#پ_ت
#قسمت_سوم
همسرم جزء گزینههای اولی بود که اومدن.
به جز مامانم، بقیه فامیل با ازدواجم همراه نبودن.
میگفتن اگه ازدواج کنی برای کسب علمت خوب نیست😕
جلوی تو رو برای موفقیتهای علمی و شغلی میگیره...
هنوز زوده...
ولی من دیگه تصمیممو گرفته بودم.😏
معیارهامون برای ازدواج، سختگیرانه نبود.☺️
همسرم خیلی از شرایط معمول رو نداشتن (مثل شرایط اقتصادی 💸)
و از یه شهر دیگه (شیراز) بودن.
اما به خاطر داشتن معیارهای اخلاقی و ایمانی، جواب مثبت رو گرفتن.😊
در تیر ماه ۹۱ خیلی ساده ازدواج کردیم😁
با یه مراسم عقد کوچیک توی خونه.🥨🍎🍇
خرید ازدواجمون، خرید خیلی سبکی بود.
در حد دو تا حلقه💍
و یه سری ضروریات عادی
هنوزم که هنوزه سرویس طلا نخریدم.😁
اولش که ازدواج کردیم، همسرم گفتن که تا یه سال توانایی اجاره کردن خونه🏠 رو ندارم.
ما هم مشکلی نداشتیم😁
ولی بعدا شرایط سخت شد.😣
هر دو خوابگاهی و دور از خانوادهها بودیم،
شرایط خیلی سختی رو تحمل میکردیم.😩
و خدا در همین شرایط، درهای رحمتش رو به رومون باز کرد.😇😃
اول دههی محرم بود که همینجوری رفتیم خونه قیمت کردیم.
همسرم گفتن کاش میشد یه پولی گیرم میاومد.
بعد یهو واقعا گیرمون اومد😁
و ما آخر دههی محرم، یه خونه قرارداد بستیم😍
(تو آذر ماه، شش ماه بعد از عقد)
آخر محرم رفتیم تبریز خونهی مامانم اینا.
خیلی معمولی به مامانم گفتم که مامان ما یه خونه اجاره کردیم؛ یه چند تا تیکه از خونه بده من ببرم😁
مامانم خیلی شوکه شدن.😳😰😍
بنده خدا یه هفتهای جهاز رو فراهم کردن؛😉
در حد ضروریات زندگی مثل:
یخچال،
گاز،
قابلمه،
فرش و اینچیزا...
اون سال که همهی این اتفاقها داشت میافتاد،
من مسئول یکی از گروههای دانشگاه هم بودم؛
برای همین، نتونستم تو خرید جهاز کمک کنم.😟
همهی این مراحل کمتر از یک ماه طول کشید.
زندگی متاهلیمون شروع شد😀
با کلی قرض😅😁
ولی با این حال، مانعی برای بچهدار شدن نمیدیدیم🤷🏻♀️
دو ماه بعد باردار شدم.
وقتی مادرم خبرشو شنیدن، خیلی خوشحال شدن.😃
بنده خدا، به خاطر شناختی که از گذشتهی من داشتن، امیدی نداشتن به این زودیها بچهی منو ببینن😅😂
سال اخر کارشناسی بودم📚
باید برای کنکور ارشد تصمیم میگرفتم.🤔
به دو دلیل برای کنکور نخوندم:
♦️یکی اینکه میخواستم برم حوزه😌
♦️و دوم اینکه معدلم بالا بود و مطمئن بودم کردیت میشم و شدم!😅
اما طبق تصمیمم برای تحصیل در حوزه #مشکات ثبتنام کردم.
#پ_ت
#قسمت_سوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«صبحانه کودکانهٔ جمعه صبحها»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۰، #زهرا ۸، #محمدحسین ۶، #فاطمهبشریn ۲ساله)
صبح جمعه باشه،
هوا سرد باشه،
توی رختخواب گرم و نرم هم باشی،🤤
دیگه هیییچ عاملی نمیتونه از جا بلندت کنه.😴
⏰ ساعت ۰۶:۰۰
فرزند اول:
+ ماماااان گشنمه کی صبحانه میاری؟ 😋
- برو بگیر بخواب بچه، شماها چرا انقد زود بیدار میشید؟!!!🤦🏻♀️😴
⏰ یکساعت بعد
فرزند دوم:
+ مامااااان خیلی خوابیدی پاشو دیگه، زیرسفرهای با سفره رو پهن کردیم، نونم داغ کردیم.
- ای خدااا، خوابم میاد، هنوز هفت صبحه، برید بازی کنید سر و صدا هم نکنیدا.😤😩😴
⏰ پنج دقیقه بعد
فرزند سوم:
+ مااامااان ما بشقاب و لیوان چیدیم سر سفره، قند و شکر و قاشق هم گذاشتیم بیا، جون من بیاااا.😌🙃☺️
- ولم کنیییید، برید نون خالی بخورید، بذارید بخوابم.😭🤬
⏰ همون لحظه
فرزند آخر:
+ مامان پاسو دای دَم تُن (مامان پاشو چای دم کن)
- 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
❌صدای افکار سرزنشگرم:
عججب ظالمی هستی، پاشو زن، بچههات گرسنهاند، صبح جمعه دلشون خوشه دور هم غذا بخورید.
❌صدای افکار تنبلم:
نوموخاااام، فقط جمعهها میتونم یهکم بیشتر بخوابم، خستهام میفهمی! خسسسته.😫😴
❌صدای افکار رقَّت انگیزم:
ای مظلوووم فاطمه، ای خسسسته فاطمه، ای کمخواااب فاطمه، دلها بسوووزه برام.😭
✅صدای افکار روشنفکر و باهوشم:
خب این طفلکا که سفره انداختن، بگو امروز آماده کردن صبحانه هم باخودتون، بچهها ماشاالله بزرگ شدن. مطمئن باش میتونن. از پسش بر میان. خودشونم ذوق میکنن و برای تربیتشون هم خوبه. تو هم یهکم دیگه بخواب.
وقتی هم پاشی، صبحانه حاضره.
من: 😴😋😍🤩😈👏تصویب شد👌🏻
بچههاااا برید سر یخچال برای صبحانه هر چی دوست دارید بردارید، صبحانه حاضر شد منم بیدار کنید باهم بخوریم.
هر چند خواب از سرم پرید، و از لای در بچهها رو نگاه میکردم تا خرابکاری نکنن، ولی نتیجه واقعاً شگفتانگیز بود و ارزشش رو داشت.🤩
کِی جوجههام این همه بزرگ شدن که تنهایی بتونن املت بپزن؟👏😍
چقدر با سلیقه سفره چیدن.
دورشون بگردم همه چی هم آوردن. املت، زیتون و مربا و حلوا ارده...
حتی چای هم دم کردن و مثل خودم داخلش هل ریختن.💗
قربون ذوق و شوق کودکانهشون برم که قبل از بیدار کردن من، رفتن موهاشونو شونه کردن تا همه چی عالی باشه.
دلم میخواست به جای صبحانه خودشونو میخوردم.☺️😅
دیگه هر صبح جمعه، املتِ فرزندْپَز داریم.😂💖
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«حالا آخرش چندتا بچه😆»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱٠، #زهرا ۸، #محمدحسین ۶، #فاطمهبشری ۲ساله)
اونایی که پول زیادی دارن، دنبال پول بیشترن و از ثروتمندتر شدن لذت میبرن.
اونایی که تو شغلشون غرق شدن، همهٔ زندگی و برنامهریزیشون میشه کار و کار و کار...🧐
و براشون ساعات کاری بیشتر مساوی با آرامش و لذت بیشتره.
اونایی که اهل سفر و تفریحن، هنوز از سفر برنگشته، برنامهریزی سفر بعدی رو میکنن و یه جورایی دائم السفر هستن.😁
و همینطور یه مادر، وقتی اولین فرزندش رو در آغوش میگیره، و لذت پرورش نوزادش رو میچشه، دیگه قناعت کردن در فرزندآوری رو حرام میدونه.😂😁
یک بچه که خوب نیست، چون تک فرزنده،😏
دو تا دختر میاره، میگه بذار پسر داشتن رو هم تجربه کنم
پسرش تک میمونه، چهارمی رو میاره که پسرش داداش دار بشه.
پنجمی رو به عشق پنج تن میاره.
ششمی خداداد میشه.
هفتمی رو به خاطر مقدس بودن عدد هفت میاره.
ولی هفتمی سه قلو میشه😆 و بچه هاش میشن نه تا.😂
آقاشون میگه دیگه بذار عددمون رُند بشه دهمی هم میاد.
دیگه بچه که از ده گذشت، چه یک وجب چه صد وجب.😂
احتمالاً به نیت چهارده معصوم چهار تا دیگه هم اضافه کنن...
علی برکت الله.... 🤣🤣🤣
اینا احساسات ناب مادرانه است.💕
بانویی که حقیقتِ مادری کردن رو درک کنه، چنان از هر لحظهٔ مادربودن لذت میبره، که در اوج حظ مادری، برنامهریزی میکنه که بچهٔ بعدی رو کِی دانلود کنه.😁
و سن بچه که به دوسال رسید، چنان خلأ عاطفی در منزل ایجاد میشه که باید هر چه زودتر صدای گریهٔ نینی و آغون باغونش، تو خونه بپیچه، وگرنه همیشه یه چیزی کمه.🙍🏻♀
در کل حس مادرانه اینجوریه که برای دنیا آوردن بچه، بینهایت درد میکشی و در کنارش بینهایت لذت میبری.🥰🥰🥰
🤱در زمان شیردهی، یه نیموجبی به مدت دوسال همیشه بهت وصله، موقع غذا پختن وخوردن، توی ماشین، موقع خرید و راه رفتن، موقع خوابیدن، توی عروسی و گاها دیده شده توی دستشویی🤦🏻♀️😂😂😂 و...
خیلی وقتا از این بچهٔ آویزون کلافه ای، ولی موقع از شیر گرفتن چشمات گریونه
🤷🏻♀️ بچه که پوشکیه میگی ای کاش زودتر بزرگ بشه از پوشک بگیرمش، از پوشک که میگیری میگی چه راحت بودم پوشکی بود و...
💖احساسات مادرانه، جمعی از متناقضهاست که زیباترین و لذیذترین حسها رو رقم میزنه.💖
ختم کلام:
مادربزرگ مرحومم زمانیکه میخواست سر سفرهٔ عقد بشینه، زیرش دوازده تا تخم مرغ گذاشتن. بعداً صاحب دوازده فرزند شد.
همهش میگم ای کاش من روی یه شونه تخممرغ نشسته بودم.😕
#طنز_مادرانه
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«و اما این سکوت صدادار...»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱٠، #زهرا ۸، #محمدحسین ۶، #فاطمهبشری ۲ساله)
اکثر آدما فکر میکنن خونههای پربچه، شلوغ و پرسرو صداست.
باید بگم که این طرز فکر کاملاً درسته.😅
حتی سکوتها هم در منازل ما صدا داره.🥳
از اون جالبتر و عجیبتر صحبت کردن و هشدار دادن وسایل خونه با ما والدینه.😎
به این صورت که هر روز صبح، اجسام خونه زبون باز میکنن؛
✅ مثلاً پیش از طلوع آفتاب؛
درِ حیاط: صبح بخیر، دخترت بیدارشده میخواد بره دسشویی، لطفاً بگو منو آروم ببنده، هنوز شیشههام از فکر کوبیده شدنهای دیروز میلرزه.😰
من:مشکات خانم در رو آروم ببند مادر🥰
مشکات: چشم😇، دو ثانیه بعد، صدای در: بووووم🤯😐
مشکات: ببخشید مامان دستم لیز خورد در محکم بسته شد.😄
✅ طلوع آفتاب؛
درِ حیاط: پسرت داره میاد لطفاً مراقبم باش.😱😫
من: آقامحمدحسین در رو آروم... و همون لحظه در کوبیده شد.😬
در:🥺😖😞
محمد حسین: مامان چی گفتی نشنیدم.🏃🏻♂️🦸🏻♂
✅ ساعت نه صبح؛
درِ حیاط: اومد اومد😱دخترت اومد کمکم کن بهش بِگ....
من:🤷🏻♀️🤦🏻♀️🥺
درِ حیاط:😭
زهرا خانوم: واااای مامان شیشههاش لرزید انقدر درو محکم بستم.🤣
کوچیکترین عضو خانواده یعنی فاطمهبشرا خانوم هم، از هنر جدیدش یعنی باز و بسته کردن در، در واقع باز و کوبیدن در بسیار حظ و لذت میبره و از صبح زود که هنوز از خواب ناز پا نشده، چشماش هنوز باز نشده، میره سر پستش و از این عمل، بسیار خرسند، خجسته و راضیه.👼🏻🤓
در واقع اون تَلَق تولوقایی که شبها از وسایل و در و دیوار به گوش میرسه، صدای آه و ناله و قُلنج شکوندنای اشیاء زبون بستهٔ رِقّت انگیزه.
گفتم سکوت در منزل ما صدا داره، الان یادم افتاد بو هم داره ،صدا و بوی خرابکاری.😂
اگر ده دقیقه به طور متناوب سکوت برقرار باشه، برای جلوگیری از یک فاجعه باید در محل تجمع اطفال حاضر بشم.😬
آخرین باری که این مورد رو تجربه کردم، یک ربع همه ساکت بودن و من مشغول مطالعهٔ کانال مادران شریف بودم، وقتی رسیدم به محل جُرم، با یک قیچی و چهار تا کله با موهای خرد شده، فرش پر از مو، اسپری شیشهپاکن جهت خیس کردن مو، پنکهٔ روشن در فصل زمستان جهت سشوار و خشک کردن مو، و در نهایت آبرنگ و در و دیوار و سر و صورت رنگی، جهت رنگ کردن مو، مواجه شدم.
ورود ناگهانی من و چهرهٔ بچهها:😳
سر و صورت بچهها و چهرهٔ من:😍😍😍🤩🤩🤩(قطعاً در این قسمت از داستان با شما صادق نبودم😅)
خب بگذریم، چهرهٔ من خیلی مهم نیست.😁
بیشتر از همه موی پسرم خرد شده بود که ناچارا رفتیم پیرایشگاه و موهاش رو مرتب کردیم.
اتاق توسط خود وروجکها جارو شد، در و دیوار دستمال کشیده شد، پنکه به انباری منتقل شد، آبرنگها توقیف شد.
برای بچهها تجربهٔ شیرین و موفق از آرایشگری بود و بهشون خیلی خوش گذشته بود.🤩😂
برای منم شاید در اون لحظه نه، اما بسیار خاطره جذاب و شیرینی به یادگار موند که باعث میشه الان موقع نگارش خاطره، لبخند میهمان لبهام باشه.😍☺️
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«از خرابکاری تا تعمیرکاری»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمه بشری ۳ساله)
یکی از قوانین خانوادهٔ ما، نظافت منزل به صورت ماهانه است.
این تمیزکاری با نظافت روزانه خیلی فرق داره.😉 خیلی عمقی و حالت خونهتکونی انجام میشه.
البته در گوشی بگم بهتون: (بیشتر اتاق بچهها مد نظره)
اتاقی که به دوازده متر نمیرسه ولی تمیزکاریش دوازده ساعت کار میبره.🥴
البته طبیعیه وقتی چهار تا وروجک توی یه اتاق مستقر بشن و هر کدوم لوازم و وسایل مخصوص خودش رو داشته باشن، ریخت و پاشِ گستردهای اتفاق میافته و من این مورد رو کاملاً درک میکنم.
آخر هر ماه که میرسه، اتاق برای ورود به ماه جدید آماده میشه.
هر ماه یک پلاستیک بزرگ اسباببازی و عروسک و لگو و مقوا و لوله خودکار و کلی وسیلهٔ دیگه...که تقریباً از رده خارج شده بودن، از اتاق و کمد بچهها جمع میکردم و با وجود علاقهٔ بچهها به اسباببازیهای شکسته و خرابشون و اصرارشون برای نگه داشتن اون لوازم🥲، تأکیید میکردم که لطفاً زباله جمع کن نباشید!!!😅
و تمام وسایل خراب و کهنه و شکسته با زبالهها دور ریخته میشد.
علاوه بر اون در بین اسباببازی و عروسکها ،مواردی بودن که نیاز به تعمییر جزئی داشتن ولی چون فرصت تعمیر نبود، به کیسهٔ تعمیریها منتقل میشد و هر موقع بچهها میپرسیدن پس کی عروسکمون رو درست میکنید؟جوابشون وقت گل نِی بود.😅
که هیچ موقع هم نمیرسید!🤓
چند ماه پیش بعد از جمع کردن پلاستیک دورریختنیها، پلاستیک رو گوشهٔ حیاط گذاشتم تا سر فرصت و بعد از جمعآوری و پاکسازی کامل اتاق، دور ریختنیها رو بذاریم سر کوچه.
یک ساعتی مشغول کار بودم که متوجه شدم خبری از پسرم نیست.🤔
همون لحظه با ذوق و شوق وصفناپذیری درحالیکه دستای کوچولو و صورت مثل ماهش سیاه شده بود، با خنده اومد پیشم و گفت: مامااااان اسکوترمو تعمیر کردم.😎🤩
اسکوتری که یک سال گوشهٔ حیاط افتاده بود، با چند تا سیم و پیچ که از پلاستیک زبالههای اتاقشون پیدا کرده بود، تعمیر و قابل استفاده شده بود.
همین مورد باعث شد که دخترا هم اصرار کنن تا خودشون وسایلی که خراب شدن رو تعمیر کنن.
برای چند ساعت سرگرمی و البته افزایش خلاقیت بچهها، پیشنهاد شگفتانگیزی بود.😍
کیف ابزار تعمیرات رو در اختیارشون گذاشتم و برای پخت شام محل رو ترک کردم. گاهی بین کار که سرک میکشیدم، میدیدم که هر کدوم با چه لذتی غرق تعمیر وسایلشون شدن.
با دقت و ظرافت پیچ از ماشین باز میکردن به عروسک میبستن تا جعبهٔ موسیقی عروسک رو تعمیر کنن.
با یک تکه سیم چرخ ماشین رو وصل میکردن.
دست کنده شدهٔ عروسک رو با نخ میبستن.
با چند تکه کارتن کفش، یک لپتاپ درست کردن.
با تکههای لگوهایی که باقی مونده بود یک طرح لگوی جدید ساختن.
علاوه بر تعمیر اسباببازیهای خراب، از بین پلاستیک لوازم دورریختنی، با سر هم کردن و وصل و پینهٔ لوازم شکسته، کلی اسباببازی جدید ساختن.👌🏻
حجم پلاستیک زبالهٔ اتاقشون به نصف که رسید، خسته شدن و حس کردن که دیگه از بازسازی وسایل ناتوان هستن و خودشون خواستن که باقی وسایل دور ریخته بشه.😅
البته نقش فاطمهبشری از همه پررنگ تره.
واقعاً هنر بزرگیه که بتونی وسیلهای رو که در دو ساعت تعمیر شده، در دو ثانیه خراب کنی و حتی از قبل هم بدتر😂🤦♀(خرابکار جذاب😍)
و البته گاهی در نقش دستیار وارد عمل میشد:
- بشری نخ رو بده
- بشری چسب رو بیار
- بشری اینجا رو نگهدار ...
حالا آخر هر ماه پیچگوشتی به دست منتظرن تا وسایلی که یک روز خودشون نابود کردن رو از نو بسازن و تعمیر کنن.
البته کاملاً متوجه هستن که وسیلهای مثل پیچگوشتی رو طرف چشم هم نگیرن و استفاده از بقیه وسایل خطرناک هم براشون ممنوعه. مگر اینکه من یا پدر در کنارشون حاضر باشیم.☺️
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«صدای مظلومیت بچههای غزه»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
مدتی پیش همان روزهایی که از سر و صدا و شلوغی فرزندانم در منزل خوشحال بودم و از سکوت خانه پی به خرابکاری بچهها میبردم، برای کانال مادران شریف، متنی نوشتم از سکوتِ صدادارِ خانه.
و این روزها فهمیدم همه چیز صدا دارد
مظلومیت مردمان فلسطین که صدایش در وسعت جهانی به گوش همه رسیده
جنگ و ناامنی هم صدا دارد، صدایی به بلندی انفجار بمب، صدایی به عظمت و بزرگی آوار شدن ساختمانها روی سر صاحبان مظلومش، همانها که روزی با عشق و امید، ذره ذره پولشان را پسانداز کردند تا خانهای بسازند که بشود پناهگاه و مأمنشان و امروز آوارِ همان پناهگاه، بیپناه و بیکسشان کرد.
صدایی به سوزناکی و دلخراشیِ ضجهٔ مادری در غم از دست دادن نوزادش که همین هفتهٔ پیش، مادر با تَحَمُل دردی شیرین، فرزند را به دنیا آورد و در دامن مادرانهاش، در آغوش کشید و امروز با تَحْمیلِ دردی جانکاه و تلخ، فرزندِ از دنیا رفته را به دامان سرد خاک سپرد.😞
ناامنی صدا دارد، لرز دارد، مثل صدای گریهٔ کودکان و خردسالانی که آخرین تصویر به یاد مانده از مادرشان، چهرهٔ غرق در خون و متلاشی شدهٔ مادر زیر آوار است.
مثل لرزی که انفجار بمب بر دل زمین به جای میگذارد و لرزی که همان انفجار و دیدن چشمان نیمه باز پدر، بر دل و جسم و جان پسرک خردسالش میاندازد، لرز از ترس تنها ماندن، لرز از وحشت بیپناهی و بیکسی
و بویی که از این همه صدا به مشام میرسد، بوی عطر تن مادر، آمیخته با خونِ رگهایش، بوی زیر گلوی خواهر شیر خوار، همراهِ بوی گرد و خاکِ نشسته از آوار، بر روی تنِ کوچک و بیجانش، بوی آغوش گرم پدر، آمیخته با بوی دود و آتش.
و این روزها و شبها من بیشتر از همیشه صدای شادی و نشاط فرزندانم را با گوش جان میشنوم و خریدار تمام شلوغیهای روزمرهٔ فرزندانم هستم.
ای کاش تمام صداها، صدای خنده بود و بازیگوشی خردسالان، ای کاش تمام گریهها، گریهٔ حسرت بود برای خرید اسباببازی کوچک یا پفک و تنقلات، نه گریهٔ یتیمان در حسرت سایهٔ پدر و مادر.😞
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مامان من چی بپوشم؟!»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
چه خبر از بحرانِ مامان، لباس چی بپوشم؟
الحمدلله در منزل ما این بحران با خیر و خوشی به سرانجام رسید.
هر بار که قرار بود جایی بریم، حتی تا سرکوچه، برای خرید بستنی! باید این سوال پرسیده میشد و تا جوابگو نبودم، این پرسش روی دور تکرار بود...🤯
تا همین چند وقت پیش که هنوز دورهٔ لباسشناسی برای بچهها برگزار نکرده بودم، واقعاً هربار سرِ انتخاب لباس، پروژه داشتیم.
ماشاالله بچههای این دوره هم که دوست دارن همیشه منحصر به فرد باشن، بخشی از این هدف رو با پوشیدن لباسهای خاص، محقق میکنن.
مثلاً روزی که از مکّه برگشتم، چند دست لباسِ سوغاتی که برای بچهها خریده بودم رو با یک دنیا عشق و ذوق و شوق بهشون تقدیم کردم.
لباسها، لباسِ مجلسی و شیک بودن .😎😍
اما قشنگ صدای شکستنِ غرور و شخصیت لباسها رو شنیدم، وقتی که بچهها برای گذاشتن زباله سر کوچه، انتخاب لباسشون، پیراهن صورتی و تورتوری با روبانهای قرمز بود.🥺😭💔
یا مثلاً تابستون دوسال پیش، وقتی برای بچهها مایوی نو خریدم تا در اولین فرصت به استخر برن...
از خاطرات طلایی و شیرین اون دوره، روزی بود که یک ماه از خرید مایو گذشته بود و بچهها همچنان استخر نرفته بودن.
بچهها هر روز مایو به دست میاومدن و میپرسیدن پس کی میریم استخر؟ امروز بریم؟ مامان اگه کمکت کنیم کارهاتو زود تموم کنی میریم؟
همون ایام که توی دل بچههام کله قند آب میشد از فکر پوشیدن مایوی نو، به مهمانی منزل یکی از اقوام دعوت شدیم
و خب همون سوال همیشگی که ماماااان لباس چی بپوشیم؟ و جواب همیشگی ترِ من، که هر چی دوست دارید بپوشید فقط تمیز سالم و مناسب باشه.🥲
عجیب بود برام که اینبار با جواب تکراریِ من قانع شدن و مجدد، با اصرار، من رو سرِ کمد لباساشون نبردن تا برای تکتکشون لباس انتخاب کنم!!!
حتماً دیگه خودشون عاقل شدن یاد گرفتن که لباس انتخاب کنن☺️👌🏻
زهی خیال باطل!!!😐😒😑
- مامان ما حاضریم.
+ باریکلا، برید دم در کفش بپوشید منم الان میام. یک لحظه هم بیایید ببینم چی پوشیدید؟
خوشحال و شاد و خندان، با ذوقی وصفناپذیر، یکبهیک اومدن داخل اتاقم.😇
+ این چیهههه؟!🤯😬 چرا مایو پوشیدید؟
- شما گفتی لباستون تمیز و سالم باشه. تازه مایوهامون نو هم هست دیگه.
حالا مگه چی میشه یک بارم مایوهامونو بپوشیم؟!😢 اجازه بده دیگه مامان.🥲
و گروه سرود «مامان اجازه بده» راه افتاد.
+ سکوووووووت🤫 اجازه نمیدم چون مایو برای مهمونی مناسب نیست. بهتون میخندن. آخه این چه سَمی بود؟!😭
در نهایت با انتخاب من لباس پوشیدن و با حسرت فراوان مایوها رو روی زمین رها کردن تا بعداً بذارن سر جاش.
این انتخابهای عجیب در لباس پوشیدن، بعد از هربار جواب من که خودتون یه چیز مناسب بپوشید، ادامه داشت.
روزهای گرم که دلشون لباس زمستونی میخواست.
روزهای سرد که به جای بافت، لباس خنک و بهاری رو هوس میکردن و...
در نهایت طی یک حرکت انتحاری، لباسها رو سطحبندی کردم و به ترتیب داخل کمد گذاشتم.
سطح۱: برای دمدست، باغ، سرکوچه و پارک.
سطح۲: برای منزل مامان بزرگها
سطح۳: برای روضه
سطح۴: برای مهمانی
سطح۵: برای مجلس و مهمانیهای مهمتر
سطح۶: فقط برای عروسی
لباسها رو به ترتیب در کمد آویزون کردم و چون مشخص شده بود کدوم لباس برای کجا کاربرد داره، دیگه راحت انتخاب میکردن.
موقع آویزون کردن لباس هم چون چوبلباسی خالی، در کمد باقی میموند، به راحتی جای لباس رو پیدا میکردن و لباس سرجای اولش قرار میگرفت.
البته میشد با نوشتن سطح لباس، روی یک تکه کاغذ، راحتتر مرزبندی کرد، اما برای بچههای من واقعاً لازم نبود و همون توضیح اولیه در مورد چینش لباسها و کاربردشون، در ذهن بچهها باقی موند.
من که از این معضل به سلامت نجات پیدا کردم.
شما چی؟😃
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«پای شکسته و دل سوخته»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
تجربهٔ بیماری و مریضی فرزندان، یکی از تجارب نسبتاً دردناک و تلخِ بچه داریه.
تمام زحمات بچهداری یک طرف، تحمل بیماری و حوادث ناگواری که براشون اتفاق میافته یک طرف!😓
تقریباً سه هفته پیش بود که هفت صبح آقامحمدحسینم رو برای چکاپ سالانه بردیم آزمایشگاهِ نزدیک مدرسهاش.
بعد از انجام آزمایش در مسیر برگشت به سمت مدرسه، در دو طرف کوچه ماشین پارک بود و ماشینهای زیادی از این کوچه به سمت خیابان اصلی تردد داشتند.
همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. سپر ماشینی که از روبهرو، با سرعت تقریباً پایینی داشت میاومد، به ساق پای پسرم برخورد کرد و آقامحمد حسین روی زمین افتاد.😢
علاوه بر شکستگی استخوان ساق پا، این شکستگی گوشت و پوست رو هم پاره کرد.😔
تحمل چنین دردی هم برای خودش هم برای من و تمام اعضای خانواده خیلی سخت بود.😭
الحمدلله خدا کمک کرد و پا به عمل نیازی نداشت و با دو بار جا انداختن (که بماند پسرم چه دردی متحمل شد😭) استخوان در جای خودش قرار گرفت و پارگی پا هم بخیه زده شد.
روزهای اول بعد از مرخصی از بیمارستان به گریهها و بیقراریهای پسرم گذشت و همه آماده به خدمت بودیم تا مبادا تک پسرمون اذیت بشه.
کمکم درد که کم شد، بیکاری و یکجا نشستن روی تخت به شدت حوصلهٔ شازده رو سر میبرد.😩
باتوجه به اینکه پزشک معالج حق جابهجا کردن و تکان دادن پا رو نداده بود، حتی برای دستشویی هم همون سر جاش روی تخت لگن میگذاشتیم و این ثابت ماندن روی تخت کلافهاش کرده بود.😓
کمکم برای گذراندن وقت، روزانه بخشی از کتابهای مدرسه را (پسرم کلاس اوله) مرور و تمرین میکرد. کمی نقاشی، کمی هم با تفنگ و اسباببازیهای خودش، سرجا و در حالت خوابیده بازی میکرد.
خوردن خوراکی روی تخت، پرتاب آجر بازی به سمت خواهرانش از روی تخت، اوامر ریز و درشت پسرم و اطاعت کردنهای ما و... کمی اوضاع رو بهتر کرد.
حالا چند روزیست که میتواند نشسته از روی تخت پایین بیاید و خودش را روی زمین بکشد تا به همه جا سرک بیندازد!😂
هر چند همه مخصوصاً خودش در این حادثه خیلی اذیت شدیم، ولی الحمدلله اتفاق بدتری نیفتاد و در ضمن این حادثه برای همهٔ ما تلنگری بود تا قدر عافیت را بدانیم.
لازم به ذکر است مدتی که ناچارا پسرم روی تخت بود و توانایی جابهجایی نداشت، از بازیگوشیهای پسرانهاش در امان بودیم.🙈
حالا که از تخت پایین میاید، فاطمه بشری خانم، به شدت از پای گچ گرفته شدهاش میترسد😫 و طبیعیست که آقامحمدحسین از این امر سوء استفاده کند و همانطور حالت نشسته با پاهای دراز و یک پا در گچ، دورتادور خانه، دنبال خواهرکوچکش میکند و جیغ دخترم و صدای خندهٔ پسرم کل خانه را پر میکند.
پ.ن: زمانی که تصادف اتفاق افتاد، چون تجربه نداشتیم همه هُل شدیم و از سر دلسوزی، پسرم را بغل کردیم و با همان ماشینی که تصادف کرده بود، به نزدیکترین بیمارستان بردیم.
هیچکدام از ما آموزش امداد و کمکهای اولیه رو نگذراندهایم و بدون اینکه آگاهی داشته باشیم که کدام عضو چه آسیبی دیده، پسرم را از زمین بلند کردیم و این جابهجایی قطعاً شدت جراحت را بیشتر کرد.
در صورت بروز چنین حوادثی لطفاً با اورژانس تماس بگیرید و تا رسیدن نیروهای امدادی، به هیچ عنوان بیمار را جابهجا نکنید.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«کلاغ پر، بَه بَه پر»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
همینکه زنگ خونه رو زدم، صدای جیغ و شادی بچهها بلند شد و صداشون تا کوچه هم رسید. بلند و با ذوق میگفتن آخجوووون مامان اومد...
در باز شد و من با چهار جفت چشم که از ذوق، ستاره باران بودن مواجه شدم.🤩😅
بچهها بالا پایین میپریدن و از ذوقشون جیغ میکشیدن. عجب استقبال گرم و باشکوهی.🥲😎 البته ذوقشون برای دیدن من نبود،😒 چشماشون به زیر چادرم و دستام بود که ببینن حالا که مامان پاشو از در خونه گذاشته بیرون و الان بعد نیم ساعت، به آغوش گرم خانواده برگشته، از دنیای بیرون خونه و پشت این دیوارها، چه سوغاتی خوشمزهای برامون آورده.😂 و چشم و دل من که هر موقع میرم بیرون پشت هر سوپری جا میمونه و قلبم انقدر خودزنی میکنه و با تالاپ تولوپش فریاد میزنه که آهااای مامان فاطمه، یادت نره مشکات خانم بستنی دوست داره، زهرا خانم چیپس پیاز جعفری و کرانچی آتشین، آقامحمدحسین نوشمک و تهتغاریت، فاطمه بشرا خانم همهشو.🤣
ناچارا در نبرد با چشم و دل و قلبم، راهم رو به سمت سوپری کج میکنم و بستنی و نوشمک به تعداد همه و چیپس و پفک یه دونه مشترک برای همه میخرم. بچهها هم که با دیدن من و چادر پف کرده و خشخش پلاستیک زیر چادر، گل از گلشون شکفته، با گفتن مامان قربونت برم چقدر خوبی، چقد مهربونی، عاشقتیم، کلی هندونه زیر بغلم گذاشتن و حسابی بادم کردن.😎🥰
خوردن بستنی که تموم شد، رسیدن به چیپس و پفک، همون قسمت خوراکی ها که معمولاً سرش دعوا پیش میاد و یکی کمتر میخوره، یکی بیشتر! یکی تند میخوره و یکی آروم!
در نهایت هر بار چهار تا پیاله میآوردم و با نظارت مستقیم بچهها، خوراکی رو تقسیم میکردم تا همه اندازه هم داشته باشن.😄
اما این راه برام سخت بود، گاهی عجله داشتم، گاهی مثلاً تقسیم اون خوراکی راحت نبود و خب همینجوری ظرف زیاد تو خونهمون کثیف میشه، پس این راه خوبی نبود. دنبال یه راه بیدردسر بودم!
بازی کلاغ پر😍👏خودشه، راه همین بود.
یه بسته پفک باز کردم و گذاشتم وسط. گفتم بچهها یه بازی، همه دستا بالا، حالا من میگم کلاغ، همه یه پفک بردارید، و با گفتن پَر، همه پفک رو بخورید.☺️
و به همین راحتی، مشکل ما حل شد. بچههای کوچیکتر چون سرعت عملشون در خوردن پایینتر بود، همیشه سهم کمتری برمیداشتن. اما حالا به راحتی، به جای اینکه چهار تا ظرف پرتقال پوست بکنم توی چهار تا ظرف، بیسکوییت جدا، پفک و چیپس جدا، توتفرنگی جدا و... همه رو میریزم داخل یه سینی یا ظرف بزرگ و با ریتمِ کلاغ پر، همه به اندازه از خوراکی نوش جان میکنن و سهم هرکس محفوظه.😍👏🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«امسال هم در کنار تمام زوّار...»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
حیاط و فضای بزرگ و دلباز و معنوی جمکران همیشه بچههام رو برای رفتن به اونجا، مشتاق میکنه و سر ذوقشون میاره.🥰
منم جهت خاطرهسازی، از همون زمان که تونستن روی پای خودشون بایستن، براشون کلی خوراکی و اسباببازی آماده میکردم و میرفتیم جمکران و کلی بهشون خوش میگذشت و همیشه برای بیشتر موندن اصرار میکردن.
الحمدلله بعد از ساخت بلوار پیامبر اعظم و انجام و تکمیل طرح حرم تا حرم (حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) و جمکران در قم) جشن نیمهشعبان در تمام سطح شهر مخصوصاً به صورت متمرکز در تمام مسیر بلوار پیامبر اعظم برگزار میشه 🤩 و این مراسم باشکوه و معنوی، اشتیاق بچهها رو برای جمکران رفتن، مخصوصاً در نیمشعبان هر سال، چند برابر میکنه.☺️
نیمهشعبان سال پیش بسیار باشکوه بود و هنوز خاطرات شیرینش از ذهن بچههام نرفته و مشتاقن این چند روز هم سپری بشه. از ابتدای مسیر موکبها برپا شده و بوی اسفند در هر لحظه همراهته.😌
یکی در قسمتی از پیادهرو، ماشینش رو پارک کرده و روی صندوق عقب ماشین، یه کلمن بزرگ شربت آبلیمو گذاشته و کام تمام رهگذرها رو با شربت خنک خونگیشون شیرین میکرد.😋
یک خانواده، با هم در کنار میزی که خودشون آوردن، ایستاده بودن. مادر، داخل قابلمهای که روی گاز پیکنیکی گذاشته بود، کوکو سیبزمینی سرخ میکرد، پدر با کوکوها و نون لواش و گوجه و خیار شور ساندویچ میگرفت و دختر و پسر خانواده که سن کمی هم داشتن، ساندویچهای داخل سینی رو به زائرها تعارف میکردن.🤩
یک موکب فرهنگی به بچههام رنگآمیزی داد و از بچهها میخواست که همونجا با مدادرنگیهایی که در اختیار بچهها میذاشتن، رنگآمیزیها رو رنگ کنن و تحویل بدن و در عوض جایزه بگیرن. دخترای من کشمو و پسرم پیکسل هدیه گرفتن.😄
تمام طول مسیر هم که با مهربانی مردم عزیز مواجه میشدیم و بچهها بادکنک و سربند و پیکسل و جوراب و دستبند و... هدیه میگرفتن.😍
بعضی موکبها ساندویچ فلافل میدادن، بعضیها، نون پنیر سبزی و خرما، یک جا چای شیرین میدادن و یک جا شربت زعفران، کیک و کلوچه و شکلات هم، فراوان خوردیم.🙃
مسیر پیادهروی تقریباً طولانیه و به علت ازدحام جمعیت و البته موکبهای رنگارنگ، راه طولانیتر هم شده بود. اما بچهها اصلاً احساس خستگی نمیکردن.
صدای مولودیها که هلهلهکنان برای میلاد آخرین امام و ولی دنیا شادی میکردن، بچهها رو به وجد میآوردن و انرژیشون رو برای ادامه مسیر تمدید میکرد.👏🏻🥳
من هم از فرصت استفاده میکردم و داستانهایی از زندگی امام زمان حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) تعریف میکردم و بچهها رو بیشتر با امام زمانشون آشنا میکردم.😇
هنگام غروب و تاریکی هوا، رسیدیم نزدیک جمکران و حدوداً بیست دقیقه راه باقی مونده بود، اما تقریباً همه خسته بودیم. آخرین موکب زیلو پهن کرده بود و کنار زیلوشون دوغ محلی و ترش و خوشمزه میداد و مردم رو برای برپایی نماز جماعت در اون مکان تشویق میکرد.
ما هم برای استراحت و همچنین خوندن نماز اول وقت و جماعت، همونجا توقف کردیم.
بچهها هم بلافاصله به خیال اینکه، داخل لیوانهای یک بار مصرف، شیر گرمه، رفتن و نفری یک لیوان گرفتن و برگشتن پیش من نشستن و همه با نوشیدن دوغ میفهمیدن که اشتباه فکر میکردن و دوغ رو به من میدادن.🥴
با وجود اینکه دوغ لذیذی بود، ولی بعد از نوشیدن لیوان اول دچار سستی و سردی شدم، ولی سه تا لیوان دیگه روبهروم بود و بچههایی که با چشمانی منتظر، میگفتن مامان خیلی ترشه ما نمیتونیم بخوریم لطفاً خودت بخور که اسراف نشه.😬🥶😭
و من از خودگذشتگی کردم و چهار لیوان دوغ خوردم و تقریباً از اونجا به بعد تا برگشت به منزل، خودم رو روی زمین میکشیدم و چشمام رو به زور باز نگه داشته بودم.😂🥱😴
بعد از نماز رفتیم جمکران اما به قدری ازدحام جمعیت زیاد بود که موفق نشدیم به مسجد جمکران بریم و بعد از کمی توقف به منزل برگشتیم.
امسال ما هم در کنار تمام زُوّار، در این مسیر خواهیم بود و انشاءالله امسال بچههای من هم به مناسبت این عید فرخنده، در مسیر شکلات و شیرینی پخش میکنن تا دیگران رو در شادی خودمون سهیم کنیم.🤩👏🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تقویت مهارتهای اجتماعی دخترکم»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
معمولاً درمهمانیها بچههای قدونیمقد و پر سروصدا، خونه رو میذارن روی سرشون و حسابی بازی میکنن و خوش میگذرونن.🥳
اما گاهی اوقات هم پیش میاد میبینیم یکی دو تا بچه، از بقیه جدا هستن و تو جمع بقیه، شرکت نمیکنن.
یک گوشه بیصدا و ساکت میشینن و فقط نظارهگر بازی بچهها هستن.🤫
وقتی هم تقاضا میکنیم که برو با بقیهٔ بچهها بازی کن معمولا کنارهگیری میکنن و میگن راحتیم...🫢
دختر من از همون سن کم، به شدت این مدلی بود و با جمع کودکان همبازی نمیشد.
دوست یابیش چندان خوب نبود و خیلی ملاحظهکار بود و راحت نمیتونست با کسی صحبت کنه و یا همبازی بشه.
اگر کسی ازش سوال میپرسید، به من نگاه میکرد و منتظر میموند من به جاش جواب بدم.😐
کمکم که بزرگتر شد، حس خوبی به این حجم از رودربایستی دخترم نداشتم. میدونستم توی دلش آرزو میکنه که با بقیهٔ بچهها باشه اما روش نمیشه.🥲
تصمیم گرفتم یه کم کمکش کنم تا اوضاع بهتر بشه.
اول از توی خونه شروع کردم.😇
میوه میچیدم و ازش میخواستم بیاد از ما پذیرایی کنه.☺️
چون جمع، خانوادهش بود، پس با اعتماد به نفس این کارو انجام میداد و من مدام ازش تعریف و تمجید میکردم.
ماشاالله دخترم، چه خوب از پس این کار براومدی...😍
چقدر خوب بلدی تعارف کنی،
چقدر با ناز راه رفتی...🥰
باریکلا که میوهها نریخت با اینکه سنگین بود.
آفرین که اول به بزرگترت تعارف کردی...👏🏻
و...
اولین روضهای که شرکت کردیم، از دخترم تقاضا کردم که دستمال کاغذی بین اقوام تعارف کنه.☺️
اولش یه کم معذب شد، ولی وقتی کارش تموم شد خیلی راضی بود و تا آخر روضه دو بار دیگه خواهش کرد که دستمال تعارف کنه.😂
مرحلهٔ دوم، بعد از روضه بود که ازش خواستم فنجونهای خالی رو جمع کنه، پوست میوه و زبالهها رو بریزه داخل سطل و الحمدلله همکاری کرد و خودم هم کمی کمکش کردم. اما خیلی زود خواهش کرد که خودش تنها این کارو انجام بده و من نشستم تا راحت باشه.😎
دیگه همین روند رو ادامه دادم و خیلی راحت توی دور همیها، بلند میشد و از پیشم میرفت.😌
مرحلهٔ بعد صحبت کردنش بود که باید تقویت میشد.
برای همین سورهٔ زلزال رو که حفظ کرد، ازش خواستم که توی جمع برای همه بخونه و منم بهش جایزه بدم و به عشق جایزه پذیرفت.😅
هرچند که صداش کاملاً میلرزید.😢
غول این مرحله با همون بار اول شکست خورد.💪🏻
دیگه انقدر بهش مزه داد که قبل از هر مهمونی، شعری، سورهای، متنی، آماده میکنه تا برای همه بخونه.
در مورد همبازی شدنش با بقیهٔ بچهها متوجه شدم که با کوچیکتر از خودش راحتتر ارتباط میگیره.
هر چند که تمایل خودم این بود که با همسن خودش دوست بشه. اما اجازه دادم اول یاد بگیره ارتباط برقرار کنه تا بعد یاد بگیره بره سراغ همسن خودش.
خلاصه که چند تا بازی یادش دادم. گاهی هم لوازم بازی مثل وسایل نقاشی یا کاردستی و یا پازل و... از خونه میآوردم و دخترم با کوچیکترها مشغول بازی میشد، کمکم بازیشون برای بقیهٔ بچهها جلب توجه میکرد و همه دور دخترم حلقه میزدن و میخواستن که توی بازیشون شرکت کنن.😍
و اینگونه بود که دخترم دوستان زیادی پیدا کرد.
دو سه تا جملهٔ راحت هم یادش دادم که اگر جایی بودیم، مثلاً مسجد و دلش خواست که با کسی دوست بشه، از اونا استفاده کنه و دخترم هم چون خیلی علاقه داشت که دوستان زیادی داشته باشه، با میل و رغبت پذیرفت.
اینکه برای شروع یک ارتباط دوستانه بهتره به محاسن طرف مقابلش اشاره کنه.
مثلاً بگه سلام عزیزم میای بادهم دوست بشیم
چقدر موهات/لباست و... قشنگه، میشه پیشت بشینم و با هم صحبت کنیم؟😃
یا منم مثل شما خواهر کوچولو دارم، خیلی بامزهست و...😀
بهش یاد دادم که اول بره جلو و صحبت رو شروع کنه تا کمکم یخشون باز بشه و با هم دوست بشن.
الحمدلله خیلی نتیجهٔ مثبت گرفتم و راضی بودم.☺️
الان دخترکم نسبت به دو سال گذشته کاملاً متفاوت شده، تعارف و رودربایستی رو گذاشته کنار، مدیریت روابط و دوست یابیش به شدت تقویت شده و الحمدلله من و خودش خیلی از شرایط راضی هستیم.🤩❤️👏
پ.ن: مادران عزیز اول نسبت به تیپ شخصیتی فرزندتون شناخت پیدا کنید.
بررسی کنید آیا واقعاً خجالتی و تعارفیه یا درونگراست؟!
اگر کودکی درونگرا باشه، این نوع برخوردها طبیعیه و آسیبزا نیست، اما اگر مثل دختر من کمرو و تعارفی بود، ممکنه در سنین بالاتر به خاطر این نوع رفتار، قدرت نه گفتن رو نداشته باشه، ممکنه توانایی ارتباط برقرار کردن رو پیدا نکنه، ممکنه از حقوق خودش به خاطر خجالت کشیدن، چشمپوشی کنه و... که در این صورت با همراهی مادر و خانواده و انجام چند اقدام ساده و مستمر، میتونید فرزند رو از بند تعارفات رها کنید.☺️😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«سبدِ پُر از خالی!»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
تا حالا دقت کردید...🤔
خونههای بچهداری چه مدلیه؟
میای سر سینک ظرفشویی، دوتا لیوان و یک قاشق و چنگال داخلشه، میری پنج دقیقه بعد برمیگردی، کوهی از ظرف جمع شده؟!🤯
ما به اصطلاح میگیم ظرفامون زاییدن.😖😩
فصل گیلاس و آلبالو😋
نفری پنج تا گیلاس میدم به بچهها، طبیعتاً باید بیست تا هسته تحویل بگیرم.
ولی تا یک هفته روزی بیست تا هسته از روی فرش و زیر مبل و کنار تخت جمع میکنم.😅
ظاهراً هستهها هم تکثیر میشن.🤔🥴
صبح تا ظهر دو سه مرتبه لباسشویی روشن میشه، لباسهای کثیف، شسته و آویزون میشه و قسمت قشنگ ماجرا، سبد رخت کثیفهاست که پر از خالیه.🤩🤩👏
اما انگار لباس هم رشد و تکثیر سلولی داره.😐
هنوز خستگی ماشین لباسشویی از مخزن شستشوش خارج نشده و بدنهٔ داغش به خاطر چنگ زدن به لباسا هنوز خنک نشده، بچهها از مدرسه میان و در چشم برهم زدنی، سبد پر از لباس میشه.😶🌫😵💫
از همه خارق العادهتر، جاروبرقی زدنه.🥲
در خوشبینانهترین حالت، تا پایان جاروی کلِ خونه، ریختوپاشی اتفاق نمیافته و زمانی که جارو تمام شد، بذرهای کاشته شده توسط بچهها روی فرش، به من دالی میکنه که شامل (پلو، بیسکوییت، تکههای کاغذ، مخلوطی از آب دهان و سیبهای جویده و رنده شده در دهان بچه که گوشهای از فرش رو متبرک کرده و...)
دانشمندان و محققان هنوز موفق به کشف و مقایسهٔ سرعت رشد و تکثیر سلولی باکتری نسبت به ریختوپاش خونه توسط کودکان نشدن،
ولی طبق تجربه و آمار، سرعت بالای بچهها رکورد دار این قیاسه.🤪😂
پ.ن: مشارکت در کارهای منزل و نظافت خونه، وظیفهٔ همهٔ اعضاست.
از کوچیک تا بزرگ، هرکس در حد تواناییش.
مثلاً قراره ظرفها به صورت نوبتی شسته بشه در نتیجه کسی که نوبتشه خیلی مراقبت میکنه که بقیه الکی ظرف کثیف نکنن😂 یا مثلاً همه حتماً روی زیرانداز خوراکی بخورن تا دیرتر نوبتشون بشه که جارو کنن.
اینم از محاسن خانوادهٔ پرجمعیته، که کارها تقسیم میشه و حجم کارها برای همه کم میشه.😎
همه به جز؛ ماشین لباسشویی!!!😐
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تا همیشه دوستت دارم»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
شنیدین میگن قلب هرکس اندازهٔ دستش در حالت مشت کردهست؟!🫀✊🏻
حالا میخوام یه رازی رو بهتون بگم که مطمئنم نمیدونید:🤫
نیاز هر انسان به محبت و توجه، اندازهٔ دستش در حالت مشت کردهست، یعنی اندازهٔ «قلبش»😍
اما خیلیها بر خلاف این قاعده عمل میکنن!
نینی جدید که میاد، تبدیل میشه به بچه رئیس، میشه کانون توجه، میشه جاذبِ محبت و عشق همهٔ اطرافیانش...
و کلا بچههای کوچکتر اکثراً به خاطر شیرینزبونی و اداهای بانمکشون کانون توجه بزرگترها هستن.😇
اماااااا📢
یک مامان زیرک حواسش به قلب همهٔ بچههاش هست و میدونه که یه نوزاد یا فرزند کوچیکترش در اصل نیاز به رسیدگی بیشتری داره و فرزندان بزرگترش نیاز به محبت بیشتر...😊
برای همین ما یک برنامهٔ محبتآمیز ریختیم تا حواسمون به احساسات همدیگه باشه؛
شنبه: روز بغل🥰
یکشنبه: روز ماچ😘
دوشنبه: روز دوستت دارم با ذکر دلیل😍
سهشنبه: روز خندیدن و خوشحال کردن🤩
چهارشنبه: روز بغل و ماچ و سپاسگزاری🙏🏻
پنجشنبه: حرفهای عاشقانه❤️
جمعه: روز عذرخواهی😢
شنبه از صبح تا شب باید همدیگه رو در جاهای مختلف به بهانههای مختلف بغل کنیم.🫂
حتی ««وسط دعوا»» هم واجبه که یهو هم رو بغل کنیم.😁
یکشنبه اعضای خانواده موظف هستن لپ، پیشانی و دست همدیگه رو ببوسن، به هر بهانهای.😘
دوشنبه روز گفتن دوستت دارم و عاشقتم با ذکر دلیل به همدیگهست، با جملاتی مثل همسرم من خیلی دوستت دارم چون امروز یه کم زودتر اومدی، دختر پرتلاش من خیلی عاشقتم چون در سفره پهن کردن کمک کردی، مامان مهربونم خیلی دوست دارم چون برامون غذا پختی، پسر یا داداش شجاعم، عاشقتیم چون تو بهترین تفنگبازی رو یاد ما دادی...
سهشنبه یکجور مسابقه بین اعضای خانوادهست.
هرکس موفق بشه بیشتر شاد باشه و بخنده و بخندونه با هرکاری که بلده، هر چند خیلی کوچیک باشه و باعث خوشحالی بقیه بشه، اون برندهست.🤪
چهارشنبه در آغوش گرفتن و بوسیدن با هم انجام میشه و هرگز به یک مرتبه بسنده نمیکنیم و بارها در طول روز همدیگه رو بغل میکنیم و میبوسیم و برای همه چیز از هم و از خدا تشکر میکنیم.
خدایا شکرت که ما همدیگه رو داریم.
بابا برای تک تک عرقهایی که در گرما و سرکار میریزی به خاطر ما، یک دنیا سپاسگزاریم.
داداشی برای اینکه امروز شما تلویزیون رو روشن کردی ممنونیم.
دخترم از اینکه تلفن رو برام آوردی سپاسگزارم.
پنجشنبه بسیار روز جذابیه.🥳🤩
حرفهای عاشقانه در فرهنگ ما شامل دوستت دارم و عاشقتم میشه...
درحالیکه دامنهش خیلی گستردهتره.
لطفاً بیایید خلاقیت خودمونو زیاد کنیم.
مثلاً حضرت زهرا الگوی ما هستن😍
چقدر زیبا پسرانشون رو نور چشمم و میوهٔ دلم صدا میزدن...
خب یاد بگیریم دیگه.😌
مثلاً من اینطور قربون صدقهٔ بچههام برم:
دخترم، پسرم، ماهکم، شاپرکم، زیبای من قلب مامان، نفس مامان، خورشید زندگیم، دردونهٔ من، امید من، هستی من...
پنجشنبه موظفیم تولید کلمه کنیم و به هم با کلمات جدید و قدیم حرفهای عاشقانه بزنیم:
تپشای قلب مامان، من خوشبختترین مامان روی زمینم چون شما فرزندان من هستید و بهتون افتخار میکنم عزیزای من، قربون قد و بالای رعناتون برم من و...
و جمعه!
جمعه باید به کمکاریهای در طول هفته، به اشتباهاتمون و بداخلاقیهایی که با هم کردیم، اعتراف و از هم عذرخواهی کنیم.
دختر زیبای من، از اینکه دیروز بعد از کار اشتباهی که انجام دادی دعوات کردم، ازت عذر میخوام، کار شما کار خوبی نبود، ولی منم نباید موقع عصبانیت دعوات میکردم. من رو ببخش و بیا تلاش کنیم این اتفاقات کمتر بیفته.🥰😘
و بدین سان در طول هفته همهٔ اعضای خانواده مرکز توجه هستن و عشق ورزیدن و محبت کردن در رفتار همه نهادینه میشه و یک عادت خوب و مثبت رقم میخوره.👌🏻💛
پ.ن: جریمه هم داریم! هرکس رعایت نکرد، همه قلقلکش میدن، یا پاهاش رو میگیریم تا روی دستش راه بره یا بره توی حمام با لباس و همه روش آب بریزیم و...😂👏🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«منِ توانمند و دوستداشتنی»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله و #فاطمههدی ۶روزه)
همیشه بهترین و مؤثرترین گزینهٔ تربیتی برای فرزندانم رو تعریف کردن قصه و داستانهای مختلف در راستای اهداف تربیتیم میدونم.😊
مدتی بود که دلم میخواست بچهها نسبت به نقاط قوت و تواناییهاشون آگاهی داشته باشن.✅
همیشه موقع بروز و انجام یه رفتار مثبت و نقطه قوت از بچهها، اون رفتار رو برجسته میکردم و استعداد و توانایی و مهارتشون رو تحسین میکردم🥰، اما اینبار دوست داشتم خودشون به خودآگاهی برسن.😉 بههرحال من همیشه در کنارشون نیستم و توی جامعه و ارتباطات اجتماعیشون ممکنه بارها شکست رو تجربه کنن و دچار کمبود اعتمادبهنفس بشن...🥲
اینجور وقتها لازمه خود درونیشون به دادشون برسه و نقاط مثبتی که دارن رو متذکر بشه.😃
داستانی که گفتم، قصهٔ پادشاهی بود که دو تا شاهین داشت. قرار شد مربیِ پرندههای قصر، این دوتا شاهین رو برای شکار آموزش بده. بعد از مدتی یکی از شاهینها کاملاً برای شکار آماده بود ولی شاهین دوم حتی از روی شاخهای که نشسته بود هم پرواز هم نمیکرد!🦅
مربی، پادشاه و باقی اهالی قصر موفق نشدن شاهین رو به پرواز در بیارن. برای همین پادشاه به مردم شهر اعلام کرد به هرکی موفق بشه شاهین رو به پرواز دربیاره، جایزه میده، تا اینکه کشاورزی موفق به انجام این کار شد.🌾
پادشاه دلیل موفقیت کشاورز رو ازش پرسید، کشاورز گفت من فقط شاخهٔ درختی که شاهین روی اون نشسته بود، بریدم تا اون متوجه بشه که بال داره و پرواز کنه و این اتفاق افتاد.😎
بعد از پایان داستانم از بچهها خواستم برداشتشون رو از قصه بگن و نتیجهگیری کنن.🤓 در نهایت خودم هم اشاره کردم که همهٔ آدمها تواناییهایی دارن که ازشون استفاده نمیکنن یا اصلاً متوجه استعدادها و قابلیتها و تواناییهاشون نیستن!
گاهی لازمه که با خودتون فکر کنین و از نقاط مثبتی که دارین آگاه بشین، اونها رو یادداشت کنین و در تقویت نقاط مثبت خودتون کوشا باشین و اگه نقطه ضعفی هم دارین، با تلاش و برنامهریزی و کمک گرفتن از من و پدر و بزرگترها یا مطالعه کردن، اون ها رو برطرف کنین. هیچ موردی رو هم کم و کوچک نبینین، حتی یک مورد کوچیک هم میتونه خیلی باارزش و کارساز باشه.🥰👌🏻
در نهایت سه فرزند بزرگترم، این کار رو انجام دادن و خودشون از تواناییها و نقاط قوت و مثبتی که داشتن و نسبت بهش بیتوجه بودن، شگفتزده شدن.🤩
مهارتهایی مثل سر کوچه بردن زبالهها و تفکیکشون، چیدن و خالی کردن ظرف داخل ماشین ظرفشویی، کار با ماشین لباسشویی و ظرفشویی، دم کردن چای، درست کردن سالاد، جارو کشیدن و در کل کمک توی کارهای خونه و...
تزئین کادر دفترهاشون، توانایی تدریس کتابهاشون، خلاقیت توی ساخت بازیهای جدید، شعر سرودن، حفظ کردن سورههای کوتاه قرآن، مهارت نه گفتن (که از سن کم باهاشون کار کردم)، مهارت دوستیابی، به خوبی نمایش و پانتومیم بازی کردن، دلسوز بودن، رازداری، اهل مطالعه خارج از درس و علاقهمند به کتابخوانی و...
و در کل تمام نقاط مثبت توی رفتار و اخلاق و گفتار و مهارتها و تواناییهاشون...👏🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif