eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.4هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
148 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«۲. نوجوانی پر مشغله» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ ساله) زندگی‌مون در مشهد تا یازده سالگی‌م به‌خاطر شرایط جنگی کشور و پاسدار‌‌ بودن پدرم سخت می‌گذشت. هم‌سن‌ و سال‌های من یادشونه، زمان‌ جنگ همه‌چی کوپنی بود و اوضاع مالی مردم خیلی‌خوب نبود، اما اواخر نوجوانی یعنی دهه هفتاد اوضاعمون الحمد‌لله بهتر شد🤲🏻. من و برادرهام مدرسه شاهد که جزء بهترین مدارس حساب می‌شد، می‌رفتیم که سطح علمی و شرایط فرهنگی خوبی داشت🎒. چون من دوست داشتم با مردم عادی به مدرسه برم، به‌همین‌دلیل سال‌های دبیرستانم رو مدرسهٔ دولتی رفتم، این حضورم در مدارس دولتی درس‌های خوبی برایم داشت. اکثراً در قسمت‌های مختلف مدرسه رهبری گروه‌ها رو به عهده داشتم و فعالیت‌های دانش‌آموزی خوبی داشتم😎. به‌دلیل شرایط سال۷۴ بحث سیاسی در مدرسه رونق داشت و من هم از این رزق استفاده می‌کردم📢. خانواده‌م سعی می‌کردن برای ما فضای رشد رو فراهم کنن، به‌همین‌خاطر در دورهٔ نوجوانی فعالیت‌های زیادی داشتم. آشنایی با اساتید خوب باعث شد در مسائل عقیدتی و فرهنگی بیشتر پیشرفت کنم و چارچوب شخصیتی من در کنار این اساتید کامل شد. طوری‌که هنوز مدل زندگی و انتخاب‌های من متاثر از اون دورانه😍. ورزشکار خوبی بودم اما هنرمند نه، در ۱۷سالگی مدرک نجات غریق و بعد مربی‌گری شنا گرفتم🏊. در رشته‌‌های والیبال و بسکتبال هم دستی داشتم⛹‍♀. اما هنر به روحیاتم نمی‌خورد و پیشرفت چشمگیری نداشتم🎨. در کلاس‌های بستکبال با مربی‌ای آشنا شدم که خیلی افکار من رو تحت تا‌ثیر قرارداد، یک مربی جامع در عرصه‌های مختلف.😍 همه‌جانبه بودن شخصیت ایشون برای من خیلی رشد‌‌ دهنده بود. در عرصه ورزش مربی حرفه‌ای، در عرصه عقیدتی یک استاد معرفتی و در عرصه زندگی و خانوادگی نمونه خوبی بودند. آشنایی با ایشون باعث شد در کلاس‌های عقیدتی و اخلاقی ایشون شرکت کنم و درآن موضوعات مختلفی از هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی تا بحث خانواده و ازدواج و... رو مورد مطالعه و بحث قرار بدیم که برایم در زندگی خیلی کاربرد داشت و برکات زیادی نصیبم کرد😇. سال قبل‌ از کنکور به مدرسه شاهد برگشتم و سال ۸۱ کنکور دادم، به واسطهٔ حضور حرفه‌ای در ورزش تمام وقتم برای درس خوندن نبود و با طمانینه بیشتری درس خوندم. به رشته‌های مهندسی علاقه‌ای نداشتم و بیشتر مباحث هستی‌شناسی و فیزیک برایم جذاب بود📚. اون‌ موقع به‌این‌صورت بود که اولویت اول هر کس از صد اولویت مورد بررسی قرار می‌گرفت اگر قبول می‌شدی که هیچ، اگر نه باید منتظر می‌موندی توی تکمیل ظرفیت تعیین تکلیف بشی😫! رتبه‌ها اومد و بعد از انتخاب رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه آزاد مشهد قبول شدم. ولی می‌تونستم به‌‌ شرط‌ اینکه رشته‌ای رو قبول شده باشم، در تکمیل ظرفیت تغییر رشته بدم. بعد از ورود به دانشگاه آزاد از همون ترم ا‌ول فهمیدم من برای این رشته ساخته نشدم و به روحیاتم نمی‌خوره. یکی از مهم‌ترین دلایلم این بود که هم کلاسی‌های من، مخصوصاً آقایون خیلی از لحاظ علمی از ما جلوتر بودن و توی بحث‌های کلاسی این به چشم می‌اومد🧐. این رشته در هر دو گرایش نرم‌افزار و سخت‌افزار خیلی روی بورس بود و دانشجوهای خیلی خاصی اونجا بودند. با اون وضعیت نمی‌تونستم ادامه بدم و در همون حین جواب تکمیل ظرفیت‌ها اومد و مشخص شد که فیزیک شبانه دانشگاه فردوسی مشهد قبول شدم😎. با اینکه روزانه اولویتم بود ولی خیلی خوشحال شدم و به لطف خدا از ترم دوم وارد دانشگاه فردوسی شدم و شروع به تحصیل کردم که در همین ترم بحث ازدواج من پیش اومد...🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
چقدر این آیه سنگینه... انگار داره تک تک تعلقات ما رو هدف می‌گیره. خدا و رسولش و جهاد در راه خدا برامون دوست‌داشتنی‌ترن؟ یا خانواده و بچه‌ها و همسر و اموال و خونه و زندگی‌مون؟ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۲. نوجوانی پر مشغله» #ام_محمد ‌(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ ساله) زندگی‌مون د
. ولی اون زمان روش انتخاب رشته چه عجیب بوده😅 البته نهایتاً تونستن رشته مورد علاقه‌شون (فیزیک) رو برن.
مادران شریف ایران زمین
«ام علاء» را خوانده‌اید؟ پیشنهاد می‌کنم قبل از خواندن این کتاب کمی تأمل کنید! خصوصاً اگر تفکرات فمنی
می‌دونید به تازگی یه کتاب خاص و جذاب رو شروع کردیم؟ 🥰 مادری که ۷ شهید دادن 🖤 شوهر، برادر، ۴ پسر و یک دامادشون کتاب ام علاء بیاید اینجا👇🏻 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab مثل همیشه ۱۰ جایزه ۱۰۰ تومنی هم داریم😉
مادران شریف ایران زمین
چه فرصت خوبی😃 من طلای زینتی تقریبا ندارم. ولی دنبال فرصتی بودم که یکی دو سکه پارسیانی که داشتیم رو
🌱 این پویش همدلی طلایی رو یادتونه؟ که ۲۱ مهر تو فاطمیه تهران برگزار شد ... حالا بعد از جمع زدن مقادیر، اعلام کردن که الحمدلله ۲۲۱۶.۵۹ گرم طلا و سکه به مبلغ حدودی ۹.۴۸۹ میلیارد تومن جمع شده. همینطور در حد ۴۶۰ میلیون تومن و ۱۳۰۰ دلار هم پول. یعنی مجموعاً ۱۰ میلیارد تومن👏🏻😍 البته حسابی هم دشمنا رو سوزوند. گزارشش تا CNN و شبکه های صهیونیستی هم رسید.
مادران شریف ایران زمین
بخشی از طلاهایی که جمع شد
. عکس بخشی از طلاهایی که جمع شده بود
دختر ۳ ساله‌م مهره های شطرنج رو پخش کرده زمین وقتی می‌خوان گرگم به هوا بازی کنن، می‌گم پاتون می‌ره روی مهره ها درد می‌گیره. می‌گه بالش می‌ذارم روشون! حالا دنبال ۳۲ تا بالش می‌گردن که بذارن روی ۳۲ تا مهره🥴😅 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۳. همسفرم تا بهشت » ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) در دوره‌ نوجوونی به لطف خدا آدم‌هایی سر راهم بودن که باعث شدن در مورد ازدواج دید وسیع‌تری پیدا کنم. مثل مربی ورزشم که به لطفشون فهمیدم ازدواج، راهی برای رشد فرده💍. دنبال پیدا‌ کردن بهترین هم‌راه برای اطاعت از خدا بودم. بعضی‌ها مسخره‌ام می‌کردن و می‌گفتن که افکارت بچه‌گانه‌ست🤨! اما من مطمئن بودم که ازدواج باعث کامل شدن من می‌شه و منِ وجودیم رو کم رنگ‌تر می‌کنه😊. در مدرسه هم معلم دینی خیلی خوبی داشتیم که در زمینه ازدواج یکی از مشاوران مطرح مشهد بودن و در کلاس درس بسیاری از‌ مباحث مربوط به ازدواج مثل: نگرش به ازدواج،‌ نحوه انتخاب همسر و... رو مطرح می‌کردن🤔. مسئله ازدواج، برام خیلی ارزشمند شده بود. یکی از کارهای اساسی اون دورانم این بود که همیشه برای همسر آینده‌ام دعا می‌کردم و از خدا می‌خواستم که حافظش باشه و بهترین‌ها رو قسمتش کنه و ایمان و توفیقش رو زیاد کنه. می‌دونستم این دعای خیر یه‌روزی به خودم برخواهد گشت🤲🏻. اولین خواستگار و تنها خواستگارم، پسر یکی از دوستان بود که از نظر اقتصادی و فرهنگی با هم تفاوت داشتیم و من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم ایشون برای خواستگاری از من پیش‌قدم بشن🧔‍♂. از لحاظ اعتقادی خیلی مشترکات داشتیم، اما ایشون طلبه بودن و مسیر خاصی رو در زندگی طی‌کرده بودن، در مدارس تیزهوشان و نمونه تحصیل‌ کرده بودن و در یکی از بهترین دانشگاه‌های تهران درس خونده بودن🎓. هم‌زمان با دانشجو بودن طلبه هم بودند و برای ادامه زندگی قصد داشتن قم زندگی کنن. با توجه به افکار من در مورد ازدواج، زندگی با یک طلبه را یک زندگی پر از فرصت برای رشد می‌دیدم و‌ چون این رشد و ظرفیت برای من مهم بود، تقریباً اون موقع به هیچ چیز دیگه‌ای، جز این مورد فکر نکردم😍. وقتی با ایشون در مورد رشد صحبت کردم متوجه شدم کاملاً هم‌فکر هستیم و ایشون به قضیه رشد و ابعادش آگاهی دارن و نگاه جامعی به زن و موقعیت اجتماعی زن و... دارن✍🏻. نظر همسرم در مورد زن این بود که مهم‌ترین مسئولیت زن مومن مسلمان انقلابی رو فرزندآوری و خانواده‌داری می‌دونستن و فعالیت‌های اجتماعی و علمی رو در صورت داشتن توانایی تکلیف می‌دیدن👊🏻. تو دید ایشون مادری خیلی جایگاه والایی داشت که برای رسیدن به ارتقا این جایگاه باید از مسیر اجتماع بگذری. این نگاه ایشون بعدها خیلی به کمک من رسید و گاهی تنها مشوق من برای ادامه فعالیت‌هام بودن🥹. اطرافیان با این ازدواج چندان موافق نبودن، علت مخالفت‌ها هم مختلف بود، از طلبگی ایشون بگیرید تا بحث اوضاع مالی خودشون و خانواده‌شون و... . جمع‌بندی هرکسی این بود که ازدواج نکنید🤨. در بین حرف‌های مخالفین بحث مالی برای پدرم کمی نگران‌کننده بود و وقتی مطمئن شدن که من با شرایط مالی همسرم مشکلی ندارم موافقتشون رو اعلام کردند🥳. مادرم هم به واسطه صحبت‌هایی که با خواستگار داشتن مخالفتی نداشتن و این ازدواج رو پذیرفتن🥰. این ازدواج در سن پایین من و همسرم شکل گرفت، من اون زمان ۱۹ ساله و همسرم ۲۱ ساله بودند، به علت سن کم همسرم به لحاظ مالی تقریباً می‌شه گفت صفر بودن. یعنی یه شهریه‌ی خیلی ناچیز طلبگی داشتن☺️. هر دو بچه اول خانواده بودیم. خانواده من مشکل مالی خاصی نداشت ولی خانواده همسرم سطح مالی پایین‌تری داشتن. از طرفی همسرم مناعت طبع بالایی داشتن و حاضر نبودن فشار‌ مالی به پدرشون وارد بشه😇. این مورد آن‌قدر پررنگ بود که از همون ابتدا به چشمم اومد. به همین خاطر تمام هزینه‌های مراسم‌ها رو خودشون جور کردن و راضی نبودن از پدرشون کمک بگیرن. پدر و مادرم در این زمینه خیلی همراهی کردند و به خاطر خدا اجازه ندادند ما کم و کسری داشته باشیم و الحمدلله یه مراسم معقول و معمولی برگزار کردیم🤲🏻. ساده بودن مراسممون باعث ناراحت شدن من نشد. خیلی از هزینه‌های الکی رو چشم‌پوشی کردیم و بقیه موارد رو خیلی ساده در نظر گرفتیم👏🏻. مثلاً یادمه ما برای عکس‌های مراسم رفتیم با یه آتلیه صحبت کردیم و خیلی عادی، عکس معمولی گرفتیم و بعد هم همون عکس‌ها رو داخل آلبوم گذاشتیم🎞. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امروز علاوه بر مردم فلسطین، مردم لبنان هم در چنین شرایطی هستن...👆🏻 (بخشی از بیانات رهبر انقلاب در خطبه های نماز جمعه ۱۳۸۱/۱/۱۶) داشتیم با دوستان حساب می‌کردیم که هزار تومان سال ۱۳۸۱ الآن چقدر میشه؟ آیا همه مسلمان‌ها این دغدغه رو دارن که همین مقدار کمک کنن؟ بسم الله همچنان جهاد مالی ادامه داره. 🌷 می‌خوایم با کمک شما تا آخر هفته ۵ میلیون تومان جمع کنیم. 🔹 سهم هر کدوم از ما: حداقل ۱۰ هزار تومان ✅ و ارسال این پیام به بقیه مسلمانان. شماره کارت به نام شکوری روش بزنید کپی میشه
6037997528330963
(کارت مخصوص همین کاره و نیازی به رسید نیست.) نهایتا کل مبالغ به سایت رهبر عزیز انقلاب واریز میشه برای کمک به رزمندگان مقاومت لبنان. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
✊🏻 تجمع مادران ایرانی به همراه فرزندان در اعتراض به جنایات رژیم صهیونیستی و اهدا نامه به بیدارمادران جهان من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟ من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر می‌خیزند 📍تهران، خیابان فردوسی، بین خیابان جمهوری و خیابان نوفل لوشاتو، مقابل سفارت انگلیس 📍 فردا، چهارشنبه ۹ آبان ساعت ۱۵ کودکان با عروسک های باندپیچی شده و بادکنک قرمز و قلک ها برای اطلاع بیشتر از جزئیات برنامه، از طریق پیوند زیر وارد گروه نصر مادری شوید ble.ir/join/3AhKmyzbtC 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
✊🏻 تجمع مادران ایرانی به همراه فرزندان در اعتراض به جنایات رژیم صهیونیستی و اهدا نامه به بیدارمادرا
. اگه امکانشو داشتید این تجمع فردا رو بیاید. کلی رسانه و خبرنگار هم قراره بیان. حرکت از مقابل سفارت انگلیس به سمت سفارت آلمان هست.
«۴. چهار سال دوری» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) دوران عقد ما چهار سال کارشناسی من طول کشید🤦🏻‍♀. محل کار همسرم قم بود و دانشگاه قم رشته فیزیک رو نداشت. خانواده من اصرار داشتن قبل از ازدواج درسم رو تموم کنم چون می‌دونستن زندگی با یک طلبه سختی‌هایی دارد و می‌خواستن قبل از شروع این سختی‌ها من پیشرفتم رو کرده‌باشم👩🏻‍🎓. اگر می‌خواستیم در طول دوره کارشناسی بریم سر خونه‌‌ و زندگی‌مون باید یک مسیر رو انتخاب می‌کردم، یا ترک تحصیل یا تحصیل در رشته دیگه🫢. پدرم با هر دو مسیر مخالف‌ بودن و به همسرم گفتن که تا وقتی که درسش تموم نشده، اجازه نمی‌دیم عروسی بگیرین🥺. علت دیگه هم وابستگی زیاد *مادرم* به من بود، حتی همین الان هم این‌طور هستیم و ایشون اون‌موقع دوست داشتن مدت زمان بیشتری پیششون باشم🥰. این تصمیم باعث تنش‌های بسیاری در من شد، هم در تحصیل و هم در شخصیتم که احساس می‌کردم استقلال رای ندارم😢. همسرم از ابتدا گفتن که من به هیچ عنوان شما رو از خانواده‌تون به زور جدا نمی‌کنم و تا زمانی که دلشون راضی نشه شما رو قم نمی‌برم و اجازه ندادن که من سر این موضوع با خانواده‌ام وارد چالش بشم🥹. به‌خاطر شرایط روحی‌ بدم دوران دانشجویی سخت گذشت، احساس دلتنگی‌های خیلی زیاد باعث شده بود که همه فکرم زود تموم کردن درسم باشه🤯. البته این‌طور نبود که کار فرهنگی نکنم، عضو بسیج دانشگاه و نهاد رهبری بودم. یک عضو عادی که در کلاس‌های فرهنگی مسئول هماهنگی جلسات، ارائه مطالبی در کلاس و... بودم😎. از لحاظ علمی به خاطر ازدواج زودهنگام چند ترمی به مشکلات درسی برخوردم ولی خداروشکر تونستم در ترم‌های آخر جبران کنم و معدل الف بشم🤲🏻. ازدواج باعث عقب افتادن من از تحصیل نشده‌بود ولی حواشی حول ازدواج روی روحیه‌ام تاثیر گذاشته بود. وابستگی عاطفی خاصی به همسرم پیدا کرده بودم و برام خیلی سخت شده بود که این دوری رو تحمل کنم و به سختی خودم رو جلوی بقیه کنترل کنم و بروز ندم😔. همسرم خیلی دیر به دیر مشهد می‌اومدن مخصوصاً دو سال اول که هم درس زیادی داشتن هم از لحاظ مالی مشکل داشتن، در دو سال بعدی کمی اوضاع بهتر شد. اواخر دوران‌عقد تو ذهنم با خودم مرور می‌کردم که دوری خانواده رو تاب میارم ولی دوری همسرم رو نه🥲. سال ۸۶ بعد از تموم شدن کارشناسیم مراسم عروسی گرفته‌شد، این مراسم مثل مراسم عقد معمولی بود و بیشتر برای این بود که به اطرافیان نشون بدیم که ما سر خونه زندگی خودمون رفتیم و بعدش به قم مهاجرت کردیم و در کنار *حضرت معصومه‌(سلام‌الله‌علیها)* زندگی‌مون رو شروع کردیم، جمع کردن بین تحصیلی و زندگی مشترک برای من خیلی ساده‌تر گذشت، چون شرایط روحی بهتری داشتم💪🏻. مادرم جهیزیه‌ کاملی رو برایم تدارک دیدن تا همه وسایل موردنیاز و غیر موردنیاز رو داشته باشم. بعدها در هر اسباب‌کشی مجبور شدیم کمی از وسایل جهیزیه رو کم کنیم و به دیگران هدیه بدیم🎁. همسرم برای محل زندگی در قم، زیرزمینی رو فراهم کرده‌بودن که اولین مواجهه من با خونه وقتی بود که می‌خواستیم خونه رو بچینیم😅. اون موقع خونه‌های آپارتمانی قم خیلی کم بود و طلبه‌ها بیشتر در زیرزمین‌ها زندگی می‌کردن. این زیرزمین شرایط خوبی نداشت، موریانه‌ها خیلی از وسایلم رو خراب کردن😩. هوای خفه‌ای هم داشت که مجبور بودیم، زمستون هم کولر روشن کنیم. شرایط زندگی برایمان سخت شده بود به طوری‌که بعداز هشت ماه مجبور شدیم از اونجا به زیرزمین دیگه‌ای نقل مکان کنیم🚛. زیر‌زمین دوم شرایط بهتری داشت و مدت طولانی‌تری اونجا بودیم ولی در دوسال اول زندگی چهار بار منزل عوض کردیم تا بالاخره خونه‌ای با شرایط مناسب برایمان پیدا شد🥳. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
نکنه یه وقت توی جهاد در راه خدا کوتاهی و سستی کنیم به خاطر حب دنیا. خدا با کسی تعارف نداره، اگر ما کوتاهی کنیم، این رسالت رو از ما می‌گیره و به مردم دیگه‌ای می‌سپاره ... ان‌شاءالله تک تک ما مردم و مسئولین توی این جهاد سربلند بشیم و ذره‌ای کوتاهی نکنیم. 🙏🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۱. دنیای گرم بچگی» #ام_محمد (مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ ساله) سال ۱۳۶۳ در مش
🔸سلام ببخشید میشه از اون خانم که مادر وپدرشون سپاهی بودن بپرسید مادرشون تو سپاه چه کار می کردن یعنی چه کاره بودن؟ 🪴🪴🪴 🔹سلام و رحمت مادرشون عمدتا کار فرهنگی می‌کردن. از جمله رسیدگی به امور خانواده‌های پاسداران و مخصوصا خانواده‌های شهدا. مسائلی مثل حل مشکلات فرزندان شهدا، اعم از مشکلات درسی و احیانا اجتماعی و روانشناختی و.... به جز این، مدیریت امور مربوط به بسیج خواهران رو هم به عهده داشتن. خصوصا در شرایط جنگ، بسیج محلات خیلی فعال بود. بخش خیلی کمی هم، فعالیت‌های نظامی و رزمایش و این تیپ کارها بود. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۵. شروع مادری من» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) در مدتی که عقد بودیم، در مورد حوزه تحقیق کرده‌بودم و با همسرم در مورد شرایط طلبگی صحبت کرده بودیم. جمع‌بندی من از این تحقیقات این بود که بعد از تموم شدن درسم در مشهد، حتما‌ً در قم دروس حوزوی رو شروع کنم. با مستقر شدنمون در قم و با پیگیری‌های فراوان در حوزه جامعه‌الزهرا سلام‌الله علیها ثبت نام کردم و سطح دو رو شروع کردم✍🏻. از همان ابتدا به درس‌ها علاقه داشتم و سرعت پیشرفتم زیاد بود، این سرعت بالا باعث شد،‌ خیلی زود وارد فضای تبلیغی هم بشم. اولش به صورت غیررسمی و بعد از تقریباً دوسال،‌ فعالیت‌های تبلیغی رسمی خودم رو هم شروع کردم. در حالت غیررسمی سعی می‌کردم وقت‌هایی که همسرم تبلیغ می‌رفتند با ایشون همراه باشم. وقتی ایشون برای مردان جلسه تبلیغی داشت، من برای خانوم‌ها جلسه داشتم🧕🏻. برای تبلیغ رسمی در دانشگاه‌ها داوطلب شدم، در نهاد رهبری دانشگاه پرونده داشتم. در طرح امین به مدارس می‌رفتم و سعی می‌کردم در روضه‌های خانگی شرکت کنم و سخنرانی و مداحی کنم🎤. بزرگترین مشوقم در طول تحصیل، همسرم بودن و در بخش‌هایی از مشکلات تحصیلی به من کمک می‌کردن، خیلی با هم صحبت می‌کردیم و سعی می‌کردیم گفت‌وگوی سازنده داشته باشیم. این سبک از برخورد باعث می‌شد تنش‌های زندگی‌مون خیلی کم باشه و الحمدلله مشکلات کمتر به چشم بیان🤲🏻. زندگی روال عادی خودشو پیش گرفته بود، هر دو مشغول تحصیل و کار بودیم، تا اینکه تصمیم گرفتیم بچه‌دار بشیم👩🏻‍🍼. یکی از برنامه‌ریزی‌های ما این بود که بارداری از ماه مهر تا پایان فصل بهار باشه که مشکلی در تحصیل نداشته باشیم و سه ماه تابستون از کمک خانواده استفاده کنیم یک سال و دو ماه بعد از اینکه وارد قم شدیم و با شروع سال تحصیلی من باردار شدم😍. بارداری برای بد ویارا سختی‌هایی داره، اول صبح یه جور سخته وسط روز یه جور سخته، شباهم یه جور دیگه سخته🤢. نگاه من این بود که زندگی و بارداری جزئی از زندگی منه نه همه زندگی! و بقیه زندگی‌م نیز متشکل از خانه‌داری و تحصیله🤔. پس باید بتونم بین همه اجزای زندگی‌م، توازن برقرار کنم و با هم پیش ببرم💪🏻. بارداری اول که در عین حال سخت‌ترین بارداری هم محسوب می‌شه، تجربه‌های جدیدی به دست میاد، که از قبل وجود نداشته🔎. این موضوع باعث سختی مضاعف می‌شه، ولی این سختی زیاد باعث نشد من کوتاه بیام و فقط به بارداری اهمیت بدم. برای همین تلاش می‌کردم که شرایط جدیدمو بپذیرم💪🏻. سر زایمانم با توجه به این‌که تجربه نداشتم، خیلی نگران بودم، نگران تنهایی! ما قم غریب بودیم و کسی رو نداشتیم و این نگرانی و استرس با نگرانی‌های مادرم مضاعف می‌شد😢. یکی از خاطرات تلخ من در مورد بارداری‌م، زمان گفتن خبر بچه‌دار شدنمون به مادرم بود، ایشون خیلی لحن سرد و بدی داشتن😔. این برخوردشون به خاطر نگرانی و استرس‌شون در مورد شرایط من بود ولی روحیه‌مو به‌هم ریخت😭. به‌همین‌خاطر ما یکم زودتر از موعد زایمان به مشهد رفتیم، یک ماه آخر سال تحصیلی رو هم مرخصی گرفتم و تمام حق غیبت‌های کل سال رو خرج این یک ماه کردم⏳. از ابتدای هفته سی‌وهفت مشهد بودم و یادمه مامان خیلی به من رسیدن، طوری که حدود پنج کیلو همون سه چهار هفته‌ای که مشهد بودم وزن زیاد کردم🤦🏻‍♀. دست به سیاه و سفید نمی‌زدم، سر سفره نمی‌نشستم و برام جدا میز می‌ذاشتن☺️. این وسط همسرم کامل مشهد نبودن،‌‌ مشغول درس و بحث و تبلیغ و برنامه‌های خودشون بودن💔. بالاخره انتظارها به سر رسید... تقریبا‌ً می‌شه گفت سالگرد دوم عروسی‌مون یعنی تیر ۱۳۸۸ دخترم به دنیا اومد😍. قرار شد ما تا آخر شهریور مشهد بمونیم و آخر شهریور دوباره وسایل و کوله بار ببندیم و برگردیم قم🚙. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«تجربه میز گفت‌وگو درباره فلسطین توی پارک» ( مامان ۸، ۶، ۴، و ۲ ساله) دوست داشتم به جز کمک مالی برای غزه و لبنان، کاری کنم که مردم اطرافم رو هم بیارم پای کار تا اونا هم متوجه قضیه بشن و روی این موضوع حساسیت پیدا کنن👀. این شد که با چندتا از دوستان هم محله‌ای (که عضو مادرانه محله بودیم)، هماهنگ کردیم و رفتیم یکی از بوستان‌های شهرمون، قم🌳. دخترا رو با خودم بردم؛ اما پسرم که کوچیک بود پیش همسرم موند👶. اول فضاسازی رو انجام دادیم و پذیرایی رو آماده کردیم (پذیرایی‌مون چای و خرما و حلوا بود)☕️. بعد مداحی‌های مربوط به لبنان و فلسطین و ضد اسرائیل رو پخش کردیم و از افرادی که رد می‌شدن تا وارد پارک بشن، دعوت می‌کردیم هم پذیرایی بشن و هم یه صحبتی با هم داشته باشیم.😀 یه عده فقط در حد پذیرایی می‌ایستادند و می‌رفتن‌😏، یه عده هم که کاملا‌ً در جبهه خودمون بودن🤝، گروه سومی هم بودن که مخالف این‌کار بودن اما علاقه به صحبت داشتن🗣. گفت‌وگو رو با این جمله شروع می‌کردیم که: ما یه پویشی داریم برای حمایت از جبهه مقاومت و بعد نظر اون‌ها رو می‌پرسیدیم. اگه مخالف بودن می‌پرسیدیم چرا دوست ندارن حامی جبهه مقاومت باشن؟ و بعد دلایل خودشونو می‌گفتن و گفت‌وگو شروع می‌شد😊. اما پاسخ‌هایی که ما می‌دادیم: اولاً این‌که مردم فلسطین هم انسان هستند و خیلی خیلی تنها شدن، به لحاظ انسانی باید به دادشون رسید و ما شیعه امیرالمومنین علیه‌السلام هستیم که غم زن یهودی رو هم می‌خورد. ثانیاً اسرائیل دشمن مشترک‌مونه بعد از فلسطین و لبنان و... سراغ کشور ما هم میاد😡. بعضی‌ها آخرسر، حرف ما رو قبول می‌کردن، ولی خب چند نفری هم بودن که اصرار داشتن ما نباید هیچ دخالت و کمکی بهشون کنیم و باید به کشور خودمون فکر کنیم😕. کارمون صد درصد نتیجه بخش نشد؛ اما از نظر خودمون خداروشکر رضایت‌بخش بود و تجربه خوبی شد برامون🥰. مطمئن‌یم که جهاد تبیین باید انجام بشه؛ نه فقط یکی دوبار، بلکه به‌صورت مداوم و به هر بهانه‌ای... 👊🏻. ما باید حضور داشته باشیم بین مردم تا هم مردم ما رو جدای از خودشون ندونن و فکر نکنن آدمای عجیب غریبی هستیم😜، و هم بلاخره یواش یواش به جمع ما بپیوندن و متقاعد بشن که حق چیه و با کیه😇. ان‌شاءالله بازم ادامه می‌دیم این‌کار رو، مخصوصاً اگه توی یه مکان ثابت باشه که افرادی که در اون مکان رفت و آمد می‌کنند،‌ متوجه بشن که فلان اتفاقی که تو کشور یا منطقه افتاده، مهمه و باید حساسیت نشون بدیم🥺. می‌خوایم که فقط حرف خبرگزاری‌های غربی و خارجی براشون آشنا نباشه و صحبت‌های ما رو هم بشنون و خودشون تشخیص بدن که حق کجاست و باطل کجا... 🤔. پ.ن: کمک مالی آن‌چنانی نتونستیم جمع کنیم، چون هم شناخته شده نبودیم که مردم بخوان اعتماد کنن، هم بعضی‌هاشون می‌گفتن قبلاً کمک مالی انجام دادن و یا پول نقد همراهشون نبود🤷🏻‍♀. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
میزی که چیده بودیم👆🏻
«۶. مادری بر فراز کتاب‌ها» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) در سال‌های اولی که از ازدواجمون می‌گذشت،‌ دلتنگی‌های من به عنوان دختر خانواده برای پدر و مادرم خیلی زیاد بود. هر چند من سعی می‌کردم این دلتنگی‌ها رو به زبون نیارم و جلوی دیگران یک شخصیت مقاوم ازخودم نشون بدم‌. سخت بودن دلتنگی یک‌طرف و سختی فشاری که روی خودم می‌آوردم برای اینکه دیگران من رو یک شخصیت قوی احساس کنن، طرف دیگر😭. اون سال‌های اول مخصوصاً تا وقتی بچه نداشتیم و یا بچه‌ها کوچیک‌تر بودن و مدرسه نداشتن مقداری رفت و آمدمون زیادتر بود🚙. یادمه دو سه سال اول زندگی‌مون، هر وقت دو سه روز وقت اضافه می‌آوردیم، حتی اگر یک روز مشهد می‌تونستیم باشیم، می‌رفتیم‌ و برمی‌گشتیم🤭. بعدها دیگه نمی‌شد این‌جوری سفر کرد. از طرفی هم هر وقت که طولانی‌مدت می‌موندیم، واقعا‌ً برگشت خیلی سخت می‌شد🥹. یکی از سخت‌ترین برگشت‌های من به قم، همون زمان به دنیا اومدن بچه اولم بود. چهار ماه بود که مشهد مونده بودم. در طی این مدت کاری هم نکرده بودم، این بار در نقش یک مادر باید برمی‌گشتم به هر حال باید شرایط رو به نفع خودم تغییر می‌دادم و تحمل می‌کردم💪🏻. با این‌که شخصیت محکمی داشتم اما این‌بار واقعاً این چالش بزرگ در ذهن من بود که آیا من با یه بچه‌ی سه ماهه می‌تونم برگردم و به تنهایی از پس کارهاش بر بیام یا نه🤔. تلاش من و همسرم همیشه در شرایط سخت اینه که خودمون مشکل رو حل کنیم🤝. به همین خاطر اجازه ندادیم کسی باهامون بیاد. سوار قطار شدیم و به قم برگشتیم.🚞. من باید به تنهایی فصل جدیدی از زندگی رو شروع می‌کردم. البته فصل بسیار تجربه‌های شیرین و پر چالش🥰. شاید روز سوم، چهارم مهر بود، کلاس‌های حوزه‌ام هم شروع شد. در واقع من از سه ماهگی دخترم به طور جدی دوباره درس رو شروع کردم✍🏻. قبل زایمانم درمورد مهد حوزه تحقیق کرده بودم و اون رو مهد خوبی برآورد کرده بودم. البته شیرخوار زیر شش ماه قبول نمی‌کرد که با صحبت من و تعهدی که دادم قبول کردند😊. مهد حوزه‌های علمیه معمولا‌ً داخل خود حوزه‌ست و نوزاد به مادر خیلی نزدیکه، در این حد که بین کلاس‌ها بتونه بهش سر بزنه👩🏻‍🍼. این کار در حوزه خیلی مرسوم بود و فضای فرزندآوری و فرزندپروری خوبی داشت، مخصوصاً این‌که مربی‌های خیلی خوبی هم داشتند که بسیار باتجربه و بامهارت بودند. آشنایی با یکی از این مربیان یکی از نقاط عطف زندگی من در زمینه نگه‌داری از شیرخوار و بچه است. نحوه آروغ گیری و راه و رسم شیر دادن درست رو یادم داد. نکات لازم برای غذا دادن به بچه رو به من می‌گفت و سر خوابوندن شیرخوار هم بسیار بامهارت بودند و درس‌های خوبی برای یک مادر بی‌تجربه بود🗓. ساعت هشت صبح کلاس‌هامون شروع می‌شد، کمی قبل از کلاس دخترمو به مربی مهد تحویل می‌دادم، سعی می‌کردم تا حد امکان بچه سیر و تمیز باشه. توی مهد ساعت نه بچه‌هارو می‌خوابوندن‌😴. بعد شیر، غذاشونو می‌دادن و کمی هم بازی می‌کردن، تا این‌که حوالی ساعت دوازده کلاسم تموم می‌شد. در این بین می‌تونستم در فاصله بین کلاس‌ها بهشون سر بزنم🥳. یکی از خوبی‌های مهد داخل حوزه این بود که با این شیوه مدت زمان زیادی از من دور نبود، و من هم دراین فاصله می‌تونستم کمی توان روحی‌مو ارتقا بدم و با حال بهتری بقیه روز ازش مراقبت کنم😎. البته همیشه مهد بردن به این سادگی نبود، فشار فیزیکی خیلی زیادی برای من داشت ولی اون حال خوبی که می‌تونستم در این چند ساعت برای خودم ایجاد کنم، بر این خستگی چیره می‌شد. اون زمان فضای فرزند آوری به میزان الان پررنگ نبود، ولی من به راهی که طی می‌کردم ایمان داشتم و از خدا کمک می‌خواستم🤲🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۶. مادری بر فراز کتاب‌ها» #ام_محمد ‌(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله) در سال‌ها
🌱گاهی خدا رزق و روزی‌های خاصی رو با قدم بچه، به پدر و مادر میده.🌿 مثلاً همین مهد خوب؛ یا یه پرستار با تجربه...؛ یه همسایه همدل که خیلی اتفاقی! باهاش آشنا میشیم؛ یا حتی جمله‌ای که گذری از یکی ازخانم‌های مسجد می‌شنویم و از قضا کاملاً لازمش داشتیم!