#قسمت_دوم
#ف_جباری (مامان زهرا ۲/۵ ساله و هدی ۳ ماهه)
برای انتخاب رشته کارشناسی تقریباً تنها ملاکم علاقه شخصی بود. اما حالا علاوه بر علاقه، نیاز جامعه برام خیلی پررنگ شده بود و از طرفی داشتن خانواده خوب و چند تا بچه با اختلاف سنی کم و تربیت اونها هم از اولویتهام بود.
با در نظر داشتن پارامترهای مهم زندگی شخصی و اجتماعیم و مشورت با دوستانی که توی این مسیر از من جلوتر بودن و شرکت تو نشست #جهت_گیری_تخصصی به یه محدوده کلی برای ادامه مسیرم رسیدم. البته بعضی وقتا گره کار جز با #توسل و خواستن از خدا باز نمیشه.
در ادامه چیزی که بیشتر از هر چیزی به من کمک کرد پروژههای مربوط به محدوده شناسایی شده بود که برای محل کارم انجام میدادم. به این شیوه میگن #ناخونک_زدن! یعنی با ورود جزئی به کارهای مختلف #تدریجا آینده واضحتر میشه. لازم نیست این پروژه رو برای جایی انجام بدیم. میتونیم خومون کارهای کوچیکی تعریف کنیم. اما باید جدی بگیریمش، براش مطالعه هدفمند داشته باشیم، توی ذهنمون بپرورونیمش و....
اینطوری به مرور دایره موضوعات کوچیکتر و مأموریت و چشمانداز روشنتر میشه.
و اما #برنامه_ریزی کجای این داستانه؟
من برنامهریزی رو با خوندن نحوه برنامهریزی آدمهای دیگه شروع کردم. اما این شروع با شکست مواجه شد. با دیدن نحوه برنامه ریزی دیگران گیج میشدم و نمیفهمیدم باید چی کار کنم. تصمیم گرفتم برنامه متناسب با خودم رو بسازم، یعنی چی؟ یعنی برنامهریزی رو از نقطهای که توش قرار دارم شروع کنم، نه نقطهای که برنامهریزی برای من تعیین میکنه! این یعنی چی؟
برنامهریزی ابزاریه که دو گام داره. گام اول تعیین مأموریت و چشماندازه و گام دوم تلاش برای محقق کردن اونها.
#ماموریت در واقع فلسفه وجودی ما هست؛ مثلا من برای اثرگذاری در عرصه اقتصاد به این دنیا آمدهام!
و #چشم_انداز شخصیتیه که امروز برای چند ده سال آیندهمون تصور میکنیم؛ مثلا من میخوام ۱۰ سال دیگه مادر ۴ فرزند و هیئت علمی دانشکده اقتصاد باشم.
برنامهریزی در نقطه شروع خودش میگه بیا مأموریت و چشماندازت رو روی کاغذ بنویس و برای رسیدن به اونها برنامههایی رو تعریف کن و اونها رو در قالبهای سالانه و ماهانه و بعد هفتگی و روزانه ریز کن و با روشهایی این برنامههای ریز شده رو به سرانجام برسون.
بودن در قید و بند این واژهها و مرحلهها من رو گیج میکرد. تصمیم گرفتم برنامهریزی بلندمدت رو کنار بذارم و با این فرض که من برای یک سال آیندهم دو سه تا برنامه رو به صورت ذهنی تعریف کردم، فعلاً برای به سرانجام رسوندن اینها از برنامهریزی کمک بگیرم! چون این برنامه منه که اصالت داره، نه برنامهریزی! هدف از برنامهریزی اینه که آروم و بهینه ما رو به اهدافمون نزدیک کنه. پس اگه اینطور نیست باید مشکل رو پیدا و حل کرد. من راهحلم برای مشکلم این بود که برنامهریزی رو از نقطهای شروع کردم که بهش نیاز داشتم و فقط بخشهایی از اون رو به کار بردم که کارم رو راه میانداخت.
هر چند بعد از یک سال به فایده آوردن مأموریت و چشمانداز و برنامه بلندمدت روی کاغذ رسیدم( اینکه باعث میشه چیزی از قلم نیفته و کارها قابلیت ارزیابی پیدا کنن و کلا احتمال خطا کم بشه) و کمکم رفتم سراغش، با این تفاوت که این بار من سوار بر برنامهریزی بودم.
توی قسمت بعد در مورد گام دوم برنامهریزی صحبت میکنیم.
پ ن: مشکلی که من با خوندن برنامهریزی دیگران داشتم این بود که آدم ها انتهای کارشون رو به نمایش میذارن و من انتظار داشتم در لحظه شروع برنامهریزی به انتهای کار اونا برسم. درحالیکه اون نمایش حاصل چندین ماه یا سال تلاش کاملاً تدریجیشون بود.
من تلاشم اینه که فرآیندی که طی کردم رو بگم و نه فقط انتهای کارم رو. شاید کمک بیشتری به خواننده بکنه. اما باز من هم از یک مسیر رفته با شما صحبت میکنم و شما حواستون به این نکته باشه.
#روزنوشت_های_مادری
#برنامه_ریزی
#بولت_ژورنال
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif