«واسه هر کدوم از بچهها یه دفتر مخصوص دارم و گاهی براشون مینویسم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_شانزدهم
وقتی مادر فقط بچهٔ اول رو داره، وقت بیشتری میتونه براش بذاره. منتها فرزند اول محدودهٔ روابط کمتری داره. رابطهش توی خانواده محدود میشه به رابطه با پدر و مادر.👨👩👧
ممکنه وقتی که من برای بچهٔ پنجمم میذارم، کمتر از وقتی باشه که قبلاً برای اولی میذاشتم، اما بچهٔ پنجمم از نظر ارتباطی در مجموع غنیتره؛ چون علاوه بر پدر و مادر، چهار تا خواهر و برادر دیگه داره که هر کدوم متناسب با سن و جنسیتشون یه ارتباط جدید و منحصر به فرد باهاش دارن.☺️
البته گاهی منِ مادر با توجه به شناختی که از بچههام دارم، متوجه میشم یکیشون توی یه بازهٔ زمانی، نیاز به توجه بیشتری داره. به همین خاطر تا وقتی لازم باشه (ممکنه ماهها طول بکشه)، سعی میکنم هم خودم و هم همسرم بهش توجه ویژه داشته باشیم و نیازی که داره رو رفع کنیم. البته این توجه ویژه باید طوری باشه که برای بقیهٔ بچهها حساسیت برانگیز نباشه و احساس تبعیض نکنن. مثلاً بچهٔ کلاس اولی یا نوجوان نیازهای مختص خودش رو داره و توجه ویژه میخواد.😉
ما تا قبل از هفت سال، آموزش رسمی خاصی برای بچهها نداشتیم. بیشتر تلاش کردیم که به بچهها آزادی عمل بدیم تا بتونن خوب بچگی کنن. دختر بزرگهم از ۷ تا ۹ سالگی کلاس ژیمناستیک میرفت. هم علاقه داشت و هم استعداد. منتها با شروع کرونا عملاً کلاسهای حضوری لغو شد.😓
توی دوران کرونا، با توجه به علاقهٔ بچهها کلاسهای مختلفی مثل گلدوزی، قلاب بافی، کاردستی، آشنایی با نرمافزارهای پرکاربرد، ساخت فیلمنامه و فیلم و... رو به صورت مجازی براشون فراهم کردیم.
البته بعضی از استعدادهای بچهها هم فقط با حضور در کنار همدیگه کشف میشه. مثلاً دخترم زهرا، استعداد خوبی توی مربیگری داره و توی خیلی از روزهای تابستون برای بچههای کوچیکتر کلاس میذاشت و چیزای خوبی هم بهشون یاد میداد.
روش آموزش مفاهیم دینی هم توی هر سن متفاوته. تا وقتی بچهها کوچیکترن، سعی میکنیم با جذاب کردن رفتار دینی، اون کار رو بهشون آموزش بدیم.
مثلاً موقع خوندن نماز به صورت جماعت توی خانواده، از پسر ۷ سالهم میخوام که مکبر بشه؛ ایشونم گاهی برای اینکه از قافله عقب نمونه، میاد و با ما نماز میخونه.😁
یا مثلاً همسرم فعالیتهای قرآنی برای بچهها تعریف و پیگیری میکنن. بعضی شبها هر کدوم از بچهها با پدرشون یک زمان پنج دقیقهای خلوت دارن که با هم قرآن کار میکنن. بچهها این زمان خلوت با پدر رو خیلی دوست دارن.😍
حتی توی دوران کرونا، یک مسابقهٔ حفظ درون خانوادگی اجرا کردیم که خاطرات خیلی شیرینی ازش داریم.
برای بچههای بزرگتر متناسب با فهمشون، مفاهیم دینی رو به صورت منطقی و استدلالی توضیح میدیم. ضمن صحبتها و جلسات پرسش و پاسخی که باهاشون داریم، از محتواهای مفید هم استفاده کردیم.
مثلاً از کتابها و رمانهای خوب استفاده کردیم. ما نتیجهٔ خیلی خوبی از رمانهای فاخر دفاع مقدس دیدیم چون هم جذابه، هم مفاهیم انقلابی و دینی رو انقال میده و بچهها خوششون میاد.👌🏻
گاهی هم از ابزارهای جدید مثل انواع نرمافزارها، کانالها، فیلمها و برنامههای تلویزیونی مناسب و اثرگذار، کلیپها و پستهای خوب برای انتقال مفاهیم دینی به بچهها استفاده میکنیم.
یه کاری هم که من برای گفتگوی مکتوب با بچهها انجام میدم اینه که مختص هر کدومشون یه دفتر گرفتم و هر چند وقت یکبار براشون چیزایی مینویسم.
اولاً؛ وقتی میخوام بنویسم روی نقاط قوت بچهها تمرکز میکنم و برای خودم خوبه و شاکرتر میشم.
ثانیاً چون گاهی خودشون به دفترهاشون سر میزنن، وقتی میخونن مثلاً من از چادر پوشیدنشون تو مهمونی کیف کردم، همین اثر ناخودآگاه تربیتی داره براشون.
ثالثاً فکر کنم وقتی بزرگ بشن، این دفتر میشه یه هدیهٔ ارزشمند براشون.
البته یه دفتر هم مخصوص همسرم هست و برای ایشون چیزایی مینویسم، و یک دفتر رو هم به خاطرات خودم اختصاص دادم.😁
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۶. هزینه برای نیاز واقعی»
#ز_کاظمی
(مامان #سیدعلی ۱۸.۵، #محمدحسین ۱۲، #محمدهادی ۸، #فاطمهسادات ۵ و #نرگسسادات ۱.۵ ساله)
#قسمت_شانزدهم
نیازهای واقعی و حقیقی بچهها رو سعی میکنیم برآورده کنیم؛ ولی بیشتر نیازهایی که بچهها احساس میکنن، خیلی وقتها یا نیاز کاذبه، یا چیزهایی که واقعاً مضره و در سبد تعریف شدهٔ ما برای بچهها نباید وجود داشته باشه.✋🏻
وقتی بچهها کوچیکن، سعی میکنیم اینجور چیزها رو باهاش مواجه نشن و براشون ایجاد نیاز نشه.
وقتی کمی بزرگتر میشن، مثلاً از سه چهار سالگی باهاشون در مورد اون مسئله صحبت میکنم. میگم که ما الان این رو نیاز نداریم و این رو نمیخوایم. منم خیلی وقتها یه چیزایی رو میبینم، همون موقع دلم میخواد ولی نمیگیرم به خاطر این که نیازم نیست یا میبینم الان نیومدیم اون رو بخریم یا میبینم من شبیه اون رو دارم!😅 لباس هر کی یه شکلیه؛ اسباببازی هرکی یه مدلیه. هرکی یه چیزایی داره...
با اینجور توضیحات قانعشون میکنم. الحمدلله بچههای پرتوقعی ندارم.
با این سبکی که پیش رفتیم، توقع بچهها خیلی معقول و منطقی شده.
حتی خوراکیهای بیرونی هم خیلی محدود براشون تهیه میشه.
هم به لحاظ سلامتی و هم به لحاظ اینکه بچهها میدونن خرید کردن ما قاعده دارد.
و الحمدلله فکر نمیکنم بچهها احساس کمبود بکنند.🙏🏻
همسرم چندین دوره شد که بیکار شدن، یا به خاطر تغییر سیاستهای دولتها و بدقولیهایی که در ادارات وجود داره در راستای هیئت علمی شدن و...، دورههایی بوده که بیمه نداشتیم ولی الحمدلله یا پسانداز داشتیم که به مرور از اون استفاده کردیم یا یه ذره تنگتر نشستیم و کمتر خرج کردیم و البته پیش اومده از کسی قرض گرفتیم تا دستمزد همسرم برسه و پس بدهند.😊
استفاده از وسایل بچه قبلی، برای بچهٔ بعدی، چیز مرسومیه.
خیلی از اسباببازیهای پسر اولم رو تا فرزند پنجم استفاده میکنن.
یه بار اقوام میخواستن براشون اسباببازی بخرن. ازشون خواهش کردم که اگه میشه فلان لگو رو بگیرید. لگوهایی با تکههای زیاد و شکل باز که سالیان سال بتونن استفاده کنن و واقعاً هنوز هم بچهها ازش استفاده میکنن.😁👌🏻
همینطور بقچههایی دارم که لباسهای بچهها رو مرتب میکنم و برای بچهٔ بعدی میذارم.
خریدهامونو از فروشگاههایی انجام میدیم که میدونیم تخفیفات خاصی دارن و برامون ارزون درمیاد.
گاهی وقتها از مجموعههای خاصی که در حراج هستن، به خصوص لباسهایی که آخر فصل هست تهیه میکنم و کنار میذارم.👌🏻
خیلی از مخارج رو هم خودم ندارم. مثلاً خرج آرایشگاه ندارم. طبق همون قاعدهٔ «محدودیت خلاقیت میاره»، این محدودیت هم فقط محدودیت مالی نیست.
خیلی وقتها بچههام کوچیک بودن، میدیدم که کسی نیست بچهها رو بذاریم پیشش، برم آرایشگاه، باعث میشد خودم دست به کار شوم و به مرور این کار رو یاد بگیرم.😅
اما در مورد مدرسهٔ بچهها چون خودم توی این فضای کاری هستم، خیلی حساسیت دارم و بچهها رو مدرسهٔ غیرانتفاعی فرستادم.
از خیلی هزینههای دیگه زندگی کم کردیم و اونجا هزینه میکنیم.
ما واقعاً برکت حضور بچهها رو توی زندگیمون دیدیم و خیلی وقتها ما سر سفرهٔ بچهها هستیم.😉
الان الحمدلله از نظرمالی شرایط خانوادهمون رو متوسط رو به بالا ارزیابی میکنم. الحمدلله صاحب خونه و ماشین هستیم ولی خب خیلی طول کشیده تا به این ثبات برسیم و مثلاً ما الان سه ساله که مشهد نتونستیم بریم. حالا اصلش اینه که توفیق نداشتیم اما ظاهرش اینه که بالاخره این هزینه رو نداشتیم که انجام بدیم یا در واقع صرف مدرسهٔ بچهها و مسائل این چنینیشون کردیم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۶.گنجینهای به نام مسجد»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵ و #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_شانزدهم
محدودیتهای رفت و آمد در دوران کرونا عامل خوبی بود تا بتوانم بارداری چهارمم را تا ماه چهارم مخفی نگه دارم و کمتر سرزنش شوم.
دوهفته به تاریخ تقریبی زایمانم مانده بود که مرخصی گرفتم .ولی آقا علیرضا شرایط را مساعد دید و ۲۸ آبان ۹۹، یعنی دو هفته زودتر از موعد به دنیا آمد.👼
مادرم چند روزی را منزل ما بودند و قبل از ده روزگی پسرم برگشتند و ما یک زندگی شش نفره را شروع کردیم.
بعد از تولد علیرضا بدنم ضعیف شده بود و بسیار بیمار میشدم.🤒 ولی بچهها کمی بزرگتر شده بودند و بعضی از کارهای خانه را انجام میدادند.🧹🪣🧽🧴
من هم تا حد زیادی از حساسیتهایم نسبت به ایدهآل انجام شدن کارها کم کردم.
روی افکار و احساسات خودم دقت بیشتری داشتم. سعی کردم از بایدها و نبایدهای غلط و آسیبزای ذهنم کم کنم. مثلاً اینکه همهجا باید مرتب باشد، بچهها باید همیشه تمیز باشند!
نباید در یک خانهٔ نیمهساز زندگی کنم! همسرم باید کمک کند و خیلی بایدها و نبایدهایی که میشود بهراحتی حذف کرد و با آرامش به سمت هدف زندگی کرد. 😌
بهجای تمرکز روی نقصها، کمبودها و مشکلات، از نعمتهای زندگیام لذت میبردم. 😍
این تمرینها آرامش ویژهای برایم ایجاد کرد و دوران بعد از تولد علیرضا را با حال بهتری نسبت به مریم گذراندم. 🤱
یک اتفاق مهم موثر دیگر در نشاط روحیام بعد از تولد علیرضا، ارتباط با مسجد بود.🕌
با مهاجرت به روستا، از حلقهٔ دوستان صمیمی، محیطهای علمی و تفریحی گذشته فاصله گرفته بودم، ولی باز هم مثل همیشه دوستان خوبی در مسجد روزیام شد.
ارتباط با مسجد برای بچهها هم برکات دیگری بههمراه داشت. بچهها هم مانند من دوستان خوبی پیدا کردند. 🏃♂🏃♂
علاوهبراین، بسیاری از مفاهیم با حضور در مسجد بهراحتی در کودکان نهادینه میشود؛ مثل نظم و ترتیب، آداب معاشرت، احترام به بزرگترها و...
انس با مسجد زمینهٔ چشیدن شیرینی عبادت و گفتوگو با خدا را هم در بچه ها ایجاد میکند. 🕋
مدارس همچنان غیرحضوری بود و فاطمهزهرا باید به کلاس اول میرفت. تجربهٔ پیشدبستانی مجازیاش به من ثابت کرده بود که این روش برای فاطمهزهرا اصلاً مناسب نیست. بهدنبال راه چارهای بودم. یکی از همان رفقای مسجدی قبول کرد که درسهای کلاس اول را به دخترم یاد بدهد. آن سال محمدرضا به مدرسهٔ روستا رفت، من هم صبح قبل از رفتن به مدرسه، علیرضا را به خانهٔ یکی از دوستانم میبردم و فاطمهزهرا و مریم خانه بودند. معلم دخترم به خانه میآمد و دو ساعتی با او کار میکرد. در فاصلهٔ کلاس فاطمه، مریم با بچههای خانم معلم مشغول بازی بود.
یک سال تحصیلی دیگر هم به این شکل گذشت.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۶. روزهای شیرین میزبانی از خانواده»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
طی مدتی که سوریه بودیم، دو بار به ما اجازه دادن اقوام درجه یکمون رو از ایران دعوت کنیم.😍 توی اون فضای غربت، تجربهٔ خیلی دلچسبی بود. هم برای ما و هم برای اونها. چون چند سالی بود که رفتوآمد به سوریه و زیارت حرمها، ممنوع شده بود.
سری اول مادر همسرم و خواهرشون اومدن که خیلی خیلی شیرین بود.
ماه رمضون بود و با کمکشون به همکارای همسرم افطاری دادیم.😍
پنج روزی که اونها بودن، حسین هم خیلی خوشحال بود و همین، رفتنشون رو خیلی سخت کرد.😢 بعدش حسین به قدری گریه و بیقراری کرد که نگو.😭
حال خودم هم بدتر از بچه بود. دیگه جوری شد که یه هفته بعدش از همسرم خواستم ما رو هم راهی ایران کنن. موندن اونجا برامون غیر قابل تحمل شده بود.😥
۶ ماه بعد، قرار شد مامان و بابای من بیان. برای ۱۴ اسفند بلیط گرفتن. تولد حسین هم ۲۶ بهمن بود و داشت ۳ ساله میشد.
من که همهش باید یه امید و انگیزهای برای حسین ایجاد میکردم، تصمیم گرفتم برای هر کدوم از این دو رویداد، روزشمار بذارم.
حسین هر روز صبح با این انگیزه از خواب پا میشد.🥰
برای تولدش میخواستیم جشن بگیریم. ولی کسی رو نداشتیم دعوت کنیم.🥲
برای همین همکاران همسرم رو دعوت کردیم. از اونجایی که اسم قرمهسبزی میاومد، بندگان خدا با شوق میاومدن😅، گفتیم که تولد حسینه به صرف قرمهسبزی...😄
تولد خیلی خیلی خاص و تکرارنشدنیای شد. یه سری عموی خیلی بزرگ دورش بودن که خیلی هم شاد بودن و چقدر شلوغ کردن و چه هدیههایی برای حسین گرفته بودن.
فیلم و عکساشو هنوز داریم. حسین که همیشه غر میزد و تنهایی خیلی اذیتش میکرد، اصلاً تا یه هفته صداش در نمیاومد. مشغول اسباببازیهایی بود که عموها براش آورده بودن.☺️
مخصوصاً که قرار بود تقریبا دو هفتهٔ بعد، پدر و مادرم بیان. اونها تا حالا سوریه نیومده بودن. اومدن و ما ۴ ۵ روز خیلی طلایی رو گذروندیم.😍 برای اینکه موقع رفتنشون، تجربهٔ تلخ قبلی تکرار نشه، ما هم همراه پدر و مادرم، برگشتیم ایران تا عید رو با هم باشیم.🥰 این بار توی پرواز و مراحلی که همیشه تنها طی میکردیم، پدر و مادرم هم همراهمون بودن و این خیلی خیلی دلنشین و خوشایند بود.
برای حسین خاطرهای شده بود که اصلاً دوست نداشت لحظاتش تموم بشه.🥺
اونجا ما دوستان سوری هم داشتیم که گاهی ما رو به خونههاشون دعوت میکردن. بهخصوص وقتهایی که مامانم یا مادرشوهرم اینا مهمونمون بودن.
مدل غذاها و پذیراییشون خیلی خاص و مفصل بود.☺️
مثلاً یکبار که ۱۵ ۱۶ نفر بودیم، یه گوسفند کشتن و سه، چهار مدل غذا طبخ کردند.🥰
ادویهها و موادی که توی غذاشون استفاده میکردن، خیلی متفاوت با ما بود. شاید ۱۰۰ یا ۲۰۰ نوع ادویه برای غذاهای مختلفشون داشتن. سالادهای خیلی متنوع و طعمهای خوشمزهای که ما تو غذاهای ایرانی تجربه نکردیم.😍
#قسمت_شانزدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif