودن.
البته خودمم تواناییهام بیشتر شده بود و همزمان کارهام رو هم میکردم. مثلاً یکی رو میذاشتم رو زمین، غذا رو هم میزدم و دوباره بغلش میکردم.🥴
گلپسر همچنان نسبت به همسالانش تفاوتهای کمی از نظر انجام دادن دستورات بقیه نشون میداد؛
اما بقیه این رو به پای داداشدار شدنش میذاشتن و میگفتن طبیعیه.
برای همین تا وقتی به سن حرف زدن برسه و به حرف نیفته،
کسی تفاوتش با بقیه رو باور نکرد.
حتی اون موقع هم باور نکردن.
ما تو فامیل کسانی رو داشتیم که دیر حرف زدن، حتی در حد ۵ سال،
و امیدوار بودیم بچهی ما هم به اونا رفته باشه.
حتی دکترم که میبردیم، میگفتن: چیزی نیست. تاخیر رشد کلامی داره. خوب میشه.
به توصیهی پزشکان و اطرافیان، بردیمش گفتار درمانی.
جلسات گفتار درمانی طولانی مدت بود و ما مجبور بودیم ماهها، هفتهای سه روز بریم کلینیک و با کوچولوی نوپا منتظر بشینیم که کارمون انجام بشه.
خیلی روزهای سختی بود. مخصوصا که دوباره ضربانی در وجودم شکل گرفته بود...💕
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پنجم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
تیرماه ۹۵ وقتی که اولی ۴ ساله و دومی ۲ ساله بود، پسر سومم به دنیا اومد.
نینی جدید ما برخلاف دومی، بچهی ساکتی بود و خیلی از بابت گریه کردنش اذیت نمیشدم.
اما به هر حال بچهداری با سه تا بچه سخت بود و همیشه در حال بدو بدو بودم.
(البته کاش سلامتی باشه و آدم همین طوری وقت کم بیاره.🤗)
کمکم متوجه شدیم مشکل گلپسرمون جدیتر از اینهاست که با گفتاردرمانی و روشهای معمولی درست بشه.
دکترها گفتند: فقط تاخیر رشد کلامی نیست و کلا دچار تأخیر رشد ذهنیه و این باعث شده آموزشپذیری خیلی پایینی داشته باشه.
به خاطر عادی بودن رشد جسمیش، مشکلش دیر تشخیص داده شد.
آدمها دو جور غصه دارن که من نمیدونم کدومش سختتره.
یکی، غصهی بزرگ ناگهانی.
و یکی غصهای که خرد خرد، بزرگتر میشه...😔
برای ما نوع دوم بود.
مثلاً سندرومدان، موقع تولد مشخص میشه و یک باره غصه و شوک بزرگی برای آدم پیش میاد.
ولی ما از ۱.۵ سالگی شک کردیم؛
اول فکر کردیم یه مشکل کوچیکه، ولی کمکم متوجه شدیم مشکلش از اونی که فکر میکردیم بزرگتره..
ما قبلا تو کل خانوادهی دو طرف، معلول نداشتیم و حتی خود من بچهی معلول ندیده بودم و هیچ شناختی نداشتم.
اطلاعاتی که الان دارم رو خودم ذره ذره کشف کردم.
هیچ دکتری نیومد اینها رو به ما شسته رفته توضیح بده.
مثلا یه دکتر رفتیم گفتن شاید اوتیسم باشه و یه دکتر معرفی کردن که اوتیسم رو خوب تشخیص میده و اون بررسی کرد و گفت اوتیسم نیست و ما خیالمون راحت شد که خب، خوب میشه...
بعد دیدیم خوب نشد، گفتن شاید فلان چیز باشه، رفتیم دیدیم نه اونم نبوده...
مثلاً من شناختی از مدارس استثنایی نداشتم و اولین بار که یکی از گفتاردرمانها گفت احتمالا باید بره مدرسه استثنایی، من خیلی ناراحت شدم و غصه خوردم.😢
بعد که رفت تست استثنایی داد، مسئولش گفت من دارم با تخفیف قبولش میکنم و باید میرفت بهزیستی و دوباره غصه خوردیم که وضعش بدتر از حد تصور ماست...🥺
فقط همینقدر فهمیدیم که مشکلش ژنتیکی نیست و تا همین الان هم معلوم نشده که چرا این مشکل پیش اومده.
راستش این علم هنوز خیلی پیشرفت نکرده؛ برای همین بیماریهای محدودی رو میتونن بررسی کنن و بعضی مواقع نمیتونن ریشه رو پیدا کنن و فقط میگن تاخیر رشد داره...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_ششم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
بعد از تشخیص معلولیت ذهنی، خیلیها فکر میکردن که دیگه من زانوی غم بغل میکنم و افسردگی میگیرم و گلپسر رو از خونه بیرون نمیبرم. ولی این طوری نشد.
هرچند بالاخره آدم غصه دار میشه.
مخصوصا که من توی شهر غربت هم بودم و مامانم اینا هم روحیهشون خیلی حساس بود و گلپسر رو هم خیلی دوست داشتن.
ولی خدا خیلی بهم کمک کرد تا من هم خودم روحیهمو حفظ کنم، هم به بقیه روحیه بدم.
گاهی که خیلی غصهم میشد، میرفتم حرم حضرت معصومه و با خانوم جان درد دل میکردم و سبک میشدم.❤️
دیگه طوری شده بود که مامانم و مادرشوهرم زنگ میزدن به من و غصه میخوردن که چرا اینطوری شد.
و من سعی میکردم اونا رو هم آروم کنم و دلداری بدم که خواست خدا بوده، حتما حکمتی بوده و از این دست حرفا.
وقتی که ما برای کاردرمانی میرفتیم، مادرهایی رو میدیدم که منتهای آرزوشون این بود که فرزندش بشینه، یا یه کلمه حرف بزنه... چیزهایی میدیدم که واقعا در تفکرات من خیلی تاثیر داشت.
گاهی آدمها دعا میکنند که معجزهای رخ بده و حالشون خوب بشه.😊
اما من تو مطب کاردرمانی که مینشستم حس میکردم که اگه قراره معجزهای رخ بده، مادرانی هستند که بیشتر بهش احتیاج دارن.
و سرتا پا شکر می شدم بابت مشکل خودمون.
مثلاً دختری بود که ده دوازده سالش بود، ولی معلولیت شدید داشت و مادرش هر دفعه تو بغلش اونو میآورد؛ حتی نمیتونست بشینه و فقط کاردرمانی میکردن که بدنش خشک نشه.
ولی میتونست نامفهوم صحبت کنه و من اونجا میدیدم که اون دختره، با مامانش و کاردرمان، نیم ساعت دارن میگن و میخندن.
و اینا خیلی حس خوبی به من میداد.
میشه گفت، همین تغییر زاویه دید، و احساس شکرگزاری، بزرگترین نعمتی بود که خدا به من داد.
و دلم رو مهربونتر کرد.❤️
یکی از الطاف دیگهی خدا به من، دادن دو بچهی سالم بعد از گلپسر بود.
دو تا پسر اول من، به خاطر تفاوتهایی که داشتن، خیلی با هم همبازی نبودن.
چون یکی از نقاط شروع همبازی شدن، حرف زدنه. اول ارتباط میگیرن، بعد شروع میکنن بازی کردن.
و اینکه گلپسر با توجه به مشکل ذهنیش، برقراری ارتباط با دیگران رو بلد نبود و کارهایی که برای برقرار ارتباط با داداشش میکرد، در واقع از نگاه ما و برادرش اذیت محسوب میشد!
برا همین، تا آخر هم، خیلی همبازی نشدن.
ولی به جاش سر پسر سومم، همهی اینا جبران شد.
و واقعا خدا خیلی بهم لطف کرد.❤
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هفتم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
کوچولوی سوم ما، خیلی آرومتر از قبلی بود.😃
میذاشتمش یه کنار و کارهای خودم و دو تای اولی رو میکردم؛
وقتی هم که بزرگتر شد، خیلییی خوب با پسر دومم همبازی شد.
برای همین، از وقتی که دوساله شد و شروع کرد به صحبت کردن و بازی کردن با داداشش، یهو کلی از وقتم، خالی شد.
الانم الحمدالله روابطشون با همدیگه، خیلی خوبه!
طوری که هرکی میبینه باورش نمیشه دو تا پسر اینقد خوب باشن!!😄
اون دو تا که بازی میکردن. فقط گلپسر میموند که من باید سرگرمش میکردم و بهش میرسیدم.
گاهی اونم باهاشون، مشغول میشد و این خیلی براش خوب بود.
مثلاً قبلا اگه میخواست بگه یه چیزی رو بده به من، با چند کلمهی نامفهوم، من منظورشو میفهمیدم؛
ولی از وقتی سعی کرد با داداشهاش ارتباط بگیره، تلاش میکرد واضحتر بگه تا اونا هم بفهمن.👌🏻
یه مدت، وقتی سومی تازه شروع کرد به صحبت کردن، گلپسر هم گفتاردرمانی میرفت و صحبت کردنش داشت بهتر میشد.
و تو یه بازهای، قشنگ تلاششون برای حرف زدن، با هم موازی شده بود...😍
یکی از مسائل خانوادههایی که فرزند اولشون مشکل داره، اینه که آیا بازم بچهدار بشن یا نه؟
خیلیها میترسن که بچهی بعدی هم مشکلدار باشه.
برای همین، مشکلات این بچهها بررسی میشه که معلوم بشه به چه علت اینطوری شده.
اگه تو آزمایشهای ژنتیک، چیزی معلوم نشه، احتمالش خیلی کم میشه و باید به خدا توکل کرد.😌
بچهی دیگه داشتن، برای روحیهی خود پدر و مادر خیلی خوبه.☺️
تو کاردرمانی، معمولا همه میگفتن مادرهایی که بچهی دیگهای ندارن، خیلی افسردهترن.
چون فکر میکنن دارن انرژی میذارن و بازدهی خیلی کمی میگیرن و این، به مرور آدم رو اذیت میکنه...😣
داشتن بچهی دیگه، برای رشد خود بچهی معلول هم خیلی خوبه.👌🏻
چون یکی رو میبینه که داره مراحل رشد رو طی میکنه و تلاش میکنه با رشد اون، خودش هم پیشرفت کنه.
مثلاً وقتی اونا حرف میزنن، بچهی معلول هم دوست داره حرف بزنه و باعث میشه توان کلامیش بهتر بشه.
یا مثلا نوزادی رو میبینه که اول راه نمیرفته ولی کمکم راه میره. این باعث میشه بچهی معلول هم تلاش کنه که راه بره و این تلاشی که میکنه، خیلی خوبه😃
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
گلپسر ما، مهارتهای خودیاریش خیلی خوبه. یعنی کارهای شخصیش، مثل لباس پوشیدن و غذا خوردن رو خودش انجام میده و همین هم باعث می.شد دکترها بگن معلول نیست؛
اما تو آموزش، متاسفانه خیلی ضعیفتر از کسانی هست که مهارتهای خودیاریشون پایینه...😔
تشخیص رنگها رو درست انجام نمیده، مفهوم اعداد رو خیلی متوجه نمیشه،
تکلمش البته خیلی بهتر شده، ولی هنوز دقیق و کامل صحبت نمیکنه.
خداروشکر، من الان خیلی عادی با این قضیه برخورد میکنم.
اونو همه جا با خودم میبرم و کاملاً مثل بچههای دیگهم باهاش برخورد میکنم.😌
به این خاطر، بقیه آدمها هم که منو میبینن، به خودشون اجازه نمیدن حرفی بزنن، یا ترحم بکنن و بگن آخی... بچهت مشکل داره.😏
یکی از کارهایی که ما کردیم، این بود که برای بزرگتر کردن خونهمون، و راحت شدن همسایهی پایینی از سر و صدای ما😅، به طبقهی زیر زمین یه خونهی قدیمی ۱۵۰ متری حیاطدار🤩، نقل مکان کردیم.
تو قم کلی از این خونهها هست که دو طبقهن، با زیر زمین و حیاط. و معمولا قیمت مناسبی هم دارن.
ما هم دنبال همچین خونهای بودیم و خداروشکر روزیمون شد.😄
الان تو این ایام کرونا که خیلی نمیشه بیرون رفت، بچههای ما، با بچهی صاحبخونهمون (که طبقهی بالای ما هستن)، همهش دارن تو حیاط بازی میکنن😊
واقعا نمیدونم اگه اون آپارتمان قبلی بودیم و کرونا میاومد، من چیکار میکردم.😥
اونجا، من کلی بچهها رو بیرون میبردم.
روزی دو سه ساعت!!
میرفتیم پارک، دوچرخه سواری، آب بازی، تاب بازی.
یا خونهی دوستام میرفتیم.
و الان همهش دارم خدا رو شکر میکنم که اومدیم اینجا.🤗
الان، من کماکان درس حوزهم رو ادامه میدم و دارم پایاننامه سطح سه رو مینویسم.
قبلاً موقع امتحانا، مادرم میاومدن پیشم، ولی الان دیگه یا میذارم مهد، یا پیش باباشون.
حتی یه بار هر سه تا شونو، بردم سر جلسه!😄
خداروشکر، مادرشوهرم هم دوساله که از تبریز اومدن قم و گاهی موقع امتحانا یا وقتای دیگه، پیش اونا هم میذارم.
البته من کلا روحیهم جوری نیست که خیلی کمک بخوام؛ ولی گاهی لازم میشه.
به جز حوزه، توی یه مدرسه هم علوم تدریس می کنم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_نهم
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
داستان تدریسم از اینجا شروع شد که وقتی پسر دومم ۱.۵ سالش بود، یه سال رفتم تو یکی از مدارس قم و علوم درس دادم.
اون موقع، دکتر گلپسر گفته بود خیلی خوبه که بذاریدش مهد تا با بچههای همسنش باشه، یه کمی اونا رو ببینه و بهتر بشه...😊
ما هم گذاشتیمش مهد جامعه.
دیدم گلپسر اونجا میره، هفتهای دو روز و روزی دو ساعت،
داداشش رو هم میذاشتم پیشش و میرفتم مدرسه درس میدادم.
سال بعدش، پسر سوم ما به دنیا اومد.
تا وقتی که کوچولوی ما دو ساله بشه، جایی نرفتم.
پارسال ۳ تا پایه قرآن و عربیشون رو درس دادم.
اون موقع اولی مدرسه میرفت، دومی پیش دبستانی، سومی هم پیش همسرم بود.
من کلاسامو صبح نسبتا زود برمیداشتم و وقتی برمیگشتم، همسرم میرفتن سرکار
(اون ساعتها، با لپتاپ کاراشونو انجام میدادن)
امسال هم که دارم علوم میگم؛ همگی دور هم خونهایم با کلاس های مجازی که میذاریم.😆
اولی که تو مدرسهی استثنایی، کلی کارای درسی دارن؛ دومی هم که کلاس اوله؛
درسهای حوزهی خودم هم هست.
و درسای مدرسه!!
کلا همهش توی آموزش مجازی هستیم.😁
این روزا، فکر کنم روزی فقط سه چهار ساعت برا بچهها، از جهت آموزشی وقت میذارم.😨
تازه منی که اعتقاد ندارم مادر باید خیلی دخالت کنه!
در حداقل دخالتها، این اتفاق میافته.
یعنی مثلاً فیلمهای درس پسر دومی رو میدم خودش ببینه.
یا من باید یه سری تکالیف بنویسم اون از روش بنویسه، میگم خودت بنویس و بالا سرش نمیشینم.😏
چون دوست دارم بچه خودش درس بخونه. از همون اول، پدر و مادر نباید خیلی دخالت کنن.
با این مامانا که همه کار میکنن و به جای بچه درس میخونن،😁 خیلی مخالفم.
ولی مثلاً تکالیف گلپسر اولمو، باید دونه دونه فیلم بگیریم بفرستیم به معلمش... چون بالاخره اونا فرق میکنن؛ باید معلم ببینه نحوهی انجام تکالیف چه جوریه.
گاهی چندبار یه فیلمو ضبط میکنیم، وسطش خراب میشه. دوباره از اول!!
برای درسهای علوم مدرسه هم، کلی باید پاورپوینت و محتواهای مجازی درست کنم، که این نوجوونا از انگیزه نیفتن.😅
کلاسای آنلاینم هم، صبح زود از ۷.۵ تا ۹ ئه.
اون ساعت، به جز اولی که از صبح زود بیداره، اون یکیا، خوابن و تا بیدار شن، کلاس منم تموم شده.👌🏻
بعد با هم صبحونه میخوریم و کارامونو میکنیم.
حالا این وسط کلاسهای حوزهی خودمم به زور شرکت میکنم.😆
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پایانی
#امالبنین
(مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله)
قدیمیا میگن: مامانا وقتی به سن پیری برسن بالاخره خونهشون مرتب میشه.😆
چون انقدری که عادت کردن خونه رو مرتب کنن، اگه بچهها بزرگ بشن و برن و یک دهم قبل کار کنن، خونهشون دسته گل میشه!!😅
مثلاً من الان هفتهای یه روز، در حد عید، کار خونه میکنم. ولی بازم خونهمون وحشتناکه.😅😂
چون دوست دارم بچهها راحت بازیشونو بکنن و کیفشونو ببرن.👌🏻
مثلاً یکی از بچهها عشق لباس عوض کردنه و دو روز یک بار، کل لباسا بیرونن!
یکیشون عاشق اسباببازیه. همهی لگوها رو میریزه به هم.
اون یکی عشق کتابه...
یکی از کالاهای مصرفیمون کتابه!!
چون بچهها کوچیکتر که بودن بعد از اینکه کتابا رو میخوندیم، میگرفتن و پاره میکردن.
و ما همیشه داشتیم ورق کاغذ جمع میکردیم.
حتی یه کتابهایی بود مال مجلهی نبات، جنس ورقههاش، خیلی سفت بود؛ حتی اینا اونا رو هم پاره میکردن.😆
و یه جاهایی هم که نمیتونستن، با قیچی خرد میکردن.🤣
البته ما هنوز هم روزانه مشغول جمعآوری خرده کاغذ از روی زمین هستیم.🙄
یکی از کارهایی که سعی میکنم انجام بدم اینه که روزی مثلا یه ربع، وقت اختصاصی برای هر کدوم از پسرا بذارم.
مثلاً با هر کدوم میریم تو اتاق و به طور خصوصی با هم صحبت میکنیم.☺️
یه وقت بازی مشترک هم داریم که بازیهایی مثل بالش بازی و قلقلک و اینا انجام میدیم.😄
بچههای ما، با اینکه با هم دعوا و اینا دارن (و بالاخره توی هر خونهی بچهداری این چیزا پیش میاد😏)، ولی توی جمعها، اگه کسی یکیشون رو اذیت کنه اون یکی برادرها به عنوان حامی ازش دفاع میکنن. و این خیلی حس خوبیه.😃😊
هر شب که خسته از سر و کله زدن با بچهها و بازی و جمع و جور کردن و کار خونه و درس و آموزش حقیقی و مجازی و... سر بر بالش میذارم، تمام وجودم لبریز از رضایت و شکره.☺️❤️
بودن در شرایطی که خدا اون رو برام خواسته، لذت بخشه.
احساس میکنم خدا گلپسرم رو همین طوری که هست دوست داره و من هم اون رو همین طوری که هست دوستش دارم و حتی عاشقش هستم.🥰
خندههای رها از تعارفات و مناسبات معمولش، زندگیم رو شادتر میکنه و مهربانیهای به یکباره و بیدریغش جانم رو جلا میده.
خوشحالم از موقعیتی که در اون هستم و خوشبختی شاید چیز دیگری هم نباشه.💖
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
ایشون رو یادتونه؟
که میگفتن بچه یکیشم زیاده؟
اسم مستعارشونم یادتونه؟
#امالبنین
مامان سه تا گل پسر
حالا اگه گفتین چی شده؟😄
«کاش منم خواهر داشتم!»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۵.۵ و #حسین ۲.۵ ساله)
محمد هنوز نمیدونست توراهی داریم که راه میافتاد و پیش این و اون میگفت من قراره آبجیدار بشم!😳😁
منم که خیلی دختر دوست دارم، میگفتم بلکه این بچه میدونه و ما خبر نداریم و آرزو میکردم حرفش درست باشه.💛
از پیش خودش براشم اسم هم انتخاب میکرد و به همه میگفت. از حلما بگیر تا گلی!!!😂
این ور و اون ور هم که میرفتم، وقتی میفهمیدن باردارم، میپرسیدن دختره یا پسر؟
انگار بقیه هم مثل خودم دوست داشتن بعد از دو پسر، دیگه یه دختر داشته باشم.😉
اوایل خرداد بود.
همون روزهای ولادت حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) و دههٔ کرامت.
شبکه پویا مدتی بود که مراسم جشن تکلیف دختران و سرودهای روز دختر رو پخش میکرد.
بعد هم عکسها و سرودهای خواهر و برادری.
محمد میگفت چرا من دختر نیستم؟ کاش منم دختر بودم و برام جشن میگرفتن!😬
برام جالب بود حرفش.
برعکس من که تو کودکی آرزو میکردم پسر باشم!
در همین ایام، مادران شریف هم پویش خواهر و برادری گذاشته بود.
سر این موضوع یک نفر به من پیام داد و سر دردودل رو باز کرد.
گفت که سه تا پسر داره و پسر بزرگش کلی دوست داره خواهر داشته باشه.
سومی رو با هزار نذر و نیاز آوردن که خواهر بشه. وقتی فهمید پسره کلی گریه کرد.😔 تا مدتها بعد به دنیا اومدنش هم میگفت ببریم دکتر. این اشتباه شده!!
دیگه یه مدت بیخیال شده بود که حالا دوباره با دیدن کلیپهای دخترانه و خواهر برادری شبکه پویا، دوباره داغش تازه شده و هی ناراحت میشه که من چرا خواهر ندارم؟!🤷🏻♀️
بعدش ازم خواستن که از مادری که چهار پسر داشتن و تجربیاتشون رو تو کانال گذاشته بودیم، در مورد راهحلشون برای این مشکل بپرسم.
منم از خانمها #امالبنین و #م_روح_نواز پرسیدم. جوابهاشون جالب بود.
♦️یکی از چیزهایی که گفتن این بود که شاید خود ما یا اطرافیان خیلی دختر دوست داریم و بچهها این رو از حال و حرفهای ما میفهمن و تاثیر میگیرن. اگه ما خودمون آرامش داشته باشیم و یقین بدونیم خیر ما در داشتن همین فرزندان پسر بوده، میتونیم این آرامش رو به بچههامونم منتقل کنیم. اگه خودمون پیش بچهها بگیم کاش دختر داشتیم و غصه بخوریم، اونا هم طبیعتاً ناراحت میشن.
حتی اگه درک بچهها از خدا خوب شکل نگرفته، همه تقصیرا رو گردن خدا هم نندازیم که خدا بهت خواهر نداده.
چون از دست خدا ناراحت میشن.
حتی شاید خوب باشه نگیم دعا کن خواهردار بشی. چون ممکنه بازم خواهردار نشن و از دست خدا شاکی بشن.🤷🏻♀️
♦️باهاشون همدلی کنیم و درکشون کنیم.
آره میدونم! دوست داشتی خواهر داشته باشی...
راستش منم برادر بزرگتر ندارم! منم همیشه دوست داشتم برادر بزرگتر داشته باشم...
ولی اگه بعداً دختردار بشیم، چقدر خوش به حالش میشه برادرای بزرگی مثل شما داره ها!😍
♦️و بعد مزایای داشتن برادر رو پراش پررنگ کنیم.
مثلاً شما داداشا خیلی راحت میتونید با هم بازی کنید. اگه جای این برادرت، خواهر داشتی، دیگه اینقدر راحت نمیتوستید فوتبال بازی کنید و...😉
♦️حرفهای دیگهای هم به فراخور سن بچههامون میتونیم بزنیم.
اینکه این دنیا هیچ چیزش «فقط خوب» نیست. همیشه خوبیها در کنار یه سری سختیها و مشکلات هستن. اینطور نیست که اگه خواهر داشتی همه چیز خوب بود و حالا که برادر داری همه چیز بد باشه...
خیلی وقتها هم شرایط دست ما نیست!
پس بهترین کار اینه از شرایط موجودمون بهترین استفاده رو بکنیم.
♦️بعد اینکه جدای از این مورد، بچه ممکنه چیزهای دیگهای بخواد که قابل تحقق نباشه. مثلاً اصرار کنه من ماشین واقعی میخوام! باید کمکم براشون جا بندازیم که همهٔ چیزهایی که دوست داریم قابل تحقق نیستن.
♦️و در آخر اینکه لزومی نداره روز ولادت حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) فقط برای دخترا باشه. میشه این روز یا یه مناسبت دیگه، مثلاً روز ولادت حضرت علی اکبر (علیهالسلام)، برای پسرها هم هدیه بخریم و ازشون تشکر کنیم پسرهای خوبی هستن.😊😍
🍀🍀🍀
جوابها رو برای این دوستمون فرستادم.
اما نمیدونستم خودم زودتر از ایشون، نیاز به این جوابها پیدا خواهم کرد!!
فردای همون روز، سونوگرافی معلوم کرد توراهی ما هم پسره.
خودم و همسرم با اینکه دختر دوست داشتیم، ولی خدا رو شکر کردیم 🤲🏻 و امیدوار شدیم بعدی دختر باشه.😁
ولی به محمد چی باید میگفتم؟ اونی که اینقدر میگفت من قراره خواهردار بشم!
طبق همین حرفها، اینطوری خبر رو بهش دادم:
مامانی میدونستی نینی جدید ما هم پسره؟
خیلی جالب میشه نه؟!😃
تو میشی داداش بزرگه و اینا سربازات میشن. هر چی که بگی به حرفات گوش میدن. تو فرماندهشون میشی.
چقدر خوش میگذره سه تا داداشی.😍
تموم شد.
حتی یه ذره هم ناراحتی پیدا نکرد که کاش دختر بود.🙂
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«زیارت مشهد بچگیها، و الان که مادرم»
#امالبنین
(مامان #حسین ۷، #محمد ۵، #مهدی ۳ و #فاطمه ۱ساله)
مزهٔ سفر مشهد که بره زیر زبونت، دیگه گرفتار میشی🥹. فرقی هم نداره چندساله باشی، هر تصویر و حرفی از امام رضا (علیهالسلام) تو رو هوایی چشیدن دوبارهٔ اون شیرینی میکنه.🥺💚
قدیمترا، بچه که بودیم، سفر مشهد واسمون یه سفر پر از خوشی بود🤩.
بالا و پایین پریدنای تو اتوبوس🚌
خوردن لقمههایی که مامان از خونه برداشته بودن🌮
خوابیدن رو تختهای مسافرخونه🛌
دویدن تو حیاط و صحنای حرم😍
بوسیدن ضریح از رو کول بابایی👨👧
چرخیدن تو بازارچههای اطرف حرم🥳
بوییدن بوی خوش هل و گل محمدی و دارچین که تو بازاراش پیچیده بود🍬
و کلی عطر و طعم و مزهٔ خوب دیگه که حالا شده یه خاطرهٔ نوستالژی و دوست داشتنی❤️
امسالم دوباره امام رضاجان (علیهالسلام) منت گذاشتن رو سرمون و دعوتمون کردن برای پابوسی💚
ولی به قول معروف😉
"این کجا و آن کجا"
این بار کلی دوندگی داشت از قبل که باید برای ۶ نفر لباس و وسیله جمع کنی😫، تو ماشین حواست باشه بچهها جاشون خوب باشه و راحت باشن😇، دعواهاشون رو مدیریت کنی🥴،
همون اول که رسیدی دختر کوچولوت به خاطر خستگی راه مریض و تبدار شه و خودت دلنگرون😔،
با اینکه خودت خستهٔ راهی و کل شب رو نخوابیدی، باید به بچههایی که تو ماشین سیرخواب شدن و الان کلی خدمات میخوان برسی و...
آره این بار از اون خوشی و راحتی سفرای بچگی خبری نیست...
این بار کلی دویدن و زحمت داره...
ولی مزهٔ سفرش عجیب دلنشینتره❤️
واقعاً "این کجا و آن کجا"
لذت اون لحظهای که با ۴ تا بچهٔ قدونیمقد جلوی گنبد میایستی با هیچ چیز قابل قیاس نیست.
اون لحظه که آقا رو قسم میدی که به حرمت این کنیزی که برای فرشتههای کوچولوت میکنی، پیش خدا شفیعت بشه تا از سر تقصیراتت بگذره و ازش بخواد نابلدیهات تو مادری رو به کرم امام رضا (علیهالسلام) براشون جبران کنه🧡.
وقتی بچهها دست به سینه جلوی گنبد به آقا سلام میدن، همهٔ خستگیهای راه از تنت بیرون میره💜.
امام رضای دوست داشتنیِ من، این سفر پر از سختی و بالا و پایین بود ولی میارزید به اینکه بچههام تو هوای شما نفس بکشن و با بازی تو صحن و رواقای شما کلی خاطرهٔ زیبا تو ذهنشون ثبت بشه❤️.
و انشاءالله امام جواد جانمون (علیهالسلام) به برکت زیارت پدر بزرگوارشون همراه این زائر کوچولوها، ضامن بهشت ماهم بشه🥺.
امام جواد «علیه السلام» فرمود:
«من ضامن بهشت برای کسی هستم که قبر پدرم را در طوس زیارت کند و حق او را بشناسد.»
(عیون اخبارالرضا، ج۲، ص۲۵۶)
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif