«۵. شروع مادری من»
#ام_محمد
(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله)
در مدتی که عقد بودیم، در مورد حوزه تحقیق کردهبودم و با همسرم در مورد شرایط طلبگی صحبت کرده بودیم. جمعبندی من از این تحقیقات این بود که بعد از تموم شدن درسم در مشهد، حتماً در قم دروس حوزوی رو شروع کنم. با مستقر شدنمون در قم و با پیگیریهای فراوان در حوزه جامعهالزهرا سلامالله علیها ثبت نام کردم و سطح دو رو شروع کردم✍🏻.
از همان ابتدا به درسها علاقه داشتم و سرعت پیشرفتم زیاد بود، این سرعت بالا باعث شد، خیلی زود وارد فضای تبلیغی هم بشم. اولش به صورت غیررسمی و بعد از تقریباً دوسال، فعالیتهای تبلیغی رسمی خودم رو هم شروع کردم. در حالت غیررسمی سعی میکردم وقتهایی که همسرم تبلیغ میرفتند با ایشون همراه باشم. وقتی ایشون برای مردان جلسه تبلیغی داشت، من برای خانومها جلسه داشتم🧕🏻.
برای تبلیغ رسمی در دانشگاهها داوطلب شدم، در نهاد رهبری دانشگاه پرونده داشتم. در طرح امین به مدارس میرفتم و سعی میکردم در روضههای خانگی شرکت کنم و سخنرانی و مداحی کنم🎤.
بزرگترین مشوقم در طول تحصیل، همسرم بودن و در بخشهایی از مشکلات تحصیلی به من کمک میکردن، خیلی با هم صحبت میکردیم و سعی میکردیم گفتوگوی سازنده داشته باشیم. این سبک از برخورد باعث میشد تنشهای زندگیمون خیلی کم باشه و الحمدلله مشکلات کمتر به چشم بیان🤲🏻.
زندگی روال عادی خودشو پیش گرفته بود، هر دو مشغول تحصیل و کار بودیم، تا اینکه تصمیم گرفتیم بچهدار بشیم👩🏻🍼.
یکی از برنامهریزیهای ما این بود که بارداری از ماه مهر تا پایان فصل بهار باشه که مشکلی در تحصیل نداشته باشیم و سه ماه تابستون از کمک خانواده استفاده کنیم یک سال و دو ماه بعد از اینکه وارد قم شدیم و با شروع سال تحصیلی من باردار شدم😍.
بارداری برای بد ویارا سختیهایی داره، اول صبح یه جور سخته وسط روز یه جور سخته، شباهم یه جور دیگه سخته🤢.
نگاه من این بود که زندگی و بارداری جزئی از زندگی منه نه همه زندگی! و بقیه زندگیم نیز متشکل از خانهداری و تحصیله🤔.
پس باید بتونم بین همه اجزای زندگیم، توازن برقرار کنم و با هم پیش ببرم💪🏻.
بارداری اول که در عین حال سختترین بارداری هم محسوب میشه، تجربههای جدیدی به دست میاد، که از قبل وجود نداشته🔎.
این موضوع باعث سختی مضاعف میشه، ولی این سختی زیاد باعث نشد من کوتاه بیام و فقط به بارداری اهمیت بدم. برای همین تلاش میکردم که شرایط جدیدمو بپذیرم💪🏻.
سر زایمانم با توجه به اینکه تجربه نداشتم، خیلی نگران بودم، نگران تنهایی! ما قم غریب بودیم و کسی رو نداشتیم و این نگرانی و استرس با نگرانیهای مادرم مضاعف میشد😢.
یکی از خاطرات تلخ من در مورد بارداریم، زمان گفتن خبر بچهدار شدنمون به مادرم بود، ایشون خیلی لحن سرد و بدی داشتن😔. این برخوردشون به خاطر نگرانی و استرسشون در مورد شرایط من بود ولی روحیهمو بههم ریخت😭.
بههمینخاطر ما یکم زودتر از موعد زایمان به مشهد رفتیم، یک ماه آخر سال تحصیلی رو هم مرخصی گرفتم و تمام حق غیبتهای کل سال رو خرج این یک ماه کردم⏳.
از ابتدای هفته سیوهفت مشهد بودم و یادمه مامان خیلی به من رسیدن، طوری که حدود پنج کیلو همون سه چهار هفتهای که مشهد بودم وزن زیاد کردم🤦🏻♀.
دست به سیاه و سفید نمیزدم، سر سفره نمینشستم و برام جدا میز میذاشتن☺️.
این وسط همسرم کامل مشهد نبودن، مشغول درس و بحث و تبلیغ و برنامههای خودشون بودن💔.
بالاخره انتظارها به سر رسید...
تقریباً میشه گفت سالگرد دوم عروسیمون یعنی تیر ۱۳۸۸ دخترم به دنیا اومد😍.
قرار شد ما تا آخر شهریور مشهد بمونیم و آخر شهریور دوباره وسایل و کوله بار ببندیم و برگردیم قم🚙.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تجربه میز گفتوگو درباره فلسطین توی پارک»
#ف_حسینی
( مامان #زهرا ۸، #زینب ۶، #مطهره ۴، و #یحیی ۲ ساله)
دوست داشتم به جز کمک مالی برای غزه و لبنان، کاری کنم که مردم اطرافم رو هم بیارم پای کار تا اونا هم متوجه قضیه بشن و روی این موضوع حساسیت پیدا کنن👀.
این شد که با چندتا از دوستان هم محلهای (که عضو مادرانه محله بودیم)، هماهنگ کردیم و رفتیم یکی از بوستانهای شهرمون، قم🌳.
دخترا رو با خودم بردم؛ اما پسرم که کوچیک بود پیش همسرم موند👶.
اول فضاسازی رو انجام دادیم و پذیرایی رو آماده کردیم (پذیراییمون چای و خرما و حلوا بود)☕️.
بعد مداحیهای مربوط به لبنان و فلسطین و ضد اسرائیل رو پخش کردیم و از افرادی که رد میشدن تا وارد پارک بشن، دعوت میکردیم هم پذیرایی بشن و هم یه صحبتی با هم داشته باشیم.😀
یه عده فقط در حد پذیرایی میایستادند و میرفتن😏،
یه عده هم که کاملاً در جبهه خودمون بودن🤝،
گروه سومی هم بودن که مخالف اینکار بودن اما علاقه به صحبت داشتن🗣.
گفتوگو رو با این جمله شروع میکردیم که: ما یه پویشی داریم برای حمایت از جبهه مقاومت و بعد نظر اونها رو میپرسیدیم. اگه مخالف بودن میپرسیدیم چرا دوست ندارن حامی جبهه مقاومت باشن؟ و بعد
دلایل خودشونو میگفتن و گفتوگو شروع میشد😊.
اما پاسخهایی که ما میدادیم:
اولاً اینکه مردم فلسطین هم انسان هستند و خیلی خیلی تنها شدن، به لحاظ انسانی باید به دادشون رسید و ما شیعه امیرالمومنین علیهالسلام هستیم که غم زن یهودی رو هم میخورد.
ثانیاً اسرائیل دشمن مشترکمونه بعد از فلسطین و لبنان و... سراغ کشور ما هم میاد😡.
بعضیها آخرسر، حرف ما رو قبول میکردن،
ولی خب چند نفری هم بودن که اصرار داشتن ما نباید هیچ دخالت و کمکی بهشون کنیم و باید به کشور خودمون فکر کنیم😕.
کارمون صد درصد نتیجه بخش نشد؛ اما از نظر خودمون خداروشکر رضایتبخش بود و
تجربه خوبی شد برامون🥰.
مطمئنیم که جهاد تبیین باید انجام بشه؛ نه فقط یکی دوبار، بلکه بهصورت مداوم و به هر بهانهای... 👊🏻.
ما باید حضور داشته باشیم بین مردم تا هم مردم ما رو جدای از خودشون ندونن و فکر نکنن آدمای عجیب غریبی هستیم😜،
و هم بلاخره یواش یواش به جمع ما بپیوندن و متقاعد بشن که حق چیه و با کیه😇.
انشاءالله بازم ادامه میدیم اینکار رو، مخصوصاً اگه توی یه مکان ثابت باشه که افرادی که در اون مکان رفت و آمد میکنند، متوجه بشن که فلان اتفاقی که تو کشور یا منطقه افتاده، مهمه و باید حساسیت نشون بدیم🥺.
میخوایم که فقط حرف خبرگزاریهای غربی و خارجی براشون آشنا نباشه و صحبتهای ما رو هم بشنون و خودشون تشخیص بدن که حق کجاست و باطل کجا... 🤔.
پ.ن:
کمک مالی آنچنانی نتونستیم جمع کنیم،
چون هم شناخته شده نبودیم که مردم بخوان اعتماد کنن، هم بعضیهاشون میگفتن قبلاً کمک مالی انجام دادن و یا پول نقد همراهشون نبود🤷🏻♀.
#جهاد_تببین
#روایت_پشت_جبهه
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۶. مادری بر فراز کتابها»
#ام_محمد
(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله)
در سالهای اولی که از ازدواجمون میگذشت، دلتنگیهای من به عنوان دختر خانواده برای پدر و مادرم خیلی زیاد بود. هر چند من سعی میکردم این دلتنگیها رو به زبون نیارم و جلوی دیگران یک شخصیت مقاوم ازخودم نشون بدم. سخت بودن دلتنگی یکطرف و سختی فشاری که روی خودم میآوردم برای اینکه دیگران من رو یک شخصیت قوی احساس کنن، طرف دیگر😭.
اون سالهای اول مخصوصاً تا وقتی بچه نداشتیم و یا بچهها کوچیکتر بودن و مدرسه نداشتن مقداری رفت و آمدمون زیادتر بود🚙.
یادمه دو سه سال اول زندگیمون، هر وقت دو سه روز وقت اضافه میآوردیم، حتی اگر یک روز مشهد میتونستیم باشیم، میرفتیم و برمیگشتیم🤭. بعدها دیگه نمیشد اینجوری سفر کرد. از طرفی هم هر وقت که طولانیمدت میموندیم، واقعاً برگشت خیلی سخت میشد🥹.
یکی از سختترین برگشتهای من به قم، همون زمان به دنیا اومدن بچه اولم بود. چهار ماه بود که مشهد مونده بودم. در طی این مدت کاری هم نکرده بودم، این بار در نقش یک مادر باید برمیگشتم به هر حال باید شرایط رو به نفع خودم تغییر میدادم و تحمل میکردم💪🏻.
با اینکه شخصیت محکمی داشتم اما اینبار واقعاً این چالش بزرگ در ذهن من بود که آیا من با یه بچهی سه ماهه میتونم برگردم و به تنهایی از پس کارهاش بر بیام یا نه🤔.
تلاش من و همسرم همیشه در شرایط سخت اینه که خودمون مشکل رو حل کنیم🤝.
به همین خاطر اجازه ندادیم کسی باهامون بیاد. سوار قطار شدیم و به قم برگشتیم.🚞.
من باید به تنهایی فصل جدیدی از زندگی رو شروع میکردم. البته فصل بسیار تجربههای شیرین و پر چالش🥰.
شاید روز سوم، چهارم مهر بود، کلاسهای حوزهام هم شروع شد. در واقع من از سه ماهگی دخترم به طور جدی دوباره درس رو شروع کردم✍🏻.
قبل زایمانم درمورد مهد حوزه تحقیق کرده بودم و اون رو مهد خوبی برآورد کرده بودم. البته شیرخوار زیر شش ماه قبول نمیکرد که با صحبت من و تعهدی که دادم قبول کردند😊.
مهد حوزههای علمیه معمولاً داخل خود حوزهست و نوزاد به مادر خیلی نزدیکه، در این حد که بین کلاسها بتونه بهش سر بزنه👩🏻🍼.
این کار در حوزه خیلی مرسوم بود و فضای فرزندآوری و فرزندپروری خوبی داشت، مخصوصاً اینکه مربیهای خیلی خوبی هم داشتند که بسیار باتجربه و بامهارت بودند. آشنایی با یکی از این مربیان یکی از نقاط عطف زندگی من در زمینه نگهداری از شیرخوار و بچه است. نحوه آروغ گیری و راه و رسم شیر دادن درست رو یادم داد. نکات لازم برای غذا دادن به بچه رو به من میگفت و سر خوابوندن شیرخوار هم بسیار بامهارت بودند و درسهای خوبی برای یک مادر بیتجربه بود🗓.
ساعت هشت صبح کلاسهامون شروع میشد، کمی قبل از کلاس دخترمو به مربی مهد تحویل میدادم، سعی میکردم تا حد امکان بچه سیر و تمیز باشه. توی مهد ساعت نه بچههارو میخوابوندن😴.
بعد شیر، غذاشونو میدادن و کمی هم بازی میکردن، تا اینکه حوالی ساعت دوازده کلاسم تموم میشد. در این بین میتونستم در فاصله بین کلاسها بهشون سر بزنم🥳.
یکی از خوبیهای مهد داخل حوزه این بود که با این شیوه مدت زمان زیادی از من دور نبود، و من هم دراین فاصله میتونستم کمی توان روحیمو ارتقا بدم و با حال بهتری بقیه روز ازش مراقبت کنم😎.
البته همیشه مهد بردن به این سادگی نبود، فشار فیزیکی خیلی زیادی برای من داشت ولی اون حال خوبی که میتونستم در این چند ساعت برای خودم ایجاد کنم، بر این خستگی چیره میشد. اون زمان فضای فرزند آوری به میزان الان پررنگ نبود، ولی من به راهی که طی میکردم ایمان داشتم و از خدا کمک میخواستم🤲🏻.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۶. مادری بر فراز کتابها» #ام_محمد (مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله) در سالها
🌱گاهی خدا رزق و روزیهای خاصی رو با قدم بچه، به پدر و مادر میده.🌿
مثلاً همین مهد خوب؛
یا یه پرستار با تجربه...؛
یه همسایه همدل که خیلی اتفاقی! باهاش آشنا میشیم؛
یا حتی جملهای که گذری از یکی ازخانمهای مسجد میشنویم و از قضا کاملاً لازمش داشتیم!
" عمه سادات پناه آوارههای لبنانی "
#ف_حامدینیا
مامان ( #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
چند سالی هست که به خاطر کار همسرم ساکن سوریه هستیم.
حرم حضرت زینب این روزها میزبان مردم مقاوم و سربلند لبنانه. همونطور که حضرت زینب پناهگاه عزیزان امام حسین بود، حالا هم حرم ملکوتیشون آرامش بخش وجود آواره های لبنانیه😭
عزیزان لبنانی بعد از استراحت و استعانت از حضرت زینب سلام الله علیها به دنبال یافتن سرپناه به زینبیه و شهرهای دیگهی سوریه و عراق میرن😢.
وقتی قبل از جنگ لبنان می رفتیم حرم حضرت زینب زیارت بچه ها با خوشحالی تو مصلی حرم بدو بدو می کردن .🏃
این چند بار آخر که رفتیم حرم گوشه گوشه های مصلی پر از مردم لبنانی بود. و جا برای بازی بچه ها خیلی کم شده بود .
_ مامان اینا کین چرا اومدن اینجا من دیگه نمی تونم اینجا بدو بدو کنم.🤔
+ پسرم این بنده های خدا لبنانی ان اسرائیل خونه شونو خراب کرده دیگه خونه ندارن.😢 اومدن پیش حضرت زینب، تا یه خونه برای خودشون پیدا کنن. بعدا که اسرائیل نابود شد، برمیگردن لبنان برای خودشون خونه میسازن. 👊🏻
چند روز بعد ....
پسرم در حال ساختن خونه با لگو بود ازش پرسیدم پسرم این چیه ساختی گفت مامان دارم برای لبنانی ها خونه میسازم اسرائیل خونهشونو خراب کرده😭.
#سلامٌ_علیک_عمه_سادات
#سلامُ_علیک_پناه_کودکان_بیپناه_حسین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۶. مادری بر فراز کتابها» #ام_محمد (مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله) در سالها
دوستان قسمت ۷، در دست آمادهسازیه. در مورد حوزه رفتن، با بچه اولشون میگن.
انشاءالله فردا شب میذاریم.🌷
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_شما
این فیلم رو یکی از مخاطبین عزیزمون درست کردن. دوقلوهای دوستداشتنیشون (آقا صدرا و دریا خانم) قلکشونو به بچههای لبنان هدیه میدن.🇱🇧
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ارسالی_شما
سلام اینجا بازارچه خیریه برای جبهه مقاومت بود.
اینها کار دست خودم و دخترم بود.
همونجا که میخواستن هزینه رو بپردازن گفتم که به سایت رهبری بریزین.
بعداز دستور آقا و فرضی که فرموده بودن، گفتم فعلا با وجود۴ تا فرشته کار خاصی نمیتونم بکنم؛ مگه همین شرکت در این کارها و پشت جبهه باشم.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
چه حکمتی داره که جهاد با اموال بارها در قرآن کنار جهاد با جانها اومده؟
شاید خدا میخواد بگه همونقدر که لازمه یه عده جانشون رو کف دست بگیرن و جلوی دشمن، سینه سپر کنن
لازمه یه عده هم مالشون رو دودستی تقدیم به جهاد و جبهه کنن...
#کلام_الله
#جهاد_با_اموال
#جهاد_با_جانها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif