«ازدواجمون به سادهترین نحو ممکن انجام شد.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_دوم
علاقهای که به رشتهٔ دانشگاهیم (علوم سیاسی) داشتم و فضایِ دانشگاه تهران، باعث شد خیلی زود وارد فعالیتهای فرهنگی و تشکلهای دانشجویی بشم.
اواخر سال اول تحصیلم، عضو شورای مرکزی جامعه اسلامی دانشگاه شدم و سال دوم، وقت زیادی رو توی این تشکل دانشجویی گذروندم؛ از گذاشتن برنامههای مختلف برای جذب نیرو تا برگزاری همایشها و اردوهای دانشجویی، گرفتن اتاق توی دانشکدههای مختلف برای فعالیتهای جامعه اسلامی، انتشار نشریه و... رو انجام میدادیم.
در کنارش توی بسیج دانشکده هم فعالیت داشتم و سال سوم دانشگاه، عضو شورای مرکزی انجمن علمی علوم سیاسی دانشکده بودم.
انتخابات سال ۸۸، برای من به عنوان یه دانشجو، خیلی مغتنم بود؛ چالشهای تشکلهای دانشجویی با هم، جلسات مناظره توی دانشکدههای مختلف و تلاش برای طرفداری از کاندیداها، خاطرات هیجانانگیزی رو برام رقم زد.😉
در کنار همهٔ این فعالیتها، سعی میکردم درسم رو هم بخونم. از دوران کنکور عادت به خلاصه برداری داشتم و برای دروس دانشگاه هم این کار رو انجام میدادم. گاهی قبل از امتحان، با دوستام قرار میذاشتیم و من خلاصهٔ کل مطالب گفته شده در طول ترم رو در حد نیم ساعت براشون توضیح میدادم.✌🏻😃
سال دوم دانشگاه رو به پایان بود که همسرم اومدن خواستگاری.
ایشون کارشناسی نرم افزارشون رو دانشگاه شریف گذرونده بودن و اون زمان ارشد همین رشته رو توی دانشگاه تهران میخوندن.
سبک خواستگاری کاملاً سنتی بود و من از این موضوع خیلی خوشحال بودم. چون به تجربه دیده بودم که توی این مدل از خواستگاری، بار و مسئولیت ازدواج بین دختر و پسر و خانوادهٔ دو طرف، تقسیم میشه؛ درحالیکه توی ازدواجهایی که دختر و پسر از قبل با هم آشنا میشن و بعد خانوادهها در جریان قرار میگیرن، هر چند جذابیتهای اولیه هست، ولی بیشتر فشار و مسئولیت ازدواج روی دوش دختر و پسر قرار میگیره و معمولاً خانوادهها چندان همراه نمیشن.🤷🏻♀️
تصورم این بود که هرکس با سبک ازدواجش، برای دایرهٔ آدمهای اطرافش داره فرهنگسازی میکنه؛ پس مهمه که من چطور و به چه سبکی ازدواج کنم.😉
خداروشکر هم همسرم و هم هر دو خانواده، در این زمینه همراه بودن و ازدواج ما، به سادهترین نحوی که میشد انجام گرفت.😊
مراسم خواستگاری و مهریه (۱۴ سکه)، خریدهای عروسی، جهازی که تهیه شد، منزلی که اجاره کردیم، خود مراسم عروسی (که توی خونه بود)، همه و همه رنگ و بوی سادگی داشت و من با افتخار، مبلّغ این نوع ازدواج بین دوستان و همدانشگاهیهام بودم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«وقتی فهمیدم دخترم رفلاکس داره، گریه کردم!»
#ن_حسنپور
(مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_سوم
بعد از ده ماه دوران عقد، زندگی مشترکمون رو شروع کردیم.
اوقات فراغتم بیشتر شد. هم کارهای خونه برای دو نفر برام سبک بود (به نسبت مسئولیتهایی که توی خونهٔ پدری داشتم) و هم خونهمون نزدیک دانشگاه بود و زحمت رفت و آمد نداشتم.😃👌🏻
درسهای دانشگاه رو مثل گذشته میخوندم اما میزان فعالیتهای فرهنگی-سیاسی رو کمتر کردم؛ احساس میکردم اولویت اصلی من، محکم ساختن بنای زندگیِ نوپامونه.
همون موقعها بود که تحصیل غیرحضوری توی حوزهٔ جامعهالزهراء (سلاماللهعلیها) قم رو هم شروع کردم. هدفم این بود که بتونم علوم سیاسیِ غربی رو که میخونم، با کمک علوم اسلامی، نقد و بررسی کنم.
آبان ۸۹، زمانیکه ۱.۵ سال از ازدواجمون و چند ماهی از پایان دانشگاهم گذشته بود، ریحانه خانوم به دنیا اومد.🥰
هر چند تجربهٔ مراقبت از برادرهای کوچیکترم رو داشتم، اما مادر بودن یه چیز دیگه است. تا وقتی تمام و کمال مسئولیت یه بچه رو نداشته باشی، نمیتونی بگی بچهداری کردی.
روزهای اول مثل همهٔ مامان اولیها، برای من پر از مسائل ناشناخته، سخت، شیرین، هیجانانگیز، ترسآور و البته پر از چالشِ خواب بود.
مخصوصاً که دخترم رفلاکس داشت و این برای منِ مامان اولی خیلی سخت بود. اینو دهمین روز تولد دخترم فهمیدم؛ درست وقتی که وسایلم رو جمع و جور کردم تا از خونهٔ پدری برگردم خونهٔ خودم، علائم رفلاکس شدید رو توی دخترم دیدم.😥
رفلاکس ریحانه اینقدر بهم فشار آورد که شروع کردم به گریه کردن. پدرم آرومم کردن و گفتن: «نگران نباش، شما هم کوچیک بودید این مشکل رو داشتید و این حالت غیرطبیعی نیست.»
از آرامش پدر و مادرم و تکیهگاه بودنشون آرامش گرفتم و از تجربیاتشون استفاده کردم؛ خداروشکر به مرور زمان مشکل حل شد. برای بقیهٔ مسائل بچهداری هم خیلی از راهنماییهاشون استفاده میکردم.
دخترم پنج ماهه شده بود که برای پدرم ماموریتی پیش اومد و به شهر دیگهای رفتن. با رفتنشون خیلی احساس تنهایی کردم.😔
دوران سختی بود برام. هم از نظر فیزیکی با بچهداری چالش داشتم هنوز (کم خوابیها، رسیدگی به کارهای روزمره بچه و همزمان، خوندن دروس، اونم غیرحضوری که برای استفاده از کلاس و دادن امتحاناتش هیچ کمکی نداشتم و فقط باید روی خودم حساب میکردم)، هم به لحاظ ذهنی. من که تا قبل از این از نظر اجتماعی یه فرد فعال بودم، حالا نشسته بودم توی خونه و به شدت درگیر کارهای روزمره.🤷🏻♀️
تا بتونم خودم رو با شرایط جدید وفق بدم مدتی طول کشید.
اون موقع خیلی متوجه نبودم، اما حالا بهتر میفهمم که کاملاً طبیعیه من از بارداری تا حدود دوسالگی وقت زیادی برای بچهداری صرف کنم و اولویت اصلیم رسیدگی به نیازهای بچهم باشه.
الان سعی میکنم هم از دوران نوزادی و کوچولویی بچههام لذت ببرم و هم در کنارش یک سری فعالیتهایی در حد آبباریکه داشته باشم. حس میکنم برام لازمه، تا زمینهای باشه برای بازگشت به فعالیتهای جدی اجتماعی.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تا دو سال نگران چالش ورود فرزند دوم بودم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_چهارم
توی دوران نوزادی ریحانه و تا سالها بعدش، خوندن دروس جامعهالزهراء (سلاماللهعلیها) به صورت غیر حضوری، خیلی برام خوب بود.👌🏻
علاوه بر اینکه حس روزمرگیم رو کم میکرد، احساس خوبی هم بهم میداد. من مادر شده بودم و مادری خیلی لطیفه؛ جنس دروس حوزوی خیلی بیشتر از درسهای علوم سیاسی، به حس و حال مادریم میخورد. از جنس نور و آشنایی با مفاهیم اسلامی و قرآنی بود. به علاوه، مطالعه این دروس، در تقابل با بچهداری و همسرداریم نبود. به مرور فهمیدم که با کمی برنامهریزی، استفاده از زمانهای خواب دخترکم و کم کردن خواب خودم، شرایط درس خوندن رو میتونم فراهم کنم.😊
سه سال بعد، زهرا خانوم به دنیا اومد. زهراجان ۱۲ روزه که بود، از شدت فشار روانی گریه میکردم و میگفتم یعنی من میتونم از پس مسئولیت این دو تا بچه بربیام؟!😥
چالشم اون زمان، روابط بین خواهرها بود. تا دو سالگیِ دومی، حواسم بود که حساسیتی برای اولی ایجاد نشه. البته اگه با تجربهٔ الانم به اون زمان برمیگشتم، این مسئله رو راحتتر میگرفتم. این من بودم که روی این موضوع حساس شده بودم، شاید اگر کمی حساسیتم رو کم میکردم و اصل تغافل رو پیش میگرفتم، به من و دخترا راحتتر میگذشت.🤷🏻♀️
زمانی که منتظر تولد فرزند دوم بودیم، نگران واکنش دخترم بودم. تا اون روز، تمام توجه من و همسرم، به تنها فرزندمون بود و با تولد فرزند جدید، شرایط تغییر میکرد. پذیرش شرایط جدید برای دختر سه سالهم، به نظرم سخت بود و من براش خیلی فکر و مطالعه کردم. سعی کردیم اولین مواجههٔ دخترم با خواهر کوچولوش، حساسیت برانگیز نباشه. مثلاً نوزاد در آغوش من یا نزدیک به من نباشه، توی یک اتاق دیگه باشه و فرزند بزرگتر بره اونجا؛ چند روز قبل از تولد نوزاد، از طرف نینی کوچولو برای دخترم هدیه خریدیم.😍
برای دختر بزرگهم، کتابهایی با مضمون ورود نوزاد جدید میخوندم.
روزهای اول که اقوام برای دیدن نوزاد میاومدن منزلمون، برگهای به در اتاق چسبونده بودم با این متن :«من بیشتر از خواهر کوچولوم احتیاج به توجه شما دارم؛ ریحانه».😉
شیر خوردن نوزاد، نزدیکترین رابطهٔ مادر و فرزندیه و من سعی میکردم دختر بزرگهم کمتر این لحظات رو ببینه، که سعیم البته خیلی به نتیجه نمیرسید.😅
گاهی هم از تغییر رفتارهای دخترم، متوجه میشدم که باید بهش بیشتر توجه کنم و براش وقت بذارم.🤚🏻
توجه به این ظرافتهای رفتاری رو تقریباً تا دوسالگی دختر دومم ادامه دادم، ولی اگه الان به دوران تولد فرزند دومم برگردم، اینقدر سخت نمیگیرم. فکر میکنم بخشی از اون سختگیریها، نشأت گرفته از ذهن خودم بوده؛ شاید فرزند اولم اینقدر که من رعایت میکردم، نیاز به توجه و رعایت نداشته.🤷🏻♀️ ضمن اینکه توجه زیاد به فرزند اولم، من رو کمی از فرزند دومم غافل کرد. در اون دوران سعی میکردم قربون صدقههای عمیق مادری به نوزادم رو، جلو دختر اولم نداشته باشم. و همین فرصتهای ارتباطیم با نوزادم رو کم میکرد. البته بعدتر، به این اشتباهم واقف شدم و زمان و انرژی گذاشتم و سعی کردم برای دختر دومم، جبران کنم.🌸
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«برای امتحانات پایان ترم حوزه، با بچهها میرفتیم قم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_پنجم
با وجود دو تا بچه برای پیشبرد دروس غیرحضوری جامعهالزهرا (سلاماللهعلیها) خواب شبم رو کم کردم. شاید این کار برام سخت بود اما حس خوبی داشتم که میتونم از زمانم استفادهٔ بهینه بکنم.
عمدهٔ دروس حوزه رو دوران بچهداریهام خواندم.👌🏻
هر واحد درسی میزان مشخصی صوت داشت؛ تعداد صوتها رو، به زمانی که داشتم، تقسیم میکردم و برنامه میریختم؛ مثلاً باید در طول شبانه روز، سه تا درس صوتی ۴۰ دقیقهای گوش میدادم و پیادهسازی میکردم.
تا وقتی یک فرزند داشتم، از زمان خواب روزانهش و گاهی خواب شبانهش برای درس خوندن استفاده میکردم.
وقتی دو تا شدن، عملاً روی وقتی در طول روز نمیتونستم حساب کنم، پس میزان خواب شبانه خودم رو کم کردم و به پنج ساعت رسوندم. اگه شرایط جور میشد، یه چرت چند دقیقهای هم وسط روز داشتم.😉
یادمه شبا وقتی همه میخوابیدن، من تازه میرفتم پای درس بدایةالحکمه (فلسفه)، که درس سخت فهم و البته خیلی شیرینی بود. وسط درس، نوزادم شیر میخواست؛ در حالی بهش شیر میدادم که تمام تلاشم رو میکردم توی اون تاریکی و سکوت شب و خستگی شدید خودم، خوابم نبره؛ چون باید ادامهٔ مقدار تعیین شدهٔ درس اون روز رو، تمام میکردم. گاهی این اتفاق دو یا سه بار در طول شب، پیش میاومد.😴
بهترین زمانی که برای درس خوندن شبانه پیدا کردم، یکی دو ساعت قبل از اذان صبح بود که همه و مهمتر از همه، نوزاد شیرخوارم، توی خواب عمیق بودن.
ترمهای اول، برای امتحانات پایانی باید چند روزی میرفتم قم. خود حوزه جامعهالزهرا (سلاماللهعلیها)، فضایی برای اسکان داشت. تا موقع فرزند اولم همسرم ما رو میرسوندن قم و من با دخترم چند روزی توی محل اسکان، بودیم. 🤱🏻
جمع بین شب امتحان و بچهداری در فضای جدید و امکانات کم، خاطرات سخت و شیرینی رو رقم میزد.
شیرین بود چون هم دوستان خوبی توی حوزه پیدا کرده بودم که پایان هر ترم، دیدارهامون تازه میشد؛ هم با دادن هر امتحان حس توانمندی و تموم شدن اون درس، خیلی برام لذتبخش بود.😍
چند ترمی، زمان امتحاناتم با امتحانات خواهر بزرگهم یکی شد. ایشون هم مثل من بعد از دانشگاه و با بچهٔ کوچیک، دروس جامعهالزهرا (سلاماللهعلیها) رو میخوندن. توی اون چند ترم با هم، دورهٔ اسکان و امتحانات رو گذروندیم و حضور خواهرم خیلی کمکحال و دلگرم کننده بود.💛
برای امتحانات پایانی دو ترمی که بعد از تولد فرزند دومم داشتم، با همسرم دو سه روزه میاومدیم قم و خانوادگی یکجا ساکن میشدیم. بعد بچهها رو به همسرم میسپردم و با خیال راحت میرفتم امتحان میدادم. اینطوری دورهٔ امتحانات پایانترمم، برامون حکم یه سفر شیرین خانوادگی رو داشت.😁
وقتی فرزند سومم دنیا اومد، توی تهران چند تا شعبه برگزاری امتحانات دایر کردن و سفر به قم برای امتحانات، رفت توی صندوقچهٔ خاطراتمون.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«طعم شیرین نوزاد سوم، هنوز زیر زبونمه.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_ششم
دو سال و چهار ماه بعد از زهرا خانم، فرزند سومم آقا محمدامین به دنیا اومد. با اومدن محمدامین، حس و حال و روحیهم تغییراتی کرد و بهتر شد.😊
اولاً مشکل حساسیت بین بچههای بزرگتر و نوزاد تقریباً وجود نداشت و این کارم رو خیلی راحت کرد.
موقع تولد فرزند سوم حساسیتهای بچههای بزرگتر نسبت به نوزاد خیلی کمرنگه؛ چون فرزند اول که این دوره رو گذرونده و ازش عبور کرده و فرزند دوم، اساساً از اول توجه همیشگی والدین رو نداشته که حالا با ورود نوزاد جدید، احساس ناخوشایندی داشته باشه.😁
سعیمو میکردم دومی، لحظات شیر خوردن نوزاد جدید رو نبینه تا حساس نشه روی رابطهٔ نزدیک من و نوزاد و این قضیه برام مقدورتر از قبل بود. دو تا دخترها رو سرگرم بازی با اسباببازیهاشون میکردم و خودم توی اتاق دیگهای، به نوزادم شیر میدادم. درحالیکه توی تجربهٔ قبلیم، یعنی بعد از به دنیا اومدن زهرا، هر جا که میرفتم ریحانه هم دنبالمون میاومد چون نمیخواست تنها باشه.🤷🏻♀️
ثانیاً، نوزادداری، برام نه تنها سخت نبود، بلکه شیرین و لذتبخش هم شده بود.😍 شببیداریهای نوزاد که تحملش تا قبل از فرزند سوم، برام سخت بود، الان فرصتی شده بود که دور از بقیه توی یه فضای خلوت شبانه، از وجود نوزادم لذت ببرم. هنوز هم طعم شیرین نوزادی محمدامین زیر زبونمه.💛
ثالثاً من تا قبل از این، ناخودآگاه فرصت انجام امور بچهها رو به همسرم نمیدادم. اما بعد از تولد محمدامین بیشتر به ایشون فرصت دادم و همسرم بیشتر از قبل مشارکت و نقش آفرینی کردن.👌🏻
من موقع اولی از صبح تا شب باهاش تنها بودم و برای انجام کارهاش، فرصت تجربهاندوزی داشتم و به مرور متبحر شدم. وقتی میدیدم که همسرم وقتی میخوان لباس دخترم رو عوض کنن و دخترم به گریه میافته، ترجیح میدادم خودم این کارو انجام بدم. در نتیجه فرصت تجربه و رشد توی انجام کارهای بچهها رو از همسرم میگرفتم.
اما موقع بچه سوم، هم چون پسر بود و پسرها کمی جوندارترن، هم چون نمیتونستم همه کارها رو تنهایی انجام بدم، خیلی از کارهای محمدامین رو به همسرم سپردم و این خیلی خوب بود.💛
هر چند همسرم از صبح تا شب منزل نبودن اما همین فرصتی که ایجاد شده بود، باعث شد که خیلی سریع پلههای ترقی رو طی کنند و بعدها سر فرزند چهارم و پنجم، گوی فرزندداری رو از منِ مادر هم برُبایند.😄
(طوری که این روزها اگر من نتونم آقا محمدهادی متولد ۹۷ و هدی خانوم متولد ۱۴۰۰ رو بخوابونم، ایشون میتونن.😉😁)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«موقع خوابوندن بچهها، قرآن مرور میکردیم.»
#ن_حسنپور
(مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_هفتم
تا دو سه سالگی فرزند سومم، کنار بچهداری و مطالعهٔ کتب مورد علاقهم، محفوظات قرآنیم رو مرور میکردم.
توی دوران دبیرستان همراه خواهرهام، ده جزء ابتدای قرآن رو حفظ کرده بودم و به خاطر چند سالی که وقفه افتاد، بخشیش رو فراموش کردم.🤷🏻♀️
همسرم هم توی مسیر رفت و آمدشون به محل کار قرآن حفظ میکردن و از ۵ جزء به ۲۰ جزء رسیدن.👌🏻
زمانهایی که میخواستیم بچهها رو بخوابونیم، فرصت خیلی خوبی بود تا هم محفوظات قرآنیمون رو دوره کنیم و هم بچهها از صدای تلاوت قرآن به عنوان لالایی بهره مند بشن.😍
توی همین مدت، سطح دو جامعهالزهراء (سلاماللهعلیها) رو هم به صورت جدی و مستمر ادامه دادم و تموم کردم. پایان این دورهٔ غیرحضوری هفت ساله، حس خوب تکمیل یک کار بزرگ رو برام داشت. چون خودم بیشتر از هر کسی میدونستم که دروس حوزویای که خوندم، سختتر، طولانیتر و خیلی ثمربخشتر از دروس دانشگاهیام بود.
مدتی بعد با همراهی همسر و بچهها، به صورت منظم جلسات هفتگی تفسیر قرآن حجتالاسلام قاسمیان (داور برنامهٔ محفل) رو شرکت میکردیم. جلساتشون رو قبلتر هم میرفتیم ولی نه به صورت منظم. یکی از مزایای ویژهٔ این جلسه تفسیر، شرایط خوبش برای ما بچهدارها بود. بچهها در طول جلسه در حال بازی بودن و حساسیتی روی سکوت و آروم کردنشون نبود.😉
حقیقتاً جلسات نابی بود و از اینکه صوت این جلسات پیادهسازی و تبدیل به متن نمیشد، ناراحت بودیم. تا اینکه با مدیریت همسرم، برای این کار تیمی تشکیل دادیم؛ کارهای پیاده سازی و عنوانگذاری و بارگزاری جلسات روی سایت، تهیه پست و عکس نوشت برای استفاده در فضای مجازی رو انجام میدادیم. این کار منفعت مادی برامون نداشت، ولی علاوه بر حس انجام فعالیت اجتماعی، دستاوردهای قرآنی عمیق و نابی برام داشت که خدا رو بابتش شاکرم.🙏🏻
اون روزها فهمیدم چیزی که بیشتر از هرچیز دیگهای، نیاز زندگی روزانه فردی و اجتماعی من هست، حقیقتاً قرآنه.
دروس حوزوی خوب بود اما اضافاتی داشت. این جلسات گویا لبّ مطلبی بود که من لازم داشتم بدونم، خالی از اضافات و مطالب حاشیهای.👌🏻
چیزی که الان برام ارزش وقتگذاری داره و هر چه بیشتر توش سیر کنم، تشنهترم میکنه، مسیر فهم آیات نور و قرآن کریمه.
برای انجام این فعالیتها، کمتر پیش اومده که بچهها رو جایی بذارم. البته شرایط اطرافیانم هم برای این کار خیلی مهیا نبوده. بیشتر روی خودم (برنامهریزی و کمتر کردن خوابم) و همسرم حساب کردم. مثلاً گاهی همسرم که میاومدن خونه بچهها رو نگه میداشتن تا من زمانی برای انجام این کارها داشته باشم.
البته این رو لطف خدا میدونم که باعث شده خودمون روی پای خودمون بایستیم و برای داشتن بچههای بعدی، نیازمند کمک و طبیعتاً نظر اطرافیان نباشیم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif