مادران شریف ایران زمین
سلام
عصر جمعه تون بخیر🤚
گفتگوی فردا صبح رو یادتون نرفته که؟😍
اگه تجربه خانم #م_حسینی رو نخوندید، اینجا قسمت اولشه.
حتما بخونید و فردا ساعت ۹/۳۰ صبح تشریف بیارید به دورهمی مجازی ما.😇
مادران شریف ایران زمین
سلام مامانا🥰 خداقوت تجربهٔ خانم #م_حسینی که یادتون نرفته؟!😌 مامان چهار فرزند و معلم و مشاور مدرسه ب
سلام
صبح تون بخیر مامان های زرنگ😎
ساعت ۹/۳۰ گفتگو با مامان معلم داریم😊 یادتون نره بیاید.
اینجا منتظرتون هستیم👇
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964
دوستاتون رو به این گفتگو دعوت کنید.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از کانون آیین فطرت | تربیتکده
😣 دیگه خسته شدی❓
😏از صبح که پا میشی باید بشوری و بسابی و غذا درست کنی و به بچههات برسی❓
☹️احساس میکنی عمرت هدر رفته و همش خرج شوهرت و بچههات شده❓
😊دوست داری بهترین احساس رو از زن بودن و مادر بودن داشته باشی❓
‼️ صبر کن..! 👇
💚 برای تغییر، هیچ وقت دیر نیست...
📣 #تربیتکده_آیین_فطرت برگزار میکند: دورِ پنجم دوره آموزشی_مطالعاتی«#چله_مادری»
😲 بیش از ۳۰،۰۰۰ ثبت نامی و ۹۷ درصد رضایت در چهار دورِ گذشته.(نظراتشون رو اینجا بخون)
👤 با نظارت و تدریس:
حجة الاسلام #محسن_عباسی_ولدی
✅ راستی کاملا رایگانه، تهیّه کتابهای دوره هم با تخفیف ویژهس و آخرشم گواهی شرکت در دوره میگیری.
🔹 پس تا دیر نشده بسم الله، ثبت نام کن:
ktft.ir/40
🌹 اگه دوست داری تو خوب شدن حال دیگران سهیم باشی، این پیام رو حداقل به ده پونزده تا از رفیقا و گروههایی که داری بفرست.
✍🏻 اگه مشکلی بود در خدمتیم:
🆔 @Madari40
🔰توضیحات بیشتر در کانال تربیتکده آیین فطرت:
https://eitaa.com/tarbiatkadeh
مادران شریف ایران زمین
😣 دیگه خسته شدی❓ 😏از صبح که پا میشی باید بشوری و بسابی و غذا درست کنی و به بچههات برسی❓ ☹️احساس می
سلام مامانای گل 🤗
دورهی چلهی مادری برای پنجمین دوره دوباره قراره برگزار بشه
دیگه انقدر تا الان تعریفش رو کردیم که فک نمیکنیم حرف جدیدی لازم باشه 😊
دورهای بسیار مفید و کاربردی، کاملا رایگان 😍 با مباحث استاد عباسی ولدی
توضیحات بیشتر در مورد دوره و نظرات شرکتکنندههای دورههای قبلیش رو میتونین تو کانال خود تربیتکده آیین فطرت بخونین و بشنوین 😊
از ما گفتن بود، از دستش ندین 🤩
✳️ هدیه ما به شما هم کد تخفیف ۲۰ درصدی madaran برای تهیه نسخه الکترونیک کتابهای چلهی مادری:
https://www.faraketab.ir/tag/63094?u=82039
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«کِیف خانوادهٔ ما با شما کوک میشود»
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۵ساله، #هدی ۲سال و ۹ماهه، #حیدر ۸ماهه)
ایام اربعین بود و بابا رفته بود کربلا، ما ۴ تا بودیم و دلی گرفته...
دوست داشتم بریم حرم.
اما خب با ۳ تاشون برام خیلی سخت بود.
مدیریتشون توی شلوغی،
آروم کردن نوزاد،
دستشویی بردنشون،
و دهها چالش پیشبینی نشده.🤷🏻♀️🫢
هر چند این سخت گذشتن برای خودم مهم نبود؛ نگران بودم بابت این چالشها مامان کمتحملی بشم و بچهها بهشون بد بگذره و خاطرهٔ منفی از حرم توی ذهنشون ثبت بشه.
اما دلم هوای زیارت کرده بود.
عزمم رو جزم کردم و طلب کردم از خودشون آنچه باید رو...
آب و خوراکی به مقدار کافی برداشتم و گفتم کنار حرم میتونن یه اسباببازی یا یه خوراکی دلخواهشون رو بخرن.😉
با ذوق زیاد هر کدوم یه اسباببازی قابل حمل انتخاب کردن و وارد حرم شدیم.
دختر بزرگم اسم اسباببازیش رو گذاشت حرمی.
موقع برگشت درخواست کرد خوراکی رو هم داشته باشیم!
منم با نگاه کریمانهم کنار حرم کریمهٔ اهلبیت یه غذای حرمی مهمونشون کردم.😉
غذایی که یه گاز بهش میزدیم و یه جرعه از طلایی گنبد رو مهمون چشممون میکردیم.
الحمدلله پر رنگ و عمیق ثبت شد در صفحهٔ خاطراتشون.
مثل این روز رو زیاد داشتیم این دو سالی که مجاور و همسایهٔ حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) بودیم.
خدا به برکت این همسایگی کار ما رو
توی تربیت بچهها راحتتر کرده و ما باید شکر این نعمت رو به جا بیاریم و براش تدبیر کنیم.
حالا که زیارت شده بخشی از روزمرههامون؛
اولا؛
وقتی میریم حرم بد نگذره، حداقلیترین چیزهاش مثل بد اخلاقی ندیدن از مامان و بابا و گرسنگی و تشنگی نکشیدن رو رعایت کنیم.😉
و بعدش؛
تصویرشون این نشه که بعضی وقتا میریم یه جایی که اسمش حرمه، شلوغه و خستهکننده و مامان و بابا تند تند یه کارایی میکنن و برمیگردیم،
و بعضی وقتا هم که میخوایم کیف کنیم میریم پارک و رستوران ...
حالا خاطرههایی توی حافظهٔ ما ثبت شده از جمکران رفتن برای کوک شدن کیف همهٔ خانوادهمون؛☺️
گاهی مامان چایی و نبات نیدار زعفرونی رو میذاره گوشهٔ کیفش و دست دختر رو میگیره،
خواهرک دستش رو میده به دست بابا که حلیم و نون بربری تازه توی اون یکی دستشه،
زیر اندازشون رو از کالسکهٔ داداش آویزون میکنن،
و میرن اون جایی که گنبد قشنگی داره و خادمهای مهربونش از بچهها با شکلاتهای خوشمزه پذیرایی میکنن و بچهها تا انتهایی که چشممون دیگه مامان و بابا رو نمیبینه میدون و از ته دل میخندن،😍
گاهی هم زیر گرمای خورشید خودشون رو خیس آب میکنن و مامان با یه دست لباس اضافه تو کیفش ازشون استقبال میکنه،
گوششون رو به سرودی از بچههایی که اون سمت حیاط دارن هم خوانی میکنن نوازش میدن،
و چشمشون رو به دیدن آدمهایی که چشمشون با الهی عظم البلاهای گاه و بیگاه خیس میشه...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
گفتگوی زنده با خانم حسینی شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲ - مادران شریف.mp3
26.2M
🔷 صوت گفتگو با سرکار خانم #م_حسینی
مادر ۴ فرزند و معلم و مشاور متوسطه اول
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🔷 صوت گفتگو با سرکار خانم #م_حسینی مادر ۴ فرزند و معلم و مشاور متوسطه اول 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ای
چقدر لذت بخش بود شنیدن تجربه زندگی پرمشغله ولی توأم با آرامش ایشون.
خیالت راحت میشه که اگر قدم در راه حق بذاری و از سختی ها نترسی امدادهای غیبی هم به کمکت میان و راه رو برات باز میکنن! نه اونطور که تو خیال میکردی، بلکه از راهی که خدای مالک و صاحب اختیارت صلاح میدونه❤️
و چی بهتر از این؟🥰
همهی مامانها
همهی معلمها
همهی مامانهایی که دوست دارید معلم بشید
همه معلمهایی که دوست دارید مامان بشید
صوت این گفتگو تقدیم به شما ♥️
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«داستان خانواده ما و عضو جدید»
#ز_منظمی
(مامان #علیآقا ۶ساله، #فاطمهخانوم ۵ساله، آقا #رضا ۲ماهه)
چند ماهی میشه که روال و سیستم زندگیمون به هم ریخته…
از اوایل سال ۱۴۰۲ که کمکم سنگین شدم تا همین الآن که کوچولومون ۲ ماهه شده و هنوز به ثبات لازم نرسیدیم…
بله درست خوندید ما هم ۵ تایی شدیم.😉 هر چند کمی دیر شد و اختلاف سنی بچهها زیادتر از چیزی شد که میخواستیم ولی بالاخره به دستهٔ ۵تاییها پیوستیم.😁
علی آقا و فاطمه خانم هم از وقتی خبردار شدن برای زودتر دیدن داداششون لحظه شماری میکردن و گل پسر جدیدمون از لحظهٔ تولد، یه مامان کوچولوی مهربون و یه داداش پایه داره.
ماههای آخر بارداری سخت و پرفشار گذشت. خستگی نشستن چند ساعت پشت سر هم تو کلاس، فشار زیاد امتحانات دو تا دانشگاه، رفتوآمد توی تهران و خستگیش، رسیدگی به بچهها و کارهای خونه و… بهم فشار میآورد.
میتونستم کلاسهای دانشگاه رو نرم و فقط برای امتحانات برم. (با قانون طرح جوانی جمعیت)
اما دلم نمیاومد کلاسهام رو از دست بدم و تا جایی که میشد رفتم. حتی روزهای آخر ترم که وسط کلاسها فشارم میافتاد و با نمک و آبنبات خودم رو سرپا نگه میداشتم، هم میرفتم.🤷🏻♀️
دوران امتحانها سختتر گذشت. بعضی روزها دو تا بعضی روزا ۳ تا امتحان داشتم.🫢
یه روز از ۸ صبح تا ۳ بعد ازظهر روی صندلی بودم و بعدش تمام بدنم کوفته بود. بماند که مغزم هم درد میکرد.🤪
یه روزایی از درد کمر و خستگی و ضعف گریهم میگرفت ولی انتخاب خودم بود و باید کارها رو به سرانجام میرسوندم.
امتحانها که تموم شد، اومدم یه نفسی بکشم و تازه برسم به کارهای تلنبار شدهٔ خونه… مرتب کردن کشوها و کمدها، دستهبندی لباسهای قدیمی و کهنه، به زور خالی کردن یه جایی برای لباسهای عضو جدید…
اما به خاطر فشار های روحی و جسمی یکی دوماه گذشتهش شرایط جسمیم یه مقدار به هم ریخت و مجبور به استراحت شدم.
که خداروشکر با استراحت به خیر گذشت. تا گل پسری متولد شد یه مدت خیلی کوتاهی خونهٔ مامان و مادرشوهر بودیم و نهایتاً رسیدیم به خونهٔ خودمون و ماراتن من با آقارضا و خواهر و برادرش شروع شد.😅
آقارضا هر چند از داداشش آرومتره ولی از خواهرش بیقرارتره و من رو حسابی اسیر خودش کرده.
روزای اول به صبحانه و ناهار نمیرسیدم. یه روزایی همه باهم گشنگی میکشیدیم تا جناب همسر شب به دادمون برسه. یه روزایی هم یه جوری بچهها رو سیر میکردم و خودم با یه تکه نون، یه تکه حلوا و… سر میکردم.🥲
آقارضای ما یه معدهٔ حساس داره که نه تنها با خوردن حبوبات به هم میریزه بلکه حتی با خوردن تخممرغ هم اذیت میشه.
از این و اون پرسوجو میکردم و دنبال راهحل بودم تا رسیدم به پودر زیره و رازیانه و تخم گشنیز و… که اگر قبل و بعد غذا بخورم حالش بهتره. البته هنوزم جرئت خوردن آش و… رو ندارم ولی حداقل با غذاهای معمولی حالش بد نمیشه. اما امان از روزی که یادم بره پودرمو بخورم.🤦🏻♀️
با همهٔ این اوصاف باز هم نمیتونستم گل پسر رو زمین بذارم. آقا میخواست فقط تو بغل یا روی پا باشه. دیگه داشتم کلافه میشدم که یک دفعه یه راهکاری به ذهنم رسید!
قنداق عزیز😍
البته روزای اول تولد قنداقش میکردم اما هم هوا خیلی گرم بود هم حس میکردم اذیته و سریع دستش رو آزاد میکرد، منم بیخیال شدم.
اما این دفعه با یکی از روسریهای نخی خودم امتحان کردم و نتیجه عالی بود.🤩
انگار پارچهای که اون اوایل باهاش قنداق میکردم مناسب نبود ولی روسری نخی خودم جواب داد. حالا آروم میخوابه.🤲🏻
حداقل وقتی خوابه میتونم بذارمش زمین و برم. هر چند هنوز وقت بیداری باید کنارش باشم.
البته بازم یه وقتایی انقدر دست و پا میزنه که میام و با صحنهٔ بالا (عکس پست) مواجه میشم...😂
تازه به یه مقدار آرامش رسیده بودیم که یه دور همه مریض شدیم.
اول آقای همسر، بعد علیآقا، بعد من و باز من یه مریضی دیگه و باز علی یه ویروس جدید با تب مقاوم به دارو و در نهایت دو روز تب شدید آقارضا، بعد واکسن دوماهگی.
و باز الان چند روزیه که آرامش نسبیمون برگشته. اما خیلی چیزا عوض شده.
ساعت خواب بچهها به هم ریخته و دیگه نمیتونم زود بفرستمشون تو رختخواب. چون بیشتر درگیر داداش کوچولوشون هستم و فرصت سر و کله زدنم باهاشون کم شده. از اون طرف هم باز چون درگیر داداش کوچولوشونم شاممون همیشه به موقع حاضر نمیشه و…
بیرون رفتن و مترو سواریمون (من و بچهها) کمتر شده و…
و ما در تلاشیم تا شرایط رو به یه ثبات نسبی برسونیم.
و الان منم و ۳ تا دسته گلم و واحدهای دانشگاه که این ترم دیگه مجبورم مجازی بخونم و البته غول مرحله آخر یعنی پایاننامهای که تا آخر آبان فقط مهلت داره…🤦🏻♀️
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام دوستان گل 🌺
انشاءالله قصد داریم کتاب «منم یه مادرم» رو دورهمی بخونیم
و بعدش در مسابقهی بزرگی که خود انتشارات برگزار کرده و جوایز نفیسی داره🏆 شرکت کنیم.
این کتاب به سبک تربیتی والدین شهدا پرداخته و خاطرات و تجربیات ارزندهی سه مادر شهید رو جمعآوری کرده.
مادر شهید مصطفی احمدی روشن
مادر شهید محمد مسرور
و مادر شهید محمدحسین حدادیان
از امروز شروع میکنیم
و هر دو روز، ۱۰ صفحه از کتاب رو میخونیم.
جمعهها هم تعطیلیم.
اگر تمایل دارید شماهم این کتاب رو بخونید، تشریف بیارید اینجا👇🏻👇🏻
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab