eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.3هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
167 ویدیو
29 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
خروجی مالی همدلی طلایی 2 بدون محاسبه ی بازارچه و آشپزخانه ی مقاومت امهات القدس : 2 کیلو طلا 165 گرم نقره 4 سکه تمام بهار آزادی 3 نیم سکه بهار آزادی 18 ربع سکه بهار آزادی 42/522 گرم سکه پارسیان 35 یورو 79 عدد دلار 46 ریال عربستان 1/749/000 دینار عرق 76/839/000 میلیون تومان پول نقد @ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
هنوز ارزشش رو برآورد نکردن چند میلیارد میشه چون باید طلاها دونه دونه عیارشون مشخص بشه.
«۱۲. سختی پایان دارد...» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) بعد از پایان دوره عربی به این فکر می‌کردم که برای ادامه مسیر چه کنم🤔؟ دو راه برای ادامه تحصیل پیش روم بود. یکی این‌که برم سطح سه حوزه ادامه بدم و راه دوم این‌که دانشگاه‌ ارشد شرکت کنم. حالا ارشد چه رشته‌ای باشه اینم یه نکته بود🤷🏻‍♀. اون سال‌ها نمی‌خواستم دروس حوزوی رو ادامه بدم. علتش هم، طولانی مدت‌ بودن حوزه و دروس خیلی زیادش بود. در سطح سه حوزه صد و سی واحد باید بخونی یعنی چهار سال تمام وقت، روزی چهار پنج ساعت و در نهایت معادل ارشد دانشگاهی هست🤦🏻‍♀. بیشتر به خاطر بحث زمان و این‌که من در سال‌های طلایی فرزندآوری خودم بودم، به این نتیجه رسیدم که الان زمان مناسب برای ادامه تحصیل از طریق حوزه نیست. در حالی که من می‌تونستم وارد مقطع ارشد بشم و فقط دو روز در هفته کلاس داشته باشم👌🏻. با ورودم به حوزه و پشت سر گذاشتن دوره زبان عربی، تقریباً رشته‌ فیزیک برام تمام شده بود. احساس می‌کردم که آینده‌ای در رشته فیزیک نخواهم داشت و علایقم تغییر کرده بود. خیلی دوست داشتم فلسفه بخونم. در نتیجه این فکرها تصمیم گرفتم ارشد فلسفه رو انتخاب کنم و آزمون بدم✍🏻. ایام نزدیک کنکور، خونه مسکن مهرمون رو تحویل گرفتیم. با وجود آماده نبودن کامل خونه، ولی ما بعد از سه سال زندگی توی خانه‌های سازمانی، اسباب‌کشی کردیم🏢. سه چهار روزی بود که ما اسبابامون رو برده بودیم و کابینت‌کار هم توی خونه مشغول کار کردن بود. اره‌هاش رو داخل آورده بود و بعضی از کاراش رو هم همون‌جا انجام می‌داد😫. آسانسورها هم هنوز آماده نبود و راه‌پله‌ها خاکی بود. ما هم طبقه چهارم بودیم، از پله‌ها باید می‌رفتیم و می‌اومدیم😥. مجموعه این شرایط باعث شد که دخترم در شش ماهگی به علت عفونت ریه چهار پنج روزی تو بیمارستان بستری شد😭. همون سال ۹۱ آنفولانزای خیلی شدیدی شایع شده بود🤒. هم‌زمان که دخترم بیمارستان بستری بود، همسرم هم این آنفولانزا رو گرفته بودن و توی خونه ازشون مراقبت می‌کردیم😷. مادرم از مشهد اومده بودن که از همسرم و دختر بزرگم مراقبت کنند و من و دختر کوچیکم بیمارستان بودیم🏨. هم‌چنان دخترم جُثه ریز و ضعیفی داشت و موقع رگ‌گیری، رگ‌هاش پیدا نمی‌شد😔. روز دوم یا سوم که ما بیمارستان بودیم، ظهر تا شب چندین بار تلاش کردند که رگ بچه رو پیدا کنند اما بی‌فایده بود، حتی از پاش هم نتونستن رگ بگیرن😭. صدای گریه‌ها و جیغ‌های بچه‌ خودم و بچه‌هایی که برای رگ‌گیری می‌رفتن، بسیار آزار دهنده بود. یادمه یه دعوای حسابی اونجا باهاشون کردم و به همسرم زنگ زدم گفتم که بیاد و ما رو ترخیص کنن🤯. خلاصه گفتن که نمی‌شه و با کلی جر و بحث قرار شد بچه رو توی مطب یکی از پزشکان اطفال، فرد خیلی ماهری که استاد رگ‌گیری بچه‌ها بود، رگش و پیدا کرد و دوباره برگشتیم به بیمارستان😮‍💨. در بیمارستان کلی بهشون توصیه کردیم که مواظب باشین و سرم‌ها رو یه جوری بزنین که رگ بچه خراب نشه🧐. این خاطره یکی از خاطرات خیلی تلخ زندگی منه. مثل هر دوره سخت زندگی از این خاطره تلخ، تجربه کسب کردم و با مادرانی که فرزند مریض دارند مواجه شدم و تصمیم گرفتم به قدر کافی شکر نعمت سلامتی رو به جا بیاورم🤲🏻. بعد از اون‌ ماجرا همیشه از خدا می‌خوام که‌ این سختی رو نصیب هیچ مادری نکنه و هیچ بچه‌ای در بیمارستان بستری نشه🤲🏻. کنکور ارشد در همین هفته‌ای که دخترم بیمارستان بستری شده بود، برگزار می‌شد. یکشنبه یا دوشنبه دخترم بیمارستان بستری شده بود و من قرار بود که جمعه‌اش کنکور ارشد بدم🤦🏻‍♀. وقتی رسیدم خونه به لطف مادرم خونه کاملاً مرتب بود و همسرم و دختر بزرگم الحمد‌لله سرحال بودن. مادرم غذای مفصلی حاضر کرده بودن😍. من دیگه کنکور رو فراموش کرده بودم و نمی‌خواستم برم کنکور بدم. اما همسرم اصرار داشتن که برم و کنکور بدم🥰. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
خوش به حال اونایی که این روزها در حال جهاد با مال و جان هستن... ظاهرش اینه که بخشی از مالشون رو دار
قبول باشه دوستان گل 🌷 مبلغ ۵ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان به سایت رهبر عزیز انقلاب تقدیم شد برای کمک به رزمندگان مقاومت لبنان. ✅ کل مبلغ اهدا شده تا الان: ۴۴ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
چهارتا کتاب جالبی که با خودم بردم توی جلسه معرفی کنم و نشون بدم به خانوم‌ها. اون وسط هم نقشه‌ی منطقه ما رو می‌بینید که بخشی از مباحث قصه فلسطین طبق همین نقشه مطرح میشه.
«ماجرای یه جلسه خانومانه درباره قصه فلسطین» (مامان ۷ ساله، ۵.۵ ساله و ۲.۵ ساله) دیروز صبح یه خانومی از طرف سایت قصه فلسطین (palstory.ir) بهم زنگ زدن. گفتن شما بودید که قبلا گفتید می‌تونید برید مباحث قصه فلسطین رو ارائه بدید اگر جلسه‌ای باشه؟ گفتم بله، خوشحال میشم. 😍 و اینطوری شد که امروز صبح بعد از فرستادن عباس به مدرسه ساعت هشت فاطمه و زینب رو بیدار کردم تا با هم بریم برای جلسه سمت یافت آباد. یه جمع ده بیست نفره بودن از مامان‌هایی که بچه‌هاشون توی مکتب درس می‌خوندن، توی یه جایی شبیه خونه. چون روی زمین نشستیم و فرش داشت برای بچه‌ها راحت بود و فاطمه مشغول نقاشی و خوراکی شد. زینب هم کل مدت روی پای من و توی بغلم نشسته بود و گاهی چیزی می‌خورد یا خط خطی می‌کرد. آخراش هم حوصله‌اش سر رفت و چندباری گفت بریم خونه دیگه. 🥲 بحث رو از اینجا شروع کردیم که اصلا چرا مسئله فلسطین برای ما مهمه؟ فلسطین چه ربطی به ما داره؟ تاریخ و جغرافیای قصه فلسطین و منطقه‌ی ما یعنی غرب آسیا چطور بوده و چه اتفاقاتی افتاده که فلسطین غصب شده و ... 🇵🇸 از طوفانی که شهید یحیی السنوار و همرزمانش به پا کردن، صحبت کردیم ❤️ و از اینکه چه تاثیری توی دنیا گذاشته که الان مردم و دانشجو های آمریکا و انگلیس و آلمان و ... دارن برای حمایت از فلسطین راهپیمایی میکنن و علیه اسرائیل و آمریکا شعار میدن. بحث شد که بعضیا میگن اصلا چرا عملیات طوفان الاقصی رو انجام دادن فلسطینی‌ها؟ داشتن زندگی شون رو میکردن که. الکی خودشون رو توی دردسر انداختن.🤓 از سید عزیز مقاومت ذکر خیر شد که با اون جایگاه و عظمت، در راه آرمان آزادی فلسطین شهید شد و به خاطر حمایت از فلسطین، اسرائیل تصمیم به ترورش گرفت. خودم خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم برای اینکه فرصتی پیش اومده با یه جمعی از خانوما درباره این موضوع مهم صحبت کنم و بالاخره چیزایی که خونده بودم و دیده بودم، به یه دردی خورد و تونستم به چند نفر ارائه‌ش بدم. چند نفری از خانوما هم توی بحثها شرکت می‌کردن و نظرشون یا سوالشون رو میگفتن و با موضوع ارتباط برقرار کردن بودن. چهار پنج تا از دخترای نوجوان هم وسطای بحث به جمعمون اضافه شدن و از دغدغه هاشون گفتن. در مجموع چهره‌های خانوما مشتاق به نظر می‌رسید. 😇 بعد جلسه خواستن لینک سایت‌ها و کتاب صوتی‌ها رو بفرستم براشون که گوش بدن. یکی از خانوما هم مربی قرآن کودکان بودن و دنبال محتوای مناسب کودک درباره فلسطین می‌گشتن که قرار شد پرس و جو کنم و براشون بفرستم هرچی پیدا کردم. به عنوان حسن ختام جلسه، چهارتا کتابی رو که همراهم برده بودم معرفی کردم. 📚 کتاب سرزمین مقدس که پر از نقاشیها و روایت‌های بامزه از سفر یک‌ساله یه کارتونیست غربی به فلسطینه در سال ۲۰۱۱. 📚 کتاب فلسطین حضرت آقا که نتانیاهو توی سازمان ملل نشونش داد و گفت این راهکارهای ایران برای نابودی اسرائیله. 📚 رمان خار و میخک از شهید عزیز یحیی السنوار که این روزا با عشق و ذوق دارم گوش میدم و میخونمش و دوست دارم با همه درباره‌ش صحبت کنم. 📚 و کتاب خاطرات سید عزیزمون از دوران کودکی و نوجوانی تا حدود سال ۱۳۷۷ از زبان خودشون. گفتم دو تاشون نسخه صوتی رایگان هم دارن و از ایرانصدا می‌تونید دانلود کنید و همزمان با کارهای خونه گوش بدید. (خار و میخک و سید عزیز) آخرش هم بدو بدو اسنپ گرفتم که بریم خونه تا وقتی عباس با سرویس از مدرسه میاد، خونه باشیم. البته پنج دقیقه ای دیر رسیدیم و عباس توی راه پله منتظر مونده بود تا برسیم. 🥲 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۳. اوضاع نسبتاً آرام‌ و فرزند سوم» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) دوران مریضی دخترم دوران سختی بود و فشار روحی خیلی زیادی روم بود😭. در حدی که شب کنکور، مامانم تعریف می‌کنه که، نصفه شب بیدار شدم و دنبال سرم دخترم می‌گشتم🥺! صبح زود کنکور همسرم منو بلند کردن و گفتن پاشو باید بری سر جلسه و من گفتم که چرا منو اینقدر اذیت می‌کنین. من اصلاً نخوام درس بخونم باید کی رو ببینم🤨. ایشون کمک کردن و بهم انگیزه دادن، و با هم صبحانه خوردیم و خودشون منو بردن سر جلسه کنکور✍🏻. سر جلسه امتحان که نشسته بودم از نیمه امتحان به بعد احساس می‌کردم که حالم بده و سرم درد می‌کنه و چشمام سیاهی می‌ره😵‍💫. خلاصه هر جور بود امتحان رو دادم و الحمدلله به لطف خدا رتبه خیلی خوبی گرفتم و همون دانشگاهی که می‌خواستم قبول شدم🥳. دانشگاه باقرالعلوم یک دانشگاه حوزوی هست که فقط دوستان حوزوی می‌تونن رایگان ارشد و دکتری بخونند و بقیه باید شهریه بدهند🏢. فصل جدیدی از فرزند داری و تحصیل برام شروع شد. در ابتدای شروع ترم در مهر ماه یک دختر یک سال و دو ماهه، و یک دختر چهار ساله داشتم. درس خوندن تو دانشگاه از درس خوندن تو حوزه سخت‌تره🤦🏻‍♀! شرایط مادری در حوزه کاملاً پذیرفته شده و فضای مناسبی برای مادران فراهم شده ولی در دانشگاه این‌طور نیست🥲. باید دنبال مهد خوبی با ویژگی‌های مد نظرم می‌گشتم، با پرستار موافق نبودم و ترجیح می‌دادم مهد پیدا کنم. یادمه اون دو سالی که من دانشجو بودم همون اوایل من دو تا مهد عوض کردم تا سومین مهدکودک که ویژگی‌های مد نظرم رو داشت😎. خیلی هم نزدیک دانشگاه نبود و یه رفت و آمدی هم اضافه می‌شد، گاهی همسرم ماشین رو به من می‌دادن، من خودم می‌بردم و می‌آوردم، گاهی هم خودشون تو رفت و آمد کمک می‌کردن🚙. غیر از روزهایی که کلاس درسی داشتم بقیه روزهای هفته هم در دانشگاه بودم و سعی می‌کردم فضای درسی رو وارد خونه نکنم و تمام وقت در اختیار بچه‌ها باشم. به همین خاطر جز زمان امتحان تو خونه خیلی کتاب درسی دست نمی‌گرفتم📖. خیلی دانشگاه و رشته فلسفه رو دوست داشتم و با همسرم که استاد فلسفه هستند بیشتر تبادل نظر می‌کردیم🤝. اواخر تحصیلم در دانشگاه، یعنی سال دوم ارشد رو باردار بودم و بچه تقریباً دوساله و پنج ساله هم داشتم ولی سخت نبود برام، تقریباً یه شرایط خوبی ایجاد شده بود و روال کار دستم اومده بود و سختی زیادی نداشتم. همون دو روز رو فقط می‌رفتم و می‌اومدم🥰. این بار بچه کمی زودتر از امتحانات تیر به دنیا می‌اومد و باید بعد از زایمان برمی‌گشتم و امتحان می‌دادم🤓. بچه اول و دومم رو سزارین کرده بودم، در زایمان اول در طول زایمان طبیعی پیشرفتی حاصل نشد و مجبور به سزارین شدیم😞. در دومی هم به دلیل سزارین اول، سزارین شدم. اون سال ها بحث زایمان طبیعی در ایران خیلی پررنگ شد و قم یکی از مراکز مهم زایمان طبیعی شد👼. سر دختر اولم خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم و همیشه افسوس می‌خوردم و احساس می‌‌کردم که من یک ناتوانی داشتم که یک کاری رو که همه می‌تونستن انجام بدن من نتونستم😔. از طرفی ما یواش یواش تو این فکر افتاده بودیم که تعداد بچه‌هامون بیشتر بشه، چون از اولش فکر این نبودم که جزء مادرهای پرفرزند باشم بنابراین به این‌ فکر افتادم که بچه سومم رو زایمان طبیعی کنم یعنی ویبک انجام بدم. 🙄 اون موقع تقریباً می‌شه گفت تو خیلی از شهرها ویبک انجام نمی‌دادن، تو قم که اصلاً انجام نمی‌دادن. بعضی از شهرهای بزرگ تک و توک دکترها قبول می‌کردن، اون زمان تو مشهد دو تا دکتر ویبک قبول می‌کردن، ولی به هر حال ویبک رایج نبود🤨. بعد از تحقیقم فهمیدم خیلی کار خطرناکی نیست و در دنیا انجام می‌شه و تصمیم بر این شد انشاءالله اگه شرایط فراهم بود سومی رو ویبک کنم.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
دشمنان ما باید منتظر عذاب باشن مثل بلاهایی که خدا در گذشته بر ظالمان نازل کرد. ما هم منتظر اون روزیم ... اما در مورد جبهه حق، خدا میگه: ما نجاتشون می‌دیم. سنت خدا اینه که مؤمنین رو نجات بده. ❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
همه سر صبحانه نشسته بودیم، تنها بچه مدرسه ای‌مون حسین آقا، به ساعت نگاه کرد و گفت بابا خودم با دوچرخه میرم، نمیخواد شما برسونی. ما همونطور نشسته توصیه های لازم رو گفتیم و سپردیمش به خدا. نفهمیدم کی فاطمه از روی پام بلند شد. موقعی به خودم اومدم که از حیاط داشت می‌اومد تو و گزارش داد که: با حسین خدافظی کردم، درم بستم.😍 💕 حسین ۸ ساله، مهدی ۶ ساله، فاطمه ۲ ساله، سجاد ۲ ماهه 🍀🍀🍀 مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام به همه مامان‌های عزیز🌼 یادتونه چند وقت پیش همینجا یه تجربه داشتیم از زندگی مامان پنج فرزندی که معلم هستن؟ خانم زهرا متقیان که چند سالی توی کانادا زندگی کردن و بین مادری و فعالیت شخصی‌شون، رو انتخاب کردن؛ همیشه به کسایی که بهش میگفتن چرا درستو ول کردی، می‌گفتن می‌خوام تا ۴۰ سالگی بچه بیارم؛ بعدش حالا یه کارایی می‌کنم. اما بقیه می‌گفتن کی به آدم ۴۰ ساله، شغل می‌ده؟!😏 اما خدا اوضاع رو همینطور که خودشون می‌خواستن رقم میزنه، و ایشون بعد فرزند پنجمشون، تو ۳۸ سالگی معلم یه مدرسه دولتی شدن؛ اونم یه خاطر به دغدغه مهم!