#ز_زینیوند
(مامان #معصومه چهار و نیم ساله)
سال ۶۹ در یکی از روستاهای استان لرستان در خانوادهای سنتی چشم به جهان گشودم.😁
بعد از ۳ تا دختر در حالی که همه در آرزوی فرزند پسر بودن دنیا اومدم و تولدم باعث خوشحالی کسی نشد.
این پسردوستی خانواده و وصفی که از اوضاع حزنآور خونه و فامیل🤧 بعد از تولدم شنیدم،
باعث شده بود از همون بچهگی نسبت به جنسیتم حس خوبی نداشته باشم😬
و حس کنم باید حقم رو از پسرها بگیرم.
با تولد برادرام خونواده ما هشت نفره شد و از روستا به شهر اومدیم.
به خاطر حرف مردم و دهن پرکن بودن رشتهی رياضی این رشته رو انتخاب کردم ولی حس میکردم روح خشکش آزارم میده.😖
سال سوم دبیرستان بعد از کلی جنگ و دعوا🤬 بالاخره از رشته ریاضی به علوم انسانی تغییر رشته دادم.
کتابهای رشته انسانی رو دوست داشتم.
توی المپیاد تاریخ در سطح استان رتبه آوردم و گاهی شعر میگفتم.
حتی در بخش استانی ادبیات جشنواره خوارزمی نفر اول شدم.
عاشق شهرت و مجریگری بودم. سخت مشغول درس خوندن، به امید رشته روانشناسی در یکی از دانشگاههای تهران.
چون فکر میکردم توی تهران رسیدن به رویاهام امکانپذیر تره.
اما خواست خدا با خواست دلم یکی نبود.😔
نتایج کنکور اعلام شد.
رشتهی روانشناسی دانشگاه خرمآباد که پنجمین انتخابم بود قبول شدم.
اولین شخص توی فامیل بودم که دانشگاه دولتی قبول شده بود و خانواده بسی ذوق زده😀
اما…
خودم حس میکردم دیگه رسیدن به رویاهام محاله.😔
فضای دانشگاه و مواجه شدن با تیپهای مختلف باعث شد عقایدم سست بشه.
به شدت میل به دیدهشدن و خودنمایی داشتم.
جزء شاگرد اولای کلاس بودم اما حس میکردم تلاشام فایدهای نداره و کسی من رو نمیبینه.
حتی پام به صدا و سیمای لرستان کشیده شد.
برای تست صدا رفتم اما قبول نشدم.😪
این ناکامیهای پشت هم منو از خدا و معنویت دور کرده بود. حسابی ازخدا شاکی😒 بودم، از تمام نههایی که سر راهم میاومد.
توی همون اوضاع به مرکز پاسخگویی به سوالات دینی زنگ زدم.
حرف اون آقا هنوز توی ذهنمه که در جواب همهی گلهها و چراهای من گفتند: حکمت خدا با مرور زمان معلوم میشه...🤔
کمی بعد اردوی راهیان نور غرب قسمتم شد.
بعدش دیگه اون آدم سابق نشدم.
آشنایی با شهدا و مطالعه سبک زندگیشون بهم فهموند که چقدر اشتباه رفتم.
من فقط پوستهی دین رو شناخته بودم.
خدا برام فقط برای سر سجاده و اهل بیت فقط برای وقت تنگنا بودند.
اما شهدا میل شدید به دنیا و اون همه تعارض و تنشها رو ازم گرفتند و منو وارد مسیر تازهای کردن.
#قسمت_اول
#تجربه_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه ۴.۵ ساله)
دخترم بچه سختی بود.
خواب خوبی نداشت و به خاطر کولیک تا سه ماهگی شب بیدار بود.🙄
روزها هم خیلی کوتاه میخوابید.
نکته دردناک قضیه این بود من تا قبل از مادر شدنم هیچ شناختی از دنیای مادری نداشتم و بچه از نظر من یه عروسک همیشه خندان و بامزه و سرگرمکننده بود.
اما حالا داشتم با روی دیگه بچهها آشنا میشدم.🤧
خدا رو شکر از سه ماهگی به بعد خواب دخترم کم و بیش درست شد .
اما افسردگی بعد از زایمان تا شش ماهگیاش که یه سفر ده روزه به قم و شمال و مشهد داشتیم با من بود و بعد دست از سرم برداشت.
ولی استرسهای بارداری و پس از زایمانم روی معصومه اثر گذاشته بود و بچه بیقراری بود.😵
خیلی دوست داشتم فاصله سنی بین بچه اول و دومم کم باشه اما معصومه بچهای بود که شدت هیجاناتش زیاد بود، با بقیه سازگاری پایینی داشت و به راحتی نمیتونست با بقیه بچهها تعامل داشته باشه.
خودمم از نظر روحی آمادگیش رو نداشتم و روحم خیلی خسته بود.😢
همون روزها در ایام محرم برای خانمهای محل، جلسه میذاشتم و قبل از روضهها، مباحث اخلاقی و روانشناسی میگفتم.
یه مدت بعد برای دختر بچههای محل تو خونه کلاس میذاشتم و مباحث دینی رو در حد سنشون براشون میگفتم.
حتی شب عید فطر براشون جشن بندگی گرفتم.
کمکم امید به زندگیم داشت برمیگشت.😉
تو اون مدت به صورت غیر حضوری بعضی درسهای جامعهالزهرا رو میگذروندم و دلخوشیم این بود که بعد از یکی دو ترم بهم انتقالی میدن به حوزه شیراز و دوباره بیرون از خونه به علایقم میرسم.
اما بعد از مدتی گفتن چون رشته شما نامرتبط بوده انتقالی ممکن نیست.😬
هنوز از حال و احوال بعد از زایمان در نیومده بودم. این مساله دوباره حالم رو بد کرد.
به هر بهونهای میزدم زیر گریه.😭
انگار هیچ انگیزه و آرزویی برام نمونده بود.
حوزه نمیتونستم برم.
نمیتونستم کار کنم. (تو شیراز مرکز مشاوره تک جنسیتی نبود.)
همسرم میدید که چقدر ناراحتم اما دستش بسته بود.
تا اینکه بالاخره سرمایهای که چندین سال توی یه کاری خوابونده بودیم تبدیل به پول شد و برای کارهای اداریش همسرم باید سفری به قم میکرد.
چون حال منو دید گفت: با هم بریم.
دقیقا تو همون زمان مشغول تعمیر خونه شیراز بودیم.
یه روز قبل از سفر گچکار اومد و خونه رو تحویل گرفت و ما فرداش رفتیم سفر😂
بعد از چند سال بالاخره خونهام داشت اونی که دلم میخواست، میشد.
یکی دو روزی قم بودیم که یه روز همسرم گفت: میخوای بیایم قم زندگی کنیم؟
با ذوق گفتم: نیکی و پرسش؟!😊
#قسمت_چهارم
#تجربه_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه ۴.۵ ساله)
همه چی مثل رویا بود.😍
خدا به مو رسوند اما نبرید.
توی پروسه پیدا کردن خونه، یه خونه
پیدا کردیم که صاحبخونه برای فروختنش بنا به دلایلی دست دست میکرد. ما هم خونه رو میخواستیم، هم جایی رو نداشتیم که منتظر فروش خونه باشیم و حدود ۲ هفته همراه خانواده آقای صاحبخونه تو همون خونه زندگی کردیم. دقیقا اوضاعمون مثل ماجرای نقی و هما توی پایتخت یک بود.😂
همسرم در حال جوش دادن معامله خونه، آقای صاحبخونه و منم در حال بستهبندی وسایل خونه خانم صاحبخونه.🤭
البته که مصلحت این بود صاحب اون خونه نشیم.😄
رسیدیم به خونهای که با وجود نقلی بودنش بعدها شد دلبازترین خونه زندگی مشترکمون.🤩
حال دلم خوب شده بود.
هر روز صبح با سرویس جامعهالزهرا با معصومه میرفتیم حوزه.
معصومه میرفت مهد و من سر کلاس.
برای بدقلقیهاش هم پیش یکی از روحانیونی که تخصص کار با کودک داشتند رفتیم و به برکت حضرت معصومه راهکارهای خوب و راهگشایی گرفتیم.
یکی از اشتباهات من که باعث وابستگی دخترم شده بود این بود که فکر میکردم هروقت دخترم بیداره من باید تمام و کمال در خدمتش باشم.
باهاش بازی کنم و سرگرمش کنم.
به همین دلیل دخترم بلد نبود تنهایی بازی کنه.
ولی از مشاور یاد گرفتیم که کودک باید گاهی ناکامی بهینه رو تجربه کنه، یعنی به اندازه ظرفیتش ناکام بشه و یاد بگیره در تمام زندگی کسی مدام در خدمتش نیست.
البته این روش به شرط ارتباط خوب و کافی جواب میده، یعنی وقت مخصوصی برای ارتباط و بازی با فرزندمون داشته باشیم.
به مدد لطف خدا، حال خوب خودم و تکنیکهایی که یاد گرفتیم، آرامش و نشاط معصومه بیشتر و بهتر شد.
واقعیتش اینه که توی زندگی هیچی اندازه تولد دخترم من رو با خود واقعیم روبرو نکرد و ایراداتم رو جلو چشمم نیاورد.
بهم ثابت شده بود دخترم آیینه اعمال منه پس تمام تلاشم رو کردم که خودم رو عوض کنم و ایراداتم رو رفع کنم.
خودمم همزمان دورههای درمانگری کودک و مهارتهای درمانگری رو میگذرونم.
حال دلم بهتر از همیشه است و دیگه با بالا و پایین زندگی خیلی خودمو نمیبازم.
قدر داشتههامو که روزی رویام بوده میدونم.
با مهارتهایی که یاد گرفتم رابطهام با همسرم بهتر شده.
درسته زندگیمون بارها دچار بحران شد اما اگر هدف از زندگی مشترک رشد باشه، من در کنار همسرم به این رشد و تحول رسیدم.
بالاخره هر رشدی درد و سختی و پوست انداختن خودش رو داره .
قدیمیها درست گفتند که صبر تلخه اما میوهاش شیرینه😍
خوشحالم که مادر شدم.
با همه سختیهای داشتن یک کودک دشوار، روزگارم قشنگ شده و رشد میکنم.
مگر هدف از آفریش انسان جز رشد و کماله؟
#قسمت_پنجم
#تجربه_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
قبول باشه از مامان هایی که در هیئت مجازی همراهمون باشن🤲🌸
یه خبر خوب بعد از یک تاخیر طولانی
یه سلسله داستانی جدید داریم...
مامانای قدیمی که حتما میشناسن
مجموعه پست های #تجربه_تخصصی ما رو😍
مامان های جدید هم از امشب آشنا میشن😊
از امشب ماجراهای زندگی یه خانواده ۵ نفره رو میخونیم از زبون خانوم خونه که یه #مامان_نویسنده هستن با آثار ادبی بسیار جذاب و عالی در حوزه #ادبیات_کودک
ایشون مادر ۳ فرزند هستند که ما با اسامی #حلما خانم هشت ساله، #محمد آقای ۴ونیم ساله و #حنانه خانم دو ساله باهاشون چند شب همراه میشیم. ❤️
امشب منتظر قسمت اول باشین... 😊