eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
157 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«۴. صبر بر سختی‌ها به نتیجه‌اش می‌ارزید» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) اون موقع هنوز زایمان ویبک خیلی مطرح نبود و من فکر می‌کردم ناچار به تکرار سزارین هستم و نباید با فاصله کم بچه‌دار بشم. محرم سالی که دخترم یک‌ ساله بود، تو هیئت با خانومی آشنا شدم که با فاصله کم از سزارین اولش، طبیعی زایمان کرده بود، انگار روزنه امیدی جلوم روشن شد😍. شروع کردم به تحقیق و با دکتر ایشون مشورت کردم. دیدم ظاهراً اتفاق نشدنی‌ای نیست. با همسرم مطرح کردم و تصمیم گرفتیم کار رو بسپریم به خدا تا هرچی خیرمون هست مقدر بشه🤲🏻. زینب یک سال و چهارماهه بود که باردار شدم.تا چهارماهگی بارداریم به زینب شیر دادم. ۲۱ ماه قمری کامل شیر خورد و بعد از شیر گرفتمش. هنوز زهرا بدنیا نیومده بود که خونه دار شدیم، تو شرایطی که واقعاً فکرشو نمی‌کردیم. خونه‌ای که خریدیم کرج بود، اجاره دادیمش و خودمون همچنان تهران مستأجر بودیم. این ماجرای رزق‌های مادی و معنوی که با تولد هربچه بهمون می‌رسید، خودش چندین جلد کتابه. زینب دو سال و چهل روزش بود که دختر دومم بدنیا اومد، تهران و با زایمان ویبک. همین باعث شد کمتر نیاز به کمک داشته باشم . ۵_۴ روز بعد از زایمان دیگه خودم خونه تنها بودم با دو تا دخترا😍. درسته که از نظر جسمی مادر بعد از زایمان نیاز به رسیدگی و مراقبت‌های زیادی داره که شاید به تنهایی و خصوصا‌ً با وجود دو تا بچه نتونه انجام بده، ولی من ترجیح می‌دم اوایل زایمان تنها باشم. به نظرم چالش‌های روحیش برام کمتره و حال بهتری دارم. یه دلیل عمده‌اش هم مدیریت روابط بین بچه‌هاست. معمولاً مادربزرگ‌ها یا خاله و عمه و... از سر دلسوزی سعی می‌کنن بچه‌های بزرگتر رو هم از مادر دور کنن و هم از نوزاد و این ناخودآگاه برای بچه احساس بدی ایجاد می‌کنه و عواقبش برای وقتی که همه می‌رن و مادر می‌مونه با دو تا بچه کوچیک که رابطه عاطفی‌شون از اول مخدوش شده😢. سر تولد بچه دومم که خیلی زود با بچه‌ها تنها شدم، اجازه می‌دادم که دخترم با خواهر کوچولوش بازی کنه، لمسش کنه، وقتی به نوزاد شیر می‌دادم، زینب هم بغل می‌گرفتم که حس نکنه آبجی اومده و مامانشو ازش دور کرده. خداروشکر دخترم هم حساسیتی نسبت به خواهرش نداشت و خیلی بهش محبت می‌کرد🥰. همون ایام جمعی از خانومای دوستان همسرم شکل گرفته بود. دختر دومم ۶ ماهه بود که با اون جمع تصمیم گرفتیم قرآن حفظ کنیم. یکی از خانوما مربی حفظ قرآن بودن. همه هم بچه کوچیک داشتیم. یک نفر تصمیم گرفت بچه‌ها رو تو یه اتاق دیگه نگه داره و بقیه سر کلاس‌ بریم. بچه‌های کوچکتر هم پیش خودمون بودن. خیلی برام خوب بود و تقریباً دو سالی با قرآن مانوس بودم و چند جز حفظ کردم. همون ایام یه مجوز محدود برای انجام کارهای وکالتی هم گرفته بودم و گاهی برای آشناها کاری انجام می‌دادم. با جمع دوستان کلاس قرآن، تصمیم گرفتیم یه فضای مهدکودک جدی‌تری ایجاد کنیم. منم به این‌فضا علاقه‌مند بودم و وارد کار شدم. یه جورایی مدیر فنی مهد بودم و برای مربی‌ها محتوا آماده می‌کردم. از همون دوران دانشجویی که کار تربیتی می‌کردیم، به این نتیجه رسیده‌ بودم که کار تربیتی رو باید از سنین خیلی کمتر شروع کرد. به همین خاطر دغدغه کار با کودک برام پر‌ رنگ بود و تصمیم گرفتم دوره‌های مربی گری مهد کودک و تاسیس مهد رو‌ بگذرونم. از اونجایی که از فاصله بین اولی و دومی راضی بودیم، تصمیم گرفته بودیم بازم زود بچه‌دار بشیم. دومی یک سال و نیمه بود که برای سومین بار باردار شدم. تو همون ایام و با یه بچه بغل و یکی به دست و یکی تو شکم، با مترو می‌رفتم کلاس😊. هم کلاس حفظ قرآن بود و هم دوره‌های مربی‌گری مهد. رفت و آمد برام خیلی سخت بود. تو سرما و گرما، کلی وقت تو مترو و خط عوض کردن و... ولی چاره‌ای نبود. خودم نمی‌تونستم رانندگی کنم و از طرفی کاری که انجام می‌دادم برام شیرین بود. وقتی به نتیجه‌اش فکر می‌کردم، می‌دیدم به‌ سختی‌هاش می‌ارزه. چون همسرم هم موافق بودن با این فعالیت ها، شرایط رو درک می‌کردن و همراهم بودن. با هر سختی‌ای تونستم مجوز تأسیس مهد رو خودم بگیرم🥳. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
-پسرم: مامان ممنونم غذا درست کردی -من: خواهش میکنم عزیزم😌 -پسرم: منم خواهش میکنم -من: 😯😊🥰 -پسرم: آخه کمک کردم خونه رو جمع کردم -من: 😁😁 ممنون عزیزم -پسرم: خواهش میکنم😎😎😎😏😄😁 🤪 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۵. چالش‌های کرونا با ۳ تا بچه و یه تو راهی» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ ۳ ساله و ۳ ماهه) محمد حسین هنوز به دنیا نیومده بود که تونستیم خونه کرج رو بفروشیم و با وام و قرض، تهران یه خونه بخریم. پسرم ۳۶ هفته بدنیا اومد، دقیقاً همون روزی که دو سال پیشش خواهرش به‌دنیا اومده بود. ولی خداروشکر بدون مشکل مرخص شدیم و روزهای شیرین فرزند سوم شروع شد😍. اینو از خیلی مامان‌ها شنیده بودم که لذت بچه‌داری تازه از فرزند سوم شروع می‌شه. واقعاً هم همین‌طور بود. سر بچه اول بی‌تجربگی‌ها زیاده و ترس و ناراحتی مادر بابت موضوعات مختلف در کنار لذت مادری هست. سر بچه دوم هم، مادر برای اولین بار با چالش‌های داشتن دو تا بچه کوچیک مواجه می‌شه، مدیریت روابط یه بچه که تا الان تک فرزند بوده با نوزاد تازه وارد و رفع نیازهای دو تا بچه خیلی کوچیک و وابسته🤦🏻‍♀. ولی به سومی که می‌رسی، هم تجربه‌ات زیاده، هم دو تا بزرگه با هم مشغولن و حتی خودشونم می‌تونن تو کارها کمک کنن. پسرم هم شکرخدا نوزاد آرومی بود🤲🏻. همکاری همسرم هم با تولد فرزند سوم بیشتر شد. مثلاً تقریباً هر شب محمدحسین با پدرش می‌خوابید. چون دخترها دوست داشتن با من بخوابن، پسرم رو شیر می‌دادم و تحویل پدرش می‌دادم تا آروغش رو بگیرن و با پستونک بخوابوننش. یه کم که از نوزادی در اومد، شستن و حموم کردنش هم با پدرش بود، البته وقتی که ایشون خونه بودن. همسرم معتقدن آقایونی که می‌گن مرد تو خونه نباید کار کنه و بچه‌داری از مرد برنمیاد و... به خاطر اینه که تو شرایطش قرار نگرفتن! و گرنه وقتی می‌بینن مادر داره به یه بچه شیر می‌ده و اون یکی چیزی نیاز داره، خب پدر باید آرومش کنه👨🏻‍🍼. یا وقتی مادر داره بچه رو عوض می‌کنه یا دستشویی می‌بره و خلاصه دستش بنده، یکی باید به آشپزخونه رسیدگی کنه، ظرفی بشوره، غذایی داغ کنه و... این اجباریه که شرایط زندگی چندفرزندی ایجاب می‌کنه و وقتی تکرار می‌شه تبدیل می‌شه به عادت زندگی😇. محمدحسین ۵_۴ ماهه بود، کلاس قرآنم رو همچنان می‌رفتم. من که از بچگی ورزش برنامه ثابت زندگیم بود، حالا مدتی بود که مشغله‌های زندگی منو از ورزش غافل کرده بود. هم برای روحیه‌ام و هم بازیابی بدنم، احساس کردم نیاز به ورزش دارم، کلاس پیلاتس ثبت نام کردم ولی هنوز مدت زیادی نگذشته بود که داستان‌های کرونا شروع شد و خونه‌ نشین شدیم😷. من که هنوز پایان نامه ارشدم رو تموم نکرده بودم، از تعطیلی‌ها و خونه نشینی‌های ایام کرونایی استفاده کردم تا بتونم بعد از چند سال پرونده ارشدم رو ببندم و دفاع کنم. همه این سال‌ها دغدغه پایان نامه‌ام رو داشتم، ولی بدون کمک دیگران، خودم با سرعت خیلی کمی پیش می‌بردم. ولی حضور همسرم تو خونه باعث شد که بتونم وقت متمرکز و بیشتری بذارم و کار رو تموم کنم. گفته بودم که از فاصله بین بچه‌هام راضی بودیم، از طرفی دو تا خواهرا حسابی با هم جور بودن و دوست داشتم محمدحسین هم چنین تجربه‌ای با خواهر یا برادر کوچکتر خودش داشته باشه👦🏻. زندگی با محدودیت‌های کرونایی هم سخت بود و هم مزایایی داشت. دخترم کلاس اولی شده بود و منم مثل بقیه مامان‌ها، معلم خصوصی‌ش بودم تو خونه! یکی از سخت‌ترین سال‌های زندگیم همون روزهای کلاس اول کرونایی دخترم بود. درحالی‌که یه دختر ۴ ساله، یه پسر ۲ ساله و یه تو راهی هم داشتم😍! یه اتفاق جالب اون سال این بود که دختر دومی و حتی پسر دو ساله‌ام پا به پای خواهرشون، حروف الفبا و اعداد و خیلی مفاهیم کلاس اول رو یاد گرفتن! سر بارداری چهارم واقعاً افت بدنم رو حس کردم. بیشتر احساس ضعف و خستگی داشتم و درگیر کمردرد هم شدم. برای کمردرد باید مراعات می‌کردم و تو موقعیت‌های خاصی می‌خوابیدم😥. سعی کردم از نظر تغذیه هم بیشتر مراقب خودم باشم. البته که شرایط خاص کرونا و کلاس اول و دو سه تا بچه هم انرژی خیلی زیادی از آدم می‌گرفت😫. اون روزها هم گذشت و بالاخره موعد تولد فرزند چهارمم شد.زایمان سخت ولی سریعی بود‌.تا رسیدیم بیمارستان بدنیا اومد🥳. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
هدایت شده از لشکر کتاب
💫 سلام 🧹📚 توی این ایام آخر سال که احتمالا خیلی‌ها خونه تکونی هاشون رو شروع کردند، ما براتون یه پیشنهاد عالی داریم. 🤩 📦📚 احتمالا توی خونه شما هم تعداد زیادی کتاب وجود داره که یه گوشه توی انباری یا کمد یا کتابخونه داره خاک میخوره. مورد نیازتون نیست ولی دلتون هم نمیاد که اونا رو دور بریزید. 😔 🧼📚 حالا که دارید کمدها و قفسه‌ها رو تمیز و مرتب می‌کنید، این کتاب‌ها رو کنار بزارید و به لشکر کتاب تحویل بدید. حتی کتابهای درسی مدرسه یا دانشگاه، جزوات و کاغذ باطله و سررسیدهای قدیمی رو هم تحویل میگیریم. 😍 🗃️📚 خودمون اونا رو دسته بندی می‌کنیم و کتابهای قابل فروش رو از بازیافتی‌ها جدا می‌کنیم و همه رو به اهلش میفروشیم تا هزینه‌ی حاصل رو برای جبهه مقاومت واریز کنیم. 😊 🏠📚 اینجوری هم خونه‌ی شما تو این ایام عید مرتب میشه و هم کمکی به مردم جنگ‌زده لبنان و فلسطین میشه که خونه‌های مخروبه‌شون رو سر و سامون بدن‌. 🇵🇸🇱🇧 👈 اگر شما هم قصد دارید کتاب هاتون رو اهدا کنید، به این آیدی پیام بدید. 🆔 @fsfatemi ✅😍 داریم تلاش می‌کنیم امکان دریافت کتابها از درب منزل شما رو هم فراهم کنیم. 🇵🇸📚 🔗 @lashkareketab 🟢 کانال بله 🟠 کانال ایتا
مادران شریف ایران زمین
💫 سلام 🧹📚 توی این ایام آخر سال که احتمالا خیلی‌ها خونه تکونی هاشون رو شروع کردند، ما براتون یه پیشن
‌ دوستان کانال لشکر کتاب براتون یه پیشنهاد ویژه دارن📚 همه‌ی کتابهایی که نیاز ندارید رو توی خونه تکونی جدا کنید و بهشون بگید میان تحویل میگیرن👆🏻 برای کمک به جبهه مقاومت ❤️
«۶. با بارداری پنجم دوباره شدم یه مامانِ فقط خونه‌دار» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) محمدمهدی از اول که بدنیا اومد، سه تا مامان داشت! من و دو تا خواهراش😁! گاهی که من و همسرم نمی‌تونستیم بخوابونیمش، زینب، داداشی رو می‌ذاشت روی پاهای کوچکش و روش دولا می‌شد تا دستاشو تکون نده و همین باعث می‌شد زود بخوابه. انگار هم تو بغل زینب بود و هم روی پاهاش تکون می‌خورد. محمدحسین هم حسابی با آبجیا مشغول بازی بود و چالش خاصی با نوزاد نداشت👼🏻. من همیشه می‌گم وقتی تعداد بچه‌ها زیاد می‌شه، با اینکه حجم کار مادر بیشتر می‌شه، ولی نسبت به وقتی که یک یا دو تا بچه تو خونه هست، فرصت بیشتری هم داره مادر. وقتی فقط زینب رو داشتم، از من توقع داشت که ۲۴ ساعته پیشش پاشم و خب این باعث می‌شد که خیلی درگیر بچه باشم و گاهی یه دستشویی رفتن هم کار سختی به نظر می‌رسید🤦🏻‍♀! ولی وقتی دو تا و سه تا و چهار تا شدن، خودشون وقت همدیگه رو پر می‌کنن، نیازهای هم رو برطرف می‌کنن و من زمان بیشتری دارم تا به کارهای خونه و بچه‌ها و فعالیت‌های دیگه‌ام برسم👏🏻. موقع تولد محمدمهدی هم، مثل بقیه بچه‌ها حواسمون بود که بیشتر خونه خودمون باشیم تا هم خودمون و هم بچه‌ها زودتر با شرایط جدید کنار بیایم. شکرخدا با مسئله حسادت و اذیت کردن بچه‌های کوچیک هیچ وقت مواجه نشدیم🤲🏻. کلاً هم روابطمون با اقوام در حد سر زدن یکی دو ساعته‌‌ است، حتی پدر و مادر همسرم هم که تو یه شهر هستیم. همراهی همسرم تو این زمینه خیلی کمک کننده‌ است به نظرم. رفت و آمد‌های زیاد و طولانی مدت نظم زندگی و عادات رفتاری بچه‌ها رو به هم می‌ریزه و گاهی چالش‌هایی ایجاد می‌کنه که کلی باید وقت گذاشت تا جبران بشه😢. به خاطر کرونا و البته تولد محمد مهدی، تقریباً همه فعالیت‌های بیرون از خونه، از جمله همون مهد کودکی که با دوستانمون راه انداخته بودیم تعطیل شده بود. ولی با بهتر شدن شرایط به فکر راه اندازی مهد مستقل نزدیک خونه خودمون بودم. محمدمهدی پنج ماهه بود که با موافقت یه مسجد، مهد کودکی راه اندازی کردیم. با همه بچه‌ها می‌رفتیم مهد و هم من به کارا می‌رسیدم، هم بچه‌ها تو فضای مهد مشغول بودن. مربی‌ها رو خودم انتخاب کرده بودم، به همین خاطر خیالم راحت بود. برای اولین بار بعد از مادر شدنم، بچه ها رو می‌سپردم به مهد و اگر کاری داشتم می‌رفتم بیرون و انجام می‌دادم. تا قبل از مهد خودمون، خیلی به ندرت پیش میومد که بدون بچه‌ها جایی برم. یا نمی‌رفتم، یا اگر ضرورت داشت که مثلاً آزمایشگاهی دکتری جایی برم، هماهنگ می‌کردیم که همسرم مرخصی ساعتی بگیرن و بیان پیش بچه‌ها🧔🏻‍♂. کار مهد برام خیلی لذت بخش بود. با اینکه برای خودم درآمدی نداشت. پولی که اولیا می‌دادن به مربی‌ها می‌دادم و باقیش اگر چیزی می‌موند هزینه‌های جاری مهد بود. ولی حس می‌کردم کار لازم و مفیدی هست. این اعتقادی بود که از کار تشکیلاتی در دانشگاه برام ایجاد شده بود: اینکه کار تربیتی رو باید از کودکی شروع کنیم👧🏻👦🏻. دختر دومم پیش دبستانی هم همونجا رفت. محمد‌مهدی یک سال و نیمه بود که خونه مون رو عوض کردیم. خونه جدید بزرگتر بود، ولی از مهد دور شده بودیم. مهد تازه تأسیس بود و دلم نیومد رهاش کنم🥲. رفت و آمد برام سخت بود ولی هر روز با بچه‌ها می‌رفتیم و برمی‌گشتیم🚕. مدرسه بچه‌ها هم همون محله قبلی بود. از صبح همه از خونه می‌رفتم بیرون، دخترا مدرسه و من و پسرا مهد می‌رفتیم. از اونجایی که یه کم احساس ضعف می‌کردم، برخلاف دفعات پیش تا پایان شیردهی محمدمهدی باردار نشدم. سعی کردم بیش از قبل مراقب تغذیه‌ام باشم و بدنم رو برای بارداری بعدی آماده کنم. وقتی که محمدمهدی دو سالش تمام شد، من برای پنجمین بار باردار شدم. حالا شرایط بارداری و حضور نوزاد هم برای رفت و آمد به مهد باید در نظر می گرفتم. از طرفی مهد تا حدی جا افتاده بود و می‌تونستم مسئولیتش رو واگذار کنم. این شد که تصمیم گرفتم مهد رو بسپرم به دوستانم. مدرسه بچه‌ها هم اومد تو محله خودمون و من دوباره شدم یه مامانِ فقط خونه دار 😍، این بار با پنج تا بچه که البته یکی بالقوه بود هنوز. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif